خرداد ماه 1391
May 2012

  بازگشت به پرتال گاهنامه شماره 25
 
 




سخنراني حضرت امام(ره) در عصر عاشوراي 13 خرداد 1342


در آغاز محرم سال 1383 ق برابر با خرداد 1342 قم به صورت پايگاه ضد رژيم درآمده و شور خاصي در آن برپا بود. عصر عاشوراي آن سال برابر با سيزدهم خرداد 1342 حضرت امام خميني(ره) با حضور در مدرسه فيضيه، طي سخنان کوبنده‏اي، ضمن انتقاد شديد از رژيم پهلوي و اربابان آمريکايي و اسرائيلي شاهِ ايران، پرده از جنايات طاغوت برداشتند. حضور مردم در سخنراني به اندازه‏اي بود که تمام صحن فيضيه و دارالشفاء، صحن حرم حضرت معصومه، ميدان آستانه و اطراف، مملو از جمعيت بود. در پي سخنراني افشاگرانه حضرت امام، در سحرگاه پانزدهم خرداد سال 1342، دژخيمان رژيم ستمشاهي به خانه ساده و بي‏آلايش امام در قم يورش برده و امام را دستگير و دور از چشم مردم به زنداني در تهران منتقل کردند. هنوز چند ساعتي از اين حادثه نگذشته بود که فرياد مردم معترض و انقلابي، عليه حکومت ديکتاتوري شاه بلند شد و خواستار برقراري حکومت اسلامي و پايان دادن به رژيم ستمشاهي شدند. به همين جرم بود که گلوله‏هاي برخاسته از خشم و کينه حکومت ننگين شاه، قلب هزاران مسلمان انقلابي بپاخاسته را در اين روز نشانه رفت و با به خاک و خون کشيدن آنان، قيام خونبار و جاويد پانزدهم خرداد 42 شکل گرفت.

متن کامل سخنراني حضرت امام(ره) در در روز 13 خرداد 1342 در ادامه آورده شده است:


بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏

مخالفت رژيم با اساس اسلام‏

الآن عصر عاشوراست ... گاهى كه وقايع روز عاشورا را از نظر مى‏گذرانم، اين سؤال برايم پيش مى‏آيد كه اگر بنى اميه و دستگاه يزيد بن معاويه تنها با حسين، سر جنگ داشتند، آن رفتار وحشيانه و خلاف انسانى چه بود كه در روز عاشورا با زنهاى بى‏پناه و اطفال بيگناه مرتكب شدند؟ بچه خردسال چه تقصير داشت؟ زنها چه تقصير داشتند؟ نظرم اين است آنها با اساسْ سر و كار داشتند، بنى هاشم را نمى‏خواستند، بنى اميه با بنى هاشم مخالفت داشتند، نمى‏خواستند شجره طيبه باشد. همين فكر در ايران [وجود] داشت. اينها با بچه‏هاى شانزده- هفده ساله ما چه كار داشتند؟ سيد شانزده- هفده ساله به شاه چه كرده بود؟ به دولت چه كرده بود؟ به دستگاههاى سفاك چه كرده بود؟ لكن اين فكر پيش مى‏آيد كه اينها با اساس مخالفند، با بچه مخالف نيستند. اينها نمى‏خواهند كه اساس موجود باشد؛ اينها نمى‏خواهند صغير و كبير ما موجود باشد.


