خرداد ماه 1390
2011 May

  بازگشت به پرتال گاهنامه شماره 10
 
 





اسلام، ایدئولوژی پابرهنگان؛ امام خمینی (ره)، الگویی تمام عیار

دکتر محمد مورو*

ابزار شیطانی گسترده‏‏ای که با هدایت بشر کودکان را از بین می‏‏برد، خون انسانها را می‏‏مکد، زنان را مورد ظلم و شکنجه قرار می‏‏دهد، فرهنگهارا ریشه کن می‏‏کند، کشتارهای دسته جمعی و نسل‏‏کُشی به راه می‏‏اندازد، جنگهای خانمان برانداز قومی و نژادی برپا می‏‏کند و از طریق استعمار، نازیسم، فاشیسم، زور، فشار و نابود کردن ارزشها، بی‏‏باکانه وبدون ترحم بهغارت اموال ملتها واشخاص می‏‏پردازد و زور به روز بر طمع و حرص اینابزار شیطانی افزوده می‏‏شود، تا جایی که حتی به خودش هم رحم نکرده وگویی از جریان اجتماعی خود جدا گشته و از کسانی که آن را ایجادکرده‏‏اند مستقل شده و برای انان هم خطری محسوب می‏‏شود.

این ابزار شیطانی، بدون شک نتیجۀ اجتناب ناپذیر حرکتِ رو به جلویغرب است که از کشف [قاره‏‏های جدید] جغرافیایی، گسترش استعمار وانفجار اطلاعات آغاز شده و به بورسهای جهانی شبانه‏‏روزی و تحلیلگرانو کامپیوتر‏‏های عظیم و ماهواره‏‏ها و ارتباطات مستقیم تلویزیونی و بانکجهانی وگات و صندوق بین‏‏المللی پول و شورای امنیت و نیروهای حافظصلح بین‏‏المللی ختم می‏‏شود! و در پایان نیز شرکتهای چند ملیتی کهبودجۀ هر یک از آنها، از بودجه کشورها بیشتر است و بودجۀ همۀ آنها، حتیاز بودجه ایالات متحده امریکا افزونتر می‏‏باشد ... و این یعنی دوران هرج ومرج و تهی از فرهنگ بی تمدن ...

... قربانیان این ابزار میلیونها وشاید هزاران میلیون از فرد فرد ملتها وسراسر قارّه‏‏ها و مجموعه‏‏هایی از کودکان، زنان، مردان، تمدنها و فرهنگها؛ ودر نتیجۀ فقر و بیسوادی و بیماری، شهرهایی پوشالی و انسانهایی بی ریشه، تا نابودی کامل بنیانهای اقتصادی و اجتماعی است تا خرمن انبوهی ازتوده‏‏های مردم ناامید از آینده و حال، جایگزین آن می‏‏شود.

آیا می‏‏توان گفت که ابزار شیطانی، همان مجموعۀ فرهنگ غربیاست که این ابزار را ابداع کرده است ... ؟ بله ... ولی باز هم نه؛ زیرا این ابزارحتی از خود آن مجموعه فرهنگ نیز گسترده‏‏تر و از آن مستقل شده است وبرای رهایی از آن راه حلی وجود ندارد جز نابود کردن این ابزار شیطانی بهوسیله یک انقلاب؛ انقلاب محرومین، تهیدستان، حاشیه‏‏نشینان وستمدیدگان، از هر کشور وملتی که باشد. انقلابی که همه قربانیان اینابزار، یعنی افریقاییها، سیاهان، ملتهای پایمال شدۀ در آسیا و امریکای لاتین وقربانیان آن در خودِ جامعه غرب، مانند زنان را در بر می‏‏گیرد، چرا که زنانغربی هم بهای سنگین انحرافات و آزادیهایی بی قید و بند را پرداخته و ازبلاهایی که در جوامع تهی از ارزشها و بی هویت برسرشان آمده، رنجمی‏‏برند.

حال می‏‏خواهیم ماهیت این ابزار شیطانی و ریشه‏‏ها و شرایطاجتماعی به وجود آورنده آن را مشخص کنیم و مراحل آن را تا رسیدن بهوضعیت نابهنجار کنونی بررسی نماییم.

اگر بخواهیم از نقطه‏‏ای آغاز نماییم، باید ابتدا به مجموعه اجتماعی وفرهنگی ایجاد کننده آن ابزار شیطانی که همان مجموعه فرهنگ و تمدنغرب است بپردازیم که سمت و سوی ثابت و متغیّرِ آن را به وجود آورد.

تمدن غرب بر پایه خرافه‏‏پرستی و زور و سلطه قرار دارد و بدون توجه بهاینها، نمی‏‏توان آن تمدن و کارکردها و روشهای آن را باز شناخت. تمدن غربدر اصل، برگرفته از تمدن یونان و روم باستان است و مسیحیت تنها پوستۀخارجی و ظاهری آن تمدن به شمار می‏‏آید؛ زیرا مسیحیت در غرب به یکدین خرافی و یونان باستان تبدیل شد، نه آنکه آن تمدن یونانی به مسیحیتتبدیل شود.

در این باره باید یادآور شویم که مسیحیت به وسیله یک امپراتور بهغرب راه پیدا کرد. آن امپراتور به آیین مسیحیت ایمان آورده و آن را به سلیقهخود درک کرد و سپس به مردم تحمیل نمود. سپس پایه‏‏های این دیانت شکلگرفت و دیگران را هم وادار کرد که در برابر آن سر فرود آورده و آن را بپذیرندو در غیر این صورت سرشان را از دست بدهند! پیروزی وحشیانۀ انگلو _ساکسونها به دست یونیفاس قدّیس هم نمونه‏‏ای است که بر همۀ این حالتهاقابل تطبیق است بدین ترتیب مسیحیت به دیانتی متکی بر تمدن یونانتبدیل شد و به جای تسامح و سهل‏‏انگاری مورد ادعای مسیحیت خشونتو سخت‏‏گیری جزء جدایی‏‏ناپذیر مسیحت غربی شد، تا جایی که امروزه، حتی انتخاب «پاپ» (رهبر کاتولیکها) همانند انتخاب موبدانعبادتگاههای یونان باستان و بر مبنای همان شرایط انجام می‏‏گیرد.

