امام خمینی، انقلاب اسلامی و شالوده شکنی سیطره گفتمان های رسمی در حوزه سیاست انقلاب اسلامی انقلاب معنویت، عقلانیت و عدالت

پدیدآورنده (ها): نامدار، مظفر (دکتـرای عـلوم سیاسی)

کلید واژه های ماشینی:

انقلاب اسلامی، سیاسی، دین، اخلاق، توحیدی، عقل، انسان، سیاست، غرب، انقلاب اسلامی انقلاب معنویت

آزادی از دین، آزادگی در دین!

این حقیقت دارد که آدمیان بالفطره عافیت طلب اند و به آرامش و آسایش بیشتر می گرایند تـا به جنجال و ناامنی، بنابراین گفته می شود:

برقرار ساختن قواعد و نظام های سیاسی نو هـمان قدر خطر دارد که کشف دریاها و سرزمین های ناشناخته. (ر ک: نیکولو ماکیاولی، گفتارها، ترجمه محمد حسن لطـفی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۷، ص ۳۵)

اما در انقلاب اسلامی مردم ایران تصمیم گرفتند رابطه خود را با گذشته به ظاهر آرام قطع نمایند. به نظر نمی رسد هیچ رویدادی بهتر از انقلاب اسلامی بتواند به نویسندگان سیاسی، سیاستمداران و اهل انـدیشه بیاموزد که در تأملاتشان نسبت به رخدادها، محتاط تر باشند. زیرا به ندرت می توان رویدادی را در تاریخ پیدا کرد که با وجود ریشه داشتن در گذشته ای بس دور و گریزناپذیری، (الکسی دوتوکویل درباره انقلاب فرانسه این گونه داوری می کند. ر ک: الکسی دوتوکویل، انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نـقره، ۱۳۶۵، ص ۲۱)

 مانند انقلاب اسلامی این چنین غیر قابل پیش بینی رخ داده باشد.

شاه، دستگاه ساواک، نخبگان سـیاسی و سـیاستمداران امریکا و اروپا و سرویس های اطلاعاتی آنها با آن همه ادعاهایی که در تیزبینی سیاسی داشتند، از آنچه در شرف وقوع بود بویی نبرده بودند. انقلاب اسلامی نظام کهن شاهنشاهی را در ایران ساقط کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و زوال نظام پادشاهی، در هـر کجـا این آگاهی مبهم پراکنده بود که نظام جدیدی در آستانه ساخته شدن است و به همان سان امید های جدید ی را نیز در زمینه دگرگونی و اصلاحات، تحول مفاهیم و مدل نظام سیاسی به بار آورده است. اما هـنوز هـم به درستی نمی توان گفت که این شالوده شکنی ها چه صورتی به خود خواهد گرفت. دولت های غربی که منافع زیادی در ایران داشتند با سرویس های اطلاعاتیشان از تشخیص چگونگی شکل گیری انقلاب کاملا باز مانده بودند و انقلاب اسـلامی را مـانند یکی از بـیماری های گذرایی تلقی می کردند که همه مـلت ها گـاه دچـار آن می شوند و تصور می کردند که تنها نتیجه عملی این انقلاب همانا ایجاد فرصت های سیاسی برای همسایگان یا قدرت ها خواهد بود. بسیاری از تحلیل گران هنوز در باطن بـر این عـقیده اند که انـقلاب اسلامی ایران به جز یک پدیده ملی و گذرا چیز دیگری نـیست. امـا انقلاب اسلامی مسیر مقررش را دنبال می کند و به موازات آن، طرز نگرش جهان خارج نیز نسبت به انقلاب اندک انـدک دگـرگون مـی شود و ماهیت ساختارشکن آن بـیش از پیش آشـکار می گردد. اکنون به راحتی می توان دید که انقلاب اسلامی پس از نابودی نهادهای سـیاسی رژیم پیشـین، نهادهای مدنی این رژیم را نیز برانداخت و پس از دگرگون ساختن قوانین و رسوم قدیمی، حتی مفاهیم سنتی سیاست را از اعتبار انداخت. انـقلاب اسـلامی بـه نابودی کل نظام مشروطه سلطنتی بسنده نکرد بلکه موفق شد ابطال ناپذیری و نظم اجـتماعی بـه ظـاهر معقول مدرنیته را نیز در اذهان پاره ای از جریان های شبه روشنفکری ساقط نماید. علت دگرگونی یاد شده را بـاید در طـرز نـگرش به انقلاب درک کرد. آنچه در نگاه نخست برای نظام مشروطه سلطنتی و حامیان غربی آن یک مرحله گذرا و نـشانه نـه چندان غیر معمول از درد های روزافزون یک ملت می نمود، چیزی یکسره جدید از کار درآمد که بـا هـر یک از انـقلاب ها و جنبش های پیشین و نظام های سیاسی حاکم کاملا متفاوت است.

برخی هنوز نمی خواهند باور کنند که این نـیروی نـاشناخته که هیچ چیزی نمی تواند آن را تحت نظارت در آورد، نه تنها نظام پادشاهی را در ایران برانداخت بلکه بـافت و سـاخت اجـتماعی حاکم بر جهان را نیز به چالش کشید. یکی از نخستین اقدام های انقلاب اسلامی بازسازی اندیشه اسلامی در زنـدگی اجـتماعی است. نخستین سودایی که سر بر کشید و آخرین سودایی که در آرمان ها و خواست های مـردم اسـت، مـاهیتی کاملا دینی و اسلامی دارد. حتی پس از آنکه پافشاری برای دستیابی به آزادی و استقلال در ایران به ثمر نشست، ایرانـیان دیگـر چـیزی را بهتر از زندگی در سایه دین خواستار نیستند. انقلاب اسلامی ایران دقیقا عکس انقلاب فرانسه اسـت. بـه تعبیر آلکسی دو توکویل، یکی از نخستین اقدامات جنبش انقلابی فرانسه حمله هماهنگ به دین و کلیسا بود. انقلاب فرانسه از دیدگـاه اغـلب فیلسوفان، سرشتی ضد دینی داشت. (همان، ص ۳۱، ۳۲) بنابراین اگر گفته شود که انقلاب فـرانسه انـقلاب آزادی از دین بود سخن به گزاف نگفته ایم. اما انـقلاب اسـلامی دقـیقا بر خلاف انقلاب فرانسه یک انقلاب دینی بـود. انـقلاب اسلامی مانند انقلاب فرانسه خواستار آزادی بود اما آزادی در درون دین. باید بین مبانی انقلابی که هدفش آزادی از دین و انـقلابی کهـ هدفش آزادگی در دین بود، تفاوت قـائل شـد. بسی سـاده لوحانه و خـارج از مـبانی علمی است که عده ای باور کنند بـا مـبانی انقلاب فرانسه که انقلاب آزادی از دین بود می توانند انقلاب اسلامی را ـ که انقلاب آزادی در دین است ـ تحلیل کنند. در انـقلاب فـرانسه دین و کلیسا به این اعتبار مورد تهاجم قـرار گرفت که حافظ نظم پوسـیده کهـنه بود. یعنی بیزاری از دین در انقلاب فـرانسه نـه برای آن بود که کلیسا در دنیای نوین در حال ساخت جایی نداشته باشد بلکه بـه این دلیل بـود که در دنیای کهنه ای که در آستانه نابودی بـود کلیسـا نـیرومندترین و ممتاز ترین مقام را در اخـتیار داشـت. (هـمان، ص۳۲) در انقلاب اسلامی دین به اعـتبار تـضاد با نظم پوسیده و کهنه مورد اقبال مردم قرار گرفت. شاید یکی از دلایل بیزاری مردم از نهاد های وابـسته بـه نظام پادشاهی و جریان های شبه روشنفکری وابـسته بـه آن و همچنین نـفرت مـردم از نـظام های لیبرالیستی و سوسیالیستی و دموکراتیک غـربی این است که آنها نیرومندترین و ممتازترین مدافع نظم اجتماعی رو به انحطاط در ایران بودند. امام خمینی (س) در نامه سـرگشاده ای در سـال ۱۳۴۶ به هویدا می نویسد:

