|
|||||||
مرورى بر تجلّى عرفان و اخلاق در انقلاب اسلامى ايران
آية اللّه عباسعلى عميد زنجانى
انقلاب اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام رحمهالله و بنيان گذار جمهورى اسلامى، به لحاظ پيچيدگى ماهيت و عناصر تشكيل دهندۀ آن، از ابعاد مختلفى مىتواند مورد بررسى و تحليل قرار گيرد. امروزه شاهد تحليلهاى گوناگون و احياناً متضاد و يا غير قابل جمعى مىباشيم؛ تحليلهايى كه با اهداف خاص يا فرضيههاى از پيش تعيين شده و يا با ظرفيتهاى فكرى تحليلگران در داخل و خارج كشور، مطرح گرديده است.
به نظر مىرسد دنياى بىمرز سياست، به ويژه سياست رسانهاى و مطبوعاتى، راهى بهتر از گذشته در پيش گرفته است. روزهاى نخستين پيروزى انقلاب، شاهد نفى به جاى تحليل بوديم؛ حتى آنها كه اندكى واقعبين بودند و توان نفى نداشتند، اين پديدۀ بزرگ معاصر را به ريشخند و تمسخر مىگرفتند و با چند كلمۀ استهزا آميز، سر و ته حادثۀ بزرگ تاريخ معاصر را بههم مىآوردند.
خوشبختانه اين دوران بهسر آمد و واقع بينىها جاى چشم به روى حقايق بستنها را گرفت و انديشه بهجاى تخيّل و كينه توزى نشست. [1]
اظهار شعف از اين رويكرد بدان معنى نيست كه تحليلگران انقلاب اسلامى، به ويژه آنها كه از پشت عينكهاى دودى به قضاياى جهان مىنگرند، در تحليلهاى خود صائبند و همواره به واقعيتها مىانديشند؛ بلكه به آن معنى است كه تحليل به جاى نفى و انديشه به جاى تخيّل نشسته است و اين خود، يك پيروزى بزرگ براى انقلاب اسلامى در عرصۀ جهان نوين است.
اگر اين ماجرا به عكس اتفاق مىافتاد، مىتوانست به بسيارى از توطئهها جامۀ عمل بپوشاند؛ اما سير تفكر بشر و انديشۀ سياسى، هميشه در دست استثمارگران و سلطهطلبان نيست؛ چشمهاى بيدار، دلهاى آگاه، انديشههاى نافذ در گوشه و كنار جهان بسيارند كه از وراى پردهها و اوهامى كه اقليت سلطه طلب در جهان گستردهاند، حقايق را ببينند و به آن بينديشند.
يكى از ابعاد شفاف انقلاب اسلامى كه از شخصيت رهبرى آن برگرفته، بُعد عرفان و اخلاق اين انقلاب است؛ كه از قلمرو وسيعى براى تأمل و تحليل برخوردار مىباشد. ما در اين مقال كوتاه برآنيم كه گوشهاى از اين عرصۀ گستردۀ انقلاب اسلامى را بررسى و بازنمايى كنيم.
انقلابها معمولاً چاشنى خشونت همراه داشتهاند؛ مطالعۀ تاريخ انقلابهاى بزرگ جهان اين حقيقت را به اثبات مىرساند. حال در مورد انقلاب اسلامى ايران اين
سؤال مطرح است كه آيا شخصيت عرفانى و اخلاقىاى كه رهبر اين انقلاب، حداقل چهار دهۀ قبل از پيروزى انقلاب به آن شهرت داشت، تأثيرى در تلطيف عرفانى انقلاب
اسلامى
بايد توجه داشت كه ما در اين بررسى، شخصيت عرفانى و اخلاقى رهبر كبير انقلاب اسلامى را پيشفرض گرفتهايم و بررسى و تحليل آن را به مقال و فرصت ديگر احاله كردهايم.
