پرتال امام خمینی(س)؛ یادداشت ۵۴۹/ محمد رجایی نژاد
استبداد، واژهای عربی است، از ریشه «بَدَدَ» و بهمعنای کاری را بدون دخالت کسی انجام دادن و بدون توجه به دیدگاه دیگران به تصمیم و نظر خود عمل کردن است. (ابن منظور، لسان العرب؛ جارالله زمخشری، اساس البلاغة، واژه «بَدَدَ») به خودسری، خودرأیی و خودکامگی نیز گویند. (خلیل الجرّ، فرهنگ لاروس، واژه استبداد)
استبداد از واژگان مرتبط با دیکتاتوری است، بهمعنای بهخودیِخود کارکردن، تفرد، خودسری و خودکامگی است. (دهخدا، ۲/۱۷۸۸) به حکومت مطلقه یک فرد بر افراد دیگر حکومت استبدادی گفته میشود. استبداد یکی از کهنترین واژهها در ادبیات سیاسی است و در انواع حکومت مطلقه، سلطنت مطلقه و دیکتاتوری رواج یافته است. (علیزاده، ص ۳۰) در این مقاله دو اصطلاح دیکتاتوری و استبداد را مترادف گرفتهایم، و کاربرد دو واژه دیکتاتوری و استبدادی در سخنان امامخمینی نیز تفاوتی میان حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری نشان نمیدهد. ایشان این دو را مترادف یکدیگر به کار برده است و بنیان همه آنها را بر قلدری و خودکامگی دانسته و خاطرنشان کرده است هیچکدام از این انواع حکومت به فکر برپایی عدالت و حکمرانی بر اساس مصالح ملت خود نبودند. (صحیفه امام، ۴، ص ۳۸؛ امام خمینی، ولایت فقیه، ص ۱۳ ـ ۱۴)
مستبد کسی است که در برابر مردم احساس تعهد ندارد و مردم را شایسته پرسش، و خود را بایسته پاسخگویی نمیداند. خود رأی است، و این خودرأیی موجب هلاکتش خواهد شد؛ چنانچه امام علی(ع) میفرماید: «من استبدّ برأیه هلک» (نهج البلاغة، حکمت، ص ۱۶۱) یعنی کسی که تنها به نظر خودش بسنده کند، راه هلاکت را می پیماید.
خودکامگی و مطلقه فکر و عمل کردن در اندیشه سیاسی یک صفت است، ممکن است این صفت منش فرد را تشکیل دهد و ممکن است در قالب فعالیت یک جمع نمود یابد. امکان دارد نام نظام مستبد، پادشاهی باشد یا جمهوری، و در آن قدرت از طریق وراثت جا به جا گردد یا از راه انتخابات؛ در هر صورت استبداد است.
استبداد و استبدادستیزی در اسلام
قرآن به همکاری و همیاری در زندگی اجتماعی نگاه ویژهای دارد؛ چراکه این روش را مؤثرترین و بهترین راه موفقیت در راستای حقیقتجویی و واقعیتیابی میشناسد؛ به همین دلیل حرفشنوی از دیگران را نشانه خردمداری و وسیله راهیابی به هدف معرفی میکند. چراکه سیره مشورتخواهی بلقیس را الگویی پذیرفتنی برای حکمرانان، و خودرأیی فرعون را عبرتی برای خودکامگان میداند. (زمر، ۱۷ و ۱۸؛ نمل، ۳۳؛ غافر، ۲۹؛ هود، ۹۷)
قرآن کریم با بهرهگیری از واژهگان «جبّار»، «طاغوت» و «مستکبر» انسانهای با این ویژگی، نظام استبدادی و حاکمان مستبد را بهخوبی میشناساند. قرآن بارها با استفاده از داستان، جباران و حاکمان ستمگر و مستبد را شناسانده که در آن پیامبران علاوه بر دعوت انسانها به یکتاپرستی و عبادت خدای یگانه، به مبارزه با آن حاکمان و دوری از طاغوت میپرداختند (نحل، ۳۶؛ بقره، ۲۵۸؛ طه، ۴۳)، زیرا مستبدان با غرور ناشی از قدرت و موقعیت پوشالی خود، انسانها را مطیع هواهای نفسانی و شیطانی خود میکردند و آنان را با انواع شکنجههای روحی و جسمی آزار میدادند. (بروج، ۴ ـ ۸) برای نمونه خداوند فرعون را فردی متکبر، تجاوزگر و برتریجو و گردنکش میشمارد که خود و ارادهاش را بالاتر از همه میدانست. (یونس، ۷۵ و ۸۳) از نگاه قرآن کریم حاکمی که خود را برتر از دیگران میداند، در پیشگاه خداوند سر به طغیان بر میآورد و عامل برپایی فساد در زمین است (یونس، ۹۰ ـ ۹۱). فرد مستبد و خودرأی، به هیچ انتقاد و خیرخواهی ترتیب اثر نمیدهد و اعمال ناپسند در نظرش خوب جلوه میکند. (غافر، ۳۶ ـ ۳۷) همچنین فرد مستبد، انسانها را به اطاعت کورکورانه و همکاری در نظام ظلم و جور وادار میسازد. (زخرف، ۵۴)
آدم جبار نیز همیشه سلطه جو است. جبّار، دارای نفوذی است که طرف مقابلش را به گونهای تحت سلطه قرار میدهد که مجالی برای انتخاب نداشته باشد. کسی است که میخواهد نقصان و کمبود خود را با ادعای مقام والایی که سزاوارش نیست، جبران کند. جبّار، همان متکبّری است که غیری را بر خود دارای حقی نداند و با استفاده از روشهایی، خواستههای خویش را بر دیگران تحمیل میکند؛ بدون اینکه برای دیگران حقی قائل باشد و خود را ملزم به رعایت آن بشناسد.
واژه طاغوت هم با کلمه استبداد همخوانی دارد. تمام واژههای هم خانواده با طغیان در کتابهای لغت به معنای جور، بیداد، ستم، سرکشی و ستم مضاعف و زیادهروی در ستمگری آمده است. (فرهنگ لاروس، المعجم الوسیط، و مفردات راغب، واژه «طغی») طاغی کسی است که به حکومت رسد و خودرأیی و خودکامگی در پیش گیرد و از مرز راستی و عدالت درگذرد تا منویاتش را برای کسانی که دایره حکومتش آنها را در بر میگیرد یا سلطهاش بدان میرسد، به اجرا درآورد.
مستکبر و استکبار و تکبر نیز به معنی خودبزرگبینی، سرباززدن از حق و بزرگنمایی آمده است، (همان، واژه «کبر») این معنی با تحقیر دیگران، خودکمبینی و حقکشی آمیخته است که بالاترین سطحش همان استبداد است. وقتی متکبر در مورد انسان به کار رود، مقصود افراد کوچک و کممقدار هستند که ادعای بزرگی میکنند و صفاتی را که ندارند به خود نسبت دهند. (تفسیر نمونه، ج ۲۳، ص۵۴)
در سیره پیامبر اکرم(ص) نیز از استبداد و خودرأیی خبری نبود. ایشان همیشه بر اساس سفارش قرآن (آل عمران، ۱۵۹؛ شوری، ۳۸) کارهایش را با مشورت و نظر جمع پیش میبرد. آموزه «نصیحت ائمه مسلمانان» سرلوحه کارهایش بود. استبداد در آموزه امامعلی(ع) نیز موجب هلاکت و در نقطه برابر مشورت قرار دارد و به بیان آن حضرت کسی که تنها به نظر خودش متکی باشد، راه هلاکت را میپیماید و آنکس که با دیگران مشورت میکند، در خِرد دیگران سهیم است. (نهجالبلاغة، ح ۱۵۲، ۵۳۹) ایشان کارگزاران حکومتی را از اعمال استبداد و خودکامگی باز میداشت و مردم را دارای حقوقی میدانست که باید حکومت، آن را برآورده سازد. (همان، خ ۲۰۷، ۳۰۸ ـ ۳۱۰)
از نظر فلسفه اجتماعی اسلام، نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در برابر مردم مسئولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در برابر مردم مسئول میسازد و استیفای حقوق را یک وظیفه لازم شرعی معرفی میکند. (مطهری، ج ۱، ۵۵۳ ـ ۵۵۴) در اسلام اساساً حکومت و قدرت نمیتواند همچون سلاحی در دست یک فرد، طبقه یا گروه خاص قرار بگیرد که هرچه خواست انجام دهد.
