|
||||||
مرحوم حاج احمد آقا با همه مسؤولین در ارتباط بود
□ جنابعالی برخورد حاج احمد آقا را از نظر عاطفی، به لحاظ آشنایی که با ایشان داشتید چگونه ارزیابی میکنید؟
گر وا نمیکنی گرهی خود گره مباش ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست گفتن درباره شخصیت حاج احمد آقا بسیار سخت است بخصوص اگر بخواهیم در وقت محدودی در شخصیت یک شخص برجسته و بزرگواری صحبت کنیم. اصولاً در هر جامعهای در مقاطع مختلف تحولات و دگرگونیهای بسیار زیادی بوقوع میپیوندد. بین جامعهشناسان اختلاف است که آیا زمان است که شخصیت میسازد یا شخصیت است که زمان را میسازد. عدهای نظر دارند که زمان موجب تربیت شخصیتها است. بعضی از جامعهشناسان میگویند؛ نه، شخصیت است که زمان میسازد و تحولات را بوجود میآورد. الآن به ارزیابی ایندو نمیخواهیم بپردازیم. به هر حال این دو مسئله اثر متقابل بر روی هم دارند. اگر بخواهیم به وضعیت خودمان برگردیم، تحولات و دگرگونیهایی که بعد از شروع نهضت حضرت امام-رضوانالله تعالی علیه-که از قم آغاز شد و دگرگونیهای گستردهای که در قم، تهران، شیراز، مشهد و دیگر شهرهای میهن اسلامیمان به وقوع پیوست، ابعاد این تحول به خارج از مرزهای ایران هم گسترش پیدا کرد، و سرانجام رژیم با هدایت و حمایت امریکا، امام را از ایران تبعید کردند. پرونده انقلاب را سریع ورق میزنیم؛ تبعید حضرت امام، از آنجا به عراق، از عراق به پاریس و ورود پیروزمندانه و تاریخساز حضرت امام. تحول بسیار بزرگی که بعد از نهضت رسول الله(ص) با وقوفی که بنده به تاریخ دارم و اطلاعات مختصری که از تاریخ پیدا کردهام، بزرگتر از تحولات انبیا را حضرت امام در این مرز و بوم بوجود آوردند. دگرگونیهایی که به نظر من خیلی زود است به ارزیابی آن بپردازیم. زیرا این تحولات، تحولات بسیار زیادی را به دنبال داشتند و خواهد داشت. این دگرگونیهایی که در حول و حوش خودمان میبینیم، در کشورهای آسیای میانه، در افریقا، در بوسنی هرزگوین، در شرق دور در کشورهای مختلف هم میبینیم؛ گفت باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است این آغاز حرکت توفندهای است که امام بزرگوار در این کشور به وجود آوردند. من اطمینان دارم و در این تردیدی ندارم همانطوری که امروز میگوییم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق، بر اثر نهضت خدایی و الهی امام یک روز هم خواهد رسید که میگوییم، ایالات متحده امریکای سابق. آن روز خواهد آمد و این وعدهای است که امام دادند و وعدههای حضرت امام برخاسته از اعتقادات عمیقشان نسبت به اسلام و قرآن و ملاحظات اسلامی و جامعهشناسی و مردمشناسی است. دشمنان حضرت امام و دشمنان انقلاب اسلامی سعی بسیار زیادی دارند که اثرات این انقلاب را محدود و کم کنند. اما، اینبار دیگر تکرار تاریخ است. امروز صدای شکستن قدرت پوشالی کشورهای سلطهگر را ما داریم بر اثر نهضت امام میبینیم و این آغاز یک حرکت بزرگ است. حرکت فوقالعادهای که امیدواریم شاهد آن باشیم. اگر ورود پیروزمندانه حضرت امام را یک چیزی در حد معجزه بدانیم به رغم، مخالفت بسیاری از دوستان انقلاب در اینکه امام برگردند و به ایران نیایند؛ اگر در معجزه بودن تشکیل دولت موقت شک کنیم، در شکست حکومت نظامی در روز 21 بهمن 57 دیگر نمیتوانیم تردید بکنیم که این چیزی در حد معجزه بود! بعضی از دوستان و نزدیکان انقلاب حتی در روز 21 بهمن 57، نزدیکیهای ساعت 3 به حضرت امام عرض کرده بودند که آقا، حمامخون، جوی خون، نهر خون راه خواهد