سخنران: فاطمه طباطبایی
بـسم اللّه الرحمن الرحیم و به نستعین. بسیار خوشوقتم که در جمع شما بزرگواران قرآن پژوه قـرار گـرفتم و ایـن فرصت را برای خودم بسیار مغتنم می شمارم، با این امید که از برکات انفاس شما که بـا قرآن مأنوس هستید بهره مند شوم. تولّد حضرت زهرا (س) را که مقارن است با تـولد فرزند راستین ایشان حـضرت امـام خمینی تبریک عرض می کنم.
فکر کردم در جمع شما عزیزانِ قرآن پژوه، مطالبی را از کتاب آداب الصلاه حضرت امام عرض کنم، باشد که همه از آن استفاده کنیم به خصوص شما عزیزان که کارتان و توجه تان به قـرآن است و با قرآن مأنوس هستید. به این دلیل مطلب را از امام انتخاب کردم، چرا که ایشان را سخت پایبند به قرآن می دیدم و در زندگی ای که با ایشان داشتم من شاهد دلبستگی ایشان به قـرآن بـودم به طوری که در نجف اشرف که تبعید بودند، چشم درد مختصری پیدا کردند. پزشک آمد و از ایشان خواست که مطالعه نکنند حتی قرآن هم نخوانند. امام با یک حالت بسیار زیبایی بـا تـأثر شدید گفتند: دکتر من چشمم را برای قرآن می خواهم، اشکالی دارد که متناوب چند دقیقه بخوانم. چون من حرف شما را به عنوان یک متخصص می پذیرم و لازم می دانم گوش کنم اما آیا اشـکالی دارد؟ پزشـک با لبخندی گفت: خب به طور متناوب چند دقیقه اشکالی ندارد. این شیفتگی امام و انس امام با قرآن، بسیار برای ما جالب بود به طوری که در شبانه روز چند مـرتبه ایـشان بـا قرائت قرآن خودشان را سرگرم مـی کردند. گـو اینکه قـرآن، نامه محبوب است که الان بدستشان رسیده. یعنی با اشتیاق فراوان به قرائت قرآن می پرداختند و از قرآن لذت می بردند. آن هم در شرایطی که امام مـشکلات و مـشاغل زیـادی داشتند، به خصوص این اواخر که مسئولیتشان زیاد شـده بـود، اما از قرائت قرآن هیچ وقت فارغ نبودند و همیشه هم توصیه می کردند که باید با قرآن مأنوس شد، باید از قرآن اسـتفاده کـرد. ولی بـرای خودشان گویی قرآن، نامه ای است که از محبوب بدستشان رسیده، بـا اشتیاق فراوان، بی تکلّف، بسیار ساده و آرام، به تلات قرآن می پرداختند، و به آن دل می دادند.
امام قرآن را کتاب انسان ساز معرفی مـی کردند و مـعتقد بـودند که بهترین روش هدایت برای کسانی است که عزم کوی محبوب دارنـد. کـسانی که طالب انسان شدن هستند و می خواهند به کمال و غایت خودشان برسند راهی ندارند جز اینکه از قرآن اسـتمداد بـگیرند. بـاید از قرآن به قرآن تمسّک کرد و از آن بهره ها برد. ایشان عمل به قرآن را هـمراه بـا تـفکّر و تدبّر در آن مؤثر می دانستند. توصیه ایشان این بود که باید با قرآن مأنوس شـد. وقـتی مـأنوس شدیم و دل به قرآن دادیم می توانیم از تعالیمش استفاده کنیم و الاّ بهره ما از قرآن ظاهر آن خـواهد بـود. اما اگر انسان نتواند عمق اش را بفهمد نمی تواند تنها با یک انس ظاهری از آن بـهره های لازم را بـبرد. و بـاز این را توصیه می کردند که اگر قلب ما به حقایق قرآن آشنا نباشد به هـنگام سـختی ها و سکرات موت این محفوظات از بین می رود. اما اگر چیزی از حقایق قرآن که بـه قـلب رسـیده باشد و آن چیز شاکله ما شده باشد، باقی می ماند. به همین دلیل می فرمودند: تلقین حین مـوت بـرای کسی که مأنوس با قرآن نباشد و فهم مطالب قرآن نکرده باشد، نـمی تواند مـثمّر ثـمر باشد. تلقین برای کسی مهم است که خودش باور داشته باشد و دلش سمیع به حـقایق قـرآن و یـک شنونده پیام الهی باشد، در آن صورت می تواند برایش سودمند باشد.