از نگاه امامخمینی نیز حکومت اسلامی بر شخص و فرد قائم نیست و آنچه بر مردم حکومت میکند، قانون الهی است که از خواستههای انسانی به دور است و میتواند عدالت را در میان انسانها محقق سازد (ولایت فقیه، ص ۴۴؛ صحیفه امام، ۹، ص ۴۲۵؛ ج ۱۱، ص ۴۶۷)؛ همچنین ایشان حکومت اسلامی را بر محور خدمتگزاری به مردم و نه فرمانروایی و استیلای دولت بر مردم تعریف کرده است؛ (صحیفه امام، ۶، ص ۷۹؛ ج ۹، ص ۱۱۸ ـ ۱۱۹؛ ۱۳، ص ۲۰۳) از اینرو بر اساس قوانین اسلامی حاکم نمیتواند دیکتاتور، مستبد و خودرأی باشد، به میل خود رفتار و به دلخواه در امور و اموال مردم دخل و تصرف کند؛ همانگونه که پیامبر اکرم(ص) و حضرت علی(ع) نیز چنین اختیاری نداشتند. (ولایت فقیه، ص ۴۳، ۴۶)
نشانهها و پیامدهای استبداد
آثار و نتایج استبداد و نظامهای استبدادی در ایران به اندازهای گسترده و ریشهدار بوده است که به سادگی نمیتوان جمعبندی و مشخص کرد. اینجا تنها به اثرات فرهنگی ـ سیاسی آن به اختصار بسنده میکنیم.
۱.ترس از قدرت
حاکمان و شاهان ایران بیشتر بهجای آنکه محبوب باشند، همواره پرهیبت و ترسناک بودند. قدرت و قدرتنمایی آنان در برابر مردم، موجب ترس و در نتیجه احترام ناخواسته میشده است. این نوع ترس وقتی نهادینه میشد، باعث میشد تا مردم در هر جا و در هر وقت بهدنبال قدرتمندترین افراد بروند و خود را به آنها نزدیک کرده تا در امان باشند. مثل پناه بردن به سفارتخانهها در دوران قاجار به دلیل ترس از حاکم خودکامه زمان.در فضای استبدادی ترس و تقیه از روحیات و خصوصیات بارز مردم میشود. فشارهای گوناگون و تازیانههای استبداد بسیاری را خانهنشین و منزوی و منفعل میکند. بهگونهای که در طول تاریخ استبداد، ایرانی جماعت همواره از چیزی میترسید و ترسی درونی داشت و محیط و افراد را برای خود ناامن و نامحرم میدید. (ندوشن، ایرانی کیست، ص ۴۳) برای همین اندیشه و دیدگاه خود را پنهان و تظاهر میکرد. این نوع ترس و نفرت در باطن و احترام در ظاهر، منجر به بتسازی و پرستش شاهان و حاکمان مستبد میشد و باز هم تقویت کانون قدرت و ادامه دور باطل. یعنی در جوامع استبدادی است که قدرت به دلیل ترس، ستایش و تقدیس میشود. در اینگونه جوامع هرچقدر بیشتر بترسی و بیشتر از حق خودت بگذری، از نظر فرهنگ عمومی، عاقلتر و دوراندیشتری؛ به زبان دیگر انسان ترسو، محافظهکار و تقیهکرده، آدم باکیاست و سیاست و دانا محسوب میشود. به قول جلال آل احمد: «ملتی که هزاران سال به روش خودکامگی اداره شده است در طول این مدت دراز، انفرادی بار آمده است و به تقیه عادت کرده است و در خود فرو رفته و استر ذهبک و ذهابک و مذهبک [یعنی، پول، رفت و آمد و دین خود را پنهان کند] را دقیقه به دقیقه پیش چشم دارد و از همه چیز میترسد... خودکامگی با تمام مظاهر، نفس او را بریده است.» (جلال آل احمد، غربزدگی، ص ۹۶) به گفته اسپینوزا خرافات و ترس مطمئنترین وسیله برای اداره کردن توده مردم است. نظامهای استبدادی برای اداره کردن آدمیان، از خرافات و ترس آنها بهره گرفته و حکومت میکنند. (دین و سیاست در اندیشه مدرن، ص ۱۶۳) بهویژه اگر نظامیان وظیفه رواج و نهادینه کردن خرافات را برعهده گرفته باشند.