پرتال امام خمینی(س): گفتگوی ۱۰۷/آیتالله عباسعلی سلیمانی
عباسعلی سلیمانی در سال ۱۳۲۶ در خانوادهای مذهبی در سوادکوه مازندران متولد شد. او در ۵ سالگی به مکتب رفت و در سن ۱۲ سالگی برای فراگیری علوم دینی راهی قم شد، او پس از مدتی به دلیل مشکلات معیشتی برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه بهشهر رفت. مقدّمات را در محضر آیت الله کوهستانی فرا گرفت و پس از آن برای تکمیل تحصیلات خود عازم مشهد شد.
در مشهد از محضر درس اساتیدی چون حضرات آیات: ادیب نیشابوری، صالحی، حجّت هاشمی، مدرّس و محامی بهره برد و دروس سطح را نیز نزد بزرگانی همچون آیات عظام: مهدوی دامغانی، نصراللهی، واعظ طبسی، فایقی و میلانی فرا گرفت، او درس تفسیر را نیز نزد آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی آموخت.
در سال ۱۳۴۷ به حوزه علمیه قم رفت و از محضر آیات عظام: اعتمادی، مشکینی، محمد فاضل لنکرانی، جعفر سبحانی، وحید خراسانی، ناصر مکارم شیرازی، حسین نوری همدانی، ابوالقاسم خزعلی، محمّد یزدی، محمّدی گیلانی، عبد الله جوادی آملی، میرزا هاشم آملی و سیّد محمّد رضا گلپایگانی بهره برد. او در دوران تحصیل به تبلیغ نیز میپرداخت و در این راستا به شهرها و روستاهای کشور سفر کرد.
از جمله مسئولیتهای او میتوان به امامت جمعه بابلسر، زابل، کاشان، مسئولیت نهاد رهبری در آموزش عالی مازندران و گلستان، تدریس در حوزه و دانشگاه، عضویت در هیئت امنای دانشگاه سیستان و بلوچستان، عضویت در مجلس خبرگان رهبری، مسئولیت هیأت امنای دانشکده علوم قرآن زاهدان، نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاههای آزاد اسلامی گیلان، مازندران و گلستان و... اشاره کرد.
وی پس از آیت الله عبد النبی نمازی، نماینده ولی فقیه و امام جمعه کاشان با حکم مقام معظم رهبری به عنوان نماینده ولی فقیه و امام جمعه آن دیار منصوب شدند.
لطفاً در ابتدای گفتوگو، دربارۀ وکلای شرعی ائمه(س) و شبکۀ وکلا که در زمان ائمه معصومین(ع) بودند، بفرمایید تا بعد به زمان غیبت و عصر مراجع برسیم.
ابتدا تشکر میکنم از نگاه جدیدی که برای حفظ آثار امام پیش گرفته شده است. این کار زیبایی است و احتمالاً سابقه ندارد که منظومهای از اجازات علما و مراجع در جامعه شیعی تنظیم شده باشد. دربارۀ تاریخ پیشوایان معصوم(س) تا زمان امام صادق(ع) چیزی به نام وکلا مطرح نبوده است و امامانِ قبل از ایشان، در دوران زندگی نمایندگانی مانند نمایندگان امام صادق(ع) نداشتند. گستردگی جهان اسلام در زمان امام صادق(ع) و نیز گستردگی شعاع وجودی امام صادق(ع) که از پایگاه علمی امام باقر(ع) حداکثر استفاده را برد و به تعبیر قرآن کریم )کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ([۱] یک شجره مبارکه به وجود آمد؛ از همان کوکب وجود نازنین سیّد الساجدین(ع) که در حصار و ممنوعیت و محدودیت بود. امام صادق(ع) از فرصتی که به دلیل فروپاشی حکومت بنیامیه و روی کار آمدن بنیعباس پیش آمد، بهترین استفاده را برد. گستردگی شعاع کار امام صادق(ع) به پهنای کلّ جهان اسلام آن زمان بود و ایشان در واقع شبکه وکالت را تأسیس کرد. البته این شبکه وکالت در زمان امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) و امام جواد(ع) ادامه پیدا کرد و به خصوص در زمان امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) که اقامت اجباری این دو امام در پادگان نظامی، دسترسی شیعه به آنها را بسیار مشکل کرده بود، بهطور جدّی دنبال میشد. بهویژه در زمان امام حسن عسکری(ع) برای اینکه زمینۀ غیبت فراهم بشود و به جامعه شوک وارد نشود، گاهی پیش میآمد که خود امام با مردم مواجه نمیشد مگر در مواردی خاصّ. در واقع تلاش میشد شیعه اختفایی را تجربه کند تا برای غیبت صغری و کبری آمادگی داشته باشد. از طرفی مردم به تابش وجود امامان معصوم(ع) و استفاده از معارف آنان نیازمند بودند.