نکته ای را که از آداب الصـلاه امـام استفاده کردم آدابی است در مورد قرائت قرآن. چون در جلسه افرادی تشریف دارند که قاری قرآن هـستند، فـکر کردم بی مناسبت نیست که به مطالبی در باب آداب قرائت قرآن از قول حضرت امـام اشـاره کنم. ایشان یکی از آداب قرائت قرآن را استعاذه بـه خـداوند از شـیطان رجیم بیان می کنند. یعنی قاری قرآن بـاید در ابـتدا از شیطان رجیم به خدا پناه ببرد چرا که شیطان در قرآن قسم یاد کـرده کـه بر سر راه فرزندان آدم قرار مـی گیرم و آنـها را از صراط مـستقیم کـه هـمان مسیر کمال، هدایت و انسانیّتِ است، دور می کنم. قـاری قـرآن باید برای بهره مندی از قرآن با تمام وجود از شیطان که قاطع طریق انـسانهاست، بـه خدای رحمان پناه ببرد و با گـفتن أعوذ باللّه من الشـّیطان الرجـیم ظاهراً و باطناً از شیطان دوری کند و بـه اللّه پنـاه ببرد. اللّه محل امن چنین قاری قرآنی باید باشد. امام می فرمایند: خود ایـن اسـتعاذه، یعنی پناه بردن به خـدا، آدابـی دارد. یـکی از آن آداب، اخلاص خـدای مـتعال است. قرآن کریم از قول شـیطان نـقل می کند که شیطان با گستاخی تمام به خدا عرض می کند تو مرا گمراه کردی فـبما أغـویتنی (اعراف، ۷/۱۶) چیزی که شاید بنی آدم هـم از شـیطان ارث برده بـاشد. کـارهای خـوبمان را به خودمان، عقلمان، درایـتمان، خانواده مان، هوش مان نسبت می دهیم. اما اگر کاری بد و خطا باشد به قضا و قدر الهی نـسبت مـی دهیم. این ارثیِ است که فکر مـی کنم مـا از شـیطان بـرده ایم. بـعد از این که شیطان گمراهی خـود را بـه خدا نسبت می دهد، عرض می کند: قال فبعزّتک لاُغوینّهم أجمعین. إلاّ عبادک منهم المخلصین (ص، ۳۸/۸۱ ـ۸۲) فقط مخلصین هستند کـه از فـتنه شـیطان در امان هستند. مخلصین کسانی هستند که قـرآن دربـاره آنـها ـ مـثلاِ ـ در مـورد پیـامبران می فرماید: إنّه من عبادنا المخلصین (یوسف، ۱۲/۲۴) یعنی از بندگان خالص شده است. شخصی از پیامبر معنای اخلاص را سؤال می کند. پیامبر می فرمایند:
من از جبرئیل سؤال کردم معنای اخلاص را، جبرئیل هـم می فرماید: من از خدا پرسیدم معنای اخلاص را، و خدا فرمود: الاخلاص سرّ من اسراری استودعته قلب من أحببت من عبادی، (بحار الانوار، ۷۰/۲۴۹) یعنی اخلاص سرّی از اسرار منِ است که آن را در دل بنده ای که دوست اش دارم می گذارم.
با ایـن تـعریف از مخلصین است که عرفا، سالکان را دو دسته می کنند، سالک مجذوب و مجذوب سالک. دسته اول را مخلِص و دسته دوم را مخلَص می نامند. امام کاظم (ع) هم در تفسیر آیه شریفه: سبحان اللّه عمّا یصفون. إلاّ عباد اللّه المخلصین. (صافات، ۳۷/۱۵۹ـ۱۶۰) مـی فرمایند: مـخلصین کسانی هستند که بین خود و خدای خودشان هیچ حجابی نیست. یعنی آنها کسانی هستند که حضور حضرت حق را حس می کنند و این جمله خداوند را کـه فـرمود: و نحن أقرب إلیه من حبل الورید (ق، ۵۰/ـ۱۶) را بـاور دارنـد. اینها مخلَص هستند، مخلصین به صیغه مفعول آورده شده و این اخلاص بالاتر از اخلاص در عمل است. اخلاص در عمل یکی از شئونات این اخلاص است و راه رسیدن به خـلوص قـلب و خلوص مراتب بالاتر.
