پرتال امام خمینی(س)_ اصغر میرشکاری: کوته بینی و تحجر گرائی در لفافه شریعتمداری و دفاع از دین به طور مسلم یکی از موانع و مزاحمتهای سرراه پاسداران واقعی دین و مروجان حقیقی حقیقت آن است و گاه تا آنجا دامن می گستراند که واقعا عرصه را بر مصلحین تنگ می کند. این پدیده چنانچه با خرافات در آمیزد که معمولا چنین می شود، به بیخردی و عوامفریبی می انجامد و اگر در خدمت استبداد در آید و آلت دست قرار گیرد، ضرر و زیان آن مضاعف خواهد شد.
در این زمینه و در طول تاریخ دینداری نمونه های بسیاری را می توان شاهد مثال آورد که البته دردناک و رنج آور است و در دوران خود ما، در مقابل حرکت مصلح بزرگ خمینی کبیر شاهد این اتحاد شوم و نامیمون از متحجرین و مقدس مآبها و استبداد و بعض خودباختگان و نیز عافیت طلبان بوده ایم که نهایتا حرکت آنها اهداف استعمارگران و استکبار جهانی را تأمین می کرد، هرچند اینان خود را مرکز حقیقت و حق مطلق می پندارند و طرف مقابل را با تکفیر و تفسیق مورد اتهام قرار می دهند. پرداختن به این قضیه از بیان امام خمینی(س)در فرازهائی از پیام تاریخی منشور روحانیت بسیار حیرت آفرین و البته عبرت آموز است.
این پیام که بیانگر اهمیت تلاشهای روحانیت شیعه در طول تاریخ است و بیانگر رنجها و مرارتها ولی با احساس تعهد این صنف صادق است در گوشه ای هم به ضرورت و البته از سر درد و برای درمان یابی به ذکر به بیراهه رفتنها و کژاندیشیها اشاراتی دارد:
« امروز عده ای با ژست تقدس مآبی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام میزنند که گویی وظیفه ای غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه های علمیه کم نیست.
طلاب عزیز لحظه ای از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند، اینها مروّج اسلام امریکایی اند و دشمن رسول اللَّه » ( صحیفه امام، ج21، ص278)
و در ادامه و در زمینه تأمین اهداف استکبار در وجهی توسط این جریان چنین آورده اند:
« استکبار وقتی که از نابودی مطلق روحانیت و حوزه ها مأیوس شد، دو راه برای ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکی راه ارعاب و زور و دیگری راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتی حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههای نفوذ تقویت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القای شعار جدایی دین از سیاست است که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازه ای کارگر شده است تا جایی که دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگی به اجانب را به همراه میآورد؛ یقیناً روحانیون مجاهد از نفوذ بیشتر زخم برداشته اند. گمان نکنید که تهمت وابستگی و افترای بی دینی را تنها اغیار به روحانیت زده است، هر گز؛ ضربات روحانیت ناآگاه و آگاه وابسته، به مراتب کاری تر از اغیار بوده و هست »(همان)
ادامه مطلب مطابق نقل است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت یک روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد.به زعم بعض افراد، روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد و الّا عالم سیّاس و روحانی کاردان و زیرک، کاسه ای زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه می رفت متدین تر بود. یاد گرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود»(همان، ص278و279)
در باب این فراز که : در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از کوزهای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه میگفتم مطلب زیر که در صفحات 404تا 409ازجلد اول کتاب "یک قرن زندگی پر ماجرا" ،سالشمار توصیفی زندگی همسر حضرت آورده شده است خواندنی است:
فرمایش امام چنین است:
« در شروع مبارزات اسلامی اگر میخواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب میشنیدی که شاه شیعه است! عده ای مقدس نمای واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی های دیگران نخورده
«یک روز مصطفی با حالتی خیلی گرفته و کز کرده زودتر از هر روز به خانه آمد و به اتاق خود رفت و لحاف را روی سرکشید. خانم فهمید باید اتفاق ناگواری برایش پیش آمده باشد. پس به اتاقش آمد و پرسید: «خوابِ چه وقته؟!» مصطفی گفت: حالم خوب نیست، بگذارید بخوابم. آن روز برای ناهار هم از جایش بلند نشد. بعدازظهر آقا به سراغش رفت پاسخ به آقا هم همین بود. آقا نبض او را گرفت و نیز دستی به پیشانیاش گذارد، تب نداشت. آقا دانست حالش بابت موضوعی روحی و روانی منقلب است. پرسید: «با کسی دعوا کردهای؟» پاسخ نداد، در پرسش دوباره بغضش ترکید و ماجرا را گفت. خانم در این لحظه که او ماجرا را تعریف میکرد حضور نداشت اما لحظاتی بعد که آقا برای دلداری او مطالبی میفرمود و نیز شعری از لسانالغیب حافظ را میخواند، در آستانه در ایستاده بود و تصور کرد مصطفی بر سر موضوعی علمی با یکی از همدرس ها مشاجره کرده و از کرده خود پشیمان شده و لحاف روی سر کشیده و از خوردن ناهار خودداری کرده است.
