|
|||||||
روششناسى انديشۀ اخلاقى ـ عرفانى امام خمينى رحمهالله
حجه الاسلام والمسلمين احمد ديلمى
دغدغه اصلى نگارندۀ اين مقاله دستيابى به پاسخى در خور به پرسشهايى است كه مجموعۀ آنها مىتواند بيانگر مكتب اخلاقى امام خمينى رحمهالله يا مكتب اخلاقى متبوعِ ايشان باشد. بارزترين شاخصههاى يك مكتب فكرى را مؤلفههاى معطوف به روششناسى آن رقم مىزند.
بنابراين، عمدهترين پرسشهاى قابل طرح در اين باب به قرار زير است:
1. ادوار انديشههاى اخلاقى ـ عرفانى امام رحمهالله كدامند؟ و نمودار آن، چه سرانجامى را نشان مىدهد؟
2. انسانشناسى اخلاقى امام رحمهالله چيست؟ و نسبت آن با ديدگاههاى ديگر چگونه است؟
3. در ديدگاه اخلاقى امام خمينى رحمهالله قاعدۀ «حد وسط» از چه جايگاهى برخوردار است؟
4. از منظر امام رحمهالله مناسبات اخلاق و عرفان با دين چگونه ترسيم مىگردد؟
5. منطق استناد امام رحمهالله به گزارههاى دينى در حوزۀ اخلاق و عرفان چيست؟
6. آيا در انديشۀ امام رحمهالله اخلاق و عرفان تمايز ماهوى دارند؟
7. روش تربيت اخلاقى ـ عرفانى مورد قبول امام رحمهالله از چه ويژگىهايى برخوردار است؟
با توجه به ماهيت پرسشهاى فوق و مناسبات منطقى موجود ميان آنها، ساختار اين مكتوب در چند قسمت و حتىالمقدور با ملحوظ داشتن ترتيب منطقى آنها شكل مىگيرد.
پيش از پاسخگويى به سؤالات پيش گفته، لازم است اشارهاى به عمدهترين مشربها و مكتبهاى اخلاقى ـ عرفانى مطرح در حوزۀ اخلاق پژوهى اسلامى، صورت گيرد.
1. مشربهاى اخلاقى ـ عرفانى در حوزۀ اسلامى
در حوزۀ مطالعات اخلاقى انديشمندان مسلمان، مىتوان سه مكتب و مشرب عمدۀ اخلاقى ـ عرفانى را مشاهده نمود. اين مشربها داراى پارهاى مؤلفههاى مشترك مىباشند؛ اما تفاوت در برخى عناصر اساسى، آنها را به صورت مكاتب اخلاقى متمايز و با سبك و ساختار ويژه در آورده است. شرح مجمل اين مشارب به قرار زير است:
الف. مشرب فيلسوفانه
اين شيوۀ اخلاقى عمدتاً با پذيرش و تأثيرپذيرى از نظريۀ «اعتدال» و «حد وسط»، به عنوان معيارى كلى براى فضيلت اخلاقى ـ در مقابل «افراط» و «تفريط» كه مشخصۀ
رذيلت اخلاقىاند ـ تلاش مىكند تا تمام خوبىها و بدىهاى اخلاقى را در قالب اين فرمول، توجيه و تبيين نمايد. بدين روى چون منشأ رفتار انسان، قوا و ملكات
نفسانى او است، زشتى و زيبايى اعمال و رفتار او معلول اعتدال و عدم اعتدال قواى درونى است. در
توصيۀ اصلى اين مكتب جهت تربيت اخلاقى، اعتدال بخشيدن به قواى درونى است. كتابهاى تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نگاشتۀ ابن مسكويه، اخلاق ناصرى نوشتۀ خواجه نصيرالدين طوسى و تا حدود بسيارى جامع السعادات نوشتۀ مولى محمّدمهدى نراقى، بر اساس اين شيوه و ديدگاه نگاشته شدهاند.
اين شيوه به دليل مشكلاتى كه براى تفسير «اعتدال» وجود دارد و همچنين عدم جامعيت آن در تفسير و توجيه همۀ مفاهيم اخلاقى و نيز از جهت حوزۀ نفوذ «به دليل اين كه خيلى خشك و علمى بوده، از محيط علما و فلاسفه تجاوز نكرده و به ميان عموم مردم نرفته است»، مورد نقد واقع شده است. [1]
ب. مشرب عارفانه
اخلاقى كه عرفا و متصوفه، مروّج آن بودهاند ـ كه بيشتر تكيه بر تربيت اخلاقى و سير و سلوك دارد ـ تلاشهاى زيادى را براى ترسيم يك نظام تربيتى و تعيين مبدأ و مقصد آن و منازل و مراحلى كه در بين راه وجود دارد و وسايل و لوازمى كه در هر منزل به كار مسافر اين راه مىآيد، مصروف داشته است. محور اخلاق عارفانه، مبارزه و مجاهده با نفس است.
عارفان متشرّع، همواره در صدد آن بودهاند كه اعمال و رفتار و يافتههاى خود را با ظاهر و باطن شريعت هماهنگ نمايند و در اين امر، توفيق بسيارى داشتهاند.