افتاد. امام فرموده بودند من که از خودم نمیگویم. ظاهراً رژیم قصد داشت با تشکیل حکومت نظامی از ساعت چهار و نیم مردم را به خانهها بفرستد و آنوقت به راحتی وارد خیابانهای تهران شود و هر نقشهای که در سر داشت و در سر میپروراند اجرا کند. ولی آن امام بیداردل آن امام هوشیار، امام خدابین و خداجو به راحتی دست آنها را خواندند. یعنی دست امریکا را، دست سران استکبار غرب را و حامیان جنایتکار شاه را خواندند و خنثی کردند و انقلاب اسلامی در روز 22 بهمن به پیروزی رسید. اصلاً غیرقابل باور بود. چرا؟ چون هر انقلابی وقتی به پیرزوی میرسد اعلام آتشبس میکند. یک صلحی یک چیزی را اعلام میکند و عفو عمومی اعلام میکند، و بعد سران و رهبران و مسؤولانی که از رژیم قبل بودند مشغول کار میشوند. و به تدریج سیر انقلاب را منحرف میکنند. امام بیدار نه تنها این کار را انجام ندادند بلکه ضربات متوالی دیگری را هم وارد کردند. بحمدالله والمنه از این جهت انقلاب ما مشحون است از تحلیلهای بسیار عمیق، دوستان و تحلیلگران انقلاب راجع به اینگونه تحولات و مسائل دیگری که به رشته تحلیل درآمده، اظهارنظر کردهاند. اما، در تمام آن تحلیلها جای یک موضوع خالی است و آن اینکه چه کسی در حفظ سلامت حضرت امام برای ادامه این حرکتهای توفنده و الهی، نقش اصلی و اساسی را داشت. اگر این عنصر را کشف کنیم، نقش تعیینکننده این تحولات را میتوانیم با توجه به این عنصر ارزیابی کنیم. یعنی چه؟ یعنی اگر خدای ناخواسته، اوایل پیروزی انقلاب اسلامی به هر دلیل مشکلی برای سلامتی حضرت امام به وجود میآمد. نه ما محاکمه سران جنایتکار رژیم ستمگر پهلوی را داشتیم، نه اشغال لانه جاسوسی و نه حمایت از عنصر اصلی انقلاب که حزبالله و مردم بودند را داشتیم. همچنین ممکن بود مشکلاتی بعد از آن به وجود بیاید. در صورتی که در کنار همۀ این تحولات، دگرگونیها، آن کسی که
مثل استوانهای مقاوم، فدایی حضرت امام بود و در تمام این لحظات حساس و تاریخساز در کنار امام مثل ید مستحکمی قرار داشتند. مرحوم حاج احمد آقای خمینی بود. این مرد پاکباز، فدایی و پرهیزکار چنان به امام عشق میورزیدند که برای حفظ حضرت امام با هیچکس تعارف و شوخی نداشتند. بعد سیاسی زندگی حاج احمد آقا خیلی باز شده و شده، اما، بعد عاطفیشان متأسفانه هنوز آنگونه که باید و شاید مطرح نشده یا لااقل من نشنیدهام. در آن شب هفدهم ماه مبارک رمضان سال 65 که افطاریی در بیت حضرت امام بود و ما هم توسط حاج احمد آقا دعوت شده بودیم، اتفاقاً خاطرات آن شب را نوشتهام، تحت عنوان «پرشکوهترین نماز جماعت» وقتی که نماز برگزار شد امام تعقیبات نماز را خواندند. نماز عشاء را هم خواندند و بعد امام به پای سفره افطار آمدند. تابستان بود حدود یک ربع به 9 تقریباً اذان گفته میشد. امام عادت داشتند که ساعت 10 شام میل بکنند. به رغم اینکه سر آن سفره همۀ بزرگان مملکت حضور داشتند، امام عادتشان را به هم نزدند. چون من آن شب قصد داشتم یکی از فرازهای زندگی حضرت امام را بنویسم به رغم اینکه دوستان برای من سر سفره یک جایی درست کرده بودند. اما، تماشا را ترجیح میدادم. ننشستم و تمام حرکات و سکنات حضرت امام را نوشتهام. امام فقط یک نصفه استکان آب گرم میل کردند و بعد از چند لحظه بلند شدند. به همراه ایشان یک عدهای هم حرکت کردند. خاطره دیگری نقل میکنم. ما مجلس بودیم. دور اول مجلس و عضو بعثه حضرت امام. آنموقع که حجتالاسلام والمسلمین آقای خوئینیها امیرالحاج بودند و تازه از حج برگشته بودند. یک شام دادند. حاج احمد آقا و بسیاری از دوستان هم بودند. سر سفره مقداری خربزه هم بود. حاج احمد آقا یک قاچ میل کردند. یکمرتبه ما دیدیم از سر سفره حاج احمد آقا با ظرف خربزه بلند شد و دویدند و رفتند. یک ربع بعد برگشتند. من اول توجه زیادی نداشتم ولی میزبان پرسیدند که موضوع چی بود؟ گفتند حاج احمد آقا گفته حضرت امام خربزه شیرین را خیلی دوست دارند و من دیدم که این خربزه خیلی شیرین است و باب طبع امام هم است برای ایشان بردم. در حالی که هنوز خودشان غذا میل نکرده بودند. ببینید این ممکن است یک مسئله سادهای باشد. اما میزان عشق
شورانگیز مرحوم حاج احمد آقا نسبت به حضرت امام را نشان میدهد. این چیزی بود که در ظاهر امر بود. من نمونههایی که تجاربی است راجع به حاج احمد آقا در ارتباط با حضرت امام دارم (شاید حالا خیلی مصلحت نباشد بخواهم آنها را مطرح کنم) آه که آدم مبهوت میشود. حاج احمد آقا فانی در امام بودند. فدایی حضرت امام به معنی اخص کلمه بودند. یعنی اصلاً برای امام میمردند همه به امام عشق میورزیدند اما اینگونه که واله و حیران و سرگردان امام باشند، من غیر از حاج احمد آقا هیچکس را ندیدم. برخوردهایی که پیش میآمد مسائلی که از طریق ایشان به حضرت امام میرسید. ایشان امانتدار بودند و حرف را به امام میرساندند و پاسخ حضرت امام را هم بلافاصله منتقل میکردند. ایشان زمانسنج بودند که چه موقع این مسئله را به عرض برسانند. این زمان سنجی از اختصاصات حاج احمد آقا بود. ممکن بود یک پیام طول بکشد تا اینکه به عرض امام برسانند. اما موقعی میگفتند که امام حالشان مناسب بود. و شرایط هم مساعد بود. آن پاسخ لازم را هم انسان وقتی میگرفت، با طیب خاطر قبول میکرد. در موقعی که ما در وزارت امور خارجه بودیم، خوب ایشان پیغام میدادند که برای فلان کس که میخواهد برای معالجه به خارج برود شما تسهیلات فراهم کنید. من یادم میآید یک دفعه یک آقایی که میخواست برود خارج، حاج احمد آقا گفتند که گذرنامه، ارز و ویزا برایش بگیرید. گفتم برای آن آقا اگر دستم هم از مچ قطع کنند هیچ کاری نمیکنم. حاج احمد آقا خندیدند، گفتند؛ نظر من هم همین است. اما چون حضرت امام میفرماید بر همۀ ما واجب است که اقدام کنیم. گفتم چون امام میفرمایند چشم. ملاحظه بفرمایید حاج احمد آقا مخالف بودند که برای ایشان کاری انجام بگیرد. چرا؟ چون آن شخص هتّاک بود، به حضرت امام توهین میکرد، غیبت امام را میکرد. اتهام میزد به حضرت امام حاج احمد آقا هم شخصاً مثل ما فکر میکردند، اما چون امام این را فرموده بودند دیگر نظر امام روی همه نظرها بود. در برابر نظر حضرت امام تسلیم میشدند. حاج احمد آقا بعد سیاسیشان خیلی معروف است. با بینش قوی، صریحاللهجه، سریعالانتقال، سریعالدرک. هوش ایشان خیلی بالا بود. بعد از رفتن حضرت امام به عراق چون نهضت را حضرت امام از عراق هدایت میکردند حاج احمد آقا در کنار حضرت امام بودند، برای انتقال افکار و اندیشههای ایشان. بخصوص بعد از شهادت مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج آقا مصطفی خمینی- رضوانالله تعالی علیه -، دیگر ایشان در آنجا مسؤولیتشان دوچندان شد. در آن شرایط که هنوز معلوم نبود چی میشود و آینده چگونه است، آنطور محکم صحبت کردن و آن طور از آینده و تشکیل حکومت اسلامی سخن به میان آوردن دلیل بر ایمان کامل حاج احمد آقا به اظهارات و نقطه نظرات حضرت امام بود. یک نفر ممکن است بگوید حضرت امام چنین میگوید. خوب او دارد نقلقول میکند، اما، احمد آقا محو در امام