به نظر، با تحليل حتى بخشى از مسائل انقلاب اسلامى مىتوان اين اثر پذيرى اجتنابناپذير را دريافت، و پيوند روح عرفانى و اخلاقى انقلاب اسلامى با رهبرى آن را به وضوح مشاهده نمود. اين فرضيه را در طول اين بررسى كوتاه به كنكاش مىنهيم.
هدفى كه در اين راستا پى گرفته مىشود، خود حايز اهميت بسيار است و مىتواند مبيّن يك سلسله مبانى نظرى انقلاب اسلامى باشد. به چالش كشيدن تضاد عرفان و
سياست و اثبات امكان امتزاج زلال عرفان با كدورت سياست و تلاقى آن دو در شكلگيرى و فرايند انقلاب اسلامى در اين كنكاش، مىتواند ما را به ابعاد ناگفتۀ
انقلاب
پيشينۀ پيوند عرفان و سياست
بررسى تاريخ تكوين و تحول پيوند عرفان و سياست، خود فرصت جداگانهاى مىطلبد تا سير تحول انديشۀ سياسى انبيا و نقش آن در شكلگيرى اين پيوند، با خواست دو جانبه مورد بررسى قرار گيرد و در مقايسه با سير انديشههاى مادى گرايانۀ بشرى در سياست، مقايسه و ارزيابى گردد.
آنچه كه در آغاز بحث از تجلّى عرفان و اخلاق در انقلاب اسلامى ايران لازم به يادآورى است، پيشينۀ اين پيوند در انديشۀ سياسى انبيا و پيروان صالح آنها است، كه نه تنها در انديشه، بلكه در عمل سياسى آنها نيز متجلى شده است.
كليۀ نهضتهاى اصلاح طلبانه و انقلابى در خط انديشۀ سياسى متكى به وحى الهى، همواره با چاشنى عرفان جرقه خورده و از مايههاى پايانناپذير آن سيراب گشته است. بخشى از اين فرآيند تحول عرفان به سياست را در يكى از آثار ناچيز خود ـ انقلاب اسلامى و ريشههاى آن ـ به تصوير قلم كشيدهايم؛ به ويژه در خط سرخ تشيّع، اين ويژگى به وضوح ديده مىشود. از نهضت حسينى تا انقلاب خمينى رحمهاللههمه جا تجلّى روح عرفان و اخلاق در رخدادهاى كوچك و بزرگ جهان اسلام ديده مىشود.[2]
معضلات موهوم
تعبيرهايى كه از سياست، در گذشته و حال مىشد و اكنون هم احياناً بر زبان و قلم مىآيد حكايت از بار منفى سياست دارد؛ به ويژه آن كه عملاً بازيگران عرصههاى سياست همواره با كوله بارى از جنون قدرت، توسعهطلبى، تحقير انسانها، ستم پيشرفته وزورگويىهاى نامحدود مزيّن بودهاند و اين سابقۀ ذهنى همواره موجب بدبينى به سياست و حكومت و اجتناب وارستگان از اين كدورتهاى مادى و ظلمات ناسوتى گرديده است.
در اين ذهنيت موهوم، بسيارى چنين مىپنداشتند كه سياست، شايستۀ مقام والاى اوليا نيست و در باتلاق سياست، امكان عروج انسانها و درخشش عرفان وجود ندارد. پيشينۀ تاريخ در رهبرىهاى سياسى عارفانۀ نهضتها و محو كدورت و ظلمانيت سياست در پرتو ملكوتى عرفان، هرگز نتوانست ذهنيت موهوم «سياست شايستۀ مقام اوليا نست» را زايل يا تصحيح نمايد. امروز سياستبازان و سياست مداران و حتى صاحبان انديشۀ سياسى، هنوز چنين مىپندارند؛ و عارفان وارستهاى نيز در گوشه و كنار ديده مىشوند كه هنوز بر اين خيال، روز و شب مىگذرانند.