آنها همچنين با تأكيد بر دل و قدرت محبت و استفاده از زبان نافذ شعر و به كارگيرى تشبيهات، استعارات و كنايات، توانستهاند نفوذ فراوانى در ميان عموم مردم
پيدا نمايند. كتاب
در اخلاق عارفانه، مكاتب متعددى وجود دارد كه در مقام ارزيابى اين شيوه، ناگزير بايد به اين امر توجه كرد. در يك تقسيمبندى كلى، اين مكاتب را مىتوان در دو گروه جاى داد:
1. مكاتبى كه در سير و سلوك معنوى اصولاً پايبندى به شريعت را لازم ندانسته و يا تنها براى مدتى موقت و مرحلهاى خاص، لازم مىدانند. 2. مكاتبى كه پايبندى
به احكام شرعى را تنها راه رسيدن به مقامات عالى معنوى
در ارزيابى گروه اول، مىتوان گفت كه آنها به نوعى، دچار افراط در مبارزه با نفس شده و اخلاق اسلامى را از نشاط و زندگى، به خمود و مردگى كشاندهاند. افزون
بر آن، جايگاه تعقل و انديشه را در اخلاق، تا حدود زيادى به فراموشى سپردهاند كه در نتيجه، منتهى به يك سلسله تعليمات مغاير با كتاب و سنّت گرديدهاند.
مثلاً به بهانۀ جهاد با نفس
اما گروه دوم از مكاتب عرفانى كه التزام به شريعت را سرلوحۀ تعاليم خود قرار دادهاند، دستاوردهاى ارزشمندى در جهت سازماندهى راهكارهاى علمى سير معنوى،
تعيين مبدأ و مقصد آن، مراحل اين سفر، چگونگى به كارگيرى عناصر قدرتمندى مانند محبت، ذكر و نظارت در جهت تعالى معنوى، با خود دارند كه در مقام تربيت اخلاقى،
ج. مشرب نقلى
مشرب نقلى «يعنى اخلاقى كه محدثان، با نقل و نشر اخبار و احاديث، در ميان مردم به وجود آوردهاند».[4] در اين
شيوه، مفاهيم اخلاقى بر اساس آنچه كه در كتاب و سنّت آمده، بدون توجه جدى و كافى به ترتيب واقعى حاكم بر آنها و مناسبات موجود بين آنها بيان مىگردد. اين
قبيل متون، بيشتر توصيف مفاهيم اخلاقى را وجهۀ همت خود قرار مىدهند و به مبانى آنها و همچنين راهبردهاى عملى، كمتر توجه مىكنند. بنابراين نقطۀ
در اين روش اخلاقى، چيزى به نام يك نظام اخلاقى كه هم در برگيرندۀ مباحث مبنايى اخلاق باشد و هم مباحث توصيفى و تربيتى را در يك ترتيب منطقى سامان داده باشد، به چشم نمىخورد. متونى كه با اين سبك نگاشته شدهاند، علىرغم غنايى كه در مواد و محتواى اخلاقى دارند، به لحاظ ساختارى و شكلى، راضى كننده و مناسب نيستند. كتابهايى مانند احياء العلوم نوشتۀ محمد غزالى و المحجّة البيضاء به خامۀ فيض كاشانى، نمايندۀ اينگونه متون اخلاقىاند.
پس از ذكر اين مقدمه و معرفى مختصر هر يك از مشربهاى مذكور و به ويژه روش متبوع هر كدام، اكنون بايد ديد كه مشرب اخلاقى امام خمينى رحمهالله از كدام يك پيروى مىكند؟ آيا ايشان تلفيقى از مؤلفههاى قابل جمع مكاتب اخلاقى فوق را در تبيين اصول اخلاقى و تحقق تربيت اخلاقى كارآمد مىدانند و يا اصولاً مؤسس مكتب اخلاقى ويژه و به كلى متفاوت با مشربهاى پيش گفته بودهاند؟
بديهى است كه پيش نياز ديگر داورى در هر يك از موارد فوق، شرح و گزارش مختصات انديشۀ اخلاقى ـ عرفانى امام خمينى رحمهالله است. فراز دوم اين نوشتار عهدهدار انجام اين مهم است كه با ماهيت توصيفى، به پاسخ پارهاى از پرسشهاى اوليه مىپردازد، تا زمينۀ داورى مذكور را فراهم سازد.
2. انسانشناسى اخلاقى
از ميان مبانى انسان شناسانۀ مكتب اخلاقى، امام رحمهالله بيش از همه به دو محور تأكيد مىورزيد: مراتب وجودى انسان؛ و قواى نفسانى او.
در باب مراتب وجودى انسان ايشان معتقدند كه انسان، تنها وجودى است كه جامع همۀ مراتب غيبى و مثالى و حسى است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر آنچه در آنها است در وجود انسان نهفته است. بنابراين آدمى با ملكيان، مُلكى است و با ملكوتيان، ملكوتى و با جبروتيان، جبروتى. ايشان در تأييد اين كلام خويش به حديث منقول از امام صادق عليهالسلام استناد مىورزند كه فرمود:
«اعلم! أنّ الصورة الإنسانية هي أكبر حجج اللّه على خلقه؛ و هي الكتاب الذي كتبه بيده؛ و هي الهيكل الذي بناه بحكمته؛ و هي مجموع صورة العالمين؛ و هي
المختصر من اللوح المحفوظ؛ و هي الشاهد على كلّ غائب؛ و هي الطريق المستقيم إلى كلّ خير، و الصراط الممدود بين
بدان كه صورت انسانى، بزرگترين حجت الهى است بر خلقش؛ و او همان كتابى است كه آن را با دست خود نوشته است؛ و او همان هيكل است كه آن را با حكمت خود بنايش نموده؛ و او است مجموعۀ صورت جهانيان ؛ و او است مختصرى از لوح محفوظ ؛ و او بر هر غايبى شاهد است؛ و او است راه مستقيم به سوى هر خير و نيكى، همان راهى كه ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است.