پس، توسل به زور و جبر و ایجاد فضایی سرشار از هراس و ترس در اجتماع و تهدید به زندان و شکنجه و قتل از پیامدهای نظامهای استبدادی است. در اینگونه حکومتها کنشِ ناهماهنگ با افکار و امیال حاکمان واکنشی شدید در پی دارد. امام خمینی نیز این را کاملاً درک و لمس کرده بود، میفرماید: «این که مردم از این حکام میترسند، برای این است که حکومت آنها روی قواعد و قوانین نیست؛ قلدری است.» (ولایت فقیه، ص ۸۶)
۲.چاپلوسی قدرت
تملق قدرت و قدرتمندان یکی دیگر از آثار جامعه استبدادی است. در کشوری که تمام کارها و تصمیمها دست یک نفر باشد، تملق و چاپلوسی گسترش یافته و نفاق عادی میشود. استبداد در ایران، هم مسئولان و مدیران را متملق میساخت و هم مردم را متملق و زبون و مطیع بار میآورد، چرا که حاکم مستبد اینگونه میخواست و دوست میداشت. به گفته عَلَم، نخستوزیر محمدرضا شاه، او به «تملقگویی علاقه نشان داد و گرفتار آدمهای نالایق و متملق گردید.» (عَلَم، ص ۷۴) وقتی کلماتی چون: قبله عالم، خاک پای ملوکانه، ذات اقدس شهریاری، غلام خانهزاد، نوکر جاننثار و... از طرف وزرا و وکلا و اطرافیان و... روزانه در نامهها و مطبوعات و صداوسیما تکرار میشد، در روح و رفتار و اندیشه مردم هم اثر میگذاشت و آنان را به تملق و نفاق سوق میداد. فرح به شاه میگفت: «متملقین همهجا هستند؛ حتی به سگ شما تملق میکنند، فقط به این علت که سگ شماست.» (همان، ص ۷۴۱) در این فضا همه برای رسیدن به هدف و امیال خود باید چاپلوسی و دروغ و ریا را پیشه کنند و در کرنش و احترام مسابقه بگذارند. این فضا سیاستمداران مستقل و صادق و قوی را برنمیتابد. افراد بلهقربانگو میخواهد.هنگامه اوجگیری انقلاب و اواخر دوران سلطنت محمدرضا شاه، برخی نمایندگان مجلس که تا چند مدت پیش مدح و ثنای سلطنت و شاه و درباریان را گفته و طرفدار نظام سلطنتی بودند، رنگ عوض کرده و انقلابی شده و حساب خود را از سلطنت جدا میکردند؛ احسان نراقی در گفتگویی با شاه این مسئله را مطرح کرد که چرا نمایندگان مجلس هم انقلابی شده، و یا گویی میخواهند حساب خود را با رژیمی که حکم نمایندگی آنان راصادر کرده است، تسویه نمایند. شاه پاسخ میدهد: «منظورتان را درک نمیکنم، آنها چه حسابی را میخواهند تسویه کنند؟ چرا ناگهان همه چیز را رد میکنند؟ چرا چنین حرارت و تهاجمی در حرفشان مشاهده میشود؟» نراقی در پاسخ میگوید: «قربان! یک نماینده فرمایشی، در کُنه وجود، خود را حقیر احساس میکند... به همین علت، روزی که باد از طرف دیگری بوزد و حکومت تغییر کند، به فوریت تغییر چهره میدهند؛ حتی انقلابیتر از دیگران.» (احسان نراقی، ص ۳ و ۱۹۲) در محیط استبدادی دروغ، تزویر و ریا، چاپلوسی و بزرگنمایی دیکتاتورها و... بهعنوان راههای دفاعی از جان و مال و پست و مقام، گسترش یافته