بود. چیزی به نام حاج احمد آقا نبودند، جزیی از امام بودند. چیزی را که حاج احمد آقا میگفتند امام هم میگفتند. چیزی که حاج احمد آقا مطرح میکردند حضرت امام هم مطرح میکردند. حاج احمد آقا مطلقاً چیزی از خودشان نداشتند. به همین دلیل شاید برجستهترین فراز زندگی حاج احمد آقا همین است که ایشان از خودشان هیچ چیزی باقی نگذاشتند. ایشان با امام متولد شدند و بعد از رفتن امام هم بعد از چند صباحی رفتند. در حالی که دریای خاطرات بود، اطلاعات بود. مسائل سیاسی و پشت پرده را که خیلیها نمیدانند و شاید هم هیچکس نداند، به قول حاج حسن آقا فرزند برومند ایشان که در مراسم ارتحال پدرشان گفتند، ایشان با خودشان این اسناد را دفن کردند. خود این نشاندهنده صداقت و پاکی حاج احمد آقا است. اینقدر اطلاعات بود، اینقدر خاطره بود که اگر ایشان بخشی از آنرا هم منتشر میکردند از خواندنیترین اسناد و کتابهای این مملکت بود. اما چون محو در امام بودند این کارها را نکردند. تردید دارم همان موقع هم چیزی جز، در ضمیر خاطرشان جایی ثبت کرده باشند. خوب ما امروز در رحلت چنین فرد بزرگ و بزرگواری نشستهایم. الحق که فوتشان برای ما و همه دردناک و تلخ بود. □ جنابعالی طبیعتاً با توجه به نوع کار و مسؤولیتی که داشتهاید از برخوردها و رفتارهای مرحوم حاج احمد آقا خاطرات بسیار ارزندهای دارید. محبت کنید در رابطه با رفتار ایشان با مسؤولین و سایر دوستانشان مطالبی بفرمایید.
مرحوم حاج احمد آقا با همه مسؤولین در ارتباط بود و طبعاً در شرایطی، بخصوص بعد از غائله بنیصدر و بعد از شهادت شهید رجایی، شهید باهنر و تحولات بعد از آن خلاصه تثبیت نظام را داریم، حاج احمد آقا نقششان خیلی برجسته است. چون امام، امام بودند. همانطور که قرآن میفرماید: «وَ حُشُورَ جُناحَکَ الظُّل»؛ باید این بالها را باز کرد روی همۀ اقشار و طبقات با هر طرز تفکری که باشند. چون امام متعلق به همه بود. امام اگر یک محبتی به یک گروه از دولتمردان و مسؤولین میکردند، بلافاصله با گروه دیگر هم آن محبت را داشتند و این امامگونه بود، خوب، حاج احمد آقای هوشیار و هوشمند هم اینها را میدیدند. به همین دلیل با همه در ارتباط بودند. کارهایی میکردند که خوب، بعضی از رفقایشان هیچ نمیپسندیدند. مثلاً اینقدر به بعضی از گروهها و طبقات توجه کردن، با مشرب بعضیها سازگار نبود. یا برعکس همینهایی که محبت میدیدند از اینکه میدیدند به یک گروه دیگر هم حاج احمد آقا محبت داشتند، اعتراض میکردند. حاج احمد آقا، پیدا بود که پا را در جای پای حضرت امام گذاشته بودند و میدیدند که راه صلاح و فلاح جامعه در همین است که با طرفین در ارتباط باشند. حالا خاطراتی که ممکن است من خودم داشته باشم از زمان تصدی در وزارت کشور و وزارت امور خارجه به عنوان قائم مقام وزیر خارجه؛ خوب ایشان، با دلیل و بیدلیل با خود ما تماس داشتند صحبت میکردند، حرف میزدند، پیغام میدادند. یکروز من رفته بودم برای رفع غائله اختلافات بین امل و فلسطینیها. سال قبلش در خدمت یکی از آقایان رفته بودیم که نشد. سال دوم هم با یکی از آقایون دیگر رفتیم که باز نشد. سال سوم یادم هست. - متأسفانه در ماه رمضان هم اینها درگیر میشدند. - اصرار کرده بودند که باید ما بریم. روز جمعه ساعت 10 بود، آقای دکتر ولایتی به من زنگ زدند، گفتند چی شد؟ گفتم: به هر کس میگویم نمیآید. بعد گفتند پاشین به امید خدا یا علی بگین. گفتیم خدایا دیگه به خودت مربوط میشه. در ساعت 2 پرواز کردیم. شنبه صبح ملاقاتی با آقای حافظ اسد در سوریه کردیم که سه ساعت طول کشید. عصر آنروز رفتیم لبنان، با طرفین مذاکره کردیم. یکشنبه شب یک طرفه خودمان پیشنهاد آتشبس دادیم. یادم هست که کارگزاری داشتیم آنجا، به ما گفت که؛ «رعایت نمیکنند، کنف میشویم». عین جمله خودش است. گفتم بگذار کنف شویم. ما به خاطر خدا اینکار را میکنیم. برعکس