بنابراین برای اینکه هم از فیض وجودی آنها محروم نمانند و هم آمادگی استقبال از غیبت را پیدا کنند، نیاز به یک مقدمهسازی اعتقادی ظریف و سنگین بود که همان توسعۀ شبکۀ وکالت است. امام حسن عسکری(ع) در زمان خود این شبکه وکالت را خیلی گسترده کرد. عنوان وکالت از زمان امام صادق(ع) پیدا شد وگرنه در زمان امام باقر(ع) هم داریم که اولین سفیر خود را ـ که فرزند ایشان علی بن محمّد باقر بود و شهید شد ـ به کاشان فرستاد. ایشان اولین امام جمعه ایران بود که سه سال در منطقه کاشان اقامه نماز جمعه کرد و به یقین اجازاتی هم از پدرش داشته است. علی بن محمّد باقر فرزند بزرگ امام باقر(ع) و مورد احترام امام بود؛ شخصیتی که شاید هنوز در کشور ما برای اذهان عمومی تبیین نشده است. مقام معظم رهبری دو بار با خانواده به زیارت آن شهید بزرگوار رفت. همچنین مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در آن زیر زمین که ابدان مطهر سی و چند شهید دفن شده است، به زیارت رفت و گفت: من ابدان آنها را دیدم. البته بدن مبارک فرزند امام باقر(ع) پوشیده بود و کسی آن بدن را ندید. گویا در تدفین، حساب ویژهای برای بدن مطهر علی بن محمّد باز کرده بودند، ولی بقیه به صورت جمعی در سرداب زیر زمین دفن شدهاند. آقای مرعشی فرمود: من آن ابدان را زیارت کردم و بدن آنها تازه بود. به هر حال این مسئله از زمان امام باقر(ع) بود، ولی با عنوان وکالت نبود، بلکه عنوانش سفیر امام باقر(ع) بود تا زمان امامین عسکریین(ع) که شبکه وکالت گستردهتر شد.
احمد بن اسحاق در قم وکیل امام عسکری(ع) بود. چهرههای برجسته دیگری نیز بودند که در مناطق مختلف جزء وکلای امام قلمداد میشدند. معروفترین آنها در ایران احمد بن اسحاق بود، ولی عثمان بن سعید عمروی و ابراهیم بن عبده نیشابوری هم از شخصیتهایی بودند که از امام حسن عسکری(ع) وکالت داشتند. عثمان بن عیسی هم در زمان امام کاظم(ع) وکیل امام بود و امانات و سهمین را برای امام(ع) میبرد. بعد تفکّر واقفیه شکل گرفت و چهار نماینده امام کاظم(ع) به تفکر واقفیه آلوده شدند و بعد هم طرد شدند. امام(ع) نیز مجموعه آن اموال را برگرداند و قبول نکرد. فقط یک کلاف ابریشم بیبی شطیطه نیشابوری را پذیرفت. معلوم میشود آن زمان برنامه وکالت به شکل گسترده وجود داشته است و زندگی برخی از وکلا را در گوشه و کنار تاریخ مشاهده میکنیم.
حضرتعالی بهجز بحث نمایندگی یا وکالت در ابلاغ معارف و احکام اهل بیت(ع)، به بحث مالی اشاره کردید. اجازه امور حسبیه که در اعصار ما متعارف است نیز مربوط به حیث مالی و وجوهات شرعی است. آیا میتوان ابعاد نمایندگی و وکالت وکلای دوران ائمه(ع) را تفکیک کرد و در کنار بحث فرهنگ دینی، بحث مالی را هم در آن زمان برجسته دانست؟
بحث مالی از زمان امام کاظم(ع) به بعد برجسته بود و در زمان امام صادق(ع) نبود. البته امام صادقu وکلایی داشت، ولی بحث مالی زمانی برجسته شد که تفکر واقفیه شکل گرفت. در تفکر واقفیه نشان داده شد که بعضی از وکلای امام کاظم(ع) چقدر اموال در اختیار داشتند، ولی در شرایطی که هارون روی امام کاظم(ع) حسّاس شد، آن وکیلان هم فریفته شدند و تفکر واقفیه را پیش کشیدند و آن اموال را به امام کاظم(ع) نرساندند. من نوشته دارم که در آن آمده است فلان وکیل چقدر پول امام را بالا کشید.