علاوه بر آن، مذهب کاتولیک نقش مهمی در استعمار جهان به وسیلۀغربیها داشت. کاتولیک همواره، پیشتاز استعمار بود و در روند سلطۀ غربیانبر ملتهای دیگر و ایجاد استعمار، مشارکت می‏‏نمود، تا جایی که استعماردر لباس نظامیان، تاجران و مبلّغان (به طور پنهان) انجام می‏‏شد!

پروتستانیزم، در حقیقت تغییری در مسیحیت متکی بر یونان باستانبود، که مرحله‏‏ای دیگر از مراحل تحول ابزار سلطه و خشونت محسوبمی‏‏شود. پروتستانیزم یک اصلاح‏‏طلبی دینی نبود، بلکه راه حلی جهانی برایموفقیت در امور تجاری به شمار می‏‏رفت که عقل گراییِ مورد ادّعای آن، تنهاراهی برای کسب سود بیشتر و منفعت طلبی بیشتر بود. به طور خلاصه، مذهب جدید پروتستان، عبارت بود از «اقتصاد سیاسی»، و از یاد نبریم کهمسیحیت غرب - که خشونت، سمت و سوی اصلی آن بود – ارتباطتنگاتنگی با کشتارهای دسته جمعی به اسم دین و جنگهای نژادی ودادگاههای تفتیش عقاید داشت.

با پیشرفت غرب در دورانی که عصر نهضت و رنسانس نامیدهمی‏‏شود تمدن برگرفته از یونان باستان و روم باستان وافکار نژادپرستانه وملی‏‏گرایانه گسترش یافت و پروتستان ظهور کرد تا ارزشهای عقل گرایانه وروشنفکرانه ومنفعت طلبانه را تقویت کند و به دینی تبدیل شد که پایه واساس آن، اقتصاد سیاسی بود و بدین‏‏سان، مرحله استعمار آغاز گردید ودولتهای اروپایی با در پیش گرفتن نبرد اطلاعاتی برای به استعمار کشیدنجهان با هم به رقابت پرداختند. آنان از طریق نابود کردن اهالی بومی امریکاو استرالیا و غارت منابع آن قاره‏‏های تازه کشف شده و چپاول ثروت ملتهای آسیا و افریقا و با استفاده از نیروی کار بردگان سیاهپوست، پایه‏‏های تولیددر غرب را بنا کردند ودر اثر تراکم ثروتهای به غارت رفته و به کارگیریبردگان، داراییهای زیادی در غرب انباشته شد که باعث به وجود آمدنبانکهایی برای جریان یافتن تجارت بردگان و تجارت در آن سوی دریاهاگردید. بدین ترتیب، انقلاب صنعتی یا پیشرفت صنعتی غرب آغاز شد وسرمایه‏‏داری به وجود آمد و از آن زمان تاکنون، سرمایه داری، سمت و سویاصلی ابزار شیطانی و راهگشای آن بوده است. از سوی دیگر باید اضافهکنیم که سرمایه داری، به عنوان ابزاری بُرنده و بی رحم به گسترش استعمار وایجاد بازارهای جدید و غارت و سلطه‏‏گری و پیشبرد برنامه‏‏های نظامیغرب کمک بسیاری کرده است، تا جایی که مقارن باسال 1914میلادی، بیشتر نقاط دنیا تحت سیطره استعمار اروپا قرار گرفت؛ اما طبیعی بود کهابزار شیطانی، از اعمالِ خشونت دست بر نمی‏‏دارد بنابراین پس از آنکهخشونت و غارت اموال را در سراسر جهان به انجام رساند همین کار را باخود نیز انجام داد، وجنگهای جهانی اول و دوم به وقوع پیوست.

سپس این ابزار شیطانی توانست ماهیت خود را تغییر دهد و مرحله‏‏ایبه نام استعمار زدایی آغاز شد. به عبارت دیگر، شعار فریبندۀ استعمار زُدایی، آثار استعمار را کاهش داد، اما در حقیقت چیزی نبود جز تغییر در وسایل وابزار غارت و چپاول بی پایان غربیان.

اندیشمند فرانسوی «ک. موریل» آن را اینگونه تعبیر می‏‏کند: «جالبترینکاری که استعمار انجام داد، نیرنگ «استعمار زدایی» بود: سفید پوستاناستعمارگر، ظاهراً، به عروسکهای یک نمایش خیمه شب بازی تبدیل شدند، امّا در حقیقت کارگردان این نمایش همان استعمارگران هستند».

بدین ترتیب، به جای نظامیان و تاجران و مبلّغان دینی غرب، دیگر حکومتهای محلی بودند که وظیفۀ ایجاد سلطه و آسانتر کردن غارت اموال رابه نیابت از نظامیان غربی به عهده داشتند. در این مرحله، ارتش ملّی وپلیس محلی، تنها وظیفه شان سرکوب و ایجاد خفقان بود. نمایندگیهایتجاری ایجاد می‏‏شد که غارت اموال را ادامه می‏‏دادند و روشنفکرانی غربزدهبه وجود آمدند که ریشه کن نمودن فرهنگ ملی را سرعت می‏‏بخشند وانسانهای رام شده را در خواب غفلت نگاه می‏‏دارند.

ابزار چپاول و سلطه، تغییر کرد و تبدیل شد به کارشناسان و بورسهایبین‏‏المللی شبانه‏‏روزی، ماهواره‏‏ها و ایستگاههای رادیو تلویزیونیتخریب کننده فرهنگها، شورای امنیت و کلاههای آبی رنگ شرکتهایفراملّیتی و شعارها و عبارتهایی که غارت و چپاول را آسانتر و با قدرتبیشتر انجام می‏‏دهد؛ مانند تجارت آزاد حقوق بشر، رشد تکنولوژی، روشنفکری و ...