دیدیم همه رعایت کردند. به جز تک تیراندازی دیگر هیچی نبود. در حالی که یک هفته بود با تانک و توپ همدیگر را میزدند. خوب فردا هم جلسه گذاشتیم و پس فردا هم رفتیم برج البراجنه (اردوگاه معروف فلسطینیها) که چهل روز در محاصره بود. محافظ آنجا با کلاش همه را به رگبار بست که جداً اگر به زمین نیفتاده بودیم، لت و پار میشدیم. رفتیم آن تو، آنموقع بچههای توی اردوگاه داشتند علف میخوردند. وقتی وارد شدیم، گفتیم ما نماینده حضرت امام هستیم. آمدیم شما را از محاصره نجات بدهیم. گفتند؛ شما از کجا معلوم نماینده حضرت امام هستید. از کجا بفهمیم؟با کلی استدلال... و کار نداریم، سرانجام آتشبس ایجاد شد، محاصره شکسته شد. مجروحین را آوردند مجروحین امل هم در بیمارستان بودند. عصر آن روز رفتیم از طرفین هم بازدید کردیم. هدایایی هم از طرف حضرت امام به آنها دادیم. چهارشنبه آتشبس برقرار شد. بعد یک سر و صدایی توی دنیا راه افتاد، بیا و ببین. اما طبق معمول، روزنامههای خودمون خیلی بهای لازم نداده بودند. گفته بودند؛ با پیگیریهای هیأت ایرانی آتشبس شده. اما نه مثل غربیها، برای غربیها بسیار مهم بود. ما پنجشنبه آمدیم و شنبه، حاج احمد آقا زنگ زد، گفتند خوب چه خبر؟ گفتم همان خبرهایی که شنیدی گفتند حالا خبرهایی را که ما نشنیدیم. گفتم میخواهید من بیایم خدمتتان عرض کنم. گفت که امروز پنج بعدازظهر بیایید. گفتم امروز با آقای رئیسجمهور قرار دارم. - با آیتالله خامنهای - رئیسجمهور قرار گذاشته بودم. میخواهید فردا هشت بیایم. گفتند نه فردا پنج بیایید. ما فردا رفتیم. خلاصه رفتیم تو و سلام و حال واحوال و یک مقداری هم شوخی... بعد گفتیم، الحمدلله این بود و این بود یک پنج دقیقهای طول کشید. آقای انصاری آمدن، گفتند: آقا تشریف آوردن. حاج احمد آقا گفتند بریم (پس معلوم بود که ایشان همۀ پخت و پزهای لازم را کرده بودند. این فراز از زندگی حاج احمد آقا را اولینبار که من دارم نقل میکنم. اگر چه این مسأله را روزنامهها و مطبوعات خود ما خوب منعکس نکرده بودند. اما حاج احمد آقا ریز مسأله را به امام عرض کرده بودند و امام فرموده بودند به فلان کس بگین بیاید تا یک دستی به سر و گوشش بکشم.) و من رفتم خدمت حضرت امام و امام فرمودند من در جریان فعالیت
شما هستم. خیلی برای شما دعا کردم. خیلی کار سختی بود و شما موفق شدید، خیلی مهم بود. گفتیم: آقا ما که کاری نکردیم. هرکس از جمهوری اسلامی میرفت به همین نتیجه میرسید. ما که خودمون کسی نیستیم. امام فرمودند که نه شما خیلی زحمت کشیدین، اینرو که من گفتم؛ هرکس از این نظام میرفت یا از این کشور میرفت و با حمایت جمهوری اسلامی، به این نتیجه میرسید. خیلی امام شکفته شدند و خوشحال شدند و "عبای" خودشون را به ما لطف کردند. بنابراین الآن عبای حضرت امام به عنوان یک سند افتخار در خانه ماست. حاج احمد آقا حق مطلب را ادا کرده بودند و پیش حضرت امام از کاری که انجام شده بود تعریف کرده بودند و امام هم که همیشه لطف داشتند و محبت داشتند این بار واقعاً لطف کردند و سنگ تمام گذاشتند. این خاطره برایم بسیار دلپذیر است، که از ملاقات با حضرت امام و مساعی حاج احمد آقا صورت گرفت.
