نقل کردهاند که زمان رضا شاه ملعون، حضرت امام بلیط اتوبوس تهیه مىکنند تا از قم به تهران سفر کنند، حضرت امام سوار اتوبوس مىشوند و روى یکى از صندلیهاى جلوى اتوبوس مىنشینند، وقتى راننده مىآید با اخلاق تند با امام برخورد مىکند و ایشان را وادار مىکند که روى صندلىهاى عقب ماشین بنشیند، در بین راه براى صرف چاى و استراحت مختصر اتوبوس توقف مىکند، راننده خسته روى تختى دراز مىکشد و
خوابش مىبرد؛ امّا مگسها مزاحمش بودند و اذیتش مىکردند، حضرت امام عبایش را روى راننده مىاندازد تا او راحت بخوابد، وقتى که راننده از خواب بیدار مىشود، مىبیند عباى همان سیدى که به او تندى کرده بود و او را به عقب ماشین فرستاده بود بر رویش افتاده است، خیلى شرمگین مىشود، عبا را تحویل مىدهد و از ایشان تشکر مىکند، بالاخره مسافران سوار اتوبوس مىشوند، و امام هم مانند دیگران سر جاى خود مىنشیند؛ امّا راننده با نهایت احترام نزد امام مىرود و با گریه و التماس ایشان را به جلوى اتوبوس مىبرد و از ایشان خواهش مىکند تا در همان صندلى جلو بنشیند.
منبع: پرتوى از خورشید، به کوشش حسین رودسرى، ص193.
.
انتهای پیام /*