نقش امام خمینی (س) در احیای هویت فرهنگی سیاسی مسلمانان
پدیدآورنده (ها): خویینی، غفور (استادیار گروه حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تربیت معلم تهران)
چـکیده: خلاءهای عمیق فکری، فرهنگی و سیاسی قرن حاضر و ضرورت پاسخگویی به آنها اقتضای آنـ را دارد کـه حـقیقت هستی را بر اساس رهیافت عقلانی به انسان معاصر نشان دهند تا او بتواند در سایه سار آن نـیازهای روحی و روانی خود را تأمین کند. همچنین بتواند دولتی را تشکیل دهد که انسان را مـظهر عالیترین جلوة خداوندی، کـه دارای روح کـرامت و بزرگواری است، بداند. در چنین حکومتی، روح معنویت و عدالت و صلح و مساوات در کالبد همه جامعه دمیده می شود، آحاد اجتماعی در آن نقش اساسی و سازنده ای برعهده دارند و رأی آنان در سرنوشت خویش تأثیرگذار است. در چنین دولتی که منبعث از مـردم است کارگزاران دولت بر اساس مهر و محبت عمل می کنند و خود را نماینده مردمی می دانند که آنان را برگزیده اند تا منویات و مقاصد آنها را به انجام برساند. در عصر ما، امام خمینی (س) چنین هویتی را احیا کرد و نـظریه های بـرگرفته از روح دین را به جهان تشنه چنین فرهنگی ارائه داد. در نوشتار حاضر کوشش شده است تا به مقدار مجال، تأثیر امام خمینی (س) بر احیای چنین هویت فرهنگی سیاسی بر مبنای عزت و حکمت و مصلحت مـسلمانان تـبیین گردد.
کلیدواژگان: هویت، فرهنگ، سیستم فرهنگی، نظام سیاسی، عزت، کرامت، مصلحت، مصلحت عمومی.
سخن امروز ما در مورد تأثیرات شگرف و غیر قابل انکار شخصیتی است که توانست در قرن بیستم، بـا آن هـمه ویژگیها و خصوصیات خاص، عرصه های فرهنگ و سیاست را تحت تأثیر جدّی و عمیق خود قرار دهد.
وظیفه ما در وهـله اول، تـمجید واحـترام نسبت به چنین شخصیتی است، زیرا چنین شخصیتی نماد دین است و احترام به او در واقع، احترام به دین و به شخصیتهای بزرگی اسـت کـه چـنین افرادی را تربیت نموده اند. امروزه بیش از هر زمان دیـگر نـیازمند تحلیل حرکت و دریافتن رمز و راز تحولاتی هستیم که امام خمینی (س) در حوزه های فرهنگی ـ سیاسی از خود بر جای گذارده و هویت دیـنی و اسـلامی را، بـار دیگر، در قرنی احیا نموده که هیچ امیدی به بازیابی هـویتهای آن نبوده یا اندک امیدی نسبت بدان وجود داشته است. ویژگیهای عصر حاضر به شدت با ویژگیهای اعصار گـذشته مـتفاوت اسـت. در عصر انفجار اطلاعات، بهره گیری انسانها از عمل و عقلانیت در گزینش اندیشه ها و افکار گـوناگون بـه مراتب بیشتر از پیش بوده و مردم در پذیرش مکاتب با وسواس عقلی بیشتری برخورد می کنند. این امور هـمه و هـمه ایـن معنا را می رساند که احیای فرهنگ اسلام ناب از اهمیت والایی برخوردار است. بـرای بـیان حـاصل کار و وصف حال امام می توان از بیتی از ابیات مولانا مدد گرفت:
چون به مطلوبت رسـیدی ای مـلیح شـد طلبکاری علم اکنون قبیح [مولوی دفتر ۳: ۱۴۰۷ ]
صد البته تأکید مؤکد می شود که درکنار عـلم، عـوامل دیگری هم وجود دارند که لازمه رسیدن و رساندن انسان به قله های رفیع سـعادتند. البـته در مـقالة حاضر مجالی برای پرداختن به این گونه عوامل نیست اما از زبان مولانا می توان گفت:
بـال بـازان را سوی سلطان برد بال زاغان را به گورستان برد [مولوی دفتر ۶: ۱۴۶۶]
ناگفته پیداست کـه اثـرگذاری آدمـی بر محیط پیرامونی خود به میزان اطلاعات او بستگی دارد و این علم و اطلاع در کنار دیگر عواملی کـه در جـای خویش به آن خواهیم پرداخت می تواند او را به اهداف خود نائل گرداند. صـاحب مـثنوی مـی گوید:
جان نباشد جز خبر در آزمون هر که را افزون خبر جانش فزون [مولوی دفتر ۲: ۳۳۲۶ ]
از آنجا کـه مـوضوع گـفتار ما در حوزة تأثیر اندیشه های امام خمینی (س) در هویت فرهنگی ــ سیاسی مسلمانان است لازم اسـت کـه ابتدا تعریفی از مفاهیم هویت، فرهنگ و سیاست ارائه گردد. آنگاه چگونگی احیای هویت اصیل این مفاهیم در عـصر امـام خمینی (س) مورد توجه قرار گیرد.