آقا آن روز حاج آقا مصطفی را با این اشعار حافظ، دلداری میداد.
مـنـم کـه شـهره شهـرم به عشق ورزیدن
مـنـم کـه دیـده نـیالودهام بـه بـد دیـدن
وفـا کـنیم و ملامت کشیم و خـوش باشیم
که در طـریقـت مـا کـافـریـست رنجیدن
بـه پیرمیکده گفتم که چیست راه نـجـات
بخواست جـام مـی و گـفت عیب پوشیدن
مـراد دل ز تـماشای باغ عـالـم چـیـست
به دست مـردم چـشم از رخ تو گل چیدن
به میپرستی از آن نقـش خـود زدم بر آب
کـه تـا خـراب کـنـم نقش خود پرستیدن
بـه رحـمـت سـر زلـف تـو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زیـن مـجـلس
کـه وعـظ بـی عملان واجب است نشنیدن
زخـط یـار بـیـاموز مـهـر بـا رخ خـوب
که گرد عارضخوبان خوش است گردیـدن
مـبـوس جـز لـب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفـروشـان خطا است بوسیدن
ظاهراً آن روز خانم متوجه نشد که علت ناراحتی حاج آقا مصطفی چیست تا آنکه چند روز بعد خانم آیتالله بروجردی به دیدار خانم آمد و او را از آنچه پیش آمده بود مطلع ساخت.
آقا و خانم فقط به اصل ماجرا اشاره نموده و از جزئیات آن برای حفظ آبروی افراد خودداری کردهاند اما از آیتالله عزالدین زنجانی که در دومین دوره درسهای فلسفه آقا شرکت میکرد نقل شده است که: آقا [اواخر دوران تدریس فلسفه] از سال 1323 تا 1328 یک دوره شرح منظومه فلسفی حاج ملا هادی سبزواری را همراه با مباحث نفس در اسفار اربعه ملاصدرا شروع کرد ولی شرکت در این درس، برای همه آزاد نبود و آقا خود شاگردانش را گزینش و اجازه نداده بود بیش از سی نفر در این مباحث که هفتهای یک بار در مسجد سلماسی و یا در خانه تشکیل میشد، شرکت کنند. این درس ها را یکی از شاگردان تندنویس به نام آقای عبدالغنی اردبیلی مینوشت و اکنون در سه مجلد با عنوان تقریرات فلسفی امام خمینی در اختیار علاقهمندان قرار دارد. به هر حال درس فلسفی آن هم با مشی عرفانی موجب سر و صدایی در قم شد و عدهای به تبعیت از یکی از مدرسین حوزه، آقا را تکفیر کردند. آقای زنجانی موضوع را اینگونه شرح داده است: کسی که امام را تکفیر کرد و کارش در حوزه قم صدا نمود یکی از علمای زنجان بود وی در محله سیدان قم ساکن بود و من از او که علت را پرسیدم، دستم را گرفت و گفت: این شخص میگوید دست تو خدا است این به خاطر تصور غلطی بود که از بحث فلسفی وحدت وجود برای او حاصل شده بود. در آن موقع حاج آقا مصطفی حدود پانزده سال داشت که اجازه یافته بود در درس فلسفه پدر شرکت کند. هنگام درس اصول در حوزه تشنه شد و از کوزهای که در کنار مجلس بود آب نوشید آقای زنجانی در ادامه گفت: این روحانی با این تفکر، که فرزند امام نیز به دلیل اعتقادات فلسفی پدرش نجس است، دستور آب کشیدن کوزه را داده بود. هر چند بعدها وی از کارش پشیمان شد و از دوستداران امام گشت.
گویا حاج احمدآقا بعدها از خانم پرسید: که موضوع چه بوده است؟ خانم فرموده بود: «اگرچه خانم بروجردی هنگام شرح ماجرا طوری آن را به نیشخند گرفته بود که من ناراحت نشوم اما وقتی او رفت من به زیرزمین خانه رفتم سرم را به دیوار گذاردم و به حال آقا و مصطفی گریستم. این ماجرا مانند خنجر در قلبم فرو رفته بود و اگرچه آقا تحملش زیاد بود اما مصطفی هنوز نوجوان بود و تا مدتی وقتی میخواست از خانه خارج شود نوعی دلواپسی داشت که امروز با او چه برخوردی خواهد شد.»