و نهادینه میگردد. امام خمینی این روحیه را در مستبد زمان، محمدرضا شاه دیده بود که نخست با کمال احترام میگوید: «این جانب، به حکم خیرخواهی برای ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه میکنم به اینکه اطمینان نفرمایید به عناصری که با چاپلوسی و اظهار چاکری و خانهزادی میخواهند تمام کارهای خلاف دین و قانون را کرده و به اعلیحضرت نسبت دهند؛ و قانون اساسی را که ضامن اساسی ملیت و سلطنت است، با تصویبنامههای خائنانه و غلط از اعتبار بیندازند. تا نقشههای شوم دشمنان اسلام و ملت را عملی کنند.» (صحیفه امام، ج ۱، ص ۸۹)یا در پیام منشور روحانیت در بیان واقعیت قیام ۱۵ خرداد میفرماید:«اولین و مهمترین فصل خونین مبارزه در عاشورای ۱۵ خرداد رقم خورد. در ۱۵ خرداد ۴۲ مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود که اگر تنها این بود مقابله را آسان مینمود. بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه خودی گلوله حیله و مقدسمآبی و تحجر بود؛ گلوله زخم زبان و نفاق و دورویی بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را میسوخت و میدرید.» (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۲۸۰)
۳.قدرتگرایی
عموم مردم در شرایط سلطه استبداد بسیار آسیبپذیرند و در برابر مستبد و عوامل آن کنش و واکنشهایی انجام میدهند؛ یکی از آنها تسلیمپذیری و اطاعت و قدرتگرایی است. شخصیتپرستی، تکیه به دیگران، پیروی و گاه عشق ظاهری نسبت به یک شخصیت بزرگ و باور به قدرت مافوق او، مطلق نمودن میل و اراده او و... در رفتار افراد جامعه، معلول همین شرایط است. از دیدگاه اریک فروم، «فردی که دچار ناامنی خاطر شود، سعی در یافتن مکانیسم فرار از وضعیت مزبور دارد و با مستحیل کردن خود در دیگران و در آن شرایط، احساس امنیت میکند.» (اریک فروم، انقلاب امید، ص ۷ و ۱۴۶) این وضعیت روحی مردم برآیند استبداد است. شاه به هیچ ایرانی جز خودش اجازه نمیداد که ذرهای ارزش و وقار برای خود حفظ کند... برای ایرانیان ارزشی قائل نبود... مردم ایران میدانستند که شاه آنها را تحقیر میکند... (اریک فروم، شکست شاهانه، ص ۸ و ۱۱۷)
استبدادستیزی در سیره نظری امام خمینی
یکی از مهمترین ویژگیهای حکومتهای استبدادی، آن است که ملاک ارزش هر چیز و خوب و بد آن، بر اساس تمایل حاکم تعیین میشود؛ و همه چیز در راه تأمین خواستههای شخصی اوست. امامخمینی معتقد است استبداد تنها یک مدل و سبک حکومت ظالمانه نیست، بلکه خصلت و ملکهای نفسانی است که با تربیت فاسد، بهتدریج در افرادی همچون هیتلر و استالین رشد میکند. (صحیفه امام، ج ۱۴، ص ۳۶۸) خصلتی که در برابر حق و قانون مخالفت میکند و مایل به تحمیل عقیده و خواست خود به افراد از روی خودخواهی و بدون دلیل و توجیه عقلانی است. (همان، ص ۴۱۵) از نظر ایشان، خودخواهی منشأ دیکتاتوری و بسیاری از فسادهاست و مهمترین نشانه فرد خودکامه ناتوانی فرد در اعتراف به خطا و اشتباه و بازنگشتن و اصلاحنکردن