پس انسان، خليفۀ خداوند بر خلق او و آفريده شده بر صورت او است؛ او خلقتهاى اسماء و صفات خداوندى را در بركرده و در گنجينههاى ملك و ملكوت او نفوذ يافته
است؛ روحش از حضرت الهيه بر او دميده شده، ظاهرش نسخهاى از ملك و ملكوت و باطنش از گنجينههاى خداى لايموت است؛ چون جامع همۀ صورتهاى وجوديه و الهيه
بنابراين، اولين اصل از اصول انسانشناسى اخلاقى از منظر امام رحمهالله اين است كه انسان، وجود جامعى است كه دربردارندۀ مراتب سه گانۀ غيبى، مثالى و حسى است و عوالم غيب و شهود در وجود او گرد آمده است. و اين، رمز جامعيت و اكمليت او نسبت به ساير موجودات است.
ايشان، مقام اول نفس و پايينترين منزل آن را منزل «مُلك»، يعنى بدن محسوس و مادى مىدانند؛ كه لشكر آن در اقاليم سبعۀ مُلكيه، يعنى گوش و چشم و زبان و شكم
و فرج و دست و پا، منتشر شده و تحت تصرف نفس است به مقام «وهم».[7] و مقام ديگر نفس انسانى را كه نشئۀ باطن
است، مقام «ملكوت» مىنامد. جنود نفس در آنجا بيشتر، و نزاع سپاه رحمانى و شيطانى در آن سهمگينتر و گستردهتر است. آرايش نيروها در عالم مُلك، بازتابى از
وضعيت آنها در عالم ملكوت است.[8] و در شرح قواى باطنى و ملكوتى، مهمترين آنها را چهار قوّۀ واهمۀ
شيطانيه، غضبيۀ سَبُعيه، شهويۀ بهيميه و قوّۀ عاقلۀ روحانيه مىداند. هر يك از اين قوا داراى منافعى هستند و براى حفظ نوع و شخص و آبادانى دنيا و آخرت خلق
شدهاند و سرچشمۀ تمام ملكات حسنه و سيّئه و منشأ تمام
به سخن ديگر، انسان همانطور كه يك صورت مُلكى دنياوى دارد ـ كه خداوند آن را در كمال نيكويى و تركيب بديع خلق فرموده ـ يك صورت و شكل ملكوتى غيبى هم دارد كه آن صورت، تابع ملكات نفس و خُلق و باطن است.[9]
در بيانى ديگر، در باب مراتب وجودى انسان، ايشان معتقدند كه نفس ناطقۀ انسانيه حقيقتى است كه در عين وحدت و كمال بساطت، داراى نشئاتى است كه عمدۀ آنها سه نشئه است:
اول، نشئۀ ملكيۀ دنيايى و ظاهرى؛ يعنى عالم شهادت كه مظهر آن، حواس ظاهرى و قشر آن، بدن مُلكيه است.
دوم، نشئه برزخيۀ متوسطه كه مظهر آن، حواس باطنه و بدن برزخى، يعنى عالم خيال و قالب مثالى است.
سوم، نشئۀ غيبيۀ باطنيه؛ يعنى عالم آخرت و مقام روحانيت و عقل؛ كه مظهر آن، قلب و شئون قلبيه است.
نسبت هر يك از اين مراتب به ديگرى، نسبت ظاهريت و باطنيت و جلوه و متجلّى است؛ از اين جهت كه آثار و خواص و انفعالات هر مرتبهاى به مرتبۀ ديگر سرايت
مىكند. مثلاً اگر با حس بينايى، چيزى ادراك گردد، از آن اثرى در حس بينايى برزخى پديد مىآيد، مناسب همان نشئه؛ و از آن اثرى در بصر قلبى باطنى پديد
مىآيد، مناسب همان نشئه. همچنين آثار قلبيه در دو نشئه ديگر نيز ظاهر مىگردد. دليل بر اين ادعا، علاوه بر استدلال
بنابراين، از منظر امام رحمهالله انسان موجودى است كه در عين برخوردارى از وحدت هويّت شخصى، داراى مراتب و نشئات سهگانۀ وجودى، يعنى مراتب حسى، مثالى و غيبى است. ايشان در يك تقسيم كلىتر از عوالم وجودى آدمى، آنها را در دو گروه مُلكى و ملكوتى جاى مىدهند.
در هر حال، اين عوالم دوگانه يا سه گانه، بر روى هم تأثير و تأثّر متقابل دارند. و اينحقيقت، يكى از اصول و مبانى نظام تربيتى امام رحمهالله است. به علاوه، انسان در هر يك از عوالم ملك و ملكوت از قوا و نيروهايى برخوردار است كه عملكرد او بر اساس آرايش و تأثير آنها شكل مىگيرد.
3. معيار نيك و بد اخلاقى (قاعدۀ اخلاق هنجارى)
امام خمينى رحمهالله در تعريف عدالت مىفرمايند:
عدالت عبارت است از حد وسط بين افراط و تفريط. و آن از امّهات فضايل اخلاقيه است؛ بلكه عدالت مطلقه، تمام فضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است.
ايشان عدالت مطلق را مستقيم مطلق در همۀ مراتب مىدانند؛ يعنى مظهريت اسماء و صفات الهى كه مختص به انسان كامل است. هم ربّ انسان كامل ـ يعنى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ـ بر صراط مستقيم و حد اعتدال تامّ است، و هم مربوب او بر صراط مستقيم و اعتدال تمام؛ لكن اعتدال ربّ تعالى بر سبيل استقلال است، و اعتدال مربوب صلىاللهعليهوآله بر سبيل استظلال.
