امام خمینی(س) حقیقتی است جاودانه که بر تارک دنیای معاصر می درخشد. او مظهر کامل انسانِ تربیت شده در مکتب اسلام و از شمار مصلحین کم نظیری است که تا همیشۀ حیات انسانی مشعل فروزان و راهنمای پیروان مکتب الهی و حقجویان است و راه او طریق کمال و شیوه دستیابی به اهداف والای انسانی است.
بدون شک یکی از طرق جُستن راه امام و آشنایی با سیرۀ عملی او، ذکر نام و یاد و زنده نگه داشتن خاطراتی است که از آن عزیز به یادگار مانده است و چه بهتر که بیان آن از زبان شاگردان و یاران و اطرافیان آن اسوۀ حسنه باشد. از زبان کسانی که در مقاطع مختلف در کنار او زیسته و هر یک به درک ابعادی از مقامات آن پیر فرزانه نایل آمده و با خصایص پیامبرگونه آن بزرگمرد آشنا شده اند. کسانی که بهتر و بیشتر از هر کسی می توانند گوشه هایی از عظمت وجودی امام(س) را به نسل های آینده منتقل کرده و برای تاریخ به ودیعت گذارند.
از جمله این اشخاص حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان است که گزیده ای از خاطرات او از این دوران را گرد آورده ایم:
سیره و اندیشه امام، درس بیداری و عامل اعتلای روحی
سابقه آشناییم با وجود مقدس آن انسان ملکوتی از سال 42 ـ 1341 است، زمانی که اولین اعلامیه آتشین خود را خطاب به عَلَم خائن صادر کرد. در آن زمان به پخش اعلامیه آن حضرت مبادرت کردم.
وقار ملکوتی، چهره الهی، ادب اسلامی، نفوذ دید، عظمت روح، آرامش قلب در برابر حوادث، احترام بجا به اشخاص، تحویل گرفتن دلسوزان، اصرار به بازگو کردن جنایات رژیم، دوراندیشی، بجا گفتن، حضور در میان مردم، خاطراتی است که در ابتدای آشنایی با آن انسان برجسته دارم و این همه برای جامعه آن روز که خیلی سخت در اسارت رژیم منحوس پهلوی بودند و بخصوص برای روحانیان که اکثراً بی خبر از اوضاع ایران و جهان بودند، هم درس بود و هم زنگ بیدار باش و هم زمینه تربیت روحی، و قوت قلب که بالاخره آثارش در تمام جامعه ایران و سپس جوامع اسلامی، آنان که با فرهنگ ثمربخشش آشنا شدند، ظاهر شد.
زیارت با توجه کامل
در آن ایام که در قم مشغول تحصیل بودم و مصرّ بر این که همه روزه برای توسل به حرم حضرت معصومه مشرف شوم، آن منبع فیض ـ حضرت امام(س) ـ را به وقت دعا و زیارت در حال توجهی می دیدم که پس از سالها هنوز در آرزوی تحقق آن در خود هستم.
اشک او آیینه معرفت
روزهای سوگواری در منزل ایشان ـ حضرت امام(س) ـ در کوچه یخچال قاضی شرکت می کردم. آن جناب را وقت ذکر مصیبت اهل بیت باحالتر و گریانتر از دیگران می دیدم، گریه ای که سرچشمه اش معرفت کامل او به ولایت و حقایق باطنیه و واقعیات ملکوتیه بود، گریه ای که سرمایه قلب و صفای باطن و روشنی درون آن جناب از قطرات آن دیده می شد.
همه را قبول کردم
در ایام اعتصاب از طرف روحانیت مبارز در منابر برای جمع آوری پول جهت اعتصابیان معرفی شدم، در آن زمان حدود 5 میلیون تومان خمس و سهم و صدقات به حقیر داده شد و من طبق آماری که به طور سری در دست داشتم آن را به اعتصاب کنندگان شرکت نفت، آموزش و پرورش و سایر ادارات پرداختم؛ در حالی که بین آنها مسلمان اهل سنت، شیعه، مسیحی و یهودی بود. پس از انقلاب در قم خدمت ایشان عرضه داشتم که قسمت اعظم این پولها از مال سهم امام بود. فرمودند همه را قبول کردم و قبول دارم و حتی به من دعا کردند و این برای من عجیب بود.