حکومت پلیسی غیر قانونی شما و اسلاف شما به خواست آنان که می خواهند ملل شرق به حال عقب افتادگی باقی باشند، حکومت قرون وسطایی، حکومت سرنیزه و زجر و حبس، حکومت اختناق و سلب آزادی، حکومت وحشت و قلدری است. با اسم مشروطیت، بدترین شکل حکومت استبداد و خودسری و با نام اسلام، بزرگترین ضربه به پیکر قرآن کریم و احکام آسمانی است... آنها نمی خواهند قرآن کریم و احکام آن حاکم بر ملل اسلامی باشد تا ذخایر آنها را به یغما ببرند و کسی حرفی نزند و در عوض آنها را مصونیت دهد؛ آنها نمی خواهند ما در بین ملت آزاد باشیم و گویندگان ما آزاد باشند و شماها مع الاسف مأمور اجرا هستید؛ مأمور چشم و گوش بسته؛ مأمور بی چون و چرا. (صحیفه امام، ج۲، ص۱۲۳ ـ ۱۲۶)

هدف انقلاب اسلامی تنها دگرگونی صورت قدیم حکومت نبود بلکه می خواست کل ساختار اجتماعی ایران پیش از انقلاب و همه قدرت های تثبیت شده، امتیازات به رسمیت شناخته شـده، جـریان های، حکومت ها و اندیشه هایی را براندازد که حامی این ساختار هستند. در این میان تنها دین بود که هیچ جایی در نظام کهنه نداشت و نظام کهنه ساختاری بود که علیه دین بسیج شده بود. لذا بر خلاف انقلاب فرانسه، انقلاب اسلامی مـاهیت دینـی پیدا کرد و آزادی را نه در ضدیت با دین بلکه در درون دین جستجو می کرد. با این تفاصیل باید گفت که انقلاب اسلامی از نظر ماهیت از سه جهت با سایر دگرگونی های انقلابی جهان تفاوت دارد:

۱. مـعنویت ۲. عـقلانیت ۳. عدالت.

انقلاب اسلامی، انقلاب مـعنویت در جـهانی فاقد معنا

این حقیقت دارد که ادیان در نفس الامر قبل از اینکه آلوده تفسیرها و تأویل های بشری شوند و آموزه های الهی که از طریق وحی بر پیامبران نازل شد، دچار تحریف گردند، آرمان های خـود را بـا بذر آزادی و آزادگی انسان آغـاز مـی کنند. پیامبران آمده اند که انسان ها را از هر آنچه مربوط به پنداشته های آنها از حقیقت و ماهیت پدیده هاست، آزاد سازند. آزادی از وابستگی به سنت های خاک، خون، نژاد، قبیله، شهر، ملت، دولت، آزادی از بت های عینی و ذهنی ساخته دست بشر، آزادی از اوهـام و خـرافات، آزادی از خدایان قدرت، ثروت، نیرنگ و فریب. هر پیامبر بر حقی که آمد، شعار آزادی انسان ها را سر داد. دلیل اصلی مقابله صاحبان زور، زر و تزویر با آموزه های پیامبران نیز رها شدن انسان ها از سلطه آنها بود. اگر نمرود در مـقابل حـضرت ابراهیم (ع) و فـرعون در مقابل حضرت موسی (ع) و امپراطوری روم در مقابل حضرت عیسی (ع) صف آرایی کردند و راه را بر تعالیم این پیامبران بزرگ الهی بستند بـدین اعتبار بود

که آموزه های این پیامبران با سنت های حاکم بر حـیطه فـرمانروایی و امـپراطوری آنها بر اذهان، جان ها، دل ها و اندیشه های انسان ها سازگاری نداشت. در رأس اولین شعار های پیامبران، آزادی از سلطه صاحبان قدرت، ثروت و تزویر قـرار داشـت. اگر تمامی اشراف قریش و حافظان نظم پوسیده و مشرکانه زمان، در مقابل آموزه های پیامبر بـزرگ اسـلام، مـقاومت نشان دادند و راه را برای تحقق آرمان های دین توحیدی اسلام بستند و قصد جان پیامبر و اصحاب او کردند، بـرای این بود که می دانستند آنچه او می آموزد با سنت های حاکم بر خاک، خون، قـبیله، نژاد و منافع آنها سـازگاری نـدارد. پیامبر اسلام (ص) فرستاده خدا بود و خداوند می دانست که آزادی از لوازم حیات و تکامل جوامع بشری و از نیازمندی های موجود زنده است، چه انسان باشد، چه حیوان باشد یا گیاه.

خاصیت موجود زنده رشد و تکامل است و آزادی، امنیت و تربیت لازمـه آن می باشد. بنابراین شعار آزادی، تربیت و امنیت در کنار توحید (معنویت)، عقلانیت و عدالت شعار های محوری پیامبر اسلام است.

افتخار مسلمانان است که در میان ادیان توحیدی، اسلام تنها دینی است که به آموزه های انبیاء گذشته اعتقاد داشته و هـیچ دینـی را مورد تردید و انکار قرار نمی دهد و تنها دینی است که به ادیان گذشته به دیده احترام و تأیید نگریسته و پیامبران ادیان گذشته را پیامبران بر حق قلمداد می کند. از نظر اسلام ریشه همه ادیان الهی یکی است. انسان از این جـهت هـبوط کرد و اسیر طبیعت شد که آزادی و در جوار قرب الهی بودن خود را با انتخابی از دست داد که متأثر از پنداشته های او بود. انسان پنداشته ها را بر دانشی که خداوند به او تعلیم داده بود و محصول عقل و مقام خلیفه الهی انسان بـود تـرجیح داد و هبوط کرد. پنداشته ها محصول نفس انسان است و انسانی که اسیر پندارها می شود هبوط می کند. انسان با هبوط خود اولین چیزی را که از دست می دهد آزادی است. انسانی که آزادی خود را از دست می دهد آماده است تا اسـیر دسـت هـر کس و هر چیزی شود. ابـتدا اسـیر طـبیعت می گردد و سپس اسیر خاک، خون، نژاد، دارایی، مال، قدرت، ثروت، زن و فرزند و از همه مهم تر اسیر پندارها و پنداشته هایی که به تمام این اشیا تعلق دارد و در زبان دین بـه آنـ دنـیا گفته می شود.

پیامبر عظیم الشأن اسلام وقتی انقلاب بـزرگ اسـلامی را بر پا کرد رهایی انسان از پنداشته ها و پیروی از دانش ها و معرفت ها را سرلوحه شعار های خود قرار داد.

از دیدگاه قرآن هر یک از پیامبران در آموزه های خود اسوه و الگوی مـبارزه بـا پنـداشته ها و مروج دانش هایی خاص بودند. ابراهیم قهرمان مبارزه با بت های عـینی و ذهنی، لوط قهرمان مبارزه با فساد اخلاقی، هود پیشوای ضد غرور و تکبر، یوسف قهرمان نجابت و پاکی و مبارزه با شـهوت و هـوس، شـعیب اسوه مقابله با فساد های اقتصادی، موسی قهرمان مبارزه با لجاجت و خـودسری و هـرزگی انسان، داود مبشر دانایی و داوری، سلیمان قهرمان حکمت و توانایی، عیسی پیشوای صلح و راستی و عشق و محمد (ص) عصاره همه پیامـبران یعـنی پیامـبر وحدت، رحمت، معرفت، معنویت، عقلانیت، امنیت و عدالت است، آموز ه هایی که مبتنی بـر تـوحید، عـقل و عدل می باشند. اگر ادعا کنیم که روایت ناب موضوعیت انسان در تاریخ، برای اولین بار در متون دینی و آمـوزه های پیامـبران الهـی و به صورت کامل در آموزه های اسلامی سر بر آورد، ادعایی به گزاف نکرده ایم، زیرا در نگرش های اسطور ه ای بـین النهرین و مـصر و در آموزه های فلسفی یونان، تاریخ مرکز ثقل جزئی گرایانه دارد. یعنی در عالی ترین شکل، از خدایان مکان، شـهریاران یا ابـرانسان هایی صـحبت می کند که همه چیز را برای نژاد خود می خواهند.

در حالی که در ادیان، تاریخ با ظهور و سقوط تمدن ها، حـکومت ها و فـراز و فرود انسان ها سر و کار دارد. تاریخ اسطوره ای، تاریخ قهرمان سالار (ابرانسان نیچه) ولی تاریخ ادیان تاریخ انسان سالار اسـت.

مـی گویند وقـتی که حضرت ابراهیم (ع) به دستور خداوند، قبیله خود را در شهر اور کلده به سوی سرزمین کنعان رها کرد، در پس این رهـایی و هـجرت باید تمثیلی از حقیقت و ماهیت ادیان توحیدی را ـ که ابراهیم (ع) پدر آنها می باشد ـ جستجو کرد. خدا در باور انـسان ها تـا قـبل از ابراهیم خدایی است اسیر مکان، خاک، خون، نژاد، قبیله، شهر و ملتی خاص. اما خداوند بـا فـرمان هـجرت حضرت ابراهیم (ع) از قبیله، خاک، خون و نژاد به دنبال اثبات حقیقتی بود که این حـقیقت در مـعرفت های پیشین بشر، نشانی از خود نداشت.