اسرائيل، دشمن اسلام و ايران‏

اسرائيل نمى‏خواهد در اين مملكت دانشمند باشد؛ اسرائيل نمى‏خواهد در اين مملكت قرآن باشد؛ اسرائيل نمى‏خواهد در اين مملكت علماى دين باشند؛ اسرائيل نمى‏خواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد. اسرائيل به دست عمال سياه خود، مدرسه را كوبيد. ما را مى‏كوبند؛ شما ملت را مى‏كوبند. مى‏خواهد اقتصاد شما را قبضه كند؛ مى‏خواهد زراعت و تجارت شما را از بين ببرد؛ مى‏خواهد در اين مملكت، داراى ثروتى نباشد، ثروتها را تصاحب كند به دست عمال خود. اين چيزهايى كه مانع هستند، چيزهايى كه سد راه هستند، اين سدها را مى‏شكند؛ قرآن سد راه است، بايد شكسته شود؛ روحانيت سد راه است، بايد شكسته شود؛ مدرسه فيضيه سد راه است، بايد خراب شود؛ طلاب علوم دينيه ممكن است بعدها سد راه بشوند، بايد از پشت بام بيفتند، بايد سر و دست آنها شكسته شود براى اينكه اسرائيل به منافع خودش برسد؛ دولت ما به تبعيت اسرائيل به ما اهانت مى‏كند.


مفتخوار كيست؟

شما آقايان قم، ملاحظه فرموديد آن روزى كه آن رفراندم غلط انجام گرفت، آن رفراندم مفتضح انجام گرفت، آن رفراندمى كه چند هزار نفر بيشتر همراه نداشت، آن رفراندمى كه بر خلاف ملت ايران انجام گرفت، در كوچه‏هاى اين قم، در مركز روحانيت، در جوار فاطمه معصومه راه انداختند اشخاص را؛ چند نفر از بچه‏ها و اراذل را راه انداختند؛ در اتومبيلها نشاندند و در كوچه‏ها گرداندند؛ گفتند: مفتخورى تمام شد، پلوخورى تمام شد. آقايان! ملاحظه بفرماييد، اين وضع مدرسه فيضيه را ملاحظه كنيد، اين حُجرات را ملاحظه كنيد، اين اشخاصى كه لُباب عمرشان را در اين حجرات مى‏گذرانند، آن اشخاصى كه مواقع نشاطشان را در اين حجرات مى‏گذرانند، آن اشخاصى كه بيش از سى- چهل الى صد تومان در ماه ندارند، اينها مفتخورند؟ آن اشخاصى كه هزار ميليونشان، هزار ميليونشان يك قلم است، هزاران ميليونشان در جاهاى ديگر است، اينها مفتخور، زياد نيستند؟ ما مفتخوريم؟ مايى كه مرحوم آقاى حاج شيخ عبد الكريم‏مان وقتى كه فوت مى‏شود، آقازاده‏هاى آن [مرحوم‏] همان شب چيز نداشتند، همان شب شام نداشتند [گريه شديد حضار]؛ ما مفتخوريم؟ مايى كه‏ مرحوم آقاى بروجردى‏مان، وقتى كه از دنيا مى‏رود ششصد هزار تومان قرض مى‏گذارد، ايشان مفتخورند؟ اما آنها كه بانكهاى دنيا را پر كرده‏اند، كاخهاى عظيم را روى هم ساخته‏اند، و باز رها نمى‏كنند اين ملت را، و باز دنبال اين هستند كه ساير منافع اين ملت را به جيب خودشان يا اسرائيل برسانند، اينها مفتخور نيستند؟ بايد دنيا قضاوت كند، بايد ملت قضاوت كند كه مفتخور كيست.