حالا دیگر این ابزار به مرکز غارت وچپاول بزرگی شبیه است کهشبکه‏‏ای گسترده و خرطومی شکل، از مرکز آن به همه جای کرۀ زمین کشیدهشده است مانند حیوان وحشی و درنده‏‏ای که خرطومش را به همه جا درازکرده و خون دیگران را می‏‏مکدوسلولهای عصبی انان را می‏‏خورد و آنان رابه ناامیدی و یاس بی سابقه‏‏ای دچار می‏‏کند. وسایل بالابرندۀ بزرگی هموجود دارد که ثروتهای غارت شده را با سرعت بیشتری به سوی غرب سرازیرمی‏‏کند. مانند بانک جهانی، بازارهای بورس، تجارت آزاد کنفرانسهایجهانی، شورای امنیت و ... ؛ و حتی وامها و کمکهای مالی هم که گاه وبیگاه به ملتهای غارت شده داده می‏‏شود، تنها وسیله‏‏ای برای تمیز کردنلوله‏‏های چپاول ثروت و افزایش حجم آن است! تا فشار ایستگاههایسرازیر کنندۀ ثروتهای غارت شده را تقویت کند و هر جنبش اقتصادی یا فرهنگی ساختار اجتماعی را که باعث کُندی روند چپاول و غارتمی‏‏شود، نابود سازد.

هر روز که می‏‏گذرد، حرص و طمع و گرسنگی این حیوان وحشیبیشتر می‏‏شود وهر روز این ابزار تغییر می‏‏کند. ابزار وحشی سلطه و چپاول، باعطش بیشتری، تعداد زیادتری از قربانیان را به کام خود می‏‏کشد وتازه‏‏ترین تحول در این زمینه، شرکتهای فراملیتی هستند که سرمایۀ هر یک ازآنها، از بودجه یک کشور هم بیشتر است و به جای آنکه مانند هلند وانگلستان و ایالات متحده، به غارت منابع دولتهای محلی بپردازد این بارحتی خود تفکر ملی‏‏گرایی همان کشورها هم در معرض تندباد قرار گرفته‏‏اند.وقتی سرمایۀ یکی از این شرکتها، از بودجه کشوری بیشتر باشد، پس سرمایۀهمۀ آنها از بودجه ایالات متحده امریکا هم فزونتر خواهد بود و مسأله دراین جهت قابل بررسی است.

پس بدین ترتیب ما در برابر تغییر و تحولی در ماهیت و شکل غارتمنابع قرار داریم که نتیجه آن، بی شک به برپایی و ایجاد روابط جدیدی ازاقتصاد سیاسی خواهد انجامید و قربانیان بیشتری خواهد گرفت که این بار، حتی خود غرب هم جان سالم به در نخواهد برد. این مسأله، دیگر از حدودحکومتهای ملی‏‏گرا و حتی تمامی یک قاره پهناور هم فراتر رفته و این حیوانوحشی دیگر در برابر کسی تسلیم نمی‏‏شود و هیچ کس قدرت رام کردن یاتسلط بر آن را ندارد و این، یعنی ناامیدی، هرج و مرج و جنون روز افزون ...

یکی از نشانه‏‏های این هرج و مرج، تربیت انسانها مطابق با یک فرهنگواحد است؛ یعنی اگر تهاجم فرهنگی و اطلاع رسانی مستقیم و غیر مستقیمو احاطۀ غرب بر این ابزار، با هدف ریشه کن نمودن فرهنگهای دیگر انجامشود، در نتیجۀ انسانهایی که به زور در برار غارت منابع تسلیم می‏‏شدند،

دیگر به این نوع چپاول عادت کرده ومعتاد می‏‏شوند. بدین ترتیب آنها، خودبه سوی آن حیوان وحشیِ خون آشام روی آورده و از او با اصرار می‏‏خواهندکه خونشان را بمکد! و این امربه جهانی تهی از فرهنگ و تمدن یا پایانجهان خواهد انجامید ... اما بهتر آن است که تنها غرب نابود شود و به پایانبرسد نه اینکه همه جهان را نابود کند. و این امر نیازمند انقلابی است که ابزارشیطانی را نابود سازد.

به هر حال اگر به مفهوم جهانی شدن، فرهنگ جهانی و آنچه کهغرب به عنوان ارزشهای تمدن واحد تبلیغ می‏‏کند، بیندیشیم و دقت کنیم کهمراکز و رسانه‏‏های تبلیغاتی غرب، تولید اخبار و اطلاعات و هنرها و درنتیجه، توجه و ذوق و سلیقه مردم را در اختیار خود گرفته‏‏اند تا با هدفنابودی و ریشه کنی فرهنگهای دیگر، همه را به غربزدگی دچار کنند. البتهاین کار در حقیقت دشمنی با همۀ فرهنگهاست چرا که در جهانی با یکفرهنگِ واحد، در حقیقت هیچ فرهنگی وجود ندارد و بازگشتی به دورانمیمونها و موجوداتِ منقرض شده است.

حال به بررسی وضعیت قربانیان از یک سو و سوءاستفاده‏‏‏‏کنندگان ازاین ابزار غارت و چپاول شیطانی از سوی دیگر می‏‏پردازیم. باید توجهداشت که تعداد و نوع قربانیان، دائماً رو به افزایش است، امّا بهره‏‏برداران، همواره کاهش می‏‏یابند، زیرا حرص و ولع این ابزار شیطانی؛ به صورتتصاعد هندسی زیاد می‏‏شود و باید به دنبال راه‏‏حلی باشیم و عدالتگمشده را که انسان همواره در جستجوی آن بوده، بیابیم.

مسأله را با یک پرسش آغاز می‏‏کنیم و آن اینکه : «آیا می‏‏تواناستفاده کنندگان این ابزار شیطانی را راضی نمود که از چپاول و سلطه‏‏گریدست بردارند؟ آیا می‏‏توان این ابزار شیطانی را به روش مجادله و بحث، متوقف کرد؟ به عبارت دیگر، آیا می‏‏توان عدالت فراگیر یا لااقل عدالتمحدود را با روشهای مسالمت‏‏آمیز، پیاده نمود؟» تنها پاسخ موجود، منفیاست و باید گفت: «خیر» زیرا ماهیت و ذاتِ کینه‏‏جو، سلطه‏‏گر و غارتگرابزار شیطانی، اجازه این کار را نمی‏‏دهد و هر تلاشی برای راضی کردنحیوان وحشی و بازداشتن آن از خون آشامی، تلاش بیهوده و عبث است.