رویه اشتباه خود است و این ویژگی ممکن است به تباهی یک جامعه و کشور منتهی شود. (همان، ص ۹۱ ـ ۹۳)به باور امامخمینی حکومتهای دیکتاتوری برخلاف مسیر و میل و اراده مردم حرکت میکنند (همان، ج ۹، ص ۵۲۸ ـ ۵۲۹) و از روی میل و هوس، مال و جان مردم را به بازی میگیرند و به دلخواه در آن تصرف میکنند و بدون ضابطه و از روی میل شخصی امتیازات و مجازات تعیین میکنند. (همو، ولایت فقیه، ص ۴۳). ایشان حکومتهای خودکامه را قدرتی شیطانی میدانست (صحیفه امام، ۶، ص ۲۵۲) که ملتها در آن احساس سعادت نمیکنند. (همان، ج ۳، ص ۳۱۶ ـ ۳۱۷) از نگاه ایشان، هر حکومت و اقتداری که خودسرانه و از روی میل، هوس و با ایجاد ترس بر جان و مال مردم تسلط یابد، نامشروع است؛ (امام خمینی، ولایت فقیه، ص ۴۳؛ همو، کشف اسرار، ص ۲۲۷ ـ ۲۲۸) زیرا خودکامگی و استبداد با از خدا بیخبری همنشین است (صحیفه امام، ۱۶، ص ۵۵) و حکومت استبدادی چیزی جز غلبه روحیه طاغوتی بر روحیه الهی و ظلم بر عدالت نیست؛ بر این اساس ایشان روح اینگونه نظامها را باطل و مخالف اسلام و آیین حکومتداریِ آن میدانست. ( امام خمینی، ولایت فقیه، ص ۱۴)امامخمینی همه انواع حکومتها در برابر حاکمیت «الله» را طاغوت مینامید و آنان را به دلیل خودکامگی و استبداد و جدایی از مردم و تهیبودن از معنویات و بُعد الهی، ناقص و مردود و مطرود میدانست. (صحیفه امام، ۸، ص ۶۲؛ ج ۲۱، ص ۴۰۷) ایشان حکومتهای شرق و غرب عالم، چه کمونیستی و چه با ادعای دموکراسی را دیکتاتوری و استبدادی میشمرد و معتقد بود مکتبهایی همچون کمونیسم، ملتها را در دیکتاتوری حبس و آزادیهایشان را سلب میکنند. (همان، ۱۰، ص ۹۹؛ ج ۱۲، ص ۳۵۰)امامخمینی ازجمله به دلیل اینکه رژیم پهلوی را حکومتی استبدادی و زورگو میدانست که از آغاز با سرنیزه بر سر کار آمده، مشروعیتی برای آن قائل نبود. (صحیفه امام، ج ۵، ص ۱۷۳) پایبندنبودن سلسله پهلوی به قانون اساسی مشروطه و افزایش خودمحوری و استبداد آنان به گونهای بود که امامخمینی میزان استبداد پس از نهضت مشروطه را بسیار سیاهتر و تاریکتر از دوران قاجار میشمرد (همان، ج ۱۵، ص ۳۲۸ و ۳۶۶) و معتقد بود در این دوران تنها اسمی بیمعنا از مشروطه باقی مانده بود و استبداد با تمام قدرت بر ملت حکومت میکرد. (همان، ص ۳۶۶؛ ج ۱۸، ص ۱۷۸) ایشان به لحاظ اینکه حکومت پهلوی متکی به سرنیزه ارتش و قدرتهای استعماری بود، و فریادهای آزادیخواهانه را با زور سرکوب خاموش میکرد و حق انتخاب آزادانه را از مردم میگرفت، این حکومت را دیکتاتور و مستبد میخواند. (همان، ج ۵، ص ۲۳۰ و ۳۹۴) ایشان با اشاره به اینکه دیکتاتورها در اواخر عمر خود دیوانه میشوند، محمدرضا پهلوی را در ماههای پایانی سلطنت خود فردی دیوانه و عصبی شمرد که تسلط بر خود ندارد و در گفتگوی با خبرنگار نیز بارها با خود سخن میگفته است؛ (همان، ج ۴، ص ۱۳۶ ـ ۱۳۷) چنانکه با اشاره به جنایات پهلوی در رویارویی با نهضت اسلامی مردم، او را دیکتاتوری خواند که به سبب نزدیکشدن