بعد از دوره ائمه(ع) به صورت کلی چه در زمان غیبت صغری و چه در دورۀ غیبت کبری، شاید بتوان حیات شیعه را به قبل و بعد صفویه تقسیم کرد. بعد از صفویه، کشور شیعه درست شد. قبل از آن، جوامع شیعی اقلیتی در دل اکثریت بودند. شیعیان فقط در شهر و منطقهای مثل کوفه یا قم جمع بودند. بفرمایید بروز و ظهور این شبکه وکالت در عصر غیبت و نمایندگی افراد از سوی علمای بزرگ شیعه (قبل و بعد صفویه) به چه صورتی بود؟
مسئله وکالت به یک تفکر فقهی سنگین در عرصه وجوه شرعی برمیگردد. از بعضی فقهای قدیم داریم که معتقد بودند وجوه شرعی را باید دفن کنیم و فقط حق مسلم امام زمان(عج) است که بعد از ظهور آنها را دریافت کند: )وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا(.[۲] لذا وجوه را به نقود تبدیل میکردند و آن را در زمین دفن میکردند. اما این نظریه منسوخ است و آنچه ملاک کار است این است که مسئله سهمین رواج دارد. میدانید که اهل سنت بهطور کلّی خمس را مربوط به زمان پیامبر(ص) دانستند و بحث وجوهات را تعطیل کردند و بنابراین چیزی به نام خمس ندارند. به نظر فقهای اهل سنت، خمس که در سوره انفال آمده است مربوط به غنائم جنگی بوده و آن هم فقط مربوط به زمان پیامبر(ص) است و دیگر این مسئله را مطرح نمیکنند. اما فقهای شیعه مسئله خمس را طبق تعالیم ائمه(ع)توسعه دادند؛ بعضی از فقهای ما عقیده داشتند که باید خمس را در قالب ذخیره برای امام غایب حفظ کنیم. بعد از منسوخ شدن این عقیده، عقیده حفظ خمس به وجود آمد؛ با تقسیمی که در شرع است که نصف آن سهم سادات و نصف آن حقّ امام است و باید به امام برسد.
نظریه فقهی دیگری هم هست که منظور از امام، مرجع نیست، بلکه منظور از امام، حاکم است. نظر امام خمینی هم این بود که مسئله سهم امام شأن الحکومة است نه شأن المرجعیة. البته بعد از اینکه امام حکومت تشکیل داد، آقای عمید زنجانی به من گفت: یکی از متموّلین تهران ـ که مقلد یک مرجعی بود ـ وجه سنگینی را نزد من آورد. چون نظر امام را میدانستم که وجه شرعی را شأن الحکومة میداند، به امام گفتم: وجه سنگینی در اختیار من است و شخصی که وجه را داده است مقلّد فلان مرجع است، ولی نظر شما چیز دیگری است. من این وجه را به آنجا بدهم یا باید به شما بدهم؟ آقای عمید زنجانی گفت: امام عصبانی شد و فرمود: شما میخواهید در خانه مراجع تعطیل و بسته شود؟ باید وجه را به همانجا بدهید. به امام گفتم که نظر شما چیز دیگری است. امام فرمود: درست است نظرم همان است، ولی شما پول آن مقلّد را به همان مرجع بدهید. بنابراین با اینکه نظر امام چیز دیگری بود، اما به مراجعه مقلّد به مرجع اعتقاد داشت.
بله ایشان در کتاب البیع میفرماید که سهم الامامه است و حتی حضرت امام تقسیم دوگانه فقرای از سادات و سهم امام را قبول ندارد. ایشان میفرماید: اگر اینطور باشد، پس خمس بازار بغداد برای همه فقرا کافی است. همه وجوه باید مجتمعاً نزد امام باشد و او مایحتاج را تأمین کند.
امام شاید بعضی از اعتقاداتش را مکتوب نکرد و مصلحت هم ندید، ولی همانطور که گفتم باور امام این بود که سهم امام شأن الحکومۀ است نه شأن المرجعیة.