خداوند در پی اثبات این حقیقت بود که شریعت نبوی آموزه هایی الهی است و نمی تواند حـامی یک قـوم یا قبیله ای خاص باشد. خدای حضرت ابراهیم یا خدای ادیان توحیدی خدای یک میثاق تـاریخی بـا بشر است و هر چه در جهان وجود دارد، بـه نـوعی جـزئی از تاریخ این میثاق می باشد. مهم ترین اصلی که انقلاب های ادیان تـوحیدی را از انـدیشه های اساطیری، طبیعت گرایانه و قرارداد های اجتماعی بشرانگارانه متمایز می سازد این است که در میثاق خدای ادیان توحیدی با انـسان، جـهان به مثابه یک تاریخ تلقی مـی شود، تـاریخی که نباید در پای مـنافع یک نـژاد، قـوم، قبیله، شهر یا ملتی خاص قربانی شـود. سـخت ترین کمین گاهی که باعث انحراف و تحریف پیروان ادیان یهودی و مسیحی شد و زمینه را برای ظهور خـاتم پیامـبران فراهم ساخت همین بود.

در صورت بندی های دانـایی این دو دین، میثاق تاریخی خـدا بـا انسان در منافع قوم و طبقه خـاصی قـربانی شد.

الهیات یهودی با قرنطینه کردن خدا در خاک، خون، نژاد و قبیله به همان اصـلی بـرگشت که بینش های اسطوره ای و آموزه های آرمان شهر های فـلسفی بـین النهرین، یونـان و روم گرفتار آن بود. دین پس از چـندی تـوانایی ترجمه جنبش های زمان را در تـاریخی فـراتر از تاریخ قوم بنی اسرائیل یا کلیسای مسیحی از دست داد و زبان دین از درک زمان حال و آینده عاجز شد.... در صورت بندی های دانـایی الهـیات توحیدی، قرار بود جهان به مـثابه یک تـاریخ تلقی شـود و هـمه چـیز در پرتو خدای احد و واحـد درک گردد.

خدایی که اسیر مکان خاک، نژاد و قبیله نبود بلکه بر فراز همه ملت ها بود امـا خـدای بنی اسرائیل بر اساس آموزه های تورات و انـجیل خـدای مـکان و خـدای قـوم و نژادی خاص بـود.

آیا خـدایی که منتسب به قومی خاص باشد قادر به تباهی و نابودی قوم فاسد خود است. بر اساس روایتـ های تـوراتی، بـا وجودی که قوم بنی اسرائیل بارها از ناحیه خداوند؛ قـوم نـافرمان، سـرکش، مـتکبر، خـونریز و لجـوج معرفی شده است اما باز هم چنین قومی مورد حمایت خدای خود است. خدایان منتسب به قوم و قبیله و شهر باید دارای چنین خصلتی باشند. آنها در همه حال بـاید حافظ منافع قوم خود باشند. چون نابودی قوم مترادف با نابودی خدای قوم است. همسازی الهیات یهودی ـ مسیحی با فلسفه یونان را باید در همین اندیشه جستجو کرد. خدای یهودی ـ مسیحی، مانند فـلسفه یونـان وجودی تراژیک دارد، زیرا مانند خدایان «المپ» (اُلمـپ کوهی است در یونان که مرکز فرماندهی خدایان یونان بود.) یونان، خدای آنها نیز خدای مکان است و در جوار قوم خود به نبرد با دیگر اقوام می آید. اما وقتی پیامبر اسلام به رسالت برگزیده شـد اولین شـعار او این بود که قوم و قبیله و خون و نژاد فقط عامل بازشناسی انسان ها از یکدیگرند و هیچ کس را در این رابطه برتری با دیگری نیست. کسی در نزد خدا عزیزتر است که بـا تـقوا تر باشد. (انّ اکرمکم عند الله اتقیکم. قرآن، ۴۹ / ۱۳.)

در حالی که قدرت مکان در ذهـن پیروان الهـیات یهودی ـ مسیحی قدرتی فائق بود. همه چیز در سرزمین موعود و شهر اورشلیم به عنوان شهر آسمانی و شهر خدا خلاصه می شد. همان طور که همه چیز یونـان نـیز در کوه المپ مقر خدایان و شـهر پولیس، مـقر انسان ها رقم می خورد. الهیات یهودی مانند فلسفه یونان، محصور در مکان و معطوف به شهر شد. خدای الهیات یهودی رابطه ای با زمان ندارد. اما از نظر اسلام خدای احد و واحد خدای زمان و خـدای تاریخ است خدایی است که در تاریخ به سوی غایتی انجامین می کوشد. تاریخ هدفی دارد و به سمت و سوی مـشخصی مـی رود و در این حرکت پیوسـته است که همیشه چیزی تازه آفریده می شود. تاریخ الهیات توحیدی اسلام، تاریخ جهانی است، تاریخ شهر، مـلت، قبیله و نژادی خاص نیست. در تاریخ جهانی ادیان حقیقی، محدوده های مکان و مرز های بـین مـلت ها نـفی می شود. همه ملت ها و همه انسان ها از نظر خداوند باید آمرزیده شوند و به رستگاری برسند.

بنابراین یکتاپرستی اسلام، یکتـاپرستی عـدالت است چون به همه انسان ها نظر دارد نه به انسانی خاص، در حالی که خدایان مـکان بـالضروره عـدالت را تباه می کنند. دعوی بی حد و حصر هر خدای مکان مندی مثل خدای قوم بنی اسرائیل یا خدای فلسفه یونـان به ناگزیر با دعوی نامحدود خدای مکان مند دیگر در تضاد است.

تضاد خدایان در آسـمان، تضاد انسان ها را در زمین دامـن مـی زند. اراده معطوف به قدرت یک گروه یا قوم یا قبیله یا شهر برای قوم و قبیله و شهر دیگر عدالت به همراه نخواهد آورد. دین که آمده بود تنها راه نجات انسان ها باشد، پیوسته اسیر جهالت ها و نفع پرستی های انسان شد. خدای الهیات یهـودی ـ مسیحی مانند خدای فیلسوفان یونانی است. پیوسته با قوم خود و اقوام دیگر در جدال و جنجال به سر می برد.

اما خدای اسلام خدای توحید، عقل و عدالت است. غایت چنین خدایی برای انسان غـایت در مـقام شهروند نیست بلکه غایت در مقام انسان است. اگر چه انسان ناچار است در شهر زندگی کند، همه کمالات عملی انسان در مقام شهروند در ارتباط با زندگی اجتماعی ارزش می یابد و غایت هستی آدمی فـقط بـه عنوان عضوی از جامعه باید منطبق باشد. در حالی که در اسلام فردیت فرد اصل مطلق نیست. یعنی مسائل جامعه از دیدگاه فردی و شخصی او نگریسته نمی شود بلکه چشم انداز اسلام یک چشم انداز اجتماعی است که در آن نه فـرد مـحور می گردد و نه جامعه ـ که موطن اصلی و محل استقرار فرد است ـ از بین می رود.

اسلام وقتی ظهور می کند که بشر در اضطراب انسانی است. اضطراب مواجهه با پرتگاه نیستی و غیبت خدا و دین خدا در جامعه. در دنـیای فـروپاشیده ای که از غـیبت خدا ویران شده و سرگردان می باشد، اضـطراب حـاصل از مـرگ خدا و بی خدایی اضطراب کشنده ای است. انسان وقتی از خدا محروم می شود، یا خدای دیگر خلق می کند یا خود به جای خدا می نشیند و یا پوچی و هـیچ انگاری بـه سـراغ او می آید. هر سه وجه از بی خدایی برای حیات بـشر خـطرناک و ویران کننده است.

مهم ترین وجه نسبت انقلاب اسلامی با انقلاب بزرگ پیامبر عظیم الشأن اسلام و مهم ترین وجه تفاوت این انقلاب را بـا سـایر دگـرگونی ها باید در همین مسأله جستجو کرد.

