در سرزمین کربلا، لشکری بیش از دهها هزار نفر، برای مهمان نوازی گروهی کوچک که از مدینه دعوت شده بودند، آمده اند. قرار است فردا این میزبانان ناسپاس، ستمگر، نادان و بیوفای نامهربان با مهمانان بجنگند.
اینک زمین در سفر آسمانی خویش به شب عاشورا رسیده است تا آن نبأ عظیم، رخ دهد. زمین و آسمان در انتظارند. فرات تشنه است؛ تشنه مشکهای اهل حرم، بیابان از فرات تشنه تر؛ تشنۀ خون امام و امام از هر دو تشنه تر؛ امّا نه آن تشنگی که با آب سیراب شود. او سرچشمۀ تشنگی است.
رازها را، در خزانۀ مکتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود. امام سرچشمه راز است و بیابان طف، عرصه ای که مکنونات حجاب تکوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینکه اینجا را عالم شهادت می نامند؟ مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟
امام بر مدخل سراپردۀ راز، تکیه بر شمشیر زده و در ملکوت می نگرد. زینب کبری(س) خود را به خیمۀ امام رساند، امام به گنجینه دار عالم رنج نگریست و فرمود: رسول الله(ص) را در خواب دیدم که می گفت، بزودی به ما الحاق خواهی شد. (ارشاد، ج 2، ص 92) قلب زینب از این تجلّی در خود فرو ریخت.
حوالی غروب بود که امام دریافت عمر بن سعد قصد حمله دارد. امام از او امشب را فرصت خواست و فرمود، دوست دارم شب قبل از شهادت را با نماز و راز و نیاز با پروردگارم بگذرانم. (طبری ( ترجمه فارسی)، ج 7، ص 3014) کیست این راز را بر ما بگشاید که امام چه نیازی به عبادت در این شب داشت؟
اصحاب عشق رنجی عظیم در پیش داشتند؛ پای بر مسلخ عشق نهادن، گردن به تیغ جفا سپردن، با خون کویر تشنه را سیراب کردن و دم بر نیاوردن! اگر ناشئۀ لیل (برخاستن از خواب و نماز خواندن در شب. فرهنگ عربی- فارسی لاروس، ترجمۀ سید حمید طبیبیان) نباشد، این رنج عظیم را چگونه تاب می توان آورد! یا ایّها المزّمّل قم اللّیل... انّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً.(مزمل/1-5)
فردا نه تنها حسین بن علی(ع) بلکه تمامی یاران در این اردوگاه باید حسینی صفت باشند تا این نهضت جاودانه بماند. حضرت همۀ یاران را جمع کرد و خطابه ای خواند. پس از حمد و ثنای خدا و تجلیل از اصحاب خود فرمود، من از شما تشکر می کنم. همۀ شما مجازید که در تاریکی شب بروید و جان خود را بسلامت ببرید. (ارشاد، ج2، ص 94) سخن چون بدینجا رسید، اصحاب عاشورایی را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: چرا برویم؟ نه، خداوند این ننگ را از ما دور کند. کاش ما را صد جان بود که همه را یکایک در راه تو می دادیم. (اللهوف علی قتل الطفوف، ص 102)
حضرت عباس(ع)، جضرت علی اکبر(ع)، فرزندان مسلم، مسلم بن عوسجه، سعیدبن عبدالله حنفی، حبیب بن مضاهر، نافع، حربن یزید، عزرة بن قیس و .... اینان آزادگانی هستند من دون الله که هیچ پیوندی با دنیا ندارند. چه شب مبارکی است برای همسفران معراج حسین(ع) که پیوندها را بریده و حجابها را دریده اند و بال در سبحاتی گشوده اند که جبرائیل را نیز در آن بار نمی دهند. آوای تلاوت قرآن می آید. حسین بن علی(ع) آیاتی را تلاوت می کند:
« وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ. مَّا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَآ أَنتُمْ عَلَیْهِ حَتَّیَ یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» (آل عمران/178- 179) یعنی؛ کربلا عرصۀ تمییز خبیث از طیب است و زمین و زمان مفسر این آیاتند. (ارشاد، ج 2، ص 98)
فجر صادق دمید و امام به نماز فجر ایستاد و اصحاب به او اقتدا کردند و ظاهر و باطن و اول و آخر به هم پیوست. میان ظاهر و باطن وادی حیرتی است که عقل در آن سرگردان است. تن در دنیاست و جان در آخرت؛ این یک به سوی خاک می کشاند و آن یک به سوی آسمان.