پس هیچ راهی جز انقلاب وجود ندارد. اما سئوال اینجاست کهایدئولوژی و اندیشۀ بنیادین آن انقلاب چیست و تکیه‏‏گاه فرهنگی واجتماعی و نیروهای برپا کننده آن انقلاب از کجا به وجود خواهند آمد؟ کهپس از تعیین و تقسیم دو مجموعۀ جداگانه به این پرسش پاسخ خواهیمداد. آن دو مجموعۀ عبارتند از : مجموعۀ استکبار وکاربران ابزار شیطانی، ومجموعۀ قربانیان و یا همان سربازان بالقوۀ انقلاب.

ابتدا به بررسی مجموعۀ استکبار و بهره‏‏برداران می‏‏پردازیم و کمی بهزمان گذشته باز می‏‏گردیم. در اوایل دوران استعمار، می‏‏توانستیم در میانگروه بهره‏‏برداران؛ دولتهای ملی و یا حتی طبقات اجتماعی موجود در اینکشورها را هم ببینیم که عبارت بودند از: تجار، بورژواها، صنعتگران، سربازان، مبلغان دینی و ... اما امروزه با تغییرات عمده در ابزار شیطانی و باوجود شرکتهای فراملیتی و با افزایش حرص و ولع ابزار سلطه و چپاول، فقطسرمایه‏‏داران بزرگ و صاحبان شرکتهای فراملیتی و سرلشگرهای بزرگ وصاحبان بانکهای مهم و شبکه‏‏های تلویزیونی از نتایج آن بهره‏‏مند می‏‏شوندو در سطوح پایین‏‏تر، کارشناسان، روشنفکران غربزده و گسترش دهندگانابزار شیطان قرار دارند که افکار خود را در ازای اندکی از خون قربانیان، می‏‏فروشند و نمایندگیهای بازرگانی و سردمداران محلی در دنیای محروم؛ که در قربانی کردن ملتهای خود و غارت ثروت آنها مشارکت می‏‏کنند تا بهرهناچیز یا قابل توجهی به دست آورند.

اما مجموعه قربانیان عبارتند از همۀ ملتها ستمدیده و غارت شدهآسیا، افریقا و امریکای لاتین. امّا زنان غربی هم جزء مجموعه قربانیانهستند، زیرا ابزار شیطان، انان را به یک کالای تجاری تبدیل کرده است و اززنان، برای ارضای انحرافات خود، بهره‏‏برداری می‏‏کند؛ یعنی اگر فرض کنیمسی درصد از مردم جوامع غربی منحرف باشند، برای ارضای غرایز منحرفخود، از همین تعداد زنان سوءاستفاده می‏‏کنند بدین ترتیب آیا جزمحرومیت و نومیدی، چیزی برای زن غربی باقی می ماند؟

از سوی دیگر، چرا زن باید به تنهایی زحمت و دردسر جنین نامشروع رادر رحم خود بر دوش بکشد و حد شرعی آن راتحمل کند؟ حتی اگر امکانسقط جنین بی خطر هم وجود داشته باشد؛ چرا که هر چند هم بی‏‏خطرمحسوب شود، باز یک عمل جراحی است که عوارض جانبی آن، با وجودوسایل پیشرفته پزشکی، اجتناب‏‏ناپذیر است. آیا این، نشانه ظلم در حقزنان نیست ؟ چرا زن حق ندارد فرزند خود را حفظ کند و به جای سقط جنینو کشتن آن، مرد هم در کنار او، سختیها و مسئولیتهای سرپرستی و تربیت اورا به عهده بگیرد؟ پس می‏‏بینیم که زنان غربی هم جزء مجموعه قربانیانهستند و در نتیجه بخشی از ارتش انقلابی را تشکیل می‏‏دهند.

به علاوه، طبقه محروم و کارمندان جزء و بیکاران و اطفال بی سرپرستغربی هم جزءسربازان انقلاب به شمار می‏‏روند؛ چون آنان هم از قربانیانابزار شیطان هستند.

غرب در مرحله‏‏ای از مراحل تغییر شکل ابزار سلطه و چپاولتوانست طبقۀ کارگرانِ جزء را با بهره‏‏ای اندک از امکانات اقتصادی-اجتماعی، راضی نگه دارد و آنان را به سکوت و رضایت وادار کند؛ اما بدونشک ادامۀ این روند و افزایش حرص و طمع بی پایان ابزار شیطان، دیگرنخواهد توانست طبقات محروم جامعه را با این «حق السکوت» راضینگه دارد و این افراد محروم دیر یا زود خود را در میان نیروهای انقلابی یافتهو به انان می‏‏پیوندند. در این میان باید به افزایش میزان بیکاری در جوامعغربی که همواره در حال ازدیاد است نیز اشاره کرد.

حال باید دربارۀ ایدئولوژی و اندیشه بنیادین آن انقلاب، بحث کنیم.در ابتدا لازم است به واقعیتی غیر قابل تردید اعتراف نماییم که هم از دیدگاهفلسفی و هم از دیدگاه تجربی و واقع‏‏گرایانه، شکی در آن نیست. آنحقیقت تردیدناپذیر این است که ایدئولوژی یک انقلاب، نمی‏‏تواند برخاستهاز همان زمینه‏‏های اجتماعی، فلسفی و شناختی باشد که می‏‏خواهیم علیه آنانقلاب کنیم و شاید علت ناکامی دو تجربۀ انقلابی، یعنی انقلابکمونیستی مارکسیستی شوروی و نهضت آزادیبخش مسیحی در امریکایلاتین در همین باشد. اکنون دیدگاه تجربی و معرفت شناسی آشکار شدهاست که اگر انقلابی ایدئولوژی و اساس خود را از همان فرهنگی که بایدعلیه آن انقلاب نمود، اقتباس کرده باشد، چنین انقلابی بی‏‏ثمر و منحرفخواهد شد؛ و شاید حتی باعث تقویت و تحکیم وضعیتی شود که بایدانقلاب برضد آن انجام گیرد. پس ناگزیر، ایدئولوژی انقلاب برخاستهاز جریان فرهنگی مخالفت یا حتی معاند با آن در زمینه فرهنگی باشد که باعثبه وجود آمدن اوضاع ناهنجار شده و انقلاب می‏‏خواهد آن را از بین ببرد.