الگوى سياست عارفانه
شكوه و عظمت عروج سياست به ملكوت عرفان را در عملكرد حكومتى امام على عليهالسلام به وضوح مىتوان ديد؛ چه كسى است كه با سرِ به سجده افتادۀ امام
عليهالسلام در اوج اقتدار سياسى و حكومت بر پهنۀ گستردۀ جهان اسلام آن روز، از روم شرقى تا شبه قارۀ هند، آشنا نباشد و روى به آتش تنور گرفتن او را در كنار
يتيمان صفّين نشنيده باشد و فدا كردن قدرت به خاطر عدالتش را نخوانده باشد و طنين نداى هميشه زندۀ على عليهالسلام كه
ما اكنون در يك وادى نه به ظاهر روشن و با قراين ناشناخته گام نهادهايم؛ كه پيش از شناخت زواياى تاريك آن، الگويى شفاف و به دور از ابهام در اختيار داريم و آن، سياست امام على عليهالسلام در پرتو شخصيت ملكوتى امامى است كه سياست در وجود او تا آخرين ذرههايش در زلال عرفان ذوب شده و عرفانش در اوج خود، بر ظلمات سياست حكومتش پرتو افكنده است.
ريشههاى عرفان در دوران نهضت
اين كه نهضت روحانيت يا نهضت امام رحمهالله از چه زمان و مقطع تاريخى آغاز شد، سؤالى است بس مشكل و بايد در فرصت ديگر به آن پرداخت. به هر حال، اين نهضت نه متكى به قدرتهاى خارجى بود و نه به ظاهر و در آغاز كار، هنوز ملت بهطور يكپارچه به آن پيوسته بود. اين نهضت كه استكبار مسلط و استبداد بيداد را يكجا نشانه رفته بود، به كدام منبع قدرت وابسته بود؟
آيا با محاسبات سياسى حزبى، شروع نهضت در چنين شرايطى قابل تحليل و قبول بود؟ اين نهضت پس از جريان فيضيه و 15 خرداد قابل ادامه بود؟ تاريخ نهضت، به وضوح از
خفقان مطلق و به لانه خزيدن احزاب و حتى خود فروشى برخى از احزابى كه خود را پيشگام و پيشاپيش حركت سياسى در ايران مىپنداشتند و بريده شدن نفسها و
ما حق نداريم مسائل و تحولات انقلاب اسلامى را با معجزه تفسير كنيم؛ اما ادامۀ راه نهضت ريشه در كجا داشت؟ آيا راهى كه نهضت در دهۀ چهل پيمود و آن را تا 57 ادامه داد، همان راهى نبود كه از مدينه آغاز و به كربلاى حسين عليهالسلاممنتهى شد؟
عرفان حسينى را در قالب نهضت كربلا چگونه مىتوان ديد و بررسى كرد؟ وقتى سالار شهيدان، اهداف حركت خود را بيان مىنمود، تجلّى اوج عرفان حسين آشكار نبود؟
وقتى از شهادتها خبر مىداد چه حالتى را بازگو مىكرد؟ و نيز وقتى مصيبتها بر او افزون مىشدند و چهرهاش نورانىتر مىشد، از چه حقيقتى حكايت مىكرد؟ و
بالاخره
اين مراحل ملكوتى را قدم به قدم در حركت نهضت و انقلاب در مقاطع مختلف مىبينيم. اهداف انقلاب، مسير انقلاب، دشمنان انقلاب، خيل اسيران زندانهاى شاه و شهداى انقلاب، فيضيه، 15 خرداد، 17 شهريور، حوادث قم، تبريز و آبادان و مشهد و همۀ كربلاهاى ايران اسلامى از چه چيزى حكايت مىكنند؟
بُعد عرفانى و اخلاقى انقلاب در رهبر كبير انقلاب خلاصه نمىشود؛ مردم از زمانى كه به امام پيوستند در خود، آن نگيزۀ ناب و شور آتشين را احساس كردند و اين انگيزه و شور كه در طول نهضت معجزهها و شگفتىها آفريد، شوق وصال يار بود كه به تودۀ ميليونى مردم، شور و حالى داده بود كه سر از پا نمىشناختند.