عدالت در جلوۀ معارف الهيّه و جلوات توحيد در قلب اهل معرفت عبارت است از عدم احتجاب از حق به خلق، و از خلق به حق. و به سخن ديگر، رؤيت وحدت در كثرت، و كثرت در وحدت؛ كه مختص كمّل اهل اللّه است. و افراط و تفريط در اين مقام، احتجاب از هر يك از حق و خلق است به ديگرى.
اعتدال در عقايد و حقايق ايمانيه عبارت است از ادراك حقايق وجوديه «على ما هي عليه»؛ از غاية القصواى كمال اسمائى، تا منتهىالنهايۀ رجوع مظاهر به ظواهر، كه حقيقت معاد است.
و سرانجام، اعتدال در اخلاق نفسانيه عبارت است از اعتدال قواى ثلاثه؛ يعنى قوّۀ شهويه و غضبيه و شيطانيه (واهمه). همچنان كه طرف افراط اين قواى ثلاثه، مفسد مقام انسانيت و مفسد فضيلت انسانيت است، جانب تفريط آنها نيز از مفسدات مقام انسانى و از رذايل ملكات به شمار مىرود.
ايشان ضمن تقسيم عدالت به مفهوم اعم و اخص، در تعريف عدالت به مفهوم اعم، آن را همان حد وسط بين افراط و تفريط، و غلوّ و تقصير، و از فضايل بزرگ انسانى دانسته و بارها بر اين نكته اصرار ورزيدهاند كه از فيلسوف عظيم الشأن، ارسطاطاليس منقول است كه:
عدالت جزوى نبود از فضيلت، بلكه همۀ فضيلتها بود. و جور كه ضد آن است، جزوى نبود از رذيلت، بلكه همۀ رذيلتها بود. [11]
ايشان سپس در مقام تبيين چگونگى پيدايش و تكثير فروع و مصاديق فضايل و رذايل بر اساس قاعدۀ حد وسط، به نقل از حكما [12] مىفرمايند:
اجناس فضايل چهار فضيلت است: حكمت، شجاعت، عفّت و عدالت؛ زيرا نفس داراى دو قوّه است: قوّۀ ادراك، و قوّۀ تحريك؛ و هركدام از اين دو نيز دو قسم دارند: قوّۀ ادراك به عقل نظرى و عقل عملى منقسم مىگردد، و قوّۀ تحريك به قوّۀ دفع (غضب) و قوّۀ جذب (شهوت) منقسم مىشود. از اعتدال در قوّۀ نظريه، «حكمت» ؛ از اعتدال در قوّۀ عمليه، «عدالت»؛ از اعتدال در قوّۀ غضبيه، «شجاعت» و از اعتدال در قوّۀ شهويه، «عفّت» پديد مىآيد.
بنابراين «عدالت» در مفهوم اخص، عبارت است از اعتدال در قوّۀ عمليه؛ در مقابل «عدالت» در مفهوم اعم كه عبارت از اعتدال در همۀ قواى باطنى و ظاهرى و روحى و نفسى است.
ايشان ضمن تطبيق حد وسط و اعتدال عام به «صراط مستقيم»، آيات و رواياتى را كه متضمّن واژۀ «صراط المستقيم»اند و يا ويژگىهاى آن را بيان مىكنند، مُشعر بر همين سير اعتدالى مىدانند؛ مانند آنچه امام رضا عليهالسلام در تعريف «صراط» فرمود كه:
«هو أدقّ من الشعر، و أحدُّ من السيف»؛ [13] صراط از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است.
و آنچه جابر بن عبداللّه انصارى از پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل مىكند[14] كه:
«كنّا جلوساً عندالنبيّ
صلىاللهعليهوآله فخطّ خطّاً هكذا أمامه؛ فقال:
«هذه سبيل اللّه»؛ و خطّين عن يمينه،
ما پيش رسول خدا صلىاللهعليهوآله نشسته بوديم، پيامبر خطى اينگونه در برابرش رسم كرد، سپس دو خط از طرف راست و دو خط از طرف چپ كشيد، آنگاه فرمود: اينها راه شيطان است؛ سپس دستش را بر روى خط وسط نهاد و اين آيه را تلاوت فرمود: «به درستى كه اين خط من است كه مستقيم است؛ پس از آن پيروى كنيد».