انقلاب اسلامی در جهانی ظهور کرد که هیچ انگاری و پوچـ انگاری، انسان خدایی و جایگزینی بن بست های عینی و ذهنی به جای خدای احد و واحد شاخص اصلی این جهان است. هیچ انگاری و پوچ انگاری جهان را فـاقد روح مـعنویت و تـاریخ انسان را فاقد جهت، غایت و نهایت نشان می داد. انسان خدایی، اراده معطوف به قـدرت ابـرانسان ها را تنها اصل حاکم بر جهان جدید معرفی می کرد و عدالت را به مثابه فضیلت های کوچک که راه را بر ابرانسان و خـدایی انـسان مـی بندد، امر سخیف و مهمل معرفی می کرد. ابرانسان نیچه الگوی انسان عصر تجدد در جـهان مـدرن اسـت. نمونه آرمانی و اسطوره جاودانه انسان کامل در عصر مرگ خدا و انسان آرمانی، عصر انسان خدایی اسـت.

در تـفکر اسـلامی انسان ها بر اساس شاخص هایی چون فقیر و غنی، سیاه و سفید، آفریقایی و اروپایی و از این قبیل تقسیمات پنداری طـبقه بندی نـمی شوند. اما در عصر انسان خدایی به تعبیر پاره ای از فیلسوفان مثل نیچه و اصحاب اندیشه های او، اکنون بـا ظـهور فـلسفه ابرانسان، خدا مرده است و انسان ها دیگر نمی خواهند با هم برابر باشند. انسان کامل دیگـر انـسان فاضل نیست بلکه انسان شرور است. انسان شر است، فرزانه ترینان همه برای آسـایش خـاطر مـن چنین گفته اند، دریغا، کاش امروز نیز چنین می بود، زیرا شر بهترین نیروی انسان است. انسان باید بـهتر و شـریرتر شود، من چنین می آموزانم. به شریرانه ترین چیز برای بهترین چیز در ابرانسان نـیاز اسـت. (فـردریش نیچه، چنین گفت زردشت، تـرجمه داریوش آشـوری، تـهران، آگاه، ۱۳۶۲، ص۴۴۵)

ابـرانسان تفکر جدید عدالت را در پای منافع طبقاتی و اراده های معطوف بر سیطره و قدرت ابرقدرت ها قربانی کرد و پرستش بت های جـدیدی چـون آزادی، دمـوکراسی علم پرستی و غیره راه را برای دیدن حقایق عالم هستی که ورای اندیشه ها و پندار های حسی انسان های کوته نظر بـود مـسدود کرد.

انقلاب اسلامی در مقابل چنین جهانی و در دل چنین باورهایی شکوفه زد. جهان جدید به دنبال آزادی ابرانسان ها از قید و بندهای اخـلاق، دین و فـلسفه برای اعمال قدرت بر انسان ها می گشت اما انقلاب اسلامی آمد تا آزادی از دین، اخـلاق و عـقلانیت را به آزادگی در دین تبدیل کند، زیرا سیصد سال حـاکمیت مـدرنیته بـرای بشر جز استعمار، استثمار، کشتار و غارت، بـرده داری، تـولید سلاح های کشتارجمعی مدرن، بمب های شیمیایی و هسته ای، تخریب محیط زیست، فقر و گرسنگی بیش از نـیمی از مـردم جهان، تحمیل جنگ های ویرانگر بـه بـهانه صدور دمـوکراسی و آزادی و دفـاع از حـقوق بشر و امثال اینها به ارمغان نـیاورد.

انـقلاب اسلامی خواستار آزادی بود اما نه آزادی انسان از اخلاق، انسانیت، عقلانیت، معنویت و عدالت. امـام خـمینی (س) معمار تجدید بنای حکومت اسلامی در تـاریخ می فرماید:

ما آزادی می خواستیم، یا آزادی در پناه اسلام ما می خواستیم؟ ما اسلام می خواستیم. اسلام هم آزادی دارد، اما آزادی بی بند و باری نه. آزادی غربی ما نمی خواهیم.... آزادی که ما می خواهیم، آزادی در پناه قرآن ما می خواهیم. (صحیفه امـام، ج ۸، ص ۶۵)

در اینـجا امام خمینی (س) دقیقا مـاهیت مـتفاوت مفهوم آزادی را در انقلاب اسلامی با مفهوم آزادی در مدرنیته نشان می دهد. آزادی در مدرنیته به معنای آزادی از هر گونه اخـلاق، دین و فـلسفه و در مفهوم کلی به معنای بی بند و باری انـسان اسـت. در حالی انـسان مـتدین مـسلمان اصولا با چنین مـفهومی از آزادی سازگار نیست. در انقلاب فرانسه که نماد آغاز هیچ انگاری و پوچ گرایی انسان بی بند و بار عصر مدرنیته است هـمه چـیز به دنبال دموکراتیک شدن حیات سـیاسی انـسان ها اسـت. بـه عـبارت دیگر دموکراسی یا مـردم سالاری انـقلاب فرانسه دموکراسی یا مردم سالاری سیاسی بود. در حالی که در انقلاب اسلامی مسأله فقط مردم سالار شدن سیاست نبود بلکه مـردم سالار شـدن کل فـرهنگ جامعه مطرح بود. امام مفهوم مردم باوری را از حـوزه سـیاست، آشـکارا بـه حـوزه فـرهنگ منتقل کرد و نمود آن را در فرهنگ جامعه که عبارت از دین بود، نشان داد.

یکی از دلایل اساسی ای که جریان های شبه روشنفکری وابسته به غرب، انقلاب اسلامی را برنتابیدند همین خصلت مردم گرایی انقلاب اسلامی در مقابل نخبه گرایی انقلاب فـرانسه بود. در مفهوم دموکراسی غربی که چیزی فراتر از دموکراسی سیاسی نیست نخبگان و احزاب سیاسی خود را حلقه واسط بین مردم و قدرت سیاسی معرفی می کنند و بر اساس چنین اعتقادی خود را تفسیرکننده بی چون وچرای هـمه مـفاهیم جدید، اشکال حکومت و غیره می دانند. امام خمینی (س) در انقلاب اسلامی این تفکر را از اساس مورد تردید قرار داد. جریان های شبه روشنفکری وابسته به اندیشه های غربی بر اساس الگو های سنتی گفتمان های رسمی سیاست، مـعتقد بـودند که ما مجاز نیستیم خارج از حوزه سیاست از مردمی شدن یا مردم سالاری سخن به میان آوریم. آنها هر جریانی را که خارج از این مدار سنتی از مردم سالاری سخن به مـیان آورد مـتهم به پوپولیسم یا عوام گرایی می کردند. در دمـوکراسی سـیاسی این اصل که قدرت ناشی از اراده مردم است شکل دهنده شیوه اداره جامعه است. بنابراین از مردم خواسته می شود که نقش خود را در حکومت ایفا کنند. اما در اندیشه های سیاسی امام چـنین فـراخوانی از مرز سیاست گذشت و تـمام جـلوه های فرهنگی جامعه را در برگرفت. امام خمینی در سال ۱۳۵۸ در سخنرانی به مناسبت سالگرد نهضت خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ می فرماید:

نظر آن ملتی که نهضت را به وجود آورد و قدرتهای بزرگ را شکست، و بعد از این هم دنبال همین قدرت خواهد بود، تمام حَظّ مال اینهاست. نظرهای اینها میزان است. نظرهای دیگران اگر موافق با نظر اینهاست، اگر دنباله اسلام است، اگر با حفظ اسلام و احکام است، اهلًا و مرحبا... شما ای حقوقدانهای ما! ای جمعیت حقوق بشر! دنباله این حقوقدانها نروید. شما مثل این قشر، این قشر زحمتکش، حقوق را اجرا کنید. اینها جمعیت حقوق بشر هستند. اینها برای حقوق بشر زحمت می کشند. اینها تأمین آسایش بشر را می کنند. و شما صحبت می کنید! اینها عمل می کنند. (صحیفه امام، ج ۸، ص ۵۵-۵۶)

انقلاب اسلامی مانند انقلاب پیامبر عظیم الشأن اسلام، انقلابی نیست که آمده باشد مانند انـقلاب فـرانسه با خارج کردن دین و اخلاق و اخیرا فلسفه از حیات اجتماعی بشر، راه را برای سلطه نخبگانی که اراده معطوف بـه قـدرت دارنـد فراهم سازد. انقلاب فرانسه با خارج کردن لباس اخلاق و دین از زندگی اجتماعی، بشر را مجددا به عـصر بدویت و زندگی در جهان پنداشته ها در مقابل جهان دانش ها و معرفت ها بازگرداند. دین جامه ای بود که بشر در بـرابر بدویت پیروی از پنداشته ها به تـن کرد. در بـدویت، یعنی زندگی در پنداشته ها که پاره ای از فلاسفه از آن تحت عنوان وضع طبیعی یاد کرده اند، نه اخلاقی وجود دارد نه قانونی، هیچ چیز از بشر حمایت نمی کند و هیچ پوششی برای بشر نیست. انسان در بدویت پنداشته ها، برهنه محض اسـت، چیزی ندارد که او را پوشش دهد. دین پوششی است برای انسان برهنه بدوی اسیر پندارها. شاید یکی از تمثیل های زیبای متون دینی در عریان شدن انسان به خاطر پیروی از هوای نفس و خوردن میوه مـمنوعه این بـاشد که آدمی وقتی گناه می کند یا اسیر پندار های نفس خود می شود. چون دین او در معرض نابودی است برهنه می شود. یعنی پوشش خود را از دست داده و بدوی می شود. برهنگی نمادی از بدویت انسان است.