بله؛ الآن بعضی از فقها این عقیده را دارند که اگر مرجع سیّد باشد، یک حقّ ولایتی هم دارد که میتواند تصرف کند و حقّ سادات را به سادات بدهد، ولی اگر سیّد نباشد باید این جنبه را احتیاط کند و این مشکل هم در نظر آنان وجود دارد. به هر حال چون عمدۀ مراجع ما سیّد بودند، این مشکل برای آنها به وجود نمیآمد. از طرفی نیز میگویند: حقّ السیادة برای رفع مسکنت است، نه برای استغناء و غناء. فقط در زکات داریم که برای مسئله غناء است.
بفرمایید که حضرتعالی چگونه با امام آشنا شدید و اجازه امور حسبیه را از ایشان گرفتید؟ تقاضای اجازه کردید؟ کسی واسطه بود یا خود ایشان اجازه داد؟
زمان شروع نهضت امام، من طلبه بودم، زیرا در سال ۱۳۳۸ که دوازده ساله بودم، در قم طلبه شدم. آیت الله بروجردی را به عنوان مرجعیت درک کردم و مقلد ایشان بودم. در سال ۱۳۴۰ نیز که آن عزیز عروج پیدا کرد و بعد امام قیام کرد، افرادی که تفکر انقلابی داشتند به امام تمایل پیدا کرده بودند. به خاطر دارم که وقتی بعدها در مشهد درس میخواندم، چون شیفتۀ امام بودم، در جلد اول کتاب مطول و لمعه عکس امام را گذاشته بودم، ولی امام را حضوری درک نکردم. چون وقتی ایشان قیام کرد، من یک طلبه مبتدی بودم و بعد هم مشکلاتی برای ایشان به وجود آمد و در نهایت به عراق تبعید شد. من هم برای تحصیل به عراق نرفتم. در مسئله تقلید هم ابتدا از آقای بروجردی تقلید میکردم. سپس به توصیه آیت الله کوهستانی، مقلّد آیت الله سیّد محمود شاهرودی شدم. چون ما آن زمان طلبه آقای کوهستانی بودیم و ایشان نیز مرجعیت آقای شاهرودی را ترویج میکرد و بخش عمده مازندارن مقلّد آقای شاهرودی شده بودند.
اینجا نکته ظریف فتوایی وجود دارد و آن اینکه عدول از یک مرجع به مرجع دیگر، اثبات اعلمیت صد درصد مرجع دیگر را نیاز دارد و این هم کار سختی بود. در نتیجه تا زمانی که آقای شاهرودی زنده بود من مقلّد ایشان بودم و بعد از رحلت ایشان مقلّد امام شدم.
همانطور که گفتم امام را حضوری ندیدم تا اینکه ایشان از فرانسه به ایران برگشت و در مدرسه علوی مستقرّ شدند. یکی از دوستان من، آقای مصطفوی قبلاً با آقای آیت الله نظری خدمت امام رفته بود و امام نیز ایشان را میشناخت. بعد من با آقای مصطفوی خدمت امام رسیدم. نماز ظهر و عصر را پشت سر امام خواندیم و بین دو نماز کنار سجاده امام رفتم. آقای مصطفوی من را به امام معرفی کرد و گفت که ایشان از خطبا و وعاظ هستند. امام هم در حقّ ما دعا کرد و این اولین دیدار من با امام بود.
البته یک خاطرۀ رویایی در خواب با امام داشتم. در قدیم حمامها دو بخش بود؛ حمام عمومی و خصوصی. در حمام خصوصی دوش بود که یک نفره یا دو نفره میرفتند. در خواب دیدم که من و امام به قسمت دوش رفتیم. لنگ بستم و امام هم لنگ بست. سپس امام به من یاد داد و گفت: لنگ را اینطور ببند. خیلی تعجب کردم که در عالم رویا چنین چیزی دیدم. ماجرای خواب را به مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی گفتم. ایشان گفت: شما فقه را از امام میآموزی و دینت را از او یاد میگیری. آقای فاضل از بحث حفظ عورت در خواب، به حفظ دین انتقال پیدا کرد و اینطور به من گفت.