مرگ سیاسی، دیوانه شده و حرکات جنونآمیز نشانه سقوط اوست (همان، ج ۳، ص ۳۸۳ ـ ۳۸۴). به باور ایشان اوج خفقان سیاسی در این دوره بر ملت ایران تحمیل شد، به گونهای که در دوره پهلوی هیچ قشر و طبقه اجتماعی اجازه بیان عقاید سیاسی نداشت. (همان، ج ۴، ص ۲۰۰)امام خمینی از دهه چهل شمسی، با تداوم رفتارهای خودسرانه رژیم پهلوی در تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و بیتوجهی به مواضع علما و قانون اساسی، رویکردی مبارزاتی به خود گرفت و نقد رژیم دیکتاتوری پهلوی را آغاز کرد. (همان، ج ۱، ص ۱۵۴) از این دوره به بعد به شکل علنیتری رژیم پهلوی را رژیم دیکتاتوری میدانست (همان، ج ۲، ص ۱۲۴، ۱۲۹؛ ج ۳، ص ۱۰۰) و آنان را با عباراتی همچون «استبداد جهنمی» و «دیوی که ملت را اسیر کرد» خطاب میکرد. (همان، ج ۴، ص ۳۶۶ و ۴۷۱) در آن دوران، حکومت پهلوی کاملاً به لحاظ ساختار و محتوا به شکل یک حکومت دیکتاتوری سلطنتی تبدیل شده بود که در آن به اعتقاد امامخمینی نه تنها آزادیهای فردی و سیاسی و مذهبی سلب میشد، بلکه انتخابات واقعی، مطبوعات آزاد و استقلال قضایی از میان رفته بود. (همان، ج ۳، ص ۳۶۸)
استبدادستیزی در سیره عملی امام خمینی
انقلاب اسلامی ایران با هدف و شعار برقراری عدالت، نفی و مبارزه با دیکتاتوری به پیروزی رسید و این در نگاه امامخمینی یکی از اهداف مهم قیام ملت ایران علیه رژیم پهلوی بود. (صحیفهامام، ج ۹، ص ۷۰) به تعبیر ایشان، این حرکت عظیم سیاسی و اجتماعی، حرکت ملت از ظلمت استبداد به سوی نور بود. (همان، ج ۷، ص ۱۳۵) در واقع نهضت امامخمینی در مقام نظر و عمل، حرکتی ضد استبدادی بود که به یکی از بدترین دیکتاتوریهای سلطنتی قرن بیستم پایان بخشید؛ اما با گرمشدن مباحث درباره گنجاندن اصل مربوط به ولایت فقیه در قانون اساسی ایرادها و شبهاتی درباره امکان تبدیلشدن نظام جمهوری اسلامی به حکومت استبدادی مطرح شد. امامخمینی در پاسخ به این انتقادها همواره انتساب دیکتاتوری و استبداد به حکومت دینی را رد و اسلام را دین مبارزه با فساد، خودکامگی و دیکتاتوری معرفی میکرد. (صحیفه امام، ج ۴، ص ۱۹۶؛ ج ۵، ص ۵۴۷) ایشان ضمن موهوم و باطلدانستن این القائات، معتقد بود ولایت فقیه به معنای بیقیدوشرط و بیضابطهبودن در حکومت نیست. در کنار این مسئله سازوکار مراقبت و صیانت درونی ازجمله صفت عدالت در کنارِ علم و آگاهی به شریعت مانع درونی است که از فرورفتن ولایت فقیه در دیکتاتوری پیشگیری میکند. (صحیفه امام، ج ۱۰، ص ۷۲؛ ج ۱۱، ۲۲ ـ ۲۳) ایشان همچنین معتقد بود فقیه کسی است که خود را متعهد و ملزم به اسلام میداند و به دلیل اینکه دیکتاتوری فسق و ظلم است، (همان، ج ۱۱، ص ۳۱۰)، اسلام اجازه نمیدهد هر فقیهی ولیِّ مردم شود و فقیهی که از اوصاف فقاهت و عدالت برخوردار باشد، مستبد نمیشود؛ (همان، ج ۱۰، ص ۷۲ و ۴۱۱؛ ج ۱۱، ص ۴۶۴) بنابراین از نگاه ایشان، ولیّ فقیه کاری برخلاف مصالح کشور انجام نمیدهد که باعث خودکامگی و دیکتاتوری گردد.