جهان بینی متون مـقدس عـهد عتیق و جدید در عصر ظهور محمد صلی الله علیه و آله استعداد سازگاری با جهان جدید را از دست داده بود، زیرا استعداد ویژه ای برای تبدیل شدن به آرمان انسان برای همه جهان را نداشت. نبودن آرمان در چـنین جـهانی به منزله هیچ انگاری بود و هیچ انگاری دو بازتاب خطرناک برای بشر به همراه داشت. یکی بریدن از جهان و نفی جهان در عمل و دیگری ترویج درنده خویی در جهانی فاقد روح و آرمان.

انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خـمینی بـه تـأسی از انقلاب بزرگ پیامبر اسلام در جـهانی رخ داد کهـ در آن نـه روحی وجود داشت و نه آرمانی، هیچ انگاری جهان ساخته دست مدرنیته شرایطی را فراهم کرده است که بشر دو راه بیشتر در پیش پای خود نمی دید. یکی بریدن از جهان و نفی جـهان و دیگـری درنـده خویی.

جهان مدرن در دویست سال اخیر در معرض چنین اوضـاعی قـرار داشت. ظهور مشرب های هیپی گری، چپ های جدید، اندیشه مارکسیستی و اتوپیا هایی که در آن بشر بریده از همه حقایق زندگی در شکل تمدن های اشتراکی کوچک و آنـارشیستی که هـمه قـواعد و قوانین، اخلاق و ارزش ها را به هیچ می انگارد، در گذران زندگی است. نـفوذ فلسفه های شبه دینی شرقی که هیچ حقیقت و اصالتی را دنبال نمی کنند جز بریدن از علائق و سلائق و دم را غنیمت شمردن، نماد های دیگر هـیچ انگاری جـدید اسـت. از طرف دیگر درنده خویی بشر جدید، ظهور جنگ های بزرگ ویران گر، تولید و اسـتفاده از سـلاح های کشتار جمعی وحشت آور و غیره نمود دیگری از هیچ انگاری جهانی است که در آن آرمانی وجود ندارد.

انقلاب اسلامی ایران در چنین جـهانی ظـهور کرد. انـقلاب اسلامی و امام خمینی (س) در سرلوحه شعار های خود همان اصولی را قرار دادند که پیامبر عـظیم الشأن اسـلام قـرار داده بود.

آرمان آزادی، تربیت و امنیت در کنار توحید و عقل و عدل شعار های محوری انقلاب اسلامی در عصر پیامـبر و عـصر امـام خمینی است.

در انقلاب اسلامی ایران همان چیزهایی به چالش کشیده می شود که در عصر پیامبر اسلام (ص) کشـیده شـد. برتری نژادی، تضاد دین و دانش، تضاد دین و سیاست، روحیه دنیاگرایی، تمایلات سرزمینی و تحقیر انسان بـه عـنوان مـوجودی بدذات و شرور و گناه کار که رستگاری برای او در شهر شیطان امکان ندارد اینها آموزه هایی است که انقلاب اسـلامی و اسـلام در مقابله با آن به وقوع پیوست.

انقلاب اسلامی، انقلاب عقلانیت در جهانی فاقد عقل

دنـیای مـدرنیته کهـ بر اساس آموزه های یهودی ـ مسیحی و تفسیر های فلسفه سیاسی توماس هابز و فیلسوفان غرب با آموزه های بـدذاتی فـطری انسان شروع می شود، از انسان و خدای او موجود پرتناقضی می سازد که در حالات خود به مـیانه روی قـائل نـبوده و درست از همین بی اعتدالی رنج می برد. خدای این انسان در متون یهودی ـ مسیحی بارها اقرار می کند از خشم و حـسد در آزار اسـت. در وجـود این خدا و انسانی که به صورت او آفریده شده، تیزبینی و دانش با بی فکری و نادانی هـمراه اسـت، مهربانی با سنگدلی و نیروی آفریدن با انگیزه ویران کردن، همه چیز در وجود این خدا و انسان ساخته دست او موجود اسـت. انـسان و خدای ساخته دست الهیات یهودی ـ مسیحی غرب دارای وجدان و تفکر نیستند. خدای آنـها بـا معرفت و دانش هیچ نسبی ندارد و نباید در امـور اجـتماعی انـسان ها دخالت کند. این خدا توانایی برقراری رابطه بـا اقـوام غیر یهودی و مسیحی را ندارد و رحمت واسعه خود را فقط به اقوامی عطا می کند که این اقـوام حـتی توجهی به اجرای دستورات این خـدا نـدارند و پیوسته نـافرمانی کرده بـه پرسـتش بت های عینی و ذهنی، گوساله های سامری و ارادهـ های مـعطوف به قدرت، ثروت و سیاست (البته به مفهوم تزویر و نیرنگ) برمی گردند.

خدای غـرب که خـدای فرزندان بنی اسرائیل است، بیان فی نفسه حـقیقت نیست بلکه هزاران تـوصیف شـاعرانه متعالی ترین ارزش ها در انسان گرایی و یا فلسفه های سـاخته پنـدار های انسان است؛ یعنی بازگوکننده تجربه ای درونی و شکل گرفته در متن تاریخ انسان است.

خدایی که زاده وجـود یک سـاخت اجتماعی ـ سیاسی است که از آن رئیس قبیله یا پادشـاه یا بـه زبـان امروزی رئیس جمهور یا نـخست وزیر و یا امـپراطور، قدرت فوق العاده ای در جامعه بـه دسـت آورده و در نتیجه ارزش های متعالی با قدرت های عالی جامعه که یا اراده اکثریت عددی شرکت کنندگان در انتخابات است و یا اراده پادشاه یا مـلکه، یکی شـده است. انقلاب اسلامی به تأسی از انـقلاب بـزرگ پیامبر عـظیم الشأن اسـلام در چـنین دنیایی ظهور می کند. شـالوده شکنی سیطره اقتدار یهوه، زئوس یا ژوپیتر مدرن در نگاه به عالم و آدم برای انقلاب اسلامی ایران کار سـخت دشـواری است.

مهم ترین وجوه تفاوت اسلام و آمـوزه های انـقلاب اسـلامی بـا سـایر انقلاب های بشری در مـعرفت شناسی، هـستی شناسی و انسان شناسی آن است، در انسان شناسی اسلامی بر خلاف انسان شناسی یهودی ـ مسیحی و انسان شناسی فلسفه های یونانی ـ رومی و معرفت شناسی های انـسان مـا بـعد نوزایی، انسان موجودی مجبور در مقابل دستگاه خـلقت نـیست. خـالق از او آزادی خـواسته و او را آزاد آفـریده اسـت. انسان موجودی است که رسالتی را به عهده دارد. او خلیفه و جانشین خدا در زمین است و این بارزترین مقامی است که انسان می تواند از آن برخوردار باشد. چنین تفسیری از انسان در هیچ مذهب، مکتب و فـلسفه ای وجود ندارد هیچ کتابی مثل قرآن انسان را تمجید و تقدیس نکرده است.

انقلاب اسلامی ایران مانند انقلاب صدر اسلام، مبشر چنین تلقی ای از انسان است و این تلقی

به هیچ عنوان با سیطره الهیات یهـودی ـ مـسیحی در تفکر مدرنیته همسازی ندارد.

مهم ترین تفاوت انسان شناسی انقلاب اسلامی با انسان شناسی یهودی ـ مسیحی مدرنیته، علم و معرفت انسان به اسماء است. اسم کلید معرفت و شناسایی است. از نظر اسلام فرشتگان در میدان مـعرفت و شـناسایی به انسان باختند و در مقابل عظمت او به خضوع و خشوع افتادند. قرآن برای انسان رسالت آزادی و اختیارات جانشینی خدا قائل است و این بدان معناست که انسان مـکمل وجـود و هستی است. در حالی که در تفکر یهـودی ـ مـسیحی مدرنیته غرب که فعلا بر بخش اعظمی از جهان سیطره دارد، انسان موجودی بدذات، شرور و گناه کار معرفی شده است که باید با اعمال قوانین خشک و برقراری سیطره ای مـبتنی بـر زور و اقتدار و هزاران حیله گری دیگـر شـرارت این انسان را کنترل کرد. تفاوت ماهیت سیاست در اسلام و غرب ناشی از همین دیدگاه است.