□ با توجه به اینکه اشاره فرمودید، انقلاب اسلامی با فراز و نشیبهای فراوانی روبرو بوده شما نقش مرحوم حاج احمد آقا را در تثبیت اوضاع کلی انقلاب بخصوص بعد از قضیه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی چگونه میبینید؟
مرحوم حاج احمد آقا بسیار مرد شجاعی بودند، فراخ دل بود، مشکلات برایشون هیچ بود. این هم البته در سایه بلند حضرت امام به این مرحله از کمال رسیده بودند. خود حضرت امام هم واقعاً این مشکلات برایشون هیچ بود؛ این مسائل، این تهدیدها، این خط و نشان کشیدنهای کارتر بعد از اشغال لانۀ جاسوسی. وقتی کارتر تهدید میکرد. امام تحقیر میکرد دشمنان انقلاب اسلامی را، همین برخوردهای حضرت امام از موضع قدرت بود که امریکا در اشغال لانه جاسوسی تحقیر شد و انتشار اسناد لانه جاسوسی صولت امریکا را شکست و حرفها و موضعگیریهای بعد از اشغال لانه جاسوسی چیزی دیگر برای امریکا نگذاشت. امریکا در پنجههای توانمند حضرت امام، ناتوان شده بود. این افکار و این اندیشهها روی حاج احمد آقا، اثر مستقیم و اثر وضعی داشت. به همین دلیل حاج احمد آقا خیلی قویدل، شجاع و بیباک بودند. اصلاً
تحقیر میکردند کسانی را که میخواستند غیر از حرف امام حرفی بزنند. در اینجا دو نکته را باید از هم تفکیک کنیم. یکی اینکه تمام مشاکل و مسائلی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بخصوص از سال 60 به بعد داشتیم؛ انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر و دفتر نخستوزیری در هشتم شهریور و شهادت بزرگان، اندیشمندان و مسؤولین مهم نظام و بعد شهدایی که هر روز در گوشه و کنار کوچه و بازار، ما شاهد شهادت آنها و تشییعجنازه آنها بودیم که موضع حضرت امام، روی حاج احمد آقا خیلی اثر گذاشت و حاج احمد آقا بشدت سعی داشتند خنثی کنند آثار منفی کمبود این برادران بزرگ را. این به جای خودش محفوظ است - پدرانه برخورد کردن با مسائل، انتقال به موقع خبرها به حضرت امام، گرفتن خبرها و نقطه نظرهای حضرت امام و انتقال آن به مسؤولین، به سرعت وارد قضیه شدن و زود منتقل کردن و به موقع تصمیم گرفتن و به موقع نقطه نظرات را منتقل کردن. این یک بحثی است که از حضرت امام گرفتند - اما خود حاج احمد آقا، شخصاً یک آدم برجستهای بودند از جهت برخورد با مخالفین، یک آدم شجاع، یک انسان بیباک و نترس بود. در برخورد با افراد دو تا موضع داشتند با افراد حزباللّهی، انقلابی و مؤثر در انقلاب از موضع پایین برخورد و صحبت میکردند. اما، با افرادی که سرشان درد میکرد برای اینکه مشکل ایجاد کنند برخوردهای مناسب با آنها میکرد. و وقتی موضع آنها را زیرورو میکرد به راحتی میتوانست آنها را از دور مذاکرات و برخوردها خارج کند. البته مسائلی در این زمینه است که من میدانم. اما بهتر است دیگر دوستان توی این بعد صحبت کنند که شایستهتر از من هستند.
□ جناب آقای بشارتی موضع حاج احمد آقا در قضیه پذیرش قطعنامه 598 و پس از آن چه بود؟
موضع حاج احمد آقا مثل موضع حضرت امام بود، مثل موضع رئیسجمهور و رئیس مجلس، یعنی؛ آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی رفسنجانی بود. خوب ما تا آن موقع شعار جنگ، جنگ تا پیروزی میدادیم، اما به هر دلیلی، سرانجام «جام زهر» را حضرت