چگونگی مبارزه با استبداد از نگاه امام خمینی
امامخمینی عواملی را برای مصونماندن جمهوری اسلامی از دیکتاتوری بیان کرده است که به برخی اشاره میکنیم: به باور ایشان نخستین اصل، پذیرش جایگاه مردم و رای آنان در حکومت دینی است که سد مهمی در مقابله با دیکتاتوری است. (همان، ج ۱۱، ص ۳۰۵ ـ ۳۱۰) ایشان با وجود تأکید بر مشروعیت الهی ولایت عموم فقیهان، ولایت را از آنِ فقیهی میداند که یا با ابراز نظر عمومی مردم، پذیرش او محرز شده باشد؛ یا منتخبان آنان در خبرگان رهبری، رهبر سیاسی کشور را انتخاب کنند (همان، ج ۱۱، ص ۳۰۶ ـ ۳۰۷؛ ج ۱۸، ص ۳؛ ج ۲۰، ص ۴۵۹)؛ زیرا در نگاه ایشان، اسلام اجازه اعمال زور بر مردم و دیکتاتوری نداده و هیچ مسئلهای حتی حاکم اسلامی نمیتواند تحمیلی باشد. (همان، ج ۱۱، ص ۳۴) چنانکه برگزاری انتخابات یکی دیگر از سازوکارهای حضور مردم در حاکمیت و پیشگیری از دیکتاتوری و استبداد است. (همان، ج ۱۸، ص ۲۹۵) همچنین وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، مردم را به مشارکت سیاسی و نظارت و دخالت در چگونگی اِعمال قدرت حاکم موظف کرده است و این امر نه یک مسئله سیاسی که تکلیف شرعی است و افراد میتوانند با تمسک به آن، انحرافات در عرصه قدرت را تذکر دهند. (همان، ج ۱۰، ص ۱۱۰)به اعتقاد امامخمینی قانون اساسی عامل دیگر بازدارنده دیکتاتوری در جمهوری اسلامی ایران است؛ زیرا حرکتِ همه ارکان حکومت در چارچوب قانون به منزله محدودشدن وظایف و اختیارات و دوری از خودکامگی است. (همان، ج ۱۱، ص ۲۸۱؛ ج ۱۴، ص ۴۱۵) برای همین در اولین فرصت دستور تهیه پیشنویس قانون اساسی و تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی را دادند که با انتخاب مردم تشکیل گردید. پیش از این نیز، دو ماهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که انتخاب نوع نظام را هم به مردم واگذار کرد، در حالی که میتوانست و مردم هم میپذیرفتند که خود ایشان نوع آن را تعیین نمایند؛ اما این کار را نکرد. از دیدگاه امام خمینی هرگونه سرپیچی و ظلم شخص اول حکومت از قوانین نیز باعث برکناری وی از منصب سیاسی میشود و او باید در برابر قانون الهی و محکمه اسلامی پاسخگو باشد. (همان، ج ۴، ص ۳۹۷)
در ۱۵۰ سال اخیر دستکم دو انقلاب بزرگ در ایران رخ داده است که هر دو به نوعی در راستای استبدادستیزی، و هر دو با فدارکاریها و هزینههای بسیار به همراه بوده است. دومین انقلاب که به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و منجر به تشکیل نظام جمهوری اسلامی شد، بر پایه ضد دیکتاتوری و استبدادستیزی بود. امام خمینی در نظر و عمل مخالف خودرأیی و خودکامگی بود و همیشه خود و دیگر مسئولان را سفارش به مشورت کرده و توجه به رأی مردم داده و انتخاب مردم را محترم میشمرد و میزان را رأی ملت میدانست، نه خود و یا دیگر نهادها و مسئولان.
.
انتهای پیام /*