به عنوان مثال، مارکسیسم، از اعماق فلسفه اروپا - یا به طور دقیق‏‏تر، آلمان - ریشه گرفته بود و در تحلیلهای اقتصادی و تاریخی خود، بر علماقتصاد سیاسی و تاریخ غرب، خصوصاً اروپا تکیه داشت و به همین علتنیز شکست خورد و جز شکست، سرانجامی برای آن متصور نبود . ناکامی

طبیعی آن هم دلیل تازه‏‏ای بر فساد مجموعۀ فرهنگی تمدن غرب بود کهسراسر آن را در برگرفته بود.

اندیشمند فرانسوی «سرژلاتوس» در کتاب خود به نام «غرب گراییجهانی» می‏‏نویسد :

کمونیسم آنطور که در عمل متحقق شد چیزی نبود جز شکلمتفاوتی از همان نظام سرمایه‏‏داری جوامع غربی؛ یعنی در کمونیسم هممی‏‏شد همان روشها -مانند صنعتی شدن، شهرنشینی و تبدیل مردم بهکارگرانی که تنها هدف آنها، ابزارگرایی و پیشرفت تکنولوژی - است راشاهد بود.

نتیجۀ ایجاد این قشر از کارگرانِ جزء، در رأس قرار گرفتن ابزار، تکنولوژی، علم و پیشرفت است که مرحلۀ جدیدی از روند نوگرایی را بااستفاده از جبر طبیعی و تاریخی از سر می‏‏گیرد ...

در حقیقت ، روشها، همان روشهای سرمایه‏‏داری است.»

او در ادامۀ می‏‏نویسد: «سرمایه‏‏داری، تنها یک ابزار است؛ منتهاازدیدگاه لیبرالها، ابزاری طبیعی ودر نگاه سوسیالیستها، ابزاری صنعتیاست. بنابراین، سرمایه‏‏داری ترکیبی است لیبرالیسم و کمونیسم و نشانۀبارزی از ویژگیهای غربی است».

و می‏‏افزاید: «اتحاد شوروی (به عنوان نمونه‏‏ای از کمونیسم)، بیش ازآنکه جایگزینی واقعی برای سرمایه‏‏داری غربی باشد، شکل تازه‏‏ای از همانروش غربیهاست».

و اندیشمند انگلیسی « ارنولد توپینی » می‏‏گوید: «رقابت اتحاد شوروی(سابق) و ایالات متحده امریکا بر سر رهبری جهان و به عبارت دیگر، رقابت مکتب سوسیالیزم با اقتصاد آزاد برای جلب توجه و اعتماد انسانها،

در حقیقت یک درگیری خانوادگی درون خانوادۀ جوامع غربی است».

به همین دلایل، شکست نهضت آزادیبخش مسیحی در امریکایلاتین هم امری طبیعی بود و آن هم به یک انقلاب ناکام و منحرف تبدیلشد؛ زیرا ریشه‏‏های آن انقلاب از همان مجموعۀ فرهنگی غرب وهمانوضعیت اجتماعی که انقلاب علیه آن قیام کرد نشأت گرفته بود. نهضتآزادیبخش مسیحی در امریکای لاتین، از مکتب کاتولیک سرچشمهمی‏‏گرفت که همان مسیحیت غربی و بخشی از فرهنگ و تمدن غربی بود وجهت‏‏گیریها و ویژگیهای خاص خودش را داشت. حتی باید گفت که سهمعمده‏‏ای از جنایات استعماری در امریکای لاتین، مانند نابود کردن ساکنانبومی امریکا و غارتِ طولانی ثروتها و منابع انسانی آن را کلیسای کاتولیکبر دوش دارد.

«سمیر مرقص» در مقاله‏‏ای تحت عنوان «تجربۀ نهضت آزادیبخش»در شماره ژانویه 1994 مجله القاهره در این باره می‏‏گوید: «کلیسایکاتولیک در عملیات جنگ افروزانۀ استعمار ملل قاره جدید (امریکا) سهیمبود و با وضع قوانینی در استعمار ساکنان بومی امریکای لاتین همکارینمود در تاریخ مشهور است که پاپ الکساندر ششم (رهبر کلیسایکاتولیک در آن دوره) حکمی صادر کرد که قاره جدید میان اسپانیا و پرتغالتقسیم شود».

پس مشاهدۀ می‏‏کنیم که در هر دو انقلاب یعنی انقلاب کمونیستیشوروی و نهضت آزادیبخش امریکای لاتین به قول معروف آفت و کرممیوه، از خودِ درخت است»؛ زیرا آن انقلابها ثمرۀ درختی بودند که باید ازریشه کنده و سوزانده شود و طبیعی است که میوه چنین درختی فاسدمی‏‏شود.

پس لازم است که خارج از محدودۀ تمدن غرب، پیش زمینه‏‏ها وریشه‏‏های انقلاب جهانی بر ضدّ ابزار شیطانی سلطه و چپاول غربیها راجستجو کنیم. چنین انقلابی باید متّکی بر فرهنگی متفاوت باشد و ریشه درتمدنی دیگر داشته باشد. از سوی دیگر، چون نیروهای این انقلاب، همۀملتها آسیا و افریقا و امریکای لاتین و زنان و کارگران و حتی بیکاران وکارمندان جزء امریکا و اروپا هستند، پس ایدئولوژی انقلاب بایدبرخاسته ازتمدنی با ارزشهای جهانی باشد وبدون شک، تنها «اسلام» استکه همه ویژگیهای لازم را دارد ومی تواند ریشه و زمینه فرهنگی آن انقلابباشد؛ زیرا تمدن اسلامی از هر لحاظ، یک تمدن جهانی است. به عنوانمثال اسلام یک منطقه جغرافیایی معین یا یک نژاد انسانی خاصّ را موردخطاب قرار نداده، بلکه مخاطب آن، همه جهانیان هستند؛ همانطور که درقرآن آمده است: «و ما ارسلناک الّا رحمة للعالمین) یعنی: ‏‏[ای پیامبر] ما تورا رحمتی برای همه جهانیان قرار دادیم از سوی دیگر، همۀ انسانها اعمّ ازسیاه، زرد، سفید و سرخپوست، افریقایی و آسیایی و اروپایی، ترک وهندی و عرب و فارس همگی در ایجاد تمدن اسلامی نقش داشته‏‏اند و ازآنجا که تجربه ثابت کرده است که تمدن اسلامی مشارکت همۀ انسانها راجلب کرده؛ پس عملاً یک تمدن جهانی به شمار می‏‏رود. در حقیقت، رویسخن اسلام با همۀ جهان است و تنها تمدن اسلامی است که می‏‏تواندمبنای یک انقلاب جهانی جدید قرار گیرد و آن را در دامان خود پرورشدهد.

