دستور داده بودند که از اوائل ماه رمضان همه بر علیه امام شعار بدهند. روز اول ماه رمضان فرا رسید؛ ولی هیچکس شعار نداد. وقتی علت را پرسیدند، گفتیم! میدانید که ماه رمضان است و ما روزه هستیم ایرانیها در ایام رمضان فحش نمیدهند و توهین نمیکنند.
ما را تهدید به مرگ کردند و داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم: ما حاضر به شعار دادن نیستیم. بچهها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت ده روز در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشوئی و توالت را نیز ندادند. آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبانها نمیتوانستند داخل شوند. بالاخره بعد از ده روز آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمیدهید؟ ما در جواب گفتیم: نه.
تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچهها روحیه میدادند را تحویل عراقیها دادند. روز یازدهم که آمدند، شصت و پنج نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند. من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا میبردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند ...
بعد از اینکه همه شصت و پنج نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند. ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن نماز شکر کردیم.
منبع: روایت هجران: امام خمینی و آزادگان، خاطرات و نامههای دوران اسارت آزاگان. تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 1375. ص42
.
انتهای پیام /*