امام رحمهالله در پايان، تأكيد مىكنند كه اعتدال حقيقى ـ كه همان خط احمدى و خط محمّدى است و بيش از يكى نمىباشد ـ جز براى انسان كامل كه در آغاز و انجام سيرش معتدل است، ميسور نيست. و در مقابل، رذايل انواع نامتناهى دارد و در تعريضى منتقدانه به صاحبان متون متعارف اخلاقى، صرف عمر در اطراف تعديد و حصر رذايل اخلاقى را بيهوده مىانگارند.[16]
4. مناسبات اخلاق و دين
بحث رابطۀ اخلاق و دين، بر محور پاسخگويى به اين پرسش شكل مىگيرد كه آيا مىتوان به اخلاق مذهبى پايبند بود؟ [17]
اين چهره از گفتوگو دربارۀ رابطۀ دين و اخلاق، در تصور اخلاق پژوهان كلاسيك اسلامى امرى نامأنوس مىنمود. دليل اين امر نه بُعد نسبت ميان دين و اخلاق، بلكه
شايد بداهت و وضوح پيوند ميان آن دو بوده است. البته نسبت ميان دين ـ يا به تعبير بهتر، شريعت ـ و سلوك اخلاقى و عرفانى از منظرى ديگر، از ديرباز معركۀ آراء
و موضوع
نگاشتهها، خطابهها و سرودههاى امام رحمهالله ترسيم كنندۀ مكتب و نظامى اخلاقى ـ عرفانى است كه بنيادها، مفاهيم و راهكارهاى تربيتى آن، وامدار تعاليم
دينى، كتب آسمانى و آموزههاى رهبران الهى است. الگوها و قهرمانان آن، انبيا و اوليايند و به اهداف و ابزار آن، جز به مدد معارف الهى و احكام شرعى نمىتوان
دست يافت. اگر چه اين حقيقت به مثابۀ قاعدهاى عام و بىنياز از اعلام و اثبات، بر تار و پود همۀ آموزههاى اخلاقى امام رحمهالله
بدان كه هيچ راهى در معارف الهيه پيموده نمىشود، مگر آنكه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت. و تا انسان متأدّب به آداب شريعت حقّه نشود، هيچيك از اخلاق حسنه از براى او به حقيقت پيدا نشود، و ممكن نيست كه نور معرفت الهى در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار شريعت از براى او منكشف شود. و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود.
و از اين جهت، دعوى بعضى باطل است كه به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود؛ يا پس از پيدايش آن، به آداب ظاهره احتياج نباشد. اين از جهل گوينده به مقامات عبادت و مدارج انسانيت است.[18]
ايشان همچنين پس از اشاره به مقامات و عوالم سه گانۀ غيب، برزخ و شهادت، و علوم مرتبط با هر كدام ـ يعنى فلسفه و عرفان، اخلاق و فقه ـ و وابستگى عوالم و علوم سه گانه به يكديگر، تحقق كمال هر يك را مستلزم تحقق كمالى در مقامات و علوم ديگر مىدانند و با انتقاد از كسانى كه با تمسّك به يكى، خود را از توجه به عوالم و علوم ديگر مستغنى مىدانند، اظهار مىدارند كه:
مثلاً شيخ اشراق[19] در اول حكمة الاشراق تقسيماتى مىكند راجع به كامل در علم و عمل، و كامل در
عمل، و كامل در علم؛ كه از آن استفاده مىشود كه كمال علمى با نقص در عمل، و به عكس، ممكن التحقق است؛ و اهل كمال علمى را از اهل سعادت و متخلصين به عالم
غيب و تجرد دانسته و مآل آنها را انسلاك در سلك علّيين و روحانيين پنداشته است. و بعضى علماى اخلاق و تهذيب (مولى محمّدمهدى نراقى رحمهالله) باطن منشأ
تمام كمالات را
اين سه طايفه كه داراى اين عقايد باطله هستند، هر سه از مقامات روح و نشئات انسانيه محجوب هستند، و درست تدبر در علوم انبيا و اوليا نكردهاند؛ و از اين جهت
بين آنها هميشه منافراتى بوده و هر يك به ديگرى طعنها زند و او را بر باطل داند؛ با آنكه تحديد در مراتب باطل است. و به يك معنا، هر سه درست گويند در
تكذيب ديگرى؛ نه از باب آنكه علم يا عمل آنها باطل باشد مطلقاً، بلكه از باب آنكه تحديدات آنها مراتب انسانيه
بنابراين، از منظر امام رحمهالله گفتوگو از رابطۀ اخلاق و دين در مفهوم رايج آن در اخلاق پژوهى جديد و به ويژه آنچه در مباحث فلسفى اخلاق در مغرب زمين و
در دنياى مسيحيت وجود دارد، مطرح نيست؛ چرا كه در انديشۀ ايشان ـ همانند جمهور عالمان اخلاق ـ ابتناى اخلاق بر دين، امرى است مسلّم و مفروض كه هيچ شك و
شبههاى را
لكن چهرۀ دوم بحث ـ يعنى مناسبات اخلاق با خردورزى و عقلانيت از يك سو، و با فقه و شريعت از سوى ديگر ـ يكى از دغدغههاى امام رحمهالله بوده است.
ابعاد اين گفتمان سه جانبه را منظر عقلانى متجلّى در انديشههاى فلاسفه و طرفداران عرفان نظرى، منظر اخلاقى كلاسيك نمودار در متون متعارف اخلاقى، و منظر فقهى تجسّم يافته در فتاواى مبيّن شريعت، تشكيل مىدهد.
در انديشۀ امام رحمهالله رشد و تعالى در هر يك از حوزههاى سه گانۀ عقلانى و شناختارى، و اميال و گرايشهاى درونى و رفتارى، جز در حركتى متوازن با دو حوزۀ ديگر ممكن نيست. و در نتيجه، زندگى اخلاقى نه تنها در گرو تمسّك به شريعت، بلكه رهين توسل به عقلانيت است.
ايشان همچنين در مقام دفاع از اهل عرفان، به مؤمنان و اهل علم توصيه مىكنند كه مدّعاى اهل معرفت را به صرف عدم اطلاع و بدون حجت شرعى، رمى به فساد و بطلان نكنند و اهل آن را توهين و تحقير ننمايند؛ و تصريح مىكنند كه:
به جان دوست قسم! كه كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است.[22]
5. مناسبات اخلاق و عرفان
در ميان آثار مكتوب اخلاقى ـ عرفانى امام رحمهالله، مبحث ويژهاى در خصوص نسبت ميان اخلاق و عرفان به چشم نمىخورد؛ اما شايد بتوان با توجه به برخى اظهارنظرهاى ايشان دربارۀ اين دو و نوع تأليفاتشان، به اين هدف دست يافت.