خواب دیگری نیز دیدم. یکسال به مکه مشرّف شدم و سعی کردم کلّ زمان را غیر از روز عید قربان روزه بگیرم. توقّف ما در مدینه و مکه بیش از ده روز بود. امام در قید حیات بود و برای سلامتی امام روزه میگرفتم. یک شب خواب دیدم که محضر امام هستم و یک کاغذ و قلم نیز در دست من است. امام در مورد چیزی صحبت میکرد و من نیز یادداشت میکردم. در خواب دیدم که در این یادداشتها برخی از خطهایی که مینویسم به صورت برجسته و زیبا میماند و برخی از خطها محو میشود. خیلی تعجب کردم که چرا این نوشتهها محو میشود. وقتی بیدار شدم به یکی از صاحبنظران این خواب را گفتم. ایشان گفت: شما در تبعیت از امام در بخشی از موارد موفق هستی، ولی در برخی موفق نیستی. چنین خوابی نیز در مکّه دیدم.
به هر حال، در سال ۱۳۵۸ بدون اینکه اطلاعی داشته باشم و کسی با من صحبت کرده باشد، به من گفتند که دفتر امام برای شما حکم امامت جمعه برای بابلسر صادر کرده است. نفهمیدم چگونه چنین حکمی صادر شد. گفتم: باید چه کنم؟ گفتند: به دفتر برو و حکم ابلاغ را بگیر و به بابلسر برو.
شما در این سالها قم بودید؟ چند سال در مشهد یا کوهستان بودید؟
از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳ کوهستان بودم و بعد به مشهد رفتم. از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۴۸ مشهد بودم و سال ۱۳۴۸ هم به قم رفتم و تا سال ۱۳۵۸ در قم بودم.
در هر صورت به جماران رفتم و آنجا حکم ابلاغی را به من دادند. دیدم در حکم ابلاغ من آمده است که با تأیید آیت الله منتظری شما را به امامت جمعه بابلسر نصب کردیم. آن زمان هم وقتی ابلاغ صادر میشد مدتدار نبود. الآن برای نمایندگان رهبری مدّتدار نیست، ولی برای امامان جمعه مدّت دارد. خلاصه آن حکم را گرفتم و به بابلسر رفتم و امام جمعه آنجا شدم. بعد از آن دیگر ارتباط من با امام از جایگاه امامت جمعه بود.
آیا به درس مرحوم آیت الله منتظری میرفتید و ایشان شما را میشناخت که به امام معرفی کرده بود؟
نه، درس ایشان نمیرفتم، ولی چون قبلاً در بابلسر با گروهکها مذاکره و مباحثه و مناظره داشتم از من شناخت داشتند و ایشان نیز به دلیل همان شناخت، معرّف من شد. چنانکه در جبهه که بودم، اسم و عکس خودم را در تلویزیون دیدم که گفتند: ایشان مسئول نهاد رهبری در دانشگاه مازندران شد! آن را هم نفهمیدم از کجا آب خورد. وقتی از جبهه برگشتم، از سمت گیلانغرب به قم رفتم. به دفتر امام رفتم و اعتراض کردم که چه کسی من را برای دانشگاه مازندران معرفی کرده است. آقای منتظری گفت: من شما را از قبل میشناختم.
آقای جوادی آملی، سیّد جعفر کریمی، میرزا هاشم آملی و آقای مشکینی نیز معرّف شما بودند. ما پنج نفر برای شما کفایت نمیکنیم؟ گفتم: من اینکاره نیستم. ایشان گفت: منم اینکاره نیستم. مگر من اینکاره هستم که حکم ابلاغ میدهم؟ بعد من مسئول نهاد نمایندگی در دانشگاه شدم. واحدهای دانشگاهی مازندران هم گسترده و پراکنده بود؛ واحد منابع طبیعی در گرگان، واحد کشاورزی در ساری، واحد فنی در بابل و واحد علوم انسانی در بابلسر قرار داشت. خدمت امام رفتم و گفتم که از شما حکم امامت جمعه و از آقای منتظری نیز حکم نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه را دارم. به دلیل اینکه واحدهای دانشگاهی متفرق هستند، رسیدگی به آنها سبب میشود که نتوانم قصد دهروزه کنم.