امام بلاجرعه سر کشیدند. و مسؤولیت را هم خودشان بعهده گرفتند. خوب امام خیلی مهموم و مغموم بودند. فرمودند؛ بزودی دو تا از نعمتهای الهی از شما گرفته میشود، شهادت در راه خدا و جهاد در راه خدا. یعنی حضرت امام جنگ را نعمت بزرگی برای انقلاب اسلامی میدانستند. خوب جنگ یکباره به آن صورت خاتمه یافت و آنهم نعمت الهی بود. امام مهموم و مغموم بودند. چون به آن چیزی که میفرمودند باید عمل بشود، به ظاهر نرسیده بودیم. حاج احمد آقا هم ناراحت بودند، نگران بودند. چون ایشون منتقلکننده نگرانیهای حضرت امام بودند. شادی و نشاط حاج احمد آقا کم شده بود. حاج احمد آقا مثل قبل نشاط نداشتند. مسافرتهایشان دیگه محدود شده بود. در جلساتی هم که داشتند بشاش نبودند. حضرت امام صحبتی کردند راجع به اجتنابناپذیر بودن جنگ، بعد همان هم معلوم شد از الطاف الهی بود. زیرا وقتی که آتشبس را ما پذیرفتیم صدام مغرور پس از هشت سال جنگ نابرابر با ما که ویرانی و شهادت را روی دست ما گذاشته بود و پنجاه لشکری را که درست کرده بود نمیدانست چکار بکند. اگر توی عراق بخواهند بمانند خوب کودتا میکنند علیه خود صدام. لذا آنها را فرستاد دنبال نخود سیاه یعنی سرگرمشان کرد و آن هم اشغال کویت بود. اشغال کویت و شکست سهمگین صدام در منقطه و ذلت و زبونی او حاصل نفرینهای حضرت امام بود. این را مردم ما باید باور کنند. همّ و غم حضرت امام در قیافه حاج احمد آقا بود. انسان احساس میکرد که حاج احمد آقا، یواش، یواش دارند تکیده میشوند. ناراحتیهایشان زیاد شده بود. ایشون عنصری بودند که در مرکز مهم تصمیمگیریهای مهم عالم اسلام قرار داشتند. لذا تمام پیکانها متوجه این مرکز است. خوب حاج احمد آقا پیکانها را به جان خودشان میخریدند. تا به حضرت امام اصابت نکند. این پیکانهایی بود که بر سینۀ ایشون وارد شده بود. پیکانهای سهمگین و سمّی دشمنان خارجی و داخلی انقلاب اسلامی. در حقیقت حاج احمد آقا خودش را فدای حضرت امام کرد.
□ در توضیحاتی که ارائه فرمودید اشاره داشتید به این که ایشان در مسائل سیاسی و اجتماعی دید نافذ و قوی داشتند. شما در دوران مسؤولیتتان در وزارت خارجه آیا موردی پیش آمد که ایشان طرف مشورتتان واقع شوند؟
اتفاقاً چرا بسیار به کرّات پیش آمد که ما از ایشان استفاده کردیم. نظر ایشان را پرسیدیم. ایشان به ما خیلی محبت داشتند. البته نمیتوانم بگم خیلی، چون عادت ایشان بود. با همه خیلی محبت داشتند. خوب بالاخره هفتهای یکبار و به ما زنگ میزدند. من خودم روی ملاحظات عاطفی آنجا کم میرفتم. اما ایشان تلفن میزدند. احوالم را میپرسیدند. در مورد ملاحظات عاطفی ایشان همین بس که یکبار مادر من از جهرم آمده بودند که خدمتشان بودیم. حاج احمد آقا زنگ زدند. بعد حال و احوال و صحبت و اینها؛ گفتم مادرم اینجا هستند، سلام میرسانند. گفت: گوشی را بدهید دستشان. مادر ما هم گوشی را گرفتند. حال و احوال... بعد تعریف من را کردند برای مادرم. یادم هست که مادرم گفتند: شما با پدرتان دنیا را تسخیر کردید. دیگر غیر از شما کسی نمانده که شما بخواهید تعریف آن را بکنید. خلاصه یک ربع با مادر ما صحبت کرد. این برخوردها موجب میشد که هر کس حاج احمد آقا را از نزدیک میشناخت در درونش و دلش علاقه شدیدی به لحاظ عاطفی نسبت به ایشان پیدا کند. بخصوص اگر این روابط متقابل بود و افراد هم مستقل بودند. به کرّات میشد مسائلی، ملاحظات سیاسی در روابط خارجی، حرفی، بحثی صحبتی که با کسان مختلف داشتیم، به ایشان منتقل میکردیم و حاج احمد آقا هم به عرض امام میرساندند. و به ما پاسخش را میدادند. متقابلاً اگر ایشان هم بحثی، حرفی، صحبتی داشتند در کوتاهترین فاصلهها با ما در میان میگذاشتند. یادم هست که – این در اسناد هم هست- در اولین سمیناری که بعد از ارتحال حضرت امام برای سفرا و کاردارهایمان گذاشته بودیم. حاج احمد آقا در آنجا گفتند: حضرت امام فوت شدند در حالی که از آقای بشارتی راضی بودند. ما گفتیم همین برای آباء و ابناء ما هم کافی است که شاید ما کاری کرده باشیم که بنیانگذار یک نظام ارزشی و الهی از ما راضی باشند. همین افتخار برای ما کافی است.