نصيحت و اخطار به شاه‏

آقا! من به شما نصيحت مى‏كنم؛ اى آقاى شاه! اى جناب شاه! من به تو نصيحت مى‏كنم؛ دست بردار از اين كارها. آقا! اغفال دارند مى‏كنند تو را. من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروى، همه شكر كنند. من يك قصه‏اى را براى شما نقل مى‏كنم كه پيرمردهايتان، چهل ساله‏هايتان يادشان است، سى ساله‏ها هم يادشان است. سه دسته- سه مملكت اجنبى- به ما حمله كرد: شوروى، انگلستان، امريكا به مملكت ايران حمله كردند؛ مملكت ايران را قبضه كردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نواميس مردم در معرض هتك بود، لكن خدا مى‏داند كه مردم شاد بودند براى اينكه پهلوى رفت. من نمى‏خواهم تو اين طور باشى؛ نكن. من ميل ندارم تو اين طور بشوى، نكن! اين قدر با ملت بازى نكن! اين قدر با روحانيت مخالفت نكن. اگر راست مى‏گويند كه شما مخالفيد، بد فكر مى‏كنيد. اگر ديكته مى‏دهند دستت و مى‏گويند بخوان، در اطرافش فكر كن؛ چرا بيخود، بدون فكر، اين حرفها را مى‏زنى؟ آيا روحانيت اسلام، آيا روحانيون اسلام، اينها حيوانات نجس هستند؟ در نظر ملت، اينها حيوان نجس هستند كه تو مى‏گويى؟ اگر اينها حيوان نجس هستند پس چرا اين ملت دست آنها را مى‏بوسد؟ دست حيوان نجس را مى‏بوسد؟ چرا تبرك به آبى كه او مى‏خورد، مى‏كنند؟ حيوان نجس را اين كار مى‏كنند؟! آقا ما حيوان نجس هستيم؟ [گريه شديد حضار] خدا كند كه مرادت اين نباشد؛ خدا كند كه مرادت از اينكه «مرتجعين سياه مثل حيوان نجس هستند و ملت بايد از آنها احتراز كند»، مرادت علما نباشند و الّا تكليف ما مشكل مى‏شود و تكليف تو مشكل مى‏شود. نمى‏توانى زندگى كنى؛ ملت نمى‏گذارد زندگى كنى. نكن اين كار را؛ نصيحت مرا بشنو. آقا! 45 سالت است شما؛ 43 سال دارى، بس كن، نشنو حرف اين و آن را؛ يكقدرى تفكر كن، يكقدرى تأمل كن! يكقدرى عواقب امور را ملاحظه بكن! يكقدرى عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر. آقا! نكن اين طور! بشنو از من؛ بشنو از روحانيين؛ بشنو از علماى مذهب؛ اينها صلاح ملت را مى‏خواهند؛ اينها صلاح مملكت را مى‏خواهند. ما مرتجع هستيم؟ احكام اسلام، ارتجاع است؟ آن هم «ارتجاع سياه» است؟ تو انقلاب سياه، انقلاب سفيد درست كردى؟! شما انقلاب سفيد به پا كرديد؟ كدام انقلاب سفيد را كردى آقا؟ چرا اين قدر مردم را اغفال مى‏كنيد؟ چرا نشر اكاذيب مى‏كنيد؟ چرا اغفال مى‏كنى ملت را؟ و اللَّه، اسرائيل به درد تو نمى‏خورد، قرآن به درد تو مى‏خورد امروز به من اطلاع دادند كه بعضى از اهل منبر را برده‏اند در سازمان امنيت و گفته‏اند شما سه چيز را كار نداشته باشيد، ديگر هر چه مى‏خواهيد بگوييد، يكى شاه را كار نداشته باشيد؛ يكى هم اسرائيل را كار نداشته باشيد؛ يكى هم نگوييد دين در خطر است. اين سه تا امر را كار نداشته باشيد، هر چه مى‏خواهيد بگوييد. خوب، اگر اين سه تا امر را ما كنار بگذاريم، ديگر چه بگوييم؟! ما هر چه گرفتارى داريم از اين سه تاست تمام گرفتارى ما آقا، اينها خودشان مى‏گويند، من كه نمى‏گويم، به هر كه مراجعه مى‏كنى، مى‏گويد: شاه گفته؛ شاه گفته مدرسه فيضيه را خراب كنيد؛ شاه گفته اينها را بكشيد ... آن مردكه آمد در مدرسه فيضيه- حالا اسمش را نمى‏برم، آن وقت كه دستور دادم گوشهايش را ببرند، آن وقت اسمش را مى‏برم [ابراز احساسات حضار]- آمد در مدرسه فيضيه فرمان داد، سوت كشيد؛ تمام مستقر شدند در يك گوشه‏اى. گفت: منتظر چه هستيد، بريزيد تمام حجره‏ها را غارت كنيد، تمام را از بين ببريد. گفت: حمله كن، حمله كردند. از ايشان بپرسى آقا چرا اين كار را كرديد؟ مى‏گويد: اعليحضرت فرموده. اينها دشمن‏ اعليحضرتند. اسرائيل دوست اعليحضرت است؟ اينها دشمن اعليحضرت هستند؟ اسرائيل مملكت را به باد مى‏برد، اسرائيل سلطنت را مى‏برد؛ [با كمك‏] عمال اسرائيل.