در اسلام سیاست گفتمان مبتنی بر خدمت است در حالی که در غرب و فرهنگ یهودی ـ مسیحی، سیاست گفتمان مبتنی بر قدرت است و این بـزرگ ترین تـفاوت انقلاب اسلامی با جهان غرب است.

تفاوت مهم تر دیگر انقلاب اسلامی و آموزه های اسلام با آموزه های یهودی ـ مسیحی غرب، در حوزه معرفت شناسی است. قرآن کتابی است که پیوسته انسان را دعوت به شناخت و مـعرفت پدیدهـ ها و پیروی از عقل مـی کند. در حالی که در فرهنگ یهودی ـ مسیحی شناخت میوه گناه و عقل ضد ایمان است. شناخت خدا، شناخت خود، شناخت دیگـران، شناخت طبیعت، شناخت جامعه و شناخت تاریخ مهم ترین وجوه مطالعه و شناخت شناسی قـرآن در آیاتـی تـحت عنوان آیات آفاقی و انفسی است. در حالی که در الهیات یهودی ـ مسیحی، دین، متون دینی و متون ایمانی نه تنها در ماهیت خود ضـد شـناخت تلقی می شوند بلکه انسان هم موجودی است که هیچ گاه به شناخت واقعی اشیا نـائل نـخواهد شـد. رشد نسبی گرایی، ابطال پذیری و ناتوانی انسان در فهم حقیقت اشیا در غرب و آموزه های یهودی ـ مسیحی دلیل آشکار این تـفاوت است.

انسان توراتی، انسانی است که به جرم معرفت و شناخت از بهشت رانده شد. در حـالی که انسان قرآنی، انسانی اسـت که بـه جرم عمل نکردن به معرفت و شناخت و اسمایی که خداوند به او آموخته بود، هبوط می کند و از بهشت رانده می شود. امانت الهی در قرآن به انسان که مقام خلیفه اللهی او را تضمین کرد، معرفت به اسماء است. بر همین اسـاس است که در آموزه های اسلام اصولا تضادی میان عقل و ایمان، دین و معرفت، دنیا و آخرت و شریعت و سیاست دیده نمی شود. در حالی که در فرهنگ یهودی ـ مسیحی غرب، تفاوت عقل و ایمان منجر به جداسازی های دوگانه خطرناکی می شود. جدایی جهان دینـی که جـهان ایمانی است و جهان دنیوی که جهان عقلی است، نتیجه طبیعی کلام یهودی ـ مسیحی در تفکیک جهان دینی و جهان دنیوی این بود که خداوند به جهان ایمانی یعنی جهانی فراسوی دسترسی عقل ارتقا می یافت و جـهان طـبیعی یعنی جهانی که مقر زندگی انسان است، عاری از دخالت خدا و دین و ایمان می شد و به ناچار به زیر سیطره عقل در می آمد. بدیهی است که چنین جهانی برای استوار کردن استدلال های خود بر اساس عقل و عـدم دخـالت مرجعیت دینی به طبیعت باز می گردد. بازگشت به طبیعت در تعیین ارزش های بشری بزرگ ترین ظلمی بود که الهیات یهودی ـ مسیحی در جهان جدید مرتکب شدند. کاوش عقلانی به طور طبیعی از حوزه خداشناسی خـارج و نـقل جـای عقل را در این حوزه می گیرد. تـفاوت مـهم دیگـر آموزه های انقلاب اسلامی با تفکرات رسمی غرب در چنین جایی است. مسلمانان در معرفت شناختی خود با یهودیان و مسیحیان نه تنها در ماهیت شناخت بـلکه در امـکان شـناسایی، حدود شناسایی، منشأ شناسایی و منابع و ابزار های شناسایی نـیز تـفاوت های بنیادی دارند و همه این تفاوت ها به چشم انداز نگاه اسلام به انسان و جایگاه او در هستی باز می گردد. چقدر ساده لوحانه است اندیشه کسـانی که تـصور مـی کنند با مبانی معرفت شناختی و انسان شناختی غرب که فعلا بر اغلب آمـوزه های رسمی سیطره دارد می توانند به شناخت انقلاب اسلامی و اندیشه های امام خمینی نائل آیند. برای شناخت انقلاب اسلامی باید آمـوزه های پیامـبر اسـلام و ائمه معصومین را به دقت شناسایی کرد.

امسال به برکت انقلاب اسلامی و درایت رهـبر مـعظم انقلاب سال پیامبر اعظم (ص) لقب گرفته است.

مهم ترین وجوه بهره گیری از این سال آن است که دوستداران انقلاب اسلامی و پژوهـشگران حـقیقت جو، وجـوه تأسی انقلاب اسلامی را از انقلاب پیامبر بزرگ اسلام و از دل آموزه های آن بزرگوار استخراج نموده و بـه تـفاوت های تـفکر اسلامی با تفکر غرب توجه بیشتری نمایند.

کسانی که هنوز دل در گرو آرمان های امام خمینی و انـقلاب اسـلامی دارنـد باید از این فضای به وجود آمده استفاده کنند. مبانی معرفت شناسی و انسان شناسی غرب که تحت تأثیر آمـوزه های یهـودی ـ مسیحی است استعداد تحلیل انقلاب اسلامی را که تحت تأثیر آموزه های قرآنی است ندارند. اگـر این الهـیات تـوانایی تحلیل جنبش های زمان را بر اساس زبان آموزه های یهودی ـ مسیحی داشت ظهور اسلام در برهوت بـی خدایی جـهان ساخته یهودیت و مسیحیت بی معنا بود.

انقلاب اسلامی انقلاب عدالت خواهی در جهان فاقد عدل

الهـیات یهـودی ـ مـسیحی خدایان طبیعت را مقهور خدایی کرد که او را پدر می خوانند. همچنان که عدل به مفهوم غلبه اراده معطوف به قدرت در مـقابل ارادهـ های فاقد قدرت تلقی می شود. انسان فرزند چنین خدایی است که باید بر طـبیعت سـیطره یابـد. همان طور که پدر او بر خدایان طبیعت سیطره یافت. انسان پسر خداست و پسر وارث حقیقی پدر در زمین است. این وارثـ هـمه چـیزهایی را که از پدر به ارث می برد می تواند در آنها تصرف کند، برای الهیات یهودی ـ مسیحی یک مشکل بـزرگ وجـود دارد و آن اینکه پسر وقتی حق تصرف را در ارث پدر دارد که پدر در قید حیات نباشد. تا پدر زنده است حق تصرف برای پسر نـیست. وقـتی تفکرات پدران کلیسا به دوران جدید رسید تقابل خواسته های پدر و پسر یک تقابل جدی در مسیحیت مـدرن شـد. پسر اکنون احساس می کند به سن بـلوغ رسـیده مـی تواند در میراث پدر تصرف کند. اما از طرف دیگر مـی داند این تـصرف منوط به مرگ پدر یا کوتاه شدن دست او از این میراث است. اغلب هیچ انگاران غرب مـسیحی تـلاش خود را به کار گرفتند که اثبات نـمایند در حـوزه معرفت شناختی، پدر آسـمان ها یعـنی خـدا و در حوزه امور اجتماعی، پدر زمین یعنی پدران کلیسـا دیگـر مرجعیتی برای تصرف در میراث به جا مانده از پدر ندارند.

باید پدر کشته می شد یا از تـصرف در امـور دور نگه داشته می شد تا پسر بـتواند سری در سرها در بیاورد.

انـسان در غـرب بر اساس آموزه های یهودی ـ مـسیحی و یونـانی ـ رومی، با بودن خدا نمی توانست در هر چه تمایل داشت تصرف کند. مرگ خـدا در غـرب مترادف با آزادی انسان در تصرف مـا تـرک خـدا بود. چگونه بـا چـنین آموزه هایی می توان انقلابی مـثل انـقلاب اسلامی را که در رأس آموزه های آن توحید، معنویت، عقلانیت و عدالت قرار دارد تحلیل کرد؟

انسان غیر اسلامی انسانی است که در طـول تـاریخ با تضاد هایی همراه است. تضاد اسـطوره بـا طبیعت، طـبیعت بـا فـلسفه، فلسفه با اخلاق، اخـلاق با قرارداد اجتماعی و غیره، اسلام دینی است که آمده تا تمام این تضادها را پایان بخشد. انقلاب اسلامی در دوران جـدید مـبشر وحدت، آزادی، صلح و امنیت و عدالت برای هـمه انـسان ها اسـت نـه نـژاد، خون، قبیله، قـوم، دولت و مـلتی خاص.