مؤمن با نور خدا می نگرد
یکی از دوستانم که از افراد مؤمن و مورد وثوق و عاشق امام است، برایم نقل کرد: مریضی در خانواده داشتند در سال 64 که از علاج او ناامید بودند؛ به توسط یکی از سپاهیان آشنا، نیم خورده آب حضرت امام را گرفتند و به آن مریض دادند و او در میان بهت و حیرت خانواده شفا گرفت و این مسأله و نظایر آن از حضرت ایشان تعجبی نداشت.
بالاترین کرامت و خارق عادت او، خبرهایی بود که از سال اول نهضت بوسیله اعلامیه ها و سخنرانیها از اوضاع رژیم ایران و جهان و پیروزی حق بر باطل دادند و یک خبر جز چیزی که آن انسان الهی اعلام کرده بود، واقع نشد. المؤمن ینظر بنوراللّه.
غیرت اسلامی
از آرزوهایم این بود که قلعه شهرنو که حدود 5000 زن و مرد فاسد در آنجا اسکان داشتند، از بین برود. برای نجات روسپیان بخصوص دختران جوان، نیازمند به پول زیاد بودم. از حضرت امام در باب صرف وجوه برای نجات آنان بوسیله های شرعی استجازه کردم، با کمال بزرگواری اجازه دادند و برنامه به بهترین وجه صورت گرفت و از برکت ایشان این لکه ننگ از دامن مملکت شیعه پاک شد و با انجام این کار از طرف اینجانب یکی دو بار حضرت امام توسط آیت اللّه محمدی گیلانی مرا فوق العاده مورد محبت قرار دادند.
در جنگ شیرینی پخش نمی کنند
تأسیسات نفتی خارک به وسیله دشمن بعثی بمباران شده بود. همراه حجت الاسلام آقای حاج سید محمد رضا غروی مشرف محضرشان بودم. با یک دنیا آرامش در برابر مسئولان مملکت که با اضطراب خدمتشان آمده بودند و اظهار نگرانی می کردند، فرمودند: در جنگ شیرینی پخش نمی کنند، بروید، ما پیروزیم. (کنایه از اینکه باید مقاومت و استقامت کرد تا پیروز شد.)
آرامش الهی
روزهای آخر بهمن در مدرسه علوی به عنوان خدمت، شب و روز رفت و آمد داشتم. متأسفانه یادم نیست از که شنیدم که نیمه شب 22 بهمن به هنگام درگیری سخت مردم با دشمن، آقای اشراقی داماد ایشان
را بزرگان قوم به محل خواب ایشان فرستادند که آن حضرت را بیدار و اوضاع را بازگو کند. آقای اشراقی فرمودند به اتاق خواب آقا رفتم، یکبار ایشان را صدا زدم و پنجره را باز کرده عرض کردم بشنوید چه خبر است! کنار پنجره آمدند و صدای مردم و شلیک اسلحه ها را که شنیدند، به طرف رختخواب برگشتند و با آرامش عجیبی فرمودند ما پیروزیم و این در زمانی بود که اکثر قریب به اتفاق، در وحشت بودند و احتمال کودتای فراگیر قوی بود.
هراس دشمن حتی از نام امام
سال 56 یک رادیوی چند موج بزرگ به دست آورده به خانه پدرم بردم که از طریق آن صدای دربار، ساواک و شهربانی را گرفته و به انقلابیون منتقل کنم. در آنجا وحشت رژیم را از اعلامیه ها و حتی نام امام، بیش از پیش لمس کردم و امید به پیروزی در وجودم موج زد.
قلم در دست خداست
در هر زمانی به نحوی عجیب در پیامها و اطلاعیه ها، تمام شرایط زمان را رعایت می فرمودند و در این زمینه متصل به امداد غیبی بودند. در یکی از نماز جمعه ها در روز عاشورا که سخنرانی داشتم و آن روز حضرت آقای هاشمی رفسنجانی امامت جمعه را عهده دار بودند، راجع به پیامهای امام با ایشان صحبت کردم. ایشان فرمودند: قلم در دست خداست!
رعایت آداب المتعلمین
در ابتدای ورودم به قم خدمت اولین شخصیتی که رسیدم و به او عجیب ارادت پیدا کردم، مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی بود که مشهور بود امام(س) مقداری از لمعه را خدمت ایشان خوانده اند.