□ جناب آقای بشارتی در رابطه با نقش مرحوم حاج احمد آقا در ایجاد مرکز نشر آثار امام آیا توضیحاتی دارید، بخصوص در رابطه با فعالیتهای تبلیغی خارج از کشور این مرکز چه نقشی داشته است؟
حاج احمد آقا اهل سخنرانی نبودند، ایشان بیشتر فکر داشتند. فکر ایشان خیلی باز و بزرگ بود در جلسات که مینشستند میگفتند این افکار و اندیشههای حضرت امام که فقط مربوط به ایران نیست، بلکه مربوط به جهان است. ما باید اینرا منتشر کنیم؛ و وقتی که مرکز نشر تأسیس شد، مرکزی که بحمدالله در این مدت کوتاه خدمات شایسته و بایستهای به انقلاب اسلامی و در ترویج افکار و اندیشههای حضرت امام نموده است و من از همین فرصت استفاده میکنم و به همۀ این برادران و خواهران خسته نباشید میگویم و برایشان از خداوند متعال مسألت دارم که موفق باشند. برای اینکه حق حضرت امام را در ترویج افکارشان ادا کنند و تا حالا با این کتابهای فراوانی که در آوردهاند و اسناد و مدارک بسیار خوبی که منتشر کردهاند خیلی موفق بودهاند. کار، کار فوقالعادهای است. حاج احمد آقا این کار را بعد از ارتحال حضرت امام با جدیت دنبال کردند. زیرا در زمان حضرت امام که نه وقتش بود و نه، شاید کسی اینقدر احساس میکرد. ما میدانستیم که خداوند به پیغمبرش فرموده: «انَّک مَیِّتُ و اِنَّهُم مَیِّتُون» اما ما نمیتوانستیم به لحاظ عاطفی به خودمان بباورانیم که یکروز هم ممکن است امام نباشد. به همین دلیل کسی به بعد از حضرت امام فکر نمیکرد و به همین دلیل کسی هم برای محل دفن حضرت امام هیچ فکر نکرده بود و وقتی که حضرت امام رحلت کردند آمدند با هلیکوپتر جای مناسب را پیدا کردند. بعد از اینکه حضرت امام مثل یک گل پرپر شدند اولین فکری که به ذهن حاج احمد آقا رسید حفظ آثار و اندیشههای حضرت امام بود و بسیار خوب حفظ شده بود تا آن موقع، پراکنده بود، منتهی تدریجاً جمعآوری شد. بسیار کار قشنگ و دقیقی انجام گرفت که زیر نظر مستقیم حاج احمد آقا بود و نیز یک خدمت بزرگی به امام، به انقلاباسلامی و به نظام بود. کاری که انشاءالله تعالی امیدواریم هر چه زودتر عمق بیشتری پیدا بکند. و همه مردم از ثمرات فکر حضرت امام به صورت مکتوب و مدون بهرهمند شوند.
و یک مطلب دیگری که باید عرض کنم اینکه حاج احمد آقا به طور کلی خیلی عاطفی بودند. بخصوص وقتی که احساس میکردند مثلاً یکی اگر با او دوست است قصد خاصی ندارد، توقع چیزی ندارد. خیلی سعی میکردند که محبّت کنند. من همشیرهام فوت شده بود. ایشان [حاج احمد آقا] با تمام اصحاب جماران آمدند به منزل ما. واقعاً ما برای همیشه شرمندۀ ایشان شدیم. اینقدر با عاطفه، اینقدر با احساس و دقیق میپرسیدند که کی بود، چه اتفاقی افتاد؟! جلوی همه محبتی که داشت نشان میداد و این از خصوصیات فوقالعاده ایشان بود. بسیار آدم نکته سنج، دقیق و مواظبی بودند. حق هر کسی را در جای خودش ادا میکرد. این مسائل برای کسانی که کار فشرده زیادی دارند معمولاً گم میشود. ولی حاج احمد آقا مراقب این مسائل بودند. به همین دلیل است که ما واقعاً بیش از ظرفیت خودمان تأسف خوردیم و آن یک هفتهای که ایشان در حالت خاص بودند کارها همه مانده بود. آن هفته وقتی با من مصاحبهای کردند گفتم: خدایا مسیح تو، مرده را زنده میکرد. برای تو کاری ندارد که بخواهی یک مریض را شفا بدهی. به هر حال خداوند اینطور میخواست. خدا روحش را با ارواح شهدای کربلا با ارواح اجداد طاهرینش با روح مقدس حضرت امام شاد کند و به ما توفیق بدهد که از حق بتوانیم در عمل دفاع کنیم و راهش را ادامه بدهیم. انشاءالله. والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
|
||||||