از سوی دیگر، تمدن اسلامی با ظهور اسلام، هرگز کسی را برایپذیرش آن مجبور نکرده است: «لااکره فی الدین» (در پذیرش دین اجبارینیست). [1]

و به همین سبب هنوز هم در دنیای اسلام اقلیتهای مسیحی و یهودیوجود دارند ... و حتی مشاهده می‏‏کنیم که آن اقلیتهای دینی، بدون آنکهاسلام را به عنوان دین خود بپذیرند، به خاطر محیط امن و آرام اسلامتوانسته‏‏اند در تمدن اسلامی سهیم باشند و مشارکت کنند و این مسألهدلیلی است بر آنکه اسلام، که یک دین الهی است و فرهنگ و تمدن آنمی‏‏تواند به عنوان ایدئولوژی غیر مسلمان هم قرار گیرد در حالی که تمدناروپایی با وجود تبلیغات زیاد، یک تمدن جهانی نبوده است؛ زیرا جهانیبودن مستلزم داشتن معیارهای جهانی است. تمدنی که نژاد پرستی و چپاولرا سرلوحه خود قرار داده نمی‏‏تواند جهانی باشد. تمدنی که بر پایۀ سلطه بردیگران و محروم کردن آنان از حقوق خود شکل گرفته است، نمی‏‏تواندتمدنی جهانی نامیده شود.

علاوه برآنچه که گفتیم باید اضافه کنیم که اسلام نژاد پرستی را بهرسیمیت نمی‏‏شناسد و معتقد است: «همه شما از نسل آدم(ع) و آدم(ع) ازخاک است. عرب و عجم، و سیاه و سفید با هم تفاوت ندارند». همچنیناسلام به جای سلطه بر دیگران، به استفاده صحیح از منابع جهان دعوتمی‏‏کند. اسلام به عدالت وانصاف وآزدای سفارش می‏‏کند و حتی جهادهم که در راه اسلام وارد شده، با هدف از بین بردن چپاول و سلطه برای ایجادآزادی انجام می‏‏شود و هدف آن تحمیل اسلام بر دیگران نیست. بنابرایناسلام پشتوانۀ انقلابی قابل توجهی دارد و این پشتوانۀ انقلابی، اسلام را بهزمینه مناسبی برای ایدئولوژی انقلاب جهانی تبدیل کرده است و از آنجا کهجهاد، به خودی خود، انقلابی علیه ظلم و سلطه و چپاول و راهی برای ازمیان برداشتن استکبار و استبداد است، از معیارها و ارزشهای والاییبرخوردار می‏‏باشد؛ چنانکه به فرمودۀ قرآن کریم، تنها دشمنی و کینه‏‏توزی باظالمان و ستمگران جایز شمرده شده: «با آنان نبرد کنید تازمانی که اثری ازفتنه نباشد.» [2] و منظور از فتنه، ظلم و کفر و سلطه و چپاول است. درادامه می‏‏فرماید: اما اگر از فتنه‏‏گری دست برداشتند [دیگر با انان نجنگید]و تنها با ستمگران دشمنی کنید.»[3] بدین ترتیب، هدف نهایی انقلاباسلامی (و سپس جهانی)، نابود کردن چپاول و سلطه و نژاد پرستی وغرب گرایی و از بین بردن ابزار شیطان و در ادامه، برپایی عدالت و برابریبه منظور رفع تبعیض نژادی و اختلاف طبقاتی است که احترام و ارزشهایانسانی را به دنبال خواهد داشت و این همان مفاهیم اولیه اسلام است.

مخالفت با ظلم و بیزاری از ستم و واجب نمودن انقلاب بر ضد آن، از دستورات بدیهی اسلام است همانطور که در قرآن کریم آمده است:

«شما را چه شده که در راه خدا [و برای نجات] مردانو زنان و کودکان مظلوم و مستضعف پیکار نمی‏‏کنید.»

و در حدیث قدسی نیز آمده است: [خداوند می‏‏فرماید: ]

«بدون شک من از کسی که مظلومی را می‏‏بینید و با وجودتوانایی، یاری‏‏اش نکند، انتقام سختی خواهم گرفت».

پس مشاهده ظلم (حتی ظلم بردیگران) و سکوت در برابر آن و یارینکردن مظلوم در برابر ظالم، باعث خشم وانتقاد خداوند متعال خواهدشد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‏‏فرماید:

«در جایگاهی که شخصی را به ناحق می‏‏کشند حاضر نشوید

که لعنت خدا بر کسانی که در آنجا حضور دارند و در رفع[ظلم و یاری مظلوم] نمی‏‏کوشند، نازل می‏‏شود.»

از سوی دیگر دربیان آداب جهاد و انقلاب و شرایط آن در قرآن کریممی‏‏خوانیم (تنها با کسانی پیکار کنید که بر مردمان ستم روا می‏‏دارند و بهناحق سربه طغیان برمی دارند براستی عذاب درد ناکی در انتظار اناناست).

متون اسلامی و فرهنگ ما، آکنده است از دستوراتی که مسلمانان رافرمان می‏‏دهد تا مطابق با شرایط و با رعایت آداب خاص و ارزشهای والا، برضد ستمگران قیام کنند. این شرایط باعث می‏‏شود که تفاوت میان انقلاب(اصلاحی) با فتنه و آشوب، آشکار گردد و هدف انقلاب علیه ستمگرانمشخص شود. شکی نیست که ابزار سلطه و چپاول شیطانی واستفاده‏‏کنندگان از آن، ظالمان و ستم پیشگانی هستند که میلیونها نفر انسانمظلوم را قربانی اهداف خود کرده‏‏اند، و برپایی انقلاب با هدف یاریتهیدستان و محرومین و ایجاد عدالت اجتماعی لازم به نظر می‏‏رسد. فرهنگاسلامی سرشار از تعالیم، مواضع و روشهایی است که آن را به ایدئولوژیمناسبی برای انقلاب جهانی تهیدستان، پابرهنگان و محرومین تبدیل کردهاست. چنانکه در حدیثی آمده است:

«کسی که با شکم سیر بخوابد وهمسایه‏‏اش گرسنه باشد، ازما نیست.»