چون مقلد شما هستم نمیتوانم سه وطن داشته باشم و شما بیش از دو وطن را اجازه نمیدهید. یک وطن قم و یک وطن دیگرم هم بالأصاله برای سوادکوه است. اگر اجازه بدهید من از سِمت امامت جمعه کنار بروم. امام فرمود: اقامه نماز جمعه از امور مهم است؛ دیدم فرصت خوبی است و میشود با امام چانه زد. گفتم: آیا این حکم ولائی است که من التزام به این حکم داشته باشم؟ امام فرمود: خواهش است. گریهام گرفت و نتوانستم در برابر امام مقاومت کنم و تمکین کردم. با اینکه امامت جمعه را ششماهه پذیرفته بودم، بیستسال در آنجا امام جمعه بودم و چون امام جمعه بودم، امور حسبیه نیز بر مبنای همان به من داده میشد و خودم هیچ تقاضایی برای امور حسبیه نداشتم.
اجازه امور حسبیه را امام جداگانه برای شما نوشت یا در حکم امامت جمعه آمده است؟
الآن نمیدانم و اظهار نظر من جهل مطلق است. باید حکم را (اگر پیدا بشود) ببینم تا مشخص شود. قطعاً اگر امور حسبیه باشد، باید جداگانه نوشته شده باشد.
حکم امامت جمعه را الآن دارید یا آن هم مفقود است؟
بله دارم.
بفرمایید که جدای از جایگاه امام جمعه و بحث دانشگاه، فعالیت اجتماعی هم داشتید. به تعبیری فعالیتهایی که از شئونات روحانیت دانسته میشود و اموری که افراد مجاز از سوی مراجع بزرگوار انجام میدهند؛ مانند رسیدگی به نیازمندان، تأسیس مساجد، فعالیت در کارهای حوزوی؟
آن زمان آنقدر بار بر دوش امام جمعه بود که امکان فعالیت فوق برنامه مثل امروز نبود. در بابلسر که یک شهر توریستی و دانشگاهی بود، تأسیس حوزه را در آن برهه زمانی ضروری ندیدم. چون در دانشگاه بودم و آن زمان هم پیدا کردن اساتید برای پوشش دادن دروس معارف و درسهای حوزوی کار سختی بود و خودم آن دروس را تدریس میکردم. گاهی در یک ترم ۳۲ واحد درس را میپذیرفتم تا این نیاز روی زمین نماند و اداره شود. ضمن اینکه منبرهای حساس استان، حتی گاهی استانهای مجاور مثل گیلان هم به عهده من بود. دعوت میکردند و من برای منبر میرفتم. از طرفی بحث جبهه و جنگ هم بود و پشتیبانی جبهه هم بر عهدۀ ائمه جمعه بود. شهر بابلسر هم جزو شهرهایی بود که زیاد برای جبهه نیرو اعزام میکرد.
من و مرحوم آقای روحانی خدمت امام رفتیم و از ایشان برای بازسازی سوسنگرد اجازه گرفتیم. سعی کردیم در این امر پیشتاز باشیم. با ائمه جمعه استان جلسه گذاشتیم و همه بزرگواران برای بازسازی سوسنگرد اعلام آمادگی کردند. آن موقع گلستان هم جزو مازندران بود. از ۲۸۰۰ خانه آمار گرفتیم و لیست تهیه کردیم. آن کار خیلی از ما نفس و زمان گرفت. هم پول و هم اعزام نیرو و نظارت لازم داشت. ضمن اینکه در آغازین روزهای جنگ، چیزی به نام بنیاد شهید نداشتیم و ما باید عهدهدار این بار سنگین میشدیم. حتّی هنوز چیزی به عنوان نمایندگی ولی فقیه در مراکز نظامی تأسیس نشده بود که یک پایگاه نیروی هوایی در شهر بابلسر داشتیم که دو سال تمام بار سنگین آنجا بر دوش ما بود و ما باید کارها را انجام میدادیم.
علاوه بر این امور، یک بانی خیر داشتیم به اسم جناب آقای مطهری که زیر نظر ما حدود ده مدرسه در این منطقه ساخت و بعضی از آنها امروز هم از مدارسِ معتبر است. الآن هم تشکیلات فرزندان شهدا در یکی دو مدرسه دخترانه و پسرانه برپا است و اینها تحت نظر من ساخته شد. یک حوزه نیز تأسیس کردیم و تا زمان رفتن به زاهدان آن را به جایی رساندیم. منویات مقام معظم رهبری این بود که هر امام جمعه، تعلّقاتی را که دارد باید به امام جمعه بعد منتقل کند. یک مصلّی ساختیم که آقای مهدیتبار در آن عمود خیمه ما بود. در بحث حوزه هم برخی دوستان دیگر فعالیت جدّی داشتند. این کارها را در این بخشها انجام میدادیم.