هویت
هویت در لغت به معنای هستی، وجـود ، آنـچه موجب شناسایی شخص باشد و به معنای یـکی شـدن، آمـده است [معین ۱۳۸۴: ۱۰۱۶۰]. این واژه در روانشناسی به مـعنای یـکی شدن خود است، اما هویت از نظر جامعه شناسی صرفاً به معنای یکی شدن خـود نـیست بلکه به معنای یکی شـدن بـا خود و دیـگران اسـت. بـسیاری معتقدند که هویت امری نسبی اسـت بـه این معنا که افراد از حیثیتهای متفاوت دارای هویتهای متفاوت هستند: یک فرد مـی تواند هـویت شغلی، هویت فامیلی و هویت دینی مـتمایزی داشته باشد. بنابراین، هـویتها از دو خـصیصة استمرار و تمایز برخوردارند. هویت، بـا یـک نگاه کلی مربوط به فهم افراد در مورد اینکه چه کسی هستند و چه چـیزی بـرای آنها مهم است، تبیین مـی شود. ایـن فـهم، هویتی منتزع از مـنابع مـعناساز مهمی مثل دین، مـلیت، نـژاد، جنسیت، طبقه اجتماعی و تمایلات گروهی و قومی دارد.
فرهنگ و نظامهای فرهنگی
فرهنگ، روح و جان تمدن و مبنای آن مـی باشد. فـرهنگ در نزد پیشینیان در معانی ادب، فضیلت و مکان بـکار بـرده شده اسـت. در انـجمن آرای نـاصری آمده است: فرهنج و فـرهنگ، ادب و اندازه و حدّ هر چیزی و ادب کننده و امر به ادب کردن است [آشوری: ۱۶]. فردوسی نیز در اشعار خود مـی گوید:
زدانـــا بـــپـــرسیــد پــس دادگــر کــه فـرهـنگ بـهـتر بـود یـا گـهر / چـنــیـن داد پـاســـخ بـدو رهنـمـون کـه فـرهنگ باشد ز گـوهر فزون / کـه فـرهنـگ آرایــش جـان بــود ز گوهر سـخن گفـتن آسان بـود / گهر بی هنر زار و خـوار اسـت پسـت بـه فرهنگ باشد روان تـندرسـت
نظام فرهنگی ابـتدا از نـهادهای مـرتبط بـا خـویش پدیـد می آید و متأثر می گردد و در تعریف نهادهای اجتماعی از آن سخن گفته می شود. نهاد اجتماعی (social institution)، مجموعه ای از الگوهای رفتاری است که به صورت منظم و سازمان یافته درآمده و کنترل اجـتماعی توسط آن صورت می پذیرد. هر نهادی یک نظام سازمان یافته و پایدار از الگوهای اجتماعی است که معرف رفتارهای مشخص اجتماع می باشد که در جوامع مختلف برای برآورده ساختن نیازهای اساسی نهادهای اصلی وجود دارد. عـمده ترین ایـن نهادها، خانواده، مذهب، سیاست، اقتصاد و تعلیم و تربیت است. همة این نهادها به نحوی از انحا از حوزة فرهنگ و سیستم فرهنگی متأثر می باشند.