در اینجا، منظور از همسایه؛ خانواده اطرفیان، کشور، قاره وحتیتمام کرۀ زمین را دربر می‏‏گیرد یا اینکه گفته شده:

«هر کس پشتوانه و امکانات مناسبی دارد، به آنان که امکاناتکمتری دارند، کمک کند. و اگر کسی امکانات مالی برتری درمایحتاج زندگی دارد، به آنانکه وضع مالی مناسبی ندارند، یاری برساند».

عبارت فوق، فراخوانی همگانی برای ایجاد جامعه‏‏ای تهی ازاختلاف طبقاتی و نیز دعوتی برای انقلاب بر ضد کسانی است که مازادنیاز خود را، با وجودی که دیگران به آن احتیاج دارند، در اختیار آناننمی گذارند.

حضرت علی – علیه السلام _ می‏‏فرماید:

«هیچ ثروتی به بهره‏‏ای نمی‏‏رسد، مگر آنکه تهیدستی ازآن بهره محروم شده باشد».

به عبارت دیگر، برخورداری از مال و ثروت انبوه، تنها از راه تضییعحقوق مستمندان حاصل می‏‏شود. این حقوق پایمال شده، هم می‏‏تواند ازطریق توزیع ناعادلانۀ ثروت و منابع - یا دزدی از منبع توزیع - و هم از طریقسوء استفاده از دسترنج دیگران و ندادن حق و حقوق کامل به کارگران و هماز راه اخراج آنان از کار و فساد مالی و رشوه و ... ایجاد شود.

در انتها گفته ابوذر غفاری (رض) را نقل می‏‏کنیم که می‏‏فرماید:

«تعجب می‏‏کنم از کسی که در خانه چیزی ندارد جیرۀ روزانه خود را دارد [کنایهاز حداقل امکانات] وبر ضد ظلم و ستم شمشیر نمی‏‏کشد ومبارزه نمی‏‏کند.»

این عبارت، بر جایز و لازم بودن قیام فقرا و تهیدستان تأکید می‏‏کند واسلام را از جهت جهانی بودن و دارا بودن فرهنگی مخالف و معارض بافرهنگ وتمدن غرب می‏‏شناساند. متون و میراث فرهنگی استوار اسلام کهبه طور کلی، ماهیت انقلابی دارد و خصوصاً پابرهنگان و محرومین را بهانقلاب و قیام دعوت می‏‏کند، آن را به یک ایدئولوژی مناسب برای انقلابجهانی تبدیل نموده است.

کافیست علمای اسلام، برای برپایی انقلاب جهانی تلاش کنند و بهعنوان سردمداران این انقلاب و پیشتازان نهضت، بپاخیزند تا پابرهنگان وتهیدستان جهان نیز به دنبال آنان به راه افتاده و برای مطرح کردن اسلام بهعنوان ایدئولوژی انقلاب جهانی تأکید نمایند.

به عقیدۀ من، اسلام به عنوان یک دین، تمدن و ایدئولوژی، می‏‏تواندمسلمانان را به قیام تشویق کند و همچنین تمدن اسلام می‏‏تواند همهعلاقمندان به خود اعم از مسلمانان و غیر مسلمانان را به سوی قیامجهانی رهنمون شود پس اسلام به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی می‏‏تواندهمۀ بشریت و حتی افرادی از تمدن غرب، مانند زنان و کارگران محرومو ... - را در مسیر انقلاب جهانی قرار دهد متمایز ساختن اسلام از دیگرایدئولوژیها، بدون دلیل نیست، چرا که فرهنگهای دیگر، - با همه احترامی کهبرایشان قائل هستیم و وجود آنها را زائد نمی‏‏دانیم - تمدن محسوبمی‏‏شود؛ اما همانند اسلام، ماهیت انقلابی ندارد یا جهانشمول نیستند، یااز دیدگاه فلسفی نمی‏‏توانند در رویارویی با تمدن غرب و در نتیجۀ ابزارسلطه و چپاول غربی، موفق شوند.

خلاصه آنکه تفاوت همۀ ابعاد مسأله در این است که رویارویی با ابزارشیطانی چیزی جز یک برداشت و قرائت علمی بی طرفانه نیست. برداشتیکه معتقد است چندین قرن ظلم و سلطه و فقر و غارت و چپاول از سویغرب باید پایان یابد و این ممکن نیست جز با انقلاب و قیامی که همهقربانیان درآن شرکت کنند. این انقلاب، نیازمند یک زمینه و ریشۀ فرهنگی وایدئولوژیک است که لزوماً باید جهانی و مخالف با تمدن غرب بوده و درعین حال از پشتوانۀ انقلابی روشنی برخوردار باشد و جز اسلام، هیچ مکتبینمی تواند به عنوان یک دین و تمدن، این زمینه را برای انقلاب فراگیر جهانیفراهم کند.

امام خمینی(ره) یک الگوی تمام عیار

امام خمینی(ره)، در قول و عمل، تأکید داشتند که تنها ایدئولوژیِ واندیشه جایگزین اسلام است و نجات جهان جز از طریق تعالیم اسلامیممکن نیست. تنها راه چاره برپایی یک انقلاب جهانی برگرفته از فرهنگاسلامی است.