نگاشتههاى معنوى امام رحمهالله را در يك طبقهبندى كلان به دو دسته مىتوان تقسيم كرد: دستۀ اول را مىتوان در زمرۀ متون رايج و متعارف علم اخلاق دانست كه
تا حدود زيادى در ساختار و مبانى، از مدرسۀ ارسطويى پيروى مىكند؛ و دستۀ دوم را در گروه متون عرفان نظرى و عملى جاى داد. كتابهاى چهل حديث و شرح حديث جنود عقل و جهل از مصاديق بارز گروه اول؛ و كتب
شرح دعاى سحر، آداب الصلاة، سرّ الصلاة، مصباح الهداية الى
امام رحمهالله در شرح حديث نبىاكرم صلىاللهعليهوآله كه:
«إنّما العلم ثلاثة: آية محكمة، أو فريضة عادلة، أو سنّة قائمة؛ و ما خلاهُنّ فهو فضل»؛ [23]
حقيقتاً علم منحصر به سه چيز است: آيۀ محكمه يا فريضۀ عادله، يا سنّت قائمه؛ و غير از اينها زيادى است، اظهار مىدارد كه انسان به طور كلى داراى سه نشئه و صاحب سه مقام و عالم است:
اول، نشئه آخرت و عالم غيب و مقام روحانيت و عقل.
دوم، نشئه برزخ و عالم متوسط بين العالمين و مقام خيال.
سوم، نشئه دنيا و مقام مُلك و عالم شهادت.
سپس تصريح مىكنند كه هر يك از اين مراحل، داراى كمال ويژۀ خويش است و علمى ويژه كه آدمى را به اين كمال رهنمون مىشود. در نتيجه، علوم مفيد تقسيم مىشوند
به علم مربوط به كمالات عقلى و وظايف روحانى، علم معطوف به اعمال قلبى و وظايف آن، و علم راجع به اعمال قالبى و وظايف نشئه ظاهرى نفس. و در مقام معرفى هر يك
از اين علوم سهگانه ـ كه جامع هر سۀ آنها انبيا و اوليا عليهمالسلامبودهاند ـ تصريح مىكنند كه پس از
و بر اين نكته تأكيد مىورزند كه مراتب سهگانۀ انسانى، با هم مرتبط و در كمال و نقص وابسته به يكديگرند؛ بلكه تعبير به «ارتباط» هم وافى به مقصود نيست و بايد گفت كه آنها يك حقيقت داراى مظاهر و مجالى متعددند.[24]
و سرانجام ايشان در ضرورت جمع بين مقامات و عوالم سه گانه تصريح مىكنند كه:
بر سالك الى اللّه لازم است كه در وقت تطهير از ارجاس صوريه، از امّهات رذايل و ارجاس باطنيۀ شيطانيه خود را تطهير كند، و با آب رحمت حق و ارتياض شرعى،
مدينۀ فاضله را شستوشو دهد و تصفيۀ قلب كه محل تجلّى حق است، نمايد، و خلع نعلين حبّ جاه و شرف نمايد تا لايق دخول در وادى مقدس ايمن گردد و قابل تجلّى ربّ
شود. و تا تطهير از ارجاس خبيثه حاصل نيايد، تطهير از احداث ممكن نشود، زيرا كه تطهير ظاهر، مقدمۀ تطهير
بنابراين، با توجه به ترسيم ساحتهاى سهگانۀ وجودى انسان، و تقسيم رسالت علوم سهگانۀ عرفان، اخلاق و فقه به حوزههاى سهگانۀ مذكور، و تأكيد امام
رحمهالله بر پيوند متقابل اين ساحتها، و به پيروى از آن، علوم سهگانۀ فوق، و ضرورت جمع بين اين علوم سهگانه و عدم امكان بىنيازى از يكى به دليل
برخوردارى از ديگرى، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه از منظر امام رحمهاللهنسبت ميان اخلاق و عرفان، نسبت بين عالم برزخ و عالم خيال
6. شيوۀ تربيت معنوى
مشربهاى سهگانۀ اخلاقى ـ عرفانى پيشگفته، هر كدام شيوۀ تربيتى ويژۀ خود را توصيه مىكنند؛ مشرب اخلاق نقلى بر عمل خالصانه، مكتب اخلاق فيلسوفانه بر تعديل قواى درونى، و مشرب اخلاق عارفانه بر بكارگيرى ابزارهاى تقويت محبت ميان محبّ و محبوب تأكيد مىورزند.
از آموزههاى معنوى امام رحمهالله استفاده مىشود كه از منظر ايشان، هر يك از اين سه روش، در جاى خود لازم است؛ روش اول متناسب با ساحت مُلكى و عالم شهادتِ وجود انسان و لازمۀ تعالى اين مقام است؛ روش دوم سازگار با ساحت برزخى و خيالى وجود آدمى و لازمۀ تكامل آن است؛ و روش سوم شرط سلوك معنوى در ساحت غيبى و قلبى و روحانى است.