وقـتی قـلب انسان خالص و فقط متوجه کمال مطلق شد، آن وقت انسان انوار جمال الهی که خداوند در طینت آدم به ودیعه نهاده است در آئینه قلبش ظهور می کند. آن وقت این خلوص از باطن به ظاهر اعـمال او سـرایت می کند. در نتیجه چنین انسانی خالصی خودش را در حصن خداوند قرار می دهد. و از همه حجاب ها بخصوص حجاب فراق که بالاترین نوع حجابِ، حجاب رؤیت محبوب است در امان می شود. در دعای کمیل می بینیم که حـضرت عـلی (ع) این عـبد مخلص و صالح خدا می فرمایند: فهبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک، ما نیز همین را می گوییم امـا برای ما فقط یک لق لقه زبانِ است. چنین انسانِ مخلصی خـودش را تـحت تـربیتِ حضرت حق قرار می دهد. و از ولایت و سرپرستی شیطان مصون می شود. چنین انسانی خودش را از شیطان و جنودش دور می کند و تحت تـصرف اللّه قـرار می گیرد. و از کید شیطان رها می شود. این مرتبه اول استعاذه است که قاری قرآن بـرای بـهره مندی از قـرآن می بایست به کار گیرد. و توجه به این معنا داشته باشد که وقتی می گوید: أعوذ بـاللّه من الشّیطان الرجیم، این محتوا در قلبش خطور کند.
مرتبه دوم یا دومین ادب از آداب قرائت قرآن، رسیدن بـه تـوحید فعلی است. انسان مؤدب به آداب قرائت قرآن باید قلب خودش را متذکر این حقیقت بکند که مالک حقیقی خداست. نتیجه این تذکر این می شود که چشم طمع از سایر موجودات می بندد و فقط خدا را قدرت مـطلق می داند. فقط خدا را مؤثر در وجود می بیند و "لا مؤثر فی الوجود الاّ اللّه" را باور دارد. خانه قلب خودش را به صاحب خانه وامی گذارد و تمام امور را در تحت قدرت خداوند می بیند.
جمله امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند را همه بـه خـاطر داریم و باز به خاطر داریم که امام در چه شرایطی این جمله را گفتند. ما در یک جنگ نابرابر قرار داشتیم. عراق ظاهراً تنها بود اما همه می دانیم که عراق نبود که با ایـران مـی جنگید بلکه آمریکا با تمام قدرتش با ما می جنگید. و امام از قدرت نظامی آمریکا خبر داشتند و قدرت نظامی خودمان را هم می دانستند، اما با جرأت و با اعتقاد راسخ فرمودند: آمریکا هیچ غـلطی نـمی تواند بکند. این جمله بیانگر خدا محوری، خدا دانی، استعاذه به خدا و خود را در حصن خدا قرار دادن است. شیطان در وجود چنین شخصی متصرف نیست. آنچه که وجود دارد حق و قدرت حق اسـت. پس تـنها خـدا را دیدن و رسیدن به توحید افـعالی دومـین راه اسـتعاذه برای قرائت قرآن است. البته استعاذه مراتب مختلفی دارد که شرح آن در این مختصر نمی گنجد.
یکی دیگر از آداب استعاذه، ایمان است. خداوند می فرماید: اللّه ولی الّذیـن ءامنوا یخرجهم من الظلمات الی النور (بقره، ۲/۲۵۷) یعنی سـرپرستی و ولایـت این گونه افراد را که اهل ایمانند و برتر از عالمان اند خدا خود بعهده گرفته و در نتیجه این افراد را از گزند و فتنه شیطان دور نگه مـی دارد. و از هـمه مـراتب ظلمت که غفلت، جهالت از مصادیق آن است آنها را رها می کند. از ظـلمت معصیت سرکشی، عصیان، خودبینی، خود پسندی، خود محوری و بالاخره از همه رذائل اخلاقی، به سوی نور، سعادت، بندگی، ایمان، خدا بینی و خـدا مـحوری و مـتصف شدن به اخلاق فاضله می کشاند. وقتی که چنین انسانی به ایـن مـقام راه یافت آن وقت به مقام توکل که یکی از شاخه های ایمان است راه پیدا می کند و همه امور را بـه خـداوند قـادر متعال می سپارد و حالت انقطاع از خلق برایش حاصل می شود. حالتی که در مناجات شـعبانیه کـه از زبـان بنده خالص و مخلص خدا می خوانیم: الهی هبنی کمال الانقطاع الیک. امام براین مناجات تـأکید بـسیار داشـتند و خودشان هم مکرر می خواندند. در این صورت استعاذه او حقیقت پیدا می کند. از شرّ شیطان و جنودش بـسوی خـداوند و قدرت مطلق پناه می برد، و با تمام وجود می گوید: أعوذ باللّه من الشیطان الرجـیم. دیـگر ایـن جمله برای او لق لقه زبان و عادت ظاهری نیست، بلکه با ایمانی راسخ، دل و زبان خودش را یـکسویه کـرده و به حقیقت: لا إله إلاّ اللّه لا حول و لا قوه إلاّ باللّه رسیده و باور پیدا کرده است. این انسان را شـیطان، ایـادیش، ثـروت، قدرت، جاه و مقام، پست نمی تواند فریب بدهد. شیطان برای او قاطع طریق نیست. با التجاء و اضـطرار بـه خدا پناه می آورد و با تمام وجود خطر شیطان را حس می کند. پس با تـمام وجـود بـه قدرت مطلق خدا پناه می برد. امام در آداب الصلاه نکته ای را مثال می زنند که بسیار مؤثر اسـت در فـهم "مـطلق" می فرمایند: اگر زبان انسان گویای این مطلب باشد یعنی بگوید: أعوذ بـاللّه، از شـیطان به خدا پناه می آورم، اما قلب به آنچه که زبان می گوید آگاه نباشد، شیطان هم او را بـه مـسخره می گیرد. شیطان هم به او می خندد. درست مثل این می ماند که انسانی از دسـت دشـمن خطرناکی به سوی قلعه و دژ محکمی پناهنده شـود امـا در واقـع پشت به قلعه حرکت بکند. در اینجا هـمه بـه او می خندند. همان دشمن هم به او می خندد. زبانش می گوید به پناهگاه می روم اما قـلب و وجـودش به طرف پشت پناهگاه حـرکت کـرده است. نـتیجه آن کـه اخـلاص در تمام مراتبش، چه مراتب در عمل، چـه مـراتب بالاتر و درک توحید فعلی ـ با مراتبش ـ کسب ایمان ـ با مراتبش ـ و رسیدن به مـقام تـوکل همه از آداب استعاذه است.