روشن است هر جامعة انسانی ــ خواه در شرق باشد یـا در غـرب ــ فرهنگ خاص یا نظام فرهنگی خود را داراست و چه بسا در برخی جهات با نظامهای دیگر نیز مطابقت داشته باشد. روشن است که تأثیرگذاری انـدیشه ها، ارزشـها و عقاید شخصی در یک فرهنگ امـری انـکارناپذیر است. ضمن آنکه هیچ گاه نمی توان تأثیر عوامل دیگری چون اقلیم، زبان و آداب و رسوم را نادیده گرفت. هنگامی که از فرهنگ سخن به میان می آید، مهم است کـه بـدانیم کدامیک از معانی آن بیشتر مـورد تـوجه قرار گرفته است. زیرا ممکن است فرهنگ، به عنوان الگوهایی خبری نظیر مشخصه های فرهنگی، محیط فرهنگی و نمونه های فرهنگی در نظرگرفته شود، یا به معنای ساختارهای فرهنگی مثل سازماندهی اجتماعی، نظامهای اقـتصادی، آمـوزش و پرورش، مذهب و اعتقادات، آداب و رسوم و قوانین تلقی گردد.
سیاست
سیاست، تدبیر و حکومت کردن بر جوامع انسانی است. حوزة سیاست، از حساسترین حوزه های فعالیت انسان در جامعه محسوب می شود و همانگونه که بیان شد سخت تـحت تـأثیر عواملی مـختلف، از جمله فرهنگ، است. اندیشه و نهادهایی که با قدرت و اقتدار جامعه سر و کار دارند در موضوع علم سیاست وارد مـی گردند و با توجه به نقش مردم در شکل گیری جوامع سیاسی و پدید آمدن قـدرت شـناخت فـرهنگ و نهادهای اجتماعی و اصولی که باید در امور عمومی مورد توجه قرار گیرد، مورد بررسی دقیق قرار می گیرند.
فـهم نـظام سیاسی (political system) به عنوان مجموعه ای از بخشهای مختلف یک نظام عام، که به طور مـستقیم و یـا غـیر مستقیم، فعالیت سیاسی می کنند و یا در کارکرد آن دخالت دارند و هدایت آن برای رسیدن به آرمانهای مغلوب، از اسـاسی ترین مباحث مطرح شده در حوزه های علوم سیاسی است. حاکمیت، مهمترین مؤلفة جهت بخشی در این فـرآیند تأثیرگذاری، محسوب می گردد و مـقوله ای بـه نام قدرت را عینیت می بخشد. البته قدرت می تواند هردو جنبة واقعی و بالقوه را دربر داشته باشد و با
بهره گیری از منابع آن، اعم از محسوس و نامحسوس، از جمله روش سازمان، مهارت، اقتدار، رسانه های جمعی و موقعیتها به نتایج دلخـواه نایل آمد [عالم ۱۳۸۴: ۹۵ـ ۹۲].
با توجه به آنچه در مقولة قدرت گفته شد باید اذعان کرد که شکوفایی عصر نوزایش که با چیرگی عقل در تاریخ غرب همراه بود، دریافت جدیدی از کل هستی پدیـد آورد کـه در گستره ای عمیق با دریافتهای پیشین تفاوت داشت. عصر مدرنیته دو جنبة بنیانی دارد: دریک جنبه، باورهای غیرعقلانی مورد تهاجم قرار می گیرد و در جنبه دیگر، به عنوان جنبة ترمیمی، حاکمیت علم مورد پذیرش واقـع مـی شود. البته خصلت برجسته این دوران، در غرب، بیرون نهادن خدا از سیاست و معیشت، و اعتقاد به خود آیینی به جای خدا آیینی و انزوای ایمان قرون وسطایی است.