خدایان فلاسفه، طبیعت گرایان و اصحاب قرارداد های اجتماعی مثل محرک اول ارسطو، مگر جز با نیروی عقل و انـدیشه بـشر سـر و کار دارند؟

ولی بشر مگر تنها نیروی عقل و اندیشه دارد؟ بـشر عـلاوه بـر عـقل و انـدیشه چـیزهایی مثل دل، احساسات و عواطف نیز دارد که فلاسفه عمدتا با این مقوله ها سر و کار ندارند. از میان همه آن راه هایی که بشر برای تثبیت پنداشته های خود جستجو کرده، تنها خدای پیامبران است که علاوه بر جـنبه های منطقی استدلال و عقلانی، پیوند محکم و استواری با ضمیر، دل، احساسات و عواطف بشر دارد و انسان هنوز با او در حال داد و ستد و عشق ورزی است. تفاوت خدای پیامبران با خدای فلاسفه در این است که ارتباط انسان با او از نوع ارتـباط یک نـیازمند با یک بی نیاز، عالم، قادر، عطوف، مهربان و عاشق انسان است. عدل به مفهوم اجتماعی برای چنین خدایی هدف نبوت و به مفهوم فلسفی مبنای معاد، اختیار و مسئولیت پذیری انسان است.

دین در آموزه های الهـیات تـوحیدی وقتی ماهیت خود را از دست می دهد که تفسیری اخلاقی و فلسفی شود. سیاست در رعایت حقوق مردم و برقراری عدالت بیش از هر چیز به خدا و حقایق متعالی نـیاز دارد، فـلسفه از همان ابتدا به حساب خـدایان رسـید و حقایق متعالی را در سرنوشت سیاسی مورد تردید قرار داد. شکافی که از هومر و حماسه های ایلیاد و ادیسه در معرفت شناسی غرب به وجود آمد شکافی است که نتوانست رابطه فلسفه غرب را بـا حـقایق متعالی مستدام نگه دارد. فـیلسوفان غـرب، در دوران نوزایی و روشنگری، دین و اخلاق را از سیاست به بیرون پرتاب کردند اما چه نتیجه ای عاید بشر شد؟ بحران محیط زیست، از بین رفتن بنیاد خانواده، تولید و به کارگیری سلاح های کشتار جمعی، فقر و نابودی انـسان ها، از بـین بردن منابع طبیعی و ثروت ملت ها، بحران روحی و روانی بشر، توسعه زندان ها و سیاهچال ها، جنگ و خونریزی تمام نشدنی ابرقدرت ها علیه ملت ها و هزاران مصیبتی که نتیجه جدایی دین و اخلاق از سیاست بود. اینها محصول اعوجاجات فیلسوفان عـصر روشـنگری الهیات یهـودی ـ مسیحی غرب است که تصور می کردند با مرگ پدر، پسر همه چیز را عقلی خواهد کرد و استعداد اداره میراث پدر را دارد.

اکنون پراگماتیست های جـدید الهیات یهودی ـ مسیحی، پس از انکار نسبت عقیده و عمل و نفی اخلاق و دین در سـیاست بـه سـراغ فلسفه رفته و مدعی اند که دموکراسی و آزادی نسبتی با فلسفه ندارد.

کسانی که با اربابی فلسفه، تکلیف دین و اخلاق را در سیاست یکسـره کردنـد اکنون اعلام می کنند که وقتی پای تفکر سیاسی به میان می آید، فلسفه امربری خوب ولی اربـابی بـد اسـت. اکنون هیچ چیز، نه قدرت خدا، نه سرشت درونی واقعیت ها، نه قانون اخلاقی و نه آرمـان شهر های فلسفی، نمی تواند بر حاصل توافق سیاسی اعضای جامعه ای مقدم باشد که تصمیم گرفته اند بـه گونه ای زندگی کنند که اکثـریت عـددی اراده کرده اند. صدق و حقیقت از دیدگاه اهل سیاست جدید به مثابه سرشت درونی چیزی مستقل از انتخاب توصیف های زبان شناسانه انسان نیست. سوفسطائیان جدید جز اراده معطوف به قدرت، اراده دیگری را برنمی تابند. از دیدگاه آنها پدر مرده اسـت و پسر حق دارد در تمامی ماترک به جا مانده از پدر تصرف کند زیرا حقیقت به هیچ یک از ماهیت های درونی ربطی ندارد و به خرد و معرفت تنها از طریق گفت و شنود نگریسته می شود. این نوع معرفت، فلسفه، دین و اخلاق را از سـر راه بـرمی دارد تا به پنداشته های بشر میدان دهد بر پایه امکانات قدرت سیاسی، آرمان شهری باب طبع اربابان سیاست و قدرت در زمین بنا کنند.

انقلاب اسلامی با تمام وجود خود در جهانی قد علم کرد که فاقد روحـ، اخـلاق، دین و فلسفه است. آیا هنوز می پندارید آرمان های چنین انقلابی و اندیشه های پایه گذار آن را باید با همان ابزارهایی تحلیل کرد که این انقلاب علیه آنها به وجود آمده است؟!

آیا هیچ تصور کرده ایم که چرا اربابان قدرت و سیاست که اکنون بـر هـمه چیز جهان غرب سیطره دارند، اخیرا تهاجم یکپارچه ای را در تخریب چهره اسلام و پیامبر عظیم الشأن (ص) آن آغاز کرده اند؟

چه باور بکنیم چه نکنیم این تهاجم به سه چهره شاخص معنویت، عقلانیت و عدالت اسلامی اسـت که بـا پیروزی انـقلاب اسلامی در ایران، جلوه جدیدتری از توانایی زبـان اسـلام در تـفسیر جنبش های زمان را به نمایش می گذارد.

زبانی که فیلسوفان خودبنیاد غربی تصور می کردند در عصر روشنفکری برای همیشه به حساب آن رسیده اند. انقلاب اسلامی زبـان دین را در تـفسیر جـنبش های زمان زنده کرد. با زنده شدن چنین زبانی هـمه سـنت های وابسته به خاک، خون، نژاد، قبیله، شهر، ملت و دولت که اکنون جهان غرب و تفکر یهودی ـ مسیحی و فلسفه یونانی ـ رومـی مـبشر آن اسـت، به زیر سؤال خواهد رفت.

در غرب سال ها به بشر القا مـی کردند که دین مخالف دانش و شریعت مغایر با عقل و ایمان ضد دانایی است. اما انقلاب اسلامی با شعار توحید، عقل و عـدل که شـعار پیامـبر اسلام بود تمام بافته های فیلسوفان عصر نوزایی به بعد را مورد تـردید قـرار داد. دینی که آرمان های آن توحید، عقل و عدل باشد و آزادی، تربیت، امنیت و فراوانی نعمت را برای همه انسان ها بخواهد، جاذبه اش بـیش از دین و فـلسفه هایی خـواهد بود که شرارت ذاتی انسان و مهار او توسط قوانین و قراردادهای اجتماعی را سرلوحه خود قـرار داده اسـت. تـحولاتی که در ایران بعد از انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، تحولاتی نیست که از چشمان تیزبین اهل سیاست و قـدرت در غـرب پنـهان بماند. این تحولات آنها را متوجه اراده معطوف به دگرگونی های بنیادی و مثبت نهفته در نهاد دین اسلام کرد. انقلاب اسـلامی در طـول کمتر از سه دهه یک کشور کاملا وابسته و عقب مانده علمی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را به کشـوری نـیرومند بـا توانایی های علمی حتی در پیچیده ترین علوم جدید یعنی فن آوری هسته ای و سلول های بنیادی نموده است. اگـر چـنین کشوری تخریب نگردد یا موانع جدی سر راه آن گذاشته نشود معلوم نیست که الگو های برآمده از انـقلاب اسـلامی ایران چـه تأثیراتی در سیطره غرب در جهان ایجاد کند. دموکراسی، حقوق بشر، آزادی و امثال اینها حربه های کهنه ای هستند که اکنـون دیگـر در جهان خاصیت و توانایی خود را از دست داده اند. کمونیسم، فاشیسم، آنارشیسم و لیبرالیسم در غرب بـا پشـتوانه ای از جـنایات ضد بشری، نظام هایی هستند که از دل حقوق بشر، دموکراسی و آزادی غربی خارج شده اند.