خانم در ادامه به احمدآقا گفته بود: «آن روز که آقا لحاف را از روی مصطفی کشید من کنار اتاق ایستاده بودم وقتی آقا ابیات حافظ را برای دلداری مصطفی میخواند آنقدر آن ابیات به دلم چسبید که اصل ناراحتی مصطفی را فراموش کردم و از آقا نپرسیدم چه پیش آمده؟ اما وقتی خانم آقای بروجردی داستان را تعریف کرد و دلداریام داد که حتی امام حسین(ع) نور چشم پیغمبر(ص) را هم تکفیر و به عنوان کسی که از دین خارج شده واجبالقتل دانستند این مطلب به ذهنم آمد که اگر بعد از امام زمان(عج) فقط یک مرد مؤمن و خداشناس بخواهم نام ببرم آقا را نام خواهم برد و حال او را کافر و دهان فرزندم را که پسر او است نجس دانستهاند. بعدها وقتی سرگذشتی از ابوعلی سینا خواندم که برخی روحانیون او را هم تکفیر کرده بودند و او با یک دو بیتی جواب آنها را داده بود احساس کردم آن دو بیتی را برای آقای ما سروده، چون مانند آن بود که «جانا سخن از زبان ما میگویی.» لذا با یک بار خواندن حفظ شدم.»
کفر چومنـی گـزاف و آسـان نبود
محـکـمـتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من یکی و آن هم کافر
پـس در همه دهر یک مسلمان نبود
و اکنون به جد باید دانست که:
« علمای دین باور در همین حوزه ها تربیت شدند و صفوف خویش را از دیگران جدا کردند. قیام بزرگ اسلامی مان نشأت گرفته از همین بارقه است. البته هنوز حوزه ها به هر دو تفکر آمیخته اند و باید مراقب بود که تفکر جدایی دین از سیاست از لایه های تفکر اهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند و یکی از مسائلی که باید برای طلاب جوان ترسیم شود، همین قضیه است که چگونه در دوران وانفسای نفوذ مقدسین نافهم و ساده لوحان بی سواد، عده ای کمر همت بسته اند و برای نجات اسلام و حوزه و روحانیت از جان و آبرو سرمایه گذاشته اند. اوضاع مثل امروز نبود، هر کس صد در صد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهای مقدس نماها از میدان به در می رفت؛ ترویج تفکر «شاه سایه خداست» و یا با گوشت و پوست نمی توان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسی می دهد و از همه شکننده تر، شعار گمراه کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان- علیه السلام- باطل است و هزاران «إن قُلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایی بودند که نمی شد با نصیحت و مبارزه منفی و تبلیغات جلوی آنها را گرفت؛ تنها راه حل، مبارزه و ایثار خون بود که خداوند وسیله اش را آماده نمود. علما و روحانیت متعهد سینه را برای مقابله با هر تیر زهرآگینی که به طرف اسلام شلیک میشد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند.
اولین و مهمترین فصل خونین مبارزه در عاشورای 15 خرداد رقم خورد. در 15 خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود که اگر تنها این بود مقابله را آسان مینمود. بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه خودی گلوله حیله و مقدس مآبی و تحجر بود؛ گلوله زخم زبان و نفاق و دورویی بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را می سوخت و می درید. در آن زمان روزی نبود که حادثه ای نباشد، ایادی پنهان و آشکار امریکا و شاه به شایعات و تهمت ها متوسل شدند حتی نسبت تارک الصلاة و کمونیست و عامل انگلیس به افرادی که هدایت مبارزه را به عهده داشتند می دادند. واقعاً روحانیت اصیل در تنهایی و اسارت خون می گریست که چگونه امریکا و نوکرش پهلوی می خواهند ریشه دیانت و اسلام را برکنند و عده ای روحانی مقدس نمای ناآگاه یا بازی خورده و عده ای وابسته که چهره شان بعد از پیروزی روشن گشت، مسیر این خیانت بزرگ را هموار می نمودند.
آن قدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلومیت و غربت امیر المؤمنین- علیه السلام- که در تاریخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقه ها را بیش از این تلخ نکنم. ولی طلاب جوان باید بدانند که پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و شیوه مقدس مآبی و دین فروشی عوض شده است. ... دستهای دیگر از روحانی نماهایی که قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا می دانستند و سر به آستانه دربار می ساییدند، یک مرتبه متدین شده و به روحانیون عزیز و شریفی که برای اسلام آن همه زجر و آوارگی و زندان و تبعید کشیدند تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند.
دیروز مقدس نماهای بی شعور می گفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز می گویند مسئولین نظام کمونیست شده اند! تا دیروز مشروب فروشی و فساد و فحشا و فسق و حکومت ظالمان برای ظهور امام زمان- ارواحنا فداه- را مفید و راهگشا می دانستند، امروز از اینکه در گوشه ای خلاف شرعی که هر گز خواست مسئولین نیست رخ میدهد، فریاد «وا اسلاما» سر می دهند! دیروز «حجتیه ای» ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابی تر از انقلابیون شده اند! «ولایتی» های دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریخته اند، و در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته اند و عنوان ولایت برایشان جز تکسب و تعیش نبوده است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده.» (همان ص279تا 282 ) و السلام.
.
انتهای پیام /*