امام(ع) پیش از آغاز جنگ سخنانی فرمود که همچون نسیمی بهاری بر دیار مردگان می وزید تا شاید خفتگانی که به خواب زمستانی فرو رفته اند، بیدار شوند.
سپاهی که در برابر امام(ع) صف کشیده، مردمی بودند که برای دفاع از دین، امام(ع) را دعوت کرده اند. امام(ع) به این قوم فرمود:
آی مردمی که اینجا آمده اید، مگر شما از من دعوت نکرده اید؟! آن دعوتتان چه بود این آمدن [ به جنگ من] چیست؟! آیا در فاصلۀ آن دعوت شما و این آمدن، از من خطایی و گناهی سرزده است که خون من و کشتن من را مباح و روا کند؟ آیا من کسی از شما را کشته ام؟ آیا به مال و منالی از شما تجاوز کرده ام؟ آیا حلالی را حرام کرده ام؟ آیا حرامی را حلال کرده ام؟ به چه عنوان شما خون من را مباح می دانید و به جنگ من حاضر شده اید. (ارشاد، ج 2، ص 101)
اکنون امام در برابر تاریخ ایستاده است و به صفوف لشکریان دشمن که همچون سیل موّاج شب تا افق گسترده است می نگرد. وااسفا! که کلام را از حقیقت جز نصیبی اندک نیست، وای بر شما ای شوربختان! این حسین است، این خامس آل کساست، آن کساء که کساء عصمت و رحمت است، آن کساء که کساء مظهریت حق است و ببین، آنجا که جبرائیل را بار نمی دهند کجاست! و تو ای خاکستر گم شده در باد هلاکت! تو خود را با او برابر نهاده ای؟ این حسین است، سرّ مستودع فاطمه! همان که خونش خون خداست و اگر بریزد، همۀ عالم تکوین به انتقام بر خواهد خاست. این حسین است، همان که خورشید خلافت انسان از افق خون او طالع خواهد شد.
روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحت مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویۀ آتش می گذرد؟ دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند و گر نه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غُراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانه ای سنگی نباشد.
اینجا در کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است، شیطان اکنون در گیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد؛ از خون عاشق، خون شهید.
تن در دنیاست و جان در آخرت؛ یاران یکایک جان بر سر پیمان ازلی خویش نهاده اند و بال شهادت به حضیرة القدس کشیده اند، امّا پیکر خونینشان، اینجا، این سوی و آن سوی، شقایقهای داغداری است که بر دشت رسته است. تن در دنیاست و جان در آخرت. روز به نیمه رسیده است و دیگر چیزی نمانده که کار جهان به سرانجام رسد.
خورشید به مرکز آسمان رسید و امام(ع) به آخرین نماز خویش ایستاد و سفر معراج پایان گرفت. نخستین نمازی که آدم ابوالبشر گزارد، در وقت زوال بود و آخرین نمازی که وارث آدم گزارد، نیز. (منبع" حماسه عاشورا در کلام شهداء)
" می بینید که در بعض روایات هست که حسین بن علی- سلام اللَّه علیه- هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر می شد افروخته روتر می شد، رویش افروخته تر می شد برای اینکه می دید که جهاد در راه خداست و برای خداست و چون جهاد برای خداست، عزیزانی که از دست می دهد از دست نداده است، اینها ذخایری هستند برای عالم بقا" (صحیفه امام؛ ج1
.
انتهای پیام /*