کار دانشگاه خیلی گسترده بود و از بابلسر تا گرگان و گنبدکاووس را در بر میگرفت و به همۀ آنها رسیدگی میکردم. الآن مسئولین نهاد این اندازه گستردگی کار ندارند. آن زمان ازدواج جمعی دانشجویی شکل میدادیم. شخص آقا مقیّد بود و به هر زوج جوان اگر هر دو دانشجو بودند، دو سکه و اگر یکی از آنها دانشجو بود یک سکه هدیه میداد. نظارت و پشتیبانی این کار هم از اول تا آخر به عهده من بود. خلاصه یک گستردگی نفسگیر در کار وجود داشت و فرصتی برای کارهای دیگر نداشتم.
آن حوزه الآن هم دایر است؟
بله دایر است و تولیت آن به جامعة المصطفی سپرده شد؛ چون وقتی از بابلسر رفتم، آن عزیزی که بعد از من آمد، نتوانست آن حوزه را دایر کند. خدمت آقا نامه نوشتم که این مکانی که تا به اینجا رسید و هفتاد درصد آن انجام شده است، حدود ۳۰۰۰ متر در سه طبقه زیر بنا دارد، ولی الآن راکد است. ایشان فرمود: شما فکرتان را مشغول نکنید، یک استان بر عهده شما است. شما خودتان را وقف همان استان کنید و پشت سر خودتان را نگاه نکنید. یک بانی خیر که مبلغ سنگینی به من داده بود، به من نامه نوشت و گفت: من در ایران فقط به دو آخوند (شما و آقای غیوری) اعتقاد داشتم، ولی با این شکلی که در این کار پیش آمده و ناقص مانده است، اعتقاد من به شما سلب شده است و ای کاش به شما کمک نمیکردم. آن نامه را به همراه یک نامه دیگر خدمت آقا فرستادم.
آقا فرمود: به سلیمانی بگویید اگر میخواهد برود آنجا را بسازد، طوری باشد که از مسئولیت خود جا نماند و مسئولیت ایشان کمرنگ نشود. بعد دیدم که ادامه ساخت حوزه و مسئولیت خودم در زاهدان، با هم قابل تطبیق نیست، عدول کردم و همانطور راکد ماند.
بعد آقایان خواستند آن را برای بخش خواهران استفاده کنند که پذیرفته نشد و الآن جامعة المصطفی آنجا را گرفته است.
امروز هم نزد من آمدند و گفتند: دنبال خیّر بگردید که دو کار آنجا هنوز مانده است. گفتند برای اسپلیت و پنجرهها بانی پیدا کنید تا آنجا را راه اندازی کنیم.
در مورد ارتباط با امام اگر نکته ناگفتهای در ذهنتان هست، به عنوان بخش پایانی مصاحبه بفرمایید.
همانطور که گفتم زمان من با زمان امام تطبیق نداشت و شاگرد ایشان نبودم؛ حشر و نشری هم با ایشان نداشتم. فقط مقلد امام بودم و بعد هم امام جمعه شدم و در حد امامت جمعه با ایشان ارتباط داشتم. برای اینکه وجوهاتی که میآمد میبایست به دفتر امام ارسال میکردم و در حد یک فرد عوام به زیارت ایشان شرفیاب میشدم.
این وجوهات را که به دفتر امام در تهران تحویل میدادید، بفرمایید به چه صورت بود؟ سالیانه بود یا هر چند ماه میفرستادید؟ فرد گیرندۀ وجوه چه کسی بود؟
امام هم در قم و هم در تهران دفتر داشت، ولی من هر چند ماه یکبار وجوه به دفتر تهران تحویل میدادم. سیستم بانکی آن موقع مثل الآن فعال نبود و نقل و انتقالات به صورت سنتی بود. مبالغ را جمع میکردم و به دفتر تهران میبردم. قبضها را میگرفتم و به صاحبان وجوه میدادم. به مسئول وجوهات دفتر امام و البته بعد در زمان آقا هم آقای رسولی محلاتی بود.
[۱]. نور (۲۴): ۳۵.
[۲]. زلزله (۹۹): ۲.
.
انتهای پیام /*