دولت اخلاقی در اندیشة سیاسی امام خمینی
در چـنین عـرصه ای از اندیشة جهانی و رویکرد ملل غربی به مقولة فرهنگ و سیاست و قدرت، تأسیس جمهوری اسلامی ایران با هدف نوسازی جامعه بر اساس احکام شریعت، آن هم مبتنی بر اندیشه های سیاسی مـعمار آن ــ امـام خـمینی (س) ــ کاری بس شایان توجه بـود. انـقلاب اسـلامی توانست نظامی را جایگزین رژیم پیشین کند که در آن عقل، ایمان، دین و مردم ایفای نقش می کردند. اندیشه های حضرت امام بیشترین تأثیر را بـر سـاختار و کـنشهای نظام سیاسی در عصر جدید ــ به عنوان یک تـلقی جـدید از دین مبتنی بر آیین و دین ــ داشته است و اساساً نظام جدید بر آراء و نظریات وی استوار گردیده است. از سوی دیگر، انقلاب اسـلامی در پاسـخ بـه بحرانهای حاصل از چالشهای ایجاد شده برای پاسخگویی دین به نـیازهای بشری به عنوان یک نظام پاسخگو و قادر، جهت بوجود آوردن ساختارهای اجتماعی تمدن جدّی پای به عرصه وجود گذاشت. گـفتمان شـکل گرفته در ایـن آیین به امری مبادرت ورزیدکه ارزشهای تبلیغ شده از شریعت غیرسیاسی پیـشین را بـه چالش می کشید. این گفتمان با وامگیری از مبانی اندیشه های سیاسی، مکاتب فکری متفکرین شیعی به اصلاح و جـایگزین کـردن ارزشـهایی پرداخت که تحول بنیادین در نظام ارزشی محسوب می گردید.
در نظام فکری و فرهنگی احـیا شـده کـه ملهم از ارزشهای متعالی اسلامی در حکومت مدینة النبی پیامبر (ص) بود، کرامت و حرمت انسان و عدالت تـوأم بـا مـعنویت و صلح و خیرخواهی برای بشریت تبلیغ می گردید. در تأسیس حکومت و شکل گیری دولت موردنظر امام خمینی، این مـعنای از گـوهر و حقیقت قدرت مدّنظر بود.
نظم سیاسی مطلوب در منظومة فکری وی، نشان از یک جـامعة هـمبسته ای دارد کـه بر اساس ایمان دینی مشترک استوار است. این نظام، همواره ارزشهای خود را در درون شریعت جـستجو مـی کند، به نحوی که خواست و مطالبات به حق مردم به عنوان ارزشمندترین مخلوق خـداوندی در آنـ مـتجلی می گردد. بنابراین نقطة عزیمت اندیشه دولت اخلاقی نزد امام، رسالتی است که انبیای الهی در هدایت و کـمال انـسانی و رستگاری نوع بشر از مسیر عمل به فضیلتها و تعالیم اخلاقی برعهده داشته اند.
در ایـن مـیان عـزت، حکمت و مصلحت شاکلة اصلی تصمیم گیری در حوزة نظام سیاسی امام بود که توجه اصلی خود را مـعطوف عـزت مـسلمانان و رستگاری ابنای بشری می کرد. به یاد داشته باشیم مقصود از مسلمانان، دینداری و التـزام و اعـتقاد آنان به اسلام است و هیچ تفاوتی نمی کند که متعلق به کدام کشور، قوم، نژاد و دارای چه زبـانی بـاشند؛ بلکه ملاک حیثیت مشترک همة آنان، باوری است که در اسلامی بودن، آنـان مـتجلی می گردد. اگر در دولت اسلامی از عزت مسلمانان سخن مـی رود (عزیز در لغت به معنای گرامی، مـحبوب، ارجـمند، گرانمایه، شـریف، بـزرگوار و مـحترم آمده است [معین: ۶۴۲]. ) بـه ایـن دلیل است که کرامت و بزرگواری انسان از آنـ رو کـه انسان است اصلی ترین و پربهاترین ثمرة عزت اسلامی است.