البته چنانكه گفته شد، اين سه مقام به شدت به هم وابستهاند؛ بلكه پديدارهايى از يك وجود واحدند؛ و وجود هر كدام، شرط لازم براى سلوك معنوى فرد است؛ لكن به
تبع عالم و مقامى كه هر يك به آن تعلق دارند، نوعى تقدم و تأخّر از حيث شرافت بين آنها برقرار است. اين امر را مىتوان از پارهاى مكتوبات امام رحمهالله
استفاده كرد. از جمله آنجا كه در مقام شرح طريقۀ سلوك شيخالانبيا، حضرت ابراهيم عليهالسلام با استناد به قرآن كريم
« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّا أفَلَ قَالَ لاَ اُحِبُّ الاْفِليِنَ * فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّا أفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِالضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّى هَذَا أكْبَرُ فَلَمَّا أفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إنِّى بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِكوُنَ * إنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّم ٰ وَاتِ وَالْأرْضَ حَنِيفاً وَ مَا أنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ »؛[26]
پس چون شب بر او پرده افكند، ستارهاى ديد، گفت: اين پروردگار من است. و آنگاه چون غروب كرد، گفت: غروبكنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع
ديد، گفت: اين پروردگار من است. آنگاه چون ناپديد شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود، قطعاً از گروه گمراهان بودم. پس چون خورشيد را برآمده ديد،
گفت: اين پروردگار من است؛ اين بزرگتر است. و هنگامى كه افول كرد، گفت: اى قوم من! من از آنچه [براى خدا] شريك
و بدين ترتيب، آن حضرت تدريجاً از ظلمات عالم طبيعت به عالم ربوبيت بالا رفت. در آغاز كه ربوبيت نفس طلوع كرد، به صورت ستارۀ زهره تجلّى كرد؛ پس آن حضرت از
اين مرحله گذشت و افول و غروب آن را مشاهده كرد. و پس از اين منزل به منزل قلب منتقل شد كه ماه قلب از افق وجودش طلوع كرده بود و در آن منزل، ربوبيت قلب را
مشاهده نمود. و از اين مقام نيز گذشت و ماه افول كرد و به مقام بالاتر كه مقام طلوع آفتاب روح بود، رسيد و چون
پس گذشتن از منزلهاى حواس و خيالات و تعقّلات (و پشت سر نهادن عوالم حس و خيال و عقل) و تجاوز از سراى فريب به سوى هدفآفرين و متحقق شدن به نفى صفات و
رسوم و جهات، همراه با تحقّق عينى و علمى امكان ندارد، مگر پس از آنكه از مراحل برزخى متوسط ـ كه عبارت است از برزخهاى سافله و عاليه ـ بگذرد و به عالم
آخرت قدم گذاشته و از آنجا به عالم اسماء و صفات وارد شود؛ و در آن عالم نيز از اسماء و صفاتى كه احاطۀ آنها
امام رحمهالله علاوه بر تبيين شيوۀ مختار خويش در سلوك اخلاقى، در موارد مختلف به انتقاد از يكجانبهگرايى و افراط و تفريط برخى از صوفيه و اهل ظاهر پرداخته و تصريح كرده است:
شخص سالك و طالب حق، بايد خود را از افراط و تفريط بعضى از جهلۀ اهل تصوّف و بعضى غفلۀ اهل ظاهر مبرّاكند تا سير الىاللّه براى او ممكن شود؛ چه كه بعضى از
آن طايفه را عقيده بر آن است كه علم و عمل ظاهرى قالبى، حشو است و براى جهّال و عوام است؛ و اما كسانى كه اهل سرّ و حقيقتند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقۀ
حُسنى هستند، احتياج به اين اعمال ندارند. و اعمال قالبيه براى حصول حقايق قلبيه و وصول به مقصد است؛ و
و طايفۀ دوم، در مقابل اين دسته قيام نمودند و در جانب تفريط افتادند و انكار كليۀ مقامات معنويه و اسرار الهيّه را نمودند و جز محض ظاهر و صورت و قشر، ديگر امور را به كلى منكر شدند و به تخيّلات و اوهام نسبت دادند.
و بين اين دو طايفه، لازال كشمكش و مجادله و مخاصمه بوده و هر يك، ديگرى را بر خلاف شريعت مىدانستند. و حق آن است كه هر دو طايفه قدرى از حد تجاوز نمودند و افراط و تفريط كردند.[28]
7. مقارنه و تطبيق
با عنايت به آنچه در مقام گزارش و تبيين اصلىترين مؤلفههاى انديشۀ اخلاقى ـ عرفانى امام رحمهالله در طىّ محورهاى پيشين بيان گرديد، آشكار مىشود كه
نمىتوان ايشان را پيرو مطلق يكى از مشربهاى سهگانه پنداشت. امام رحمهالله شريعت گريزى برخى از صوفيه را سخت به باد انتقاد مىگيرد؛ بىاعتنايى و تحقير
برخى از عالمان اخلاق[29] و پيروان مسلك فلسفى ارسطويى نسبت به حقايق عقليه و احكام ظاهرى را به چالش
مىطلبد؛ و تكفير و
بنابراين، مسلك اخلاقى امام رحمهالله را بايد مسلكى تركيبى از سه مشرب فيلسوفانه، عارفانه و نقلى دانست. اگرچه امام رحمهاللههمواره بر اين مسلك وفادار
مانده است، اما منحنى سير انديشههاى اخلاقى ـ عرفانى ايشان گوياى نوعى فاصلۀ فزاينده از مصطلحات رايج عرفانى و نزديكترشدن به مفاهيم ناب روحانى متّخذ از
معارف قرآن و عترت است؛ چنانكه با وجود ارج و منزلتى كه براى اهل عرفان قائل بودند، در عين حال معتقد بودند
در حالى كه در آخرين سرودههاى خويش، بيمار مشاهدۀ خال لب دوست است و كوس «أنا الحقّ» را اگر چه به بهاى سر دار، خريدار است و به ظاهر از مسجد و مدرسه
بيزارى مىجويد و تمنّاى ورود به ميخانه دارد و پوشيدن خرقۀ پيرخراباتى را سبب هشيارى خويش مىپندارد و از وعظ و خطابه، اظهار آزردگى مىكند، لكن به ذكر و
ياد
در لقاى رُخش اى پير مرا يارى كن
دستگيرى كن و پيرى كن و غمخوارى كن
گر نخواهى ز سر لطف نوازى ما را
از در قهر بُرون آى و دل آزارى كن[32]
كتابنامه
قرآن كريم.