یقیناً چنین دیدگاهی که – اسلام، راهنمای اندیشۀ عمل تهیدستان ومستضعفان و تنها راه رهایی از سلطۀ تمدن غربی و سرمایه‏‏داری وسرمایه سالاری است - در حوزۀ اندیشه و عمل با مشکلاتی مواجه بود؛ اماانقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) توانست همۀ ایراداتمطرح شده در حوزه فکر و عمل را از ذهنها بزداید؛ زیرا از یک سو سخنانکوبندۀ امام خمینی که در میلیونها نفر، شور انقلابی ایجاد کرد، ثابت نمودکه فراخوان اسلام و اندیشه اسلامی نه تنها می تواند گروههای فراوانی ازمیان مسلمانان و غیر مسلمانان را برای قیام برانگیزاند بلکه قادر است آنانرا برای رویارویی با سرسخت‏‏ترین رژیمهای دیکتاتوری و عظیمتریننیروهای فتنه گر و سرکش منطقه‏‏ای و جهانی سازماندهی و بسیج نماید؛ واز سوی دیگر جریان انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(س)، نشانداد که اسلام از قدرت بسیج نیروها برخوردار است ومی تواند ملتها را به قیامتشویق کند و حتی انان را بر سخت‏‏ترین نیروها، پیروز گرداند.

پیروزی ملت ایران، تحت لوای اسلا م در سال 1979م. (1357) دربرابر رژِم شاه و ساواک، نه تنها غلبه بر مخوفترین رژیم دیکتاتوری بود،

بلکه یک پیروزی مهم در برابر غرب، امریکا و اسرائیل محسوب می‏‏شود. بهعبارت دیگر، امام خمینی(ره) با پیروزی در سال 1979م (1357) ره ‏‏توشۀپر باری از امید را در دل همۀ ملتها در جای جای جهان به ارمغان آورد وثابت کرد که پیروزی بر امریکا و اسرائیل [غیر ممکن نیست و] از راه دعوتملتها بر مبنای اسلام امکان پذیر است.

پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، به همۀ قربانیان تمدن غرب ومحرومان و مستضعفان که از مبارزۀ در برابر سرمایه‏‏داری از راه کمونیسمسوسیالیسم و نهضت آزادیبخش مسیحی و ... ناامید شده بودند نشان دادکه امکان ادامه مبارزۀ انقلابی برضد استکبار و چپاولگری هنوز از بین نرفتهاست.

پس از بر پایی انقلاب به دست امام خمینی، توانایی نظام انقلابی درادارۀ اقتصاد ایران و مقابله با تهدیدات و تحریمهای بین‏‏المللی، ثابت کردکه بجز سرمایه‏‏داری و کمونیسم، مکتب سومی هم وجود دارد که ملتها ودولتها، با پیاده کردن احکام آن، می‏‏توانند امور کشور خود رابه پیش برده وبه رشد و توسعه دست یابند.

به علاوه، انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)، ثابت نمود کهاسلام، نظام اقتصادی پیشرفته‏‏ای دارد که بر مبنای زیربنایی متفاوت باسرمایه‏‏داری و کمونیسم شکل گرفته است.

امام خمینی(ره) با رهبری خود و به پیروزی رساندن انقلاب نشان دادکه بدون تردید، تمدن اسلامی هنوز هم پویاست وحرفهایی برای گفتن داردو حیات تمدن اسلامی به پایان نرسیده است و ثابت کرد که وجودریشه‏‏های فرهنگی انقلاب درون مجموعۀ تمدن اسلامی، برای ایجادانقلاب جهانی بر ضد استکبار، یک سخن منطقی اوست و بر مبنای اصول علمی محکم واقع شده است.

استکبار همواره سخنان بی پایه و پندارهای باطلی را تبلیغ کرده بود کهاسلام دین کاملی نیست و نتوانسته است تمدنی به وجود آورد، یا اینکه دینو تمدن به وجود آورده، اما امروزه توقف و وقفه‏‏ای در جریان تمدن اسلامیایجاد شده است؛ اما انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره)، برتمام آن ایرادات فکری و پندارهای نادرست، خط بطلان کشید و ثابت کردکه اسلام، دین تمدن آفرین و انقلابگری است که می‏‏تواند زمینه‏‏ای فکری وفرهنگی برای انقلاب جهانی بر ضداستکبار باشد.

از لحاظ استراتژیک، سقوط رژیم شاه به دست امام خمینی(ره)، فروپاشی کمونیسم را سرعت بخشید و در عین حال، موقعیت جبهۀاستکباری غرب به رهبری ایالات متحده امریکا را در منطقه و جهانتضعیف کرد.

امام خمینی(ره)، با فراخوان فکری و عملی به جهاد و مبارزه بااسرائیل، پیشرفت قابل توجهی در انقلاب جهانی بر ضد استکبار، هم درحوزه اندیشه و هم در عمل، ایجاد کرد. چرا که ایشان، ابتدا ماهیتاستکباری رژیم صهیونیستی را افشا نمود و بدین ترتیب، برای نخستین بار، توجه میلیونها نفر را به مسأله [فلسطین] جلب کرد. امام خمینی(ره)، اسرائیل را به عنوان غدّه سرطانی، معرفی کرد که تعریف درستی بود از سویدیگر حمایت انقلاب اسلامی و شخص امام خمینی از جنبشهای مبارزعلیه اسرائیل و حمایت از مسأله فلسطین و پایداری سوریه و لبنان وحمایت از روز قدس و دیگر حمایتهای فکری، مالی و سیاسی از عنصرجهاد بر ضد اسرائیل، بخش مهمی از انقلاب جهانی را تشکیل می‏‏داد، چراکه اسرائیل از مهمترین مراکز استکبار جهانی است.

بدون تردید، آثار سیاسی و فرهنگی امام خمینی(ره) درحوزۀ معرفت اسلامی و انقلاب اسلامی، مانند موضع گیریها و اندیشه‏‏هایاسلامی ایشان در تبیین آزادی و مخالفت با استبداد، قیام و انقلاب بر ضدظلم پذیری و ذلت، و عدالت به جای ستم همه و همه در دمیدن روحانقلابی به فقه سیاسی معاصر اسلام، نقش مهمی داشته و نهایتاً به خیزش وقیام جهانی بر ضد استکبار و حمایت از مستضعفان در همۀ زمانها ومکانها ختم می‏‏شود.

جلسۀ اختتامیه:



* سردبیر مجله المختار الاسلامی، قاهره.

[1] . بخشی از آیۀ 256 سوره بقره. (مترجم)

[2] . سوره مبارکه بقره، آیه 193.

[3] . سوره مبارکه بقره، آیه 193.