اگر نگوییم سیاست های جهانی امـا مـی توان بـا قاطعیت اعلام کرد که سیاست های خاورمیانه ای غرب و سردمدار فعلی آن امریکا دچار بحران است. بـحرانی که اکنـون امریکا و نظام لیبرال ـ دموکراسی غربی با آن در خلیج فارس روبه رو است از نظر استراتژیک و حتی ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک مـاهیتی بـی سابقه دارد و خطرناک ترین چالشی است که از جنگ جهانی دوم به بعد نظام های لیبرال ـ دموکراسی غرب بـا آن روبـه رو شده اند. به اعتراف برژیسنکی امریکا هیچ راه و واکنـش مـناسب و روشـنی در مقابل انقلاب اسلامی و بحران خلیج فارس نـدارد مـگر دست زدن به تخریب های ناجوانمردانه ای که علیه انقلاب اسلامی و اخیرا بر علیه پیامبر عظیم الشأن اسـلام اتـخاذ کرده است. ایران و بعضی از کشور های مسلمان مـنطقه سـپر استراتژیک غـرب در مـقابل رشـد افکار ضد لیبرالیستی محسوب می شدند، امـا بـا انقلاب اسلامی و بیداری جهان اسلام اکنون ایران و بعضی از کشور های منطقه به عـنوان مـحور این سپر از آن جدا شده و توازن ایدئولوژیکی غـرب را در منطقه دچار مشکل کردنـد. لیبـرالیسم، سوسیالیسم و فاشیسم در قرن بیستم پا را فـراتر از کشـتار های عامدانه ای گذاشته اند که به نام تجدد و ترقی تبلیغ می کردند. آنها انسان را به قبول آرمـان شهرهایی دور از ذهـن تشویق می کردند. اما این تلاش ها مـبین افـراطی ترین حـرکت های سیاسی و گستاخانه ترین نـگرش های فـلسفی در تاریخ بشر بود که هـیچ آرمـانی برای تکیه بشر به جا نگذاشت و تا تسلط کامل بر انسان و تحریف متعصبانه از بـافت فـکری و اجتماعی و حتی محدود کردن شخصیت انسانی پیش رفـت.

مـعماران آرمان شهرهای اتـوپیایی مـدرنیته بـرای خود نقشی قائل شـدند که انسان از دیرباز برای خدا قائل بود. روند تدریجی تکامل اجتماعی که ابتدا از دل دین زائیده شده بود، دور کردن دین و اخلاق از زنـدگی اجـتماعی، تلاش های جاه طلبانه تری را برای کنترل سرنوشت انـسان دنـبال کرد. اتـوپیاها بـر پایهـ آموزه های فیلسوفان عـصر مـدرنیته نقطه عطف نیاز انسان به رهایی از دین، طبیعت، اخلاق و رموز ماوراء آن شدند.

ظاهرا پذیرش اتوپیا های تحمیلی، امری اخـتیاری مـی نمود. تـرسیم آینده تاریخ را می توان در نوشته های بیمارگونه روشنفکران عـصر مـدرنیته و گـفتمان های اسـتبدادی آنـها و هـمچنین سیاستمداران دولت های مدرن و گفتمان های خشونت طلب و جنگ افروزی آنها مشاهده کرد. هانتینگتون و فوکویاما نمونه های کوچکی از ترسیم کنندگان آینده تاریخ در پناه حقوق بشر و آزادی می باشند.

انقلاب اسلامی با تکیه بر آموزه های دین اسلام خـواب راحت سلطه گران تاریخ جدید را آشفته کرد. فاشیسم، نازیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و کمونیسم که به ظاهر تصویری منطقی از اتوپیا های خود ارائه می دادند اگر چه ریشه در آرمانگرایی داشتند اما در عمل به سطحی غیر عقلایی کشیده شـدند و نـتایجی برای بشر به بار آوردند که با منتها درجه افراط در کشتار و بیرحمی و حتی مخرب تر از انسان های وحشی از نظر نتایج اخلاقی و به همان اندازه برای بشر نفرت انگیز است. این نظام ها بالاترین نقطه ظـهور خـشونت انسانی را به نمایش گذاشتند. مدرنیته نه تنها ادعای تملک کلید بصیرت علمی و معرفتی برای بازگشایی قلب تمامی معرفت های انسانی را داشت بلکه مدعی آوردن خوشبختی بـرای تـمامی انسان ها بود. اما در کمتر از دو قـرن جـز تخریب محیط زیست، نابودی بشر، توسعه و تولید و مصرف سلاح های کشتار جمعی و هزاران بلای خانمانسوز چه چیزی به ارمغان آورده است؟

اکنون معضلات بزرگی توانایی مدرنیته در رهـبری جـهان را به زیر سؤال برده اسـت.

بـدهی های جهانی کشور های فقیر، فقدان توانایی رقابتی، سطح رشد تولید ناموزون، وضعیت نامناسب اجتماعی، ضعف آموزش، انحطاط ارزش های دینی و مدنی، سلطه طبقه ثروتمند، نارضایتی های ناشی از فقدان عدالت، ریشه دوانی فقر و تبعیض نـژادی، گـسترش جنایات و خشونت، گسترش اعتیاد، رشد روحیه ناامیدی های اجتماعی، بی بند و باری جنسی، گسترش فساد اخلاقی، روحیه بی تفاوتی قشرهای اجتماعی، ظهور فرهنگ های تفرقه افکن، بن بست نظام های سیاسی، گسترش فزاینده احساس پوچی و معنوی (برای مطالعه بیشتر از اوضاع نابسامان غـرب و امـریکا ر ک: زی بیگنیو برژنسکی، خارج از کنترل، ترجمه عبدالرحیم نوه ابراهیم، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۲، ص۱۲۰ به بعد.) کمـترین بـیماری های سلطه مـدرنیته بر جهان است.

بدیهی است در چنین جهانی، انقلابی مثل انقلاب اسلامی و دینی مثل دین اسلام مورد توجه مـردم دنیا قرار گیرد و بدیهی است که اربابان قدرت و ثروت که چنین جهانی سـاخته دسـت آنـهاست در مقابل اسلام، پیامبر عظیم الشأن اسلام، انقلاب اسلامی و امام خمینی (س) تجهیز شوند. (در نـگارش مـباحث مـربوط به دین یهود و مسیحیت از منابع زیر استفاده شده است: پلی تیلیشین، الهیات سیستماتیک، ج۳، ترجمه حسین نوروزی، تهران، حـکمت. اریک فروم، همانند خدایان خواهید شد، ترجمه نادر پور خلخالی، گلپونه. آنگالووی، پانن برگ. الهـیات تاریخی، ترجمه مراد فـرهادپور، تـهران، صراط.)

آدرس ثابت: ۲۱۱۴۱۶https: / / www. noormags. ir / view / fa / articlepage /

مقالات مرتبط

بررسی تأثیر توسعه سیاسی بر حکمرانی خوب بر مبنای بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی

فراز و فرود گفتمان عدالت در جمهوری اسلامی ایران

تطابق عوالم

نخبگان، توسعه سیاسی و ارتقای امنیت ملی

تحلیل توسعه سیاسی در ایران از منظر الگوی هویتی

نقش مردم در حکومت اسلامی از نگاه مقام معظم رهبری و شهید صدر

شاخصه های توسعه از منظر اسلام، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و امام خمینی (قدس سره)

مردم سالاری دینی در اندیشه امام خمینی

راهبردهای عدالت سیاسی از منظر قرآن کریم

واکاوی و نقد الگوی حکمرانی خوب؛ تبیین شاخص های حکمرانی اسلامی مبتنی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

نظریه حکمرانی خوب از دیدگاه نهج البلاغه

استخراج مولفه های حکمرانی خوب بر اساس نامه مالک اشتر و بررسی تطبیقی با اسناد بالادستی جمهوری اسلامی ایران

عناوین مشابه

امام خمینی، انقلاب اسلامی و شالوده شکنی سیطره گفتمان های رسمی در حوزه سیاست (۷) / امام خمینی (س)، فقه شیعه و بازآفرینی زبان فکری جدید در سیاست

سخن سردبیر: دهه چهارم انقلاب اسلامی دهه بازگشت به آرمان های آزادی، عقلانیت، معنویت و عدالت

بررسی تطبیقی مدرنیته، عقلانیت و معنویت از دیدگاه امام خمینی قدس سره و میشل فوکو (با تاکید بر انقلاب اسلامی ایران)

گفتمان پست مدرنیسم و انقلاب اسلامی ایران بازخوانی و ساختار شکنی الگوی توسعه مدرن

 

. انتهای پیام /*