در اينجا مناسب مىبينم يكى از خاطراتم را ـ كه جز اندكى در ذهنم به جاى نمانده ـ بازگو نمايم؛ در گرماى 48 درجۀ نجف اشرف كه حيات را از كار مىانداخت و
همه چيز را پژمرده مىكرد، دوستان به التماس افتادند و از امام درخواست كردند، حداقل شبها را در جايى از كوفه كه نسبتاً گرماى كمترى دارد بهسر ببرند.
حضرت امام، علىوار
ماه رمضان را با تكّهاى نان و ماست، روزه مىگرفتند. چنان نحيف شده بودند كه راه رفتن بر ايشان دشوار مىنمود؛ اما در همين شرايط جانكاه، امام چون كوه، استوار و مثل اقيانوس، آرام بود.
وارستگى از تعلقات دنيا، اعم از قدرت، ثروت، شهرت و ركون به قدرت لايزال الهى و نگاه موحّدانه به حوادث و خدا را حاضر و ناظر ديدن، دل به امدادهاى غيبى
بستن، خود را در مجراى مشيّت الهى قرار دادن و بر محور «اللّه» گرد آمدن و آگاهانه در عرصههاى اختناق و مصايب انقلاب تن به رضا دادن، شمهاى از تجلّى
عرفان در فرآيند
معراج سياست در پيروزى انقلاب
كمرنگ جلوه دادن عرفان و معنويت انقلاب اسلامى نه تنها تلاشى براى مسخ انقلاب و خيانتى در راستاى تهى كردن تاريخ انقلاب از شكوهها و عظمتها است، بلكه اهانتى بزرگ به ملت پر افتخار ايران، به ويژه در جريان پيروزى انقلاب اسلامى است.
شكوه برخورد جمعيتهاى ميليونى با بازماندههاى رژيم ستمشاهى در جريان راهپيمايىها، عظمت استقبال بىنظير ملت ايران از رهبر كبير انقلاب و حضور تودههاى
فشردۀ مردمى در زمان اعلام حكومت نظامى را با چه منطقى مىتوان تحليل نمود؟ در اين عرصههاى جلال و عظمت، جز ياد خدا و شوق تحقق ارادۀ خدا چه انگيزههايى
مردم را
برخورد با مخالفان
شريعت و عرفان، ظاهر و باطن يك حقيقتند؛ قشر و مغزى كه قابل تفكيك نيستند و جدايى آن دو با مرگ هر دو برابر است. عرفان در همۀ عرصههاى شريعت و شريعت در تمام مراحل عرفان؛ اين دو حقيقت پيوندشان تلفيقى نيست، بلكه وحدت حقيقى است كه در يك منظر از آن، شريعت ديده مىشود و در منظر ديگر، عرفان و در نهايت، يك حقيقت واحد غير قابل تجزيه.
آنچنان نيست كه شريعت سختگير و يكسو نگر باشد و عرفان همواره با تساهل و تسامح همراه باشد؛ آنجا كه تساهل حق است، سمتگيرى شريعت و عرفان به همان سو است و اگر سختگيرى حق است، هر دو چنان هستند.