امام برای اسـتعاذه مفید چهار رکن را ذکـر مـی کنند که من سعی می کنم بـه طـور مختصر آنها را بیان کنم.
۱. مستعیذ (پناه برنده)، مستعیذ کیست؟ انسان زاهد، ابعاد و ساحات مـختلفی دارد کـدام ساحت انسان مستعیذ است. امـام مـی فرمایند: حـقیقت انسان، و جوهره انـسان بـاید مستعیذ باشد. امام در اربـعین حدیث مـی فرمایند: که انسان با عزم جوهره انسانیتش شکوفا می شود، پس ما به صرف به دنـیا آمـدن و این رشد ظاهری، انسان ـ به تـعبیر قـرآن، امام، عـرفا و بـزرگان ـ نـیستیم. اگر آن جوهره و حقیقت انـسانی بیدار و متحقق شود آن وقت مستعیذ می تواند پناه ببرد از شیطان به خدای بزرگ. به این تـرتیب تـا وقتی که انسان گرفتار طبیعت و نـفسش اسـت و بـه سـیر و سـلوک نپرداخته نمی تواند مـستعیذ و پنـاه برنده باشد. و انسانی هم که سلوکش به پایان رسیده یعنی به فنای مطلق رسیده مستعیذ نـیست. پس کـسی کـه هنوز در مسیر سیر و سلوک قدم نگذاشته مـستعیذ نـیست. کـسی هـم کـه بـه فنای مطلق رسیده و فانی از خود شده و باقی به حق شده مستعیذ نیست. لذا می بینیم که خداوند به پیامبر (ص) بعد از سفر چهارم، بعد از این که برای دستگیری خلق بر می گردند و از مـهد به صحن و هوشیاری می آیند، خداوند به او امر می کند: قل أعوذ بربّ النّاس. قل أعوذ بربّ الفلق. و قل ربّ أعوذ بک من همزات الشیاطین. (مؤمنون، ۲۳/۹۷)
۲. رکن دوم استعاذه مستعاذ منه است. مـا بـاید از کی پناه ببریم؟ امام می فرمایند: این از شیطان است، که بوسیله گشودن دام های رنگانگ بر سر راه انسان او را از مسیر هدایت باز می دارد و مانع طریق انسان می شود. این موانع وصول عوالم ملکی، مـثل مـرض، غنا، ثروت و امثال این و گاه می تواند از امور مقدس باشد مثل: علم توحید، مسجد، منبر و … اینها همه می توانند خار راه باشند و مانع طریق، اگرچه ظـاهرشان وقـوف در صراط حقِ است اما بـاطناً در صـراط حق نیستند. به همین دلیل می بینیم که امام می فرمایند: که من از مسجد و از میکده بیزار شدم. یا می فرمایند: علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبود؛ جز تیرگی و حـجاب چـیزی نیفزود. هر چند تـو حـکمت الهی خوانیش؛ راهی به سوی کعبه عاشق ننمود؛ و باز می فرمایند: دست آن شیخی را باید بوسید که با تازیانه تکفیرش من را از خود پرستی نجات می دهد و به خدا پرستی دعوت می کند و لایق رسیدن به حـقیقت مـی کند.
شیطان یا همه اموری که انسان را از خدای خود و جایگاه حقیقی اش دور بکند و از تعالی، به سوی محبوب باز دارد؛ اینها همه شیطان و جنودش هستند. و