شاه تحت تأثير بهايي ها

آقا، يك حقايقى در كار است، من باز سرم دارد درد مى‏گيرد؛ يك حقايقى در كار است. شما آقايان در تقويم دو سال پيش از اين يا سه سال پيش از اين بهاييها مراجعه كنيد؛ در آنجا مى‏نويسد: تساوى حقوق زن و مرد، رأى عبد البهاء است؛ آقايان از او تبعيت مى‏كنند. آقاى شاه هم نفهميده مى‏رود بالاى آنجا، مى‏گويد: تساوى حقوق زن و مرد. آقا! اين را به تو تزريق كردند كه بگويند بهايى هستى، كه من بگويم كافر است؛ بيرونت كنند. نكن اين طور؛ بدبخت! نكن اين طور. تعليم اجبارى عمومى نظامى كردن زن، رأى عبد البهاء است. آقا تقويمش موجود است، ببينيد! شاه نديده اين را؟ اگر نديده مؤاخذه كند از آنهايى كه ديده‏اند و به اين بيچاره تزريق كرده‏اند اينها را بگو. و اللَّه، من شنيده‏ام كه سازمان امنيت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بيندازد تا بيرونش كنند و لهذا مطالب را معلوم نيست به او برسانند. مطالب خيلى زياد است، بيشتر از اين معانى است كه شما تصور مى‏كنيد. مملكت ما، دين ما، در معرض خطر است؛ شما هى بگوييد كه «آقايان! نگوييد: دين در معرض خطر است». ما كه نگفتيم دين در معرض خطر است، در معرض خطر نيست؟! ما اگر نگوييم شاه چطور است، چطور نيست؟ آقا يك كارى بكنيد اين طور نباشد. همه چيز را گردن تو دارند مى‏گذارند. بيچاره! نمى‏دانى آن روزى كه يك صدايى در آمد، يك نفر از اينهايى كه با تو رفيق هستند، رفاقت ندارند. اينها همه رفيق دلارند؛ اينها دين ندارند؛ اينها وفا ندارند.


ربط بين شاه و اسرائيل‏

تأثرات ما زياد است؛ نه اينكه امروز عاشوراست و زياد است، آن هم بايد باشد، لكن اين چيزى كه براى اين ملت دارد پيش مى‏آيد، اين چيزى كه در شرف تكوين است، از آن تأثرمان زياد است؛ مى‏ترسيم. ربط ما بين شاه و اسرائيل چيست كه سازمان امنيت مى‏گويد: از اسرائيل حرف نزنيد، از شاه هم حرف نزنيد؛ اين دو تا تناسبشان چيست؟ مگر شاهْ اسرائيلى است؟ به نظر سازمان امنيت، شاه يهودى است؟ اين طور كه نيست، ايشان مى‏گويد: مسلمانم؛ ايشان كه ادعاى اسلام مى‏كند، محكوم به اسلام است، به حَسَب ظواهر شرع. ربط ما بين اسرائيل ... اين ممكن است سرّى در كار باشد؛ ممكن است آن معنايى كه مى‏گويند كه سازمانها مى‏خواهند آن را از بين ببرند، شايد راست باشد؛ احتمالش را نمى‏دهى تو؟ يك علاجى بكن، اگر احتمال مى‏دهى. يك جورى اين مطالب را برسانيد به اين آقا؛ شايد بيدار بشود، شايد روشن بشود يكقدرى. اطرافش را گرفته‏اند، شايد نگذارند اين حرفها به او برسد. ما متأسفيم، خيلى متأسفيم از وضع ايران، از وضع اين مملكت خراب، از وضع اين هيأت دولت، از وضع اين وضعيتها، از همه اينها متأسفيم. آقاى شيرازى بيايد دعا كند؛ من خسته شدم. (صحيفه امام، ج‏1، ص: 248-243)