امروز اين حقيقت مرموز و پيچيده را مىتوان در رفتار سياسى امام على عليهالسلام به وضوح مشاهده كرد؛ به ويژه در برخورد با مخالفان. آيا جنگ و كشتار صفّين،
شريعت است و اعلام آزادى مارقين كه به قيمت جان امام تمام شد، عرفان؟! اين انديشه كه هرچه در آن خشونت ديده شود به شريعت نسبت دهيم و هر آنچه كه تسامح در آن
باشد عرفانش بناميم، تمام معادلات را در رفتار سياسى امام على عليهالسلام بههم مىريزد و ما را در تحليل
خواست حضرت نوح كه مىگفت: «لاَ تَذَرْ عَلَى الْأرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَ يّاراً»[4] و يا مشاركت شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله در غزوات و در عمليات جنگى و پيشتازى على عليهالسلام در جنگها ـ كه به ظاهر خشونت است ـ جدايى شريعت از عرفان را بازگو مىكند؟
روى سخن با آنها است كه شريعت را با همۀ اجزا و عناصرش قبول دارند و در عارفانه بودن لب به دندان مىگزند. حقيقت آن است كه صافى عرفان هم ـ مانند شريعت ـ
از پيچ و خمها مىگذرد و انعطاف مىپذيرد و به لطف فىها توجه دارد و عدالت، خداجويى، حق مدارى را طلب مىكند و همچون شريعت، گاه روى خوش نشان مىدهد
عرفان هرگز موازين شرع را تغيير نمىدهد و ديد عرفانى، به «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَـكْفُرُ بِبَعْضٍ» [5] شريعت نمىانجامد. اگر كسى در رفتار اين دو ـ كه دو روى يك سكهاند ـ ابهامى احساس كند، آينه شكستن راه حل نيست، بلكه ديد را بايد منطقى كرد.
برخورد با مخالفان انقلاب همواره در گذشته و حال براى برخى از تحليلگران به عنوان يك معضل فكرى و دغدغه بوده است؛ در حالى كه بررسى موارد مختلف آن نشان
مىدهد كه اين برخوردها هميشه يكسان نبوده و تصوير آن منحنى پر پيچ و تابى را نشان مىدهد كه عقل و رحمت، شريعت و عرفان، قانون و اخلاق، دوشادوش يكديگر بر
اين
ملكوت دفاع مقدس
اين تازگى ندارد كه چهرۀ باشكوه دفاع مقدس را ـ كه تاريخ پر افتخار معاصر ملت ايران را رقم زده است ـ با تعبيراتى چون «برادر كشى» در ليست ابرهاى سياه نااميدى و پوچى پنهان مىكنند. در توصيف صفّين على عليهالسلام نيز اين القاب بهكار مىرفت و پيكار حق طلبانۀ امام على عليهالسلام را كه براى ترسيم خط پيكار با ستم و تباهى بود، «برادر كشى» ناميدند و حتى بصرىها، امام را به اسراف در خونريزى متهم نمودند.
از اين پرده پوشىهاى ناجوانمردانه بگذريم؛ ماهها، روزها و لحظات دفاع مقدس آكنده از صحنههاى تجلّى عرفان است كه روحهاى سرگردان در وادى ناسوت را به ملكوت كربلاهاى ديار عشق كشانيد و چه ماجراها آفريد؟ و چه شاهكارهاى بىنظير در ميادين خداجويى، ايثار و شهادت آفريد؟
در ملكوت جنگ تحميلى، «من»ها به «ما» مبدّل شد و «خود»ها به «خدا» ختم گرديد و «ايثار» جاى «خويشتنطلبى» را گرفت و عشق ديدار يار و شوق ديار يار، همۀ
تعلّقات مادى را خاكستر نمود و روح خدا، همۀ زمندگان را به پرواز ملكوت كشاند و به ياد يار و عشق خدا از خود بيخودشان نمود. در اين پرواز ملكوتى بود كه
پدرها، مادرها، خواهرها، همسرها، خانوادهها، نه تنها نان، آب، مسكن، ثروت، جاه و مقام، كه همۀ تعهدات و
سلوك عرفانى نظام سياسى كشور
قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران يك متن پيشرفتۀ حقوقى و ماندگار است. اگر روزى ـ معاذ اللّه ـ چنين نظامى نيز در صحنۀ روزگار نباشد، اين متن جاويدان مىتواند زواياى تاريك بسيارى از ملتها را از گذشته تا آينده، روشن سازد. من در حالى اين سخن را مىگويم كه قانون اساسى دهها كشور غربى و شرقى را مطالعه و تدريس كردهام.