کرامت و بزرگواری
اگر بخواهیم دربـاره ایـن گوهر بی بدیل انسانیت، یعنی بـزرگواری و کـرامت سخنی بـر زبـان آوریـم باید بگوییم که بین بزرگی و بـزرگواری فـرسنگها فاصله وجود دارد. چه بسیارند افرادی که بزرگ هستند ولی هرگز بزرگوار نبوده اند. افـراد بـزرگ دارای همتی بلند هستند، اما از این هـمت تنها برای جاه طلبی سـود مـی برند. برای مثال، اسکندر همة هـمت والای خـود را بر این قرار داد که دنیا را فتح کند. برخی نیز در جمع آوری ثروت، صاحب هـمت والایـند و البته طبیعی است که ایـن هـمتها از درجـات متفاوت شدت و ضـعف بـرخوردارند. امروزه در میادین ورزشی گـوناگون شـاهد بزرگی همتهایی هستیم که برای قهرمان شدن وپروش جسم تلاش می کنند و به مقام قهرمانی جـهان نـایل مـی آیند. صد البته که در امور معنوی و اخلاقی هم افراد بزرگ با همتهای متفاوت در تلاش هستند. یـکی مـی خواهد خودش عابد باشد و به نوع رفـتار دیـگران کـاری نـدارد. دیـگری می خواهد به عـالی ترین درجـات علم نایل آید، در حالی که دانش خود را از دیگران امساک می کند. گرچه انسانهای بزرگ دارای همتهای بلند هـستند امـا هـمه آنها بزرگوار نیستند و بزرگی و شهرت را برای خـود مـی خواهند. بـزرگواران کـسانی هـستند کـه نه تنها خود بزرگند که می خواهند دیگران را نیز بزرگ کنند و در حالی که خود بالا می روند، دست دیگران را نیز می گیرند و آنان را هم بالا می کشند. استاد شهید مطهری [: ۴۱۳] داسـتان زیبایی را در این زمینه نقل می کند. وی می فرماید: دیکتاتور معروف ایتالیایی (موسولینی) یک وقتی به یکی از دوستانش گفته بود که من ترجیح می دهم که یک سال همچون شیر زندگی کنم تا ایـنکه صـد سال مانند گوسفند زندگی کنم. موسولینی مرتب به دوستش پول می داد و از او خواهش می کرد که این جمله را تا وقتی که زنده است در جایی نقل نکند. چرا؟ چون تا وقتی می توانست شیر بـاشد کـه مردم گوسفند باشند. اگر مردم این جمله را می شنیدند آنها هم می خواستند مثل موسولینی شیر باشند. در این تفکر بزرگی هست اما بزرگواری نیست. شـخص بـزرگوار می خواهد همه مردم شیر بـاشند. او مـی خواهد گوسفندی نباشد که دیگری طعمه اش بکند. شخص بزرگوار می خواهد در دنیا اساساً دو رنگی نباشد. انسانیت در وجود فرد بزرگوار موج می زند. واژه کرامتی که در مفاهیم دینی و اخـلاقی مـا آمده است ترجمان هـمین بـزرگواری است. اینکه پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «إنّی بُعِثْتُ لاُتمِمَّ مَکارِمَ الْأخْلاق» نشان از آن دارد که پیامبر مبعوث شده است که اخلاقی را تکمیل کند که در آن روح مکرمت و بزرگواری موج می زند. روح بزرگوار یا روح دارای کرامت روحـی اسـت که از هر چه رذیلت است احتراز می کند و از اینکه تنها خود را ببیند و نسبت به دیگران احساس مسئولیت نکند احساس شرم می کند. چنین اشخاصی اساساً خود را از رذایل و خودیت بالاو بالاتر می بینند. در خـطبه های امـیر المؤمنین عـلی (ع) می توان اوج بزرگواری و کرامت را دید. آن حضرت در خطابه ای حماسی در جنگ صفین می فرماید: «فَإنَّ الحَیاة فِی مُوتِکُم قاهِرینِ وَ الْمُوت فـِی حَیاتِکُمْ مَقْهورین». به این معنا که اگر بمیرید اما پیروز و سـربلند بـمیرید بـه واقع زنده اید اما اگر بمانید در حالی که ذلیل و خوار و مقهورید در واقع مرده اید. عزت و ذلت مرزبندی واقعی حیات و ممات انـسان اسـت. انسان بی عزت از انسانیت دور افتاده است. اساساً عزت جزیی از شاکلة زندگی انسانی اسـت. آدم عـزیز و عـزتمند به هر کار پستی تن در نمی دهد زیر بار زور و ظلم نمی رود، خودش را پیش دیگران بی مقدار و بـی مایه نمیکند. چنین انسانی تنهاو تنها در مقابل خدای بزرگ سر فروتنی و ذلت به پایـین می آورد.