1. آداب الصلاة، امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1380 ش.
2. اخلاق ناصرى، خواجه نصير الدين طوسى، تصحيح مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، انتشارات خوارزمى، 1356 ش.
3. بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق.
4. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1363 ش.
5. تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، امام خمينى، قم، مؤسسه پاسدار اسلام، 1410 ق.
6. تعليم و تربيت در اسلام، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، 1373 ش.
7. تفسير نور الثقلين، عبد على بن جمعه العروسى الحويزى، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، انتشارات اسماعيليان، 1370 ش.
8. تهذيب الاخلاق و تطهير الأعراق، ابن مسكويه، قم، انتشارات بيدار، 1371 ش.
9. جامع السعادات، محمد مهدى نراقى، قم، انتشارات اسماعيليان، 1383 ق.
10. درآمدى به فلسفۀ اخلاق، آر.اف. اتكينسون، ترجمه سهراب علوى نيا.
11. الدّر المنثور، جلالالدين سيوطى، قم، مكتبة آيةاللّه المرعشى، 1404 ق.
12. شرح اسماء الحسنى، ملاهادى سبزوارى، مكتبة بصيرتى.
13. شرح چهل حديث، امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1372 ش.
14. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1380 ش.15. شرح حكمة الاشراق، قطب الدين شيرازى، همراه با تعليقات صدرالمتألهين، قم، انتشارات بيدار.
16. شرح دعاى سحر، امام خمينى، ترجمه سيد احمد فهرى، انتشارات فيض كاشانى، 1380 ش.
17. مصباح الهداية الى الخلافة و الولايه، امام خمينى، مقدمه سيد جلالالدين آشتيانى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1376 ش.
[1] )) تعليم و تربيت در اسلام، ص 200.
[2] )) «وَلِلّٰهِ الْعِزّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِينَ»، (منافقون: 8)؛ «ولا تكن عبد غيرك؛ و قد جعلك اللّه حرّاً»، (نهج البلاغه، نامۀ 31).
[3]
)) تعبير به مكارم (بزرگ منشىهاى) اخلاقى، در متون مقدس اسلامى، گوياى همين امر است. رواياتى از قبيل «من
[4] )) تعليم و تربيت در اسلام، ص 201.
[5] )) شرح اسماء الحسنى، ج 1، ص 12.
[6] )) شرح دعاى سحر، ص 35 ـ 36؛ و نيز ر.ك: مصباح الهدايه، ص 30 ـ 35 و مقدمه، ص 148 ـ 149.
[7] )) شرح چهل حديث، ص 5 ـ 6.
[8] )) همان، ص 12 و 386 ـ 388.
[9] )) همان، ص 14 ـ 15؛ شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 149، 276، 283.
[10] )) آداب الصلاة، ص 85 ـ 86؛ شرح چهل حديث، ص 386 ـ 387.
[11] )) اخلاق ناصرى، ص 136. [12] )) ر.ك: همان، ص 109 و 112 ـ 122؛ جامع السعادات، ج 1، ص 84، 94 و 99 ـ 108؛ تهذيب الاخلاق، ص 38 ـ 39.
[13] )) بحار الانوار، ج 8، ص 64، ح 1؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 21، ح 93.
[14] )) ر.ك: تفسير دُرّ المنثور، ج 3، ص 56.
[15] )) انعام (6): 153.
[16] )) شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 147 ـ 153.
[17] )) جهت اطلاع بيشتر ر.ك: درآمدى به فلسفۀ اخلاق، ص 182 ـ 188.
[18] )) شرح چهل حديث، ص 8 و نيز ر.ك: همان، ص 125. [19] )) شرح حكمة الاشراق، ص 22 ـ 25.
[20] )) جامع السعادات، ج 1، ص 43.
[21]
)) شرح چهل حديث، ص 386 ـ 388؛ و نيز ر.ك: تعليقات على شرح فصوص الحكم و مصباح الانس فص ايوبى، ص 201؛
[22] )) سرّ الصلاة، ص 38.
[23] )) كافى، ج 1، ص 32، ح 1.
[24] )) شرح چهل حديث، ص 386 ـ 388.
[25] )) آداب الصلاة، ص 78.
[26] )) انعام (6): 76 ـ 79. [27] )) شرح دعاى سحر، ص 22 و 23؛ و نيز ر.ك: همان، ص 70 ـ 72. [28] )) آداب الصلاة، ص 79؛ و نيز ر.ك: همان: ص 10 ـ 12، 91 و 168 ـ 169.
[29] )) جامع السعادات، ج 1، ص 43.
[30] )) شرح چهل حديث، ص 386 ـ 388.
[31] )) ديوان امام، ص 142؛ و نيز ر.ك: فرجام عشق، شرحى بر غزل حضرت امام خمينى.
[32] )) ديوان امام، ص 173.
|
|||||||