اما نكتۀ شفاف و پر اهميت در اين متن حقوقى، تنها در ابعاد و تكنيكهاى حقوقى آن نيست، بلكه روح عرفانى آن است كه در بسيارى از اصول آن، چون جان در كالبد
كلمات نهفته است. منظور من از اين اصول، مواردى نيست كه در آن خدا، توحيد، نبوّت، امامت، معاد و ولايت فقيه آمده است؛ اينها كه شريعتند؛ من از عرفانى سخن
مىگويم كه در غوغاى مراحل رشد و توسعۀ اقتصادى، كار فرما و كارگر را به ياد رشد و كمال معنوى مىاندازد و
دولتهاى شهر خدا
آنچه را كه "اگوستين" در انديشه پرورانيد و در اوج تخيّل خويش، ديارى بهنام «شهر خدا» آفريد، همواره در تاريخ، ناشناخته و موهوم تلقى شد؛ حتى كليسايى كه
اگوستين به آن تعلق داشت، قدر آن را نشناخت و از درك آن عاجز ماند. شاخص «شهر خدا» قبل از آن كه مردم آن باشند، دولت و دولتمردان آن هستند كه راز و رمز
خدايى بودن شهر و ديار را ترسيم مىنمايند. دولتها عملاً نمودار معنويت نظامند و ميزان پاىبندى نظام را به
دولتها در طول پايدارى انقلاب اسلامى، از رجايى تا خاتمى، به رغم كششها و كوششهاى عوامل منفى كه تلاش در كشاندن همّتها و اقدامات دولتها به سمت و سوهاى مادىگرايانه و دل مشغولى به مخالفان داشتهاند، همواره در صراط مستقيم راه سپردند و هيچگاه نخواستند از آن خط خارج شوند.
اصالت دادن به ارزشهاى معنوى و ثبات قدم در عرصۀ خدمتگزارى كه مرتبۀ عينى تجلّى عرفان و مظهر اسفار سير و سلوك الى الحق و فى الحق و الى الخلق است، همواره در روابطشان با خدا و خلق، حال و هواى عارفانهاى نمودار ساخته است.
بر اين ادعا مىتوان در تحولات معنوى و فرهنگى كشور، پس از پيروزى انقلاب اسلامى، نمونههاى فراوانى يافت. امام رحمهاللهبارها فرمود مهم آن است كه در راه
تلاش براى اقامۀ امر خدا باشيم؛ نصرت و پيروزى با او است. حال اگر تلاشها و فعاليتها به ثمرى اندك نشست و يا بر خلاف ميل ما بود، بىگمان در وادى عرفان،
حسين وار،
عرفان در ابعاد فرهنگى انقلاب
به حق اين ندا و شهرت، ستودنى است كه انقلاب ما انقلاب فرهنگى است؛ ابعاد فرهنگى انقلاب به گسترۀ خود انقلاب، دامنه دارد و فرهنگ بر همۀ زواياى انقلاب اسلامى پرتو افكنده؛ به گونهاى كه نمىتوان زواياى تاريكى در عرصههاى مختلف انقلاب اسلامى يافت كه تهى از مبانى و ارزشهاى فرهنگى باشد و اين، معيارى در بازشناسى سره از ناسره در ابعاد مختلف انقلاب اسلامى است.
اما شگرد تحسين برانگيز معمار انقلاب اسلامى در آن است كه ارزشهاى فرهنگى را با روح عرفان چنان آميخت كه آميختگى شريعت و عرفان را به ارمغان آورد؛ آنگونه
كه وقتى از فرهنگ انقلاب يا فرهنگ عمومى در انقلاب سخن به ميان مىآيد، چشمها به دنبال "فولكولور" سنن جاهلى نمىرود، بلكه اوج ارزشهاى عرفانى را بهياد
مىآورد،
خلأهاى عرفانى در نظام
نظام جمهورى اسلامى ايران مولود قانون اساسى، و قانون اساسى محصول انقلاب اسلامى است. اگر از تجلّى عرفان سخن مىگوييم، بايد آن را عيناً در نظام، از سطوح
بالا تا پايين، به وضوح مشاهده كنيم. بر خلاف توهّمات يأس برانگيزان بريده و خيالات سياستمداران مبتلا به افسردگى سياسى، هنوز قامت رساى نظام را ستون فقرات
اخلاق
اما با تمام اين اميدها و خوشبينىهاى واقع بينانه، بايد اعتراف كرد كه خلأهايى در نظام به وجود آمده كه پرتو عرفان و ارزشهاى اخلاقى در آنها رو به افول است و حنظلهاى نورس، بر بدنۀ آسيبپذير نظام، جوانه زده؛ كه مىتواند هر كدام زنگ خطرى براى آيندهاى نامطلوب باشد.