شیخ نزدیک به 20 سال مریض بود. من هر روز خدمت ایشان بودم، و حتی برای من در بستر بیماری درس ادبیات می گفتند. امام در اکثر پنجشنبه ها به عیادت آن بزرگوار می آمدند و دم در می نشستند و آداب متعلم را که در آداب المتعلمین است، در محضر ایشان رعایت می فرمودند. حالا یا از جهت استادی و شاگردی یا به خاطر اینکه شیخ از اولیای خدا بود و امام از نفس او استفاده کرده بودند. شیخ هم ارادت فوق العاده ای به ایشان اظهار می کرد.
هر کجا مناسب باشد درس می دهم
ظاهراً ساواک متولی مسجداعظم را از ادامه درس امام در این مسجد ترسانده بود. ایشان دستور داد از اول صبح دربهای مسجد را ببندند. خودم شاهد بودم که وقتی این معنا را به حضرت امام خبر دادند، آن جناب هیچ عکس العملی نشان نداده و نسبت به بیت مرحوم آیة اللّه العظمی بروجردی(ره) تواضع کردند و فرمودند هر کجا مناسب باشد، درس می دهم و آن روز آمدند در صحن ایوان طلا روی یک منبر کهنه شکسته در حالی که شاگردان روی گلیم پاره ها و زمین نشسته بودند، دنباله درس هر روز را با کمال نشاط و شادابی ادامه دادند و روز بعد به خواهش تولیت مسجد، دوباره به مسجد آمدند.
رضایت مؤذن، شرط ادامه درس
یک روز عصر که هوا ابری بود، درس اصول در مسجد اعظم در بعدازظهر، کمی طول کشید. مؤذن که خبر نداشت ـ در اتاقک حیاط ـ بلندگو را روشن و اذان را سر داد. امام درس را خاتمه دادند و شاگردان به مؤذن اعتراض شدید کردند. این خبر به گوش امام رسید. فرمودند اصول نمی گویم تا رضایت مؤذن را جلب کنید. پس از عذرخواهی از مؤذن دوباره درس را شروع کردند.
خوشحالی امام از ارادت بی توقع
وجوهات زیادی حضورشان می بردم و چیزی هم قبول نمی کردم. یک بار به دست بوسی مشرف شدم و نزدیک 5 دقیقه ارادت عاشقانه ام را شرح دادم. فکر می کنم از شرح ارادتم و اینکه سخت بی توقع بودم، شدیداً شاد شده و تبسم کردند.
خشم مقدس
کفایه را نزد آیت اللّه آقای حاج شیخ یوسف صانعی می خواندم. نکات زیادی از حیات امام برایم گفتند. از جمله اگر کسی در محضر آن حضرت می خواست غیبت را شروع کند، سخت خشمگین شده و اجازه ادامه نمی دادند و ملاحظه طرف را هم نمی کردند که کیست.
محبت و غضب برای خدا
یک بار همراه حضرت آیت اللّه فاضل لنکرانی خدمتشان رسیدم، البته بطور مأموریت از جانب مرحوم شهید مدنی از همدان. قضایای همدان را همراه با مدرک در رابطه با یک نفر روحانی و مزاحمتهایش و مظلومیت شهید مدنی به طور مفصل گفتم. از اینکه عمامه به سری مزاحم اسلام و مردم و منطقه بود شدیداً در غضب شدند و نسبت به شهید مدنی که انسانی خالص بودند، عجیب محبت نشان دادند. به من فرمودند پیام مرا برای آقای مدنی ببر تا کسی هم بفرستم. خلاصه این گزارش منجر به فرستادن پیام مفصلی برای مرحوم مدنی و برچپده شدن بساط آن شیخ شد.
دقت در انجام نظر پزشک
یک شب در قم مهمان دکتر باهر بودم. ایشان که ریاست بیمارستان آیت اللّه گلپایگانی را برعهده داشتند، برایم نقل کرد، وقتی از منزل آقای اشراقی خبر دادند امام دچار ناراحتی قلبی شده اند، به سرعت رفتم، فشار ایشان به پنج رسیده بود و این از نظر طبی نقطه مرگ بود؛ ولی خدا به آن جناب لطف خاص داشت. برنامه های اولیه را انجام دادم و به ایشان گفتم که حرکت نکنید؛ پس از دو ساعت آماده حرکت شدند. گفتم چرا؟ فرمودند نماز. گفتم شما در فقه مجتهدید من در طب، حرکت برای شما به فتوای طبی من حرام است، خوابیده نماز بخوانید و ایشان با دقت، نظر من را عمل کردند.
منبع: صحیفه دل، ج1، صص 23-29
.
انتهای پیام /*