بنابراین روح بزرگوار کـه هـمان روح انسانیت است، طالب ارزشهای والای انسانی است. خواهان این است که انسانیت در جامعه موج بزند. عدالت، محور و اساس زندگی انسانها قرار گیرد و آنچه برای خود می پسندد برای دیگران نیز می پسندد و بـه قول سعدی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند
وی انسانها را همچون اعضای یک پیکر می داند و خواهان آن است که هیچ عضوی در این پیکره به درد نیاید و اگر چنین شد باید عاجلا ًبـرای آن چـاره ای اندیشید و آن را علاج کرد. امام خمینی (س) مبلّغ چنین روحیه بزرگواری و مبلّغ کرامت انسانی بود. او در جستجوی دولتی بود که چنین هدفی را مبنا و مطلوب خود قرار دهد. لکن در مسیر اجرای منویات یک دولت آرمـانگرا چـه بسیار مواردی پیش می آید که موجب می شود تا بین دو امر مطلوب تزاحم پدید آید. از این حالت در علم اصول به وجود متزاحمین تعبیر می شود. در این بین مصلحت، ویژگی دیگر نـظام سـیاسی امام بود.
ماهیت مصلحت عمومی در عرصة تصمیم گیری نظام سیاسی
در توضیح و فهم مصلحت بایدگفت مفاهیمی از قبیل حقیقت، مصلحت یا عدالت مفاهیمی نظری هستند، زیرا علاوه بر نیازمندی به شـرح و بـسط نـظری، به یک پشتوانه نظری خـاص نـیز مـحتاجند که بر اساس آن تبیین و توجیه شوند. برخی مصلحت را مترادف معنای منفعت گرفته اند و می گویند مصلحت در لغت به معنای منفعت است و در اصـطلاح عـلمای شـریعت عبارت است از منفعتی که شارح مقدس آن را بـرای حـفظ دین و نفوس و عقول بندگان مورد توجه قرار داده است [مرعشی ۱۲۷۱: ۱۲ ]. میرزای قمی نیز در تعریف مصلحت می فرمایند مراد از مصلحت دفع ضـرر و جـلب مـنفعت برای دین و دنیا می باشد. ( «المراد بالمصلحه دفع ضرر و جلب نفع للدین و الدنیا» [قوانی الاصـول]. )
تمام نظامهای ارزشی اعم از اخلاقی، حـقوقی و سیاسی با محدودیتها و واقعیتهای جهان خارج، مقید و محدود می شوند. این سخن درستی است که دنیا اگر دنیای دیـگری بـود نـظامهای اخلاقی و حـقوقی هم حتماً نظامهای دیگری بودند. به دیگر سخن، اگر اخلاق و حقوق برای آدمیانی با ویژگیهای مـا آمـده اسـت بی تردید باید با ساخت روانی و فیزیکی ما نیز متناسب باشد. این بـدان مـعنی اسـت که تکلیف ما لایطاق محال است که بیان امروزی آن به این صورت است کـه: بـایستن مـستلزم توانستن است. (Ought implies can)
مصلحت در فقه و حقوق اسلامی به معنای جلب منفعت و دفع ضرر و زیان آمـده اسـت. فقیه محقق فاضل مقداد (م ۸۲۶ ه. ) در کتاب نضدالقواعد الفقیهه در جایگاه مصلحت در فقه می فرمایند:
هـمانگونه کـه در عـلم کلام بیان می گردد افعال خداوندی دارای غرض و هدفی می باشد و از طرف دیگر محال است که اهـداف و اغـراض متوجه خود خداوند گردد، بلکه هدفش برای مصلحت بندگانش می باشد و آن مصلحت عبارت اسـت از جـلب مـنفعت یا دفع ضرر، و این (منفعت و یا ضرر) یا دنیوی است و یا اخروی، و احکام شرعی از یـکی از ایـن امور چهارگانه خارج نمی باشد. ( «لما تقرر فی عـلم، الکـلام افـعاله تعالی معلله بالاغراض و استحاله عود الغوض الیـه وجـب کونه لمصالح عبیده، و هو اما ما جلب نفع او دفع ضرر، و کلاهما اما دنـیوی او اخـروی، فالاحکام الشرعیه لا تخلو من احـد هـذه الاربعه» [فـاضل مـقداد ۱۴۰۳: ۷]. )
بنابراین ازدیدگاه ایشان احکام فقهی یا دارای منفعت دنـیوی اسـت و یـا اخروی و یا اینکه دفع ضرر دنیوی می کند یا اخروی. ایشان در بحثی دیگر از همین کـتاب، مـصلحتها را بـه سه قسم تقسیم می کند: ۱) ضروریه (مانند تأمین معاش خود انسان)؛ ۲) خاصه یـا حـاجیه (مانند نفقه همسر)؛ ۳) تمامیه (مانند نفقه بستگان و نزدیکان).
از نظر ایشان این سه در طول یکدیگر هستند و ضـروریه مـقدم بر خاصه و خاصه مقدم بر تمامیه است. ( «المـصالح علی ثلاثه اقسام: ضروریه کنفقه الأنـسان عـلی نفسه خاصه (حاجیه) کنفقه علی زوجته، و تمامیه کنفقه علی اقاربه لانها تـتمه مـکارم الاخلاق. والاولی مقدمه علی الثانیه. کـما أن الثانیه مقدم علی الثـالثه» [فـاضل مقداد ۱۴۰۳: ۳۶۸]. )
از فقهای شیعه شهید اول نیز در قـواعد هـمین نظریه را بیان می دارند.
برای مصلحت به غـیر از حـوزه شریعت نیز می توان از دید فلسفی دو مفهوم کلی قائل شد:
الف) مصلحت عمومی بـه مـعنی مصلحت کلی که فراتر از خـصوصیات فـردی و بـدون در نظر گرفتن خـصوصیات مـربوطه به متعلق مصلحت اسـت. مـصلحت به این معنی می بایست در بخش مباحث اصولی مربوط به حسن عقلی در برابر قبح عـقلی مـورد توجه قرار گیرد. البته، در حوزه عـقل نـظری، از این مـبحث بـه «خـوب» تعبیر می شود.
ب) مصلحت عـمومی به مفهوم مصلحتی است که سودمندی آن شامل نوع مردم باشد، به طوری که در سودبری فـردی و یـا گروهی خاص مطرح نباشند. بنابراین مـفهوم، عـمومیت مـصلحت صـرفاً بـه دلیل توسعة آن بـه عـموم جامعه ــ به طور بالفعل و یا بالقوه ــ مربوط می باشد.
در تحقق و عینیت مصلحت عمومی لازم نیست همة افراد جـامعه بـه طـور مساوی و بالفعل از آن سود ببرند. همین اندازه کـه امـکان بـرخورداری هـمة آحـاد از آن وجـود داشته باشد، کفایت می کند. هر چند به دلیل فقدان شرایط و یاوجود موانعی همگان نتوانند از آن بهره مند گردند.
اگرچه مصلحت عمومی از مصلحت فردی و گروهی متمایز است، لکن تـقابل آنها از نوع ضدین و نقیضین هم نیست. زیرا چه بسا در مواردی مصلحت عمومی از کانال مصلحت فردی یا گروهی اعمال گردد. این حالت در جایی تحقق می یابد که مصالح فردی یا گروهی در جـهت مـصالح عمومی قرار گرفته و تأمین مصلحت عمومی از آن دو طریق میسر می باشد و اساساً اگر درست و دقیق بنگریم مصلحت عمومی سودمندیش همه را در برمی گیرد. هرچند در مواردی هم ممکن است با هم سازگاری نداشته بـاشند.
در نـگاه اندیشمندان ما مبانی احکام و قوانین مبتنی بر مصالح و مفاسد نفس الامری است که مصلحت واقعی خصوصیت تعیین کننده ای در آن دارد و در بررسی عینی و تجربی مصالحی کـه مـعمولاً در جوامع به ویژه در جوامع سـیاسی مـختلف مدّ نظر قرار می گیرد، این ویژگی و خصوصیت را با تعابیر گوناگون بیان می کنند که نشان از بنای عقلایی بودن آن دارد. لکن به این نکته باید توجه داشـت کـه عینیت مصالح عمومی، الزامـاً بـه دلیل فراگیر بودن آن، شامل آحاد و گروهها نیز می گردد. جستجوی مصلحت عمومی به معنایی که فرد و گروه نتوانند از آن بهره مند گردند، بیهوده است. با وجود این مسأله، مصلحت عمومی در بعد عینیت واقـعی بـا حفظ صفت فراگیری خالی از غموض و پیچیدگی نیست و در اکثر موارد، مصالح فردی و یا گروهی با پوششی توجیهی در قالب مصالح عمومی ــ که فقط پوسته آن دارای شعار عمومی و فراگیر است ــ به جامعه تحمیل مـی گردد.
ایـن نوع مـشکل در حقیقت مولود بحران قدرت است که تشخیص مصالح عمومی را پیچیده و دشوار می سازد و عمده دلیل مخالفت برخی بـا دلیل مصلحت هم در این نقیصه نهفته است که برای رفع آن هـم سـازوکار مـشخصی بیان می گردد. لکن در هر حال یک سلسله اعمال و رفتارهای حاصل مصالح عمومی در جامعه تحقق می یابند که نـفع آنـ عاید عموم می گردد. هر چند که عاملان این فرآیند خود چنین قصدی را در سـر نـپرورانده بـاشند. یکی از متفکران معاصر در تجزیه و تحلیل روند مصلحت عمومی در جوامع کنونی چنین اظهار نظر می کند:
در تـشخیص مصلحت همگانی مسأله این است که چگونه می توان به تعریفی از مصلحت همگانی دسـت یافت که به جـای مـبهم و مختص بودن، عینی و عام باشد. متأسفانه در بیشتر موارد، آنچه که عینی است از عمومیت بهره ای ندارد و آنچه که عام است از عینیت برخوردار نیست [هانتینگتون: ۴۱].
لکن در نگاه مصلحت مبتنی بر حکمت و عزت امـام خمینی (س) بنای عقلا و فهم آن در مصالح واقعی به عنوان یکی از منابع اصلی استنباط احکام نقش ویژه دارد. از نظر حضرت امام حفظ نظام سیاسی هنگامی امکان پذیر است که مردم از ارکان اصلی نظام تلقی شـوند و نـقش مردم محفوظ باشد. مشی سیاسی امام و سیره عملی وی در توجه به جایگاه آرای مردم، از بارزترین وجوه اعتقاد علمی و سیرة عملی آن یار سفر کرده، محسوب می گردد که هیچ گاه از یادها و خاطرها زدوده نخواهد شد.
مـنابع
- آشـوری، داریوش. تعریفها و مفهوم فرهنگ. انتشارات مرکز اسناد فرهنگی آسیا.
- عالم، عبدالرحمن. (۱۳۸۴). بنیادهای علم سیاست. چاپ سیزدهم. نشر نی.
- فاضل مقداد. (۱۴۰۳). نضد القواعد الفقهیه. انتشارات کتابخانة آیت الله مرعشی نجفی.
- مـرعشی، سـیدمحمد حسن. (زمستان ۱۲۷۱). «مصلحت و پایه های فقهی آن». مجله قضایی و حقوقی دادگستری. ش ۶.
- مطهری، مرتضی. مجموعه آثار.
- معین. (۱۳۸۴). فرهنگ فارسی معین. یک جلدی. انتشارات ساحل. چاپ سوم.
- مولوی، جلال الدین. مثنوی معنوی.
- هـانتینگتون، سـموئل. سـامان سیاسی. ترجمة محسن ثلاثی. تـهران: نـشر عـلم.
آدرس ثابت: ۱۶۱۸۵۰https: / / www. noormags. ir / view / fa / articlepage /
عناوین مشابه
جایگاه تربیت سیاسی و نقش آن در پیشگیری از رخنه های سیاسی - فرهنگی در انقلاب اسلامی از دیدگاه امام خمینی (س) و مقام معظم رهبری (مد ظله العالی)
نقش امام خمینی (س) در احیای هویت ایرانی اسلامی
مطالعه ی جامعه شناختی نقش مذهب در توسعه ی بومی مستقل، در ایران بعد از انقلاب، با تأکید بر آموزه های فقه سیاسی امام خمینی (س)
صورتبندی هویت ملی در اندیشه سیاسی امام خمینی (س)
نقش مدارا در تعالی انسان و جامعه (سلوک فردی و اجتماعی) با رویکردی به اندیشه عرفانی و رفتار سیاسی امام خمینی (س)
نقش امام خمینی (س) در تبیین و احیای جایگاه زنان با تاکید بر نهضت اسلامی
اندیشه سیاسی آیت الله شاه آبادی و نقش آن در اندیشه سیاسی امام خمینی (س)
نقش و جایگاه مردم در اندیشه سیاسی اسلام و امام خمینی
احیای اندیشه ظلم ستیزی دینی در تفکر سیاسی - دینی امام خمینی
نقش و جایگاه مردم در حکومت اسلامی در اندیشه سیاسی امام خمینی و شهید صدر (مقایسه مبانی نظری و مولفه های ذهنی و عینی مردم سالاری)
.
انتهای پیام /*