نام بردن و حتى اشاره كردن به خلأها و حنظلها آسان نيست؛ چه بسا موجب عِرض بردن و زحمت داشتن است؛ اما چه كسى است كه چشم از اين مراكزى كه چون وصلۀ ناجور بر پيكر انقلابند برگيرد و آنها را نبيند. نه تنها خود، شش اسبه مىتازند تا ماديات و هوسهاى در گذشته از دست داده را به دست آرند، بلكه هر چه ارزش و معنويت بر سر راه خود دارند را پايمال و نابود مىسازند. راستى اينان به كجا مىروند؟ و به خاطر چه چيزى اين همه سرمايههاى معنوى و افتخارات ارزشى يك ملت و يك انقلاب، به بزرگى انقلاب اسلامى را بر باد مىدهند؟ چه هدفى دارند؟ و به كجا خواهند رسيد؟
صيانت بُعد عرفانى و ارزشى انقلاب اسلامى
همان گونه كه چهرۀ عرفانى شخصيت امام، راهنماى شناخت بارز ابعاد عرفانى انقلاب اسلامى ايران بود و امام با هشدارهاى مكرّر، بيراهه رفتهها را به شاهراه
عرفان و ارزشهاى معنوى سوق مىداد و خود، سكاندار انقلاب در راستاى اهداف عرفانىاش بود، مىتوان از اين تجربۀ بزرگ چنين نتيجه گرفت كه رهبرى، چهرۀ تمام
نماى معنويت
اكنون بر تارك انقلاب اسلامى، ستارۀ درخشانى پرتو مىافكند كه خود را شاگرد، مريد و رهرو و عاشق راه امام مىداند و در هيچ امرى از خط و انديشۀ والاى امام نمىگذرد و امام را همچنان، الگوى تمام عيار سياست و حكومت مىشمارد.
سابقۀ فرهيختگى و فرزانگى، كياست و درايت و تدبيرى كه از وى، از دهۀ سى به بعد داريم، و تلمّذ در مكتب مرادى چون امام و عارفى چون آية اللّه ميلانى، او را بهحق، شايستۀ سكاندارى معنويت و عرفان انقلاب و منصب رهبرى انقلاب كرده است.
ما همه اميد آن داريم كه خداوند قادر متعال، ايشان را در صيانت از ابعاد معنوى و عرفانى انقلاب و نظام و استقامت و تدبير در راه تداوم آن يارى فرمايد؛ « إنّه خيرُ ناصرٍ و معين».
كتابنامه
قرآن كريم.
1. ايران، انقلاب به نام خدا، كلر بربرپيير بلانشه، ترجمۀ قاسم صفرى.
2. انقلاب اسلامى و ريشههاى آن، عباسعلى عميد زنجانى.
3. نهج البلاغه، صبحى صالح، انتشارات هجرت، 1395 ق.
[1] )) ر.ك: ايران، انقلاب به نام خدا، ص 255.
[2] )) ر.ك: انقلاب اسلامى و ريشههاى آن، ص 105 ـ 382.
[3] )) نهج البلاغه، ص 102، خطبۀ 74.
[4] )) نوح (71): 26.
[5] )) نساء (4): 150.
[6] )) قانون اساسى، اصل 43.
[7] )) همان، اصل 3.
[8] )) همان، اصل 107.
[9] )) همان، اصل 3.
[10] )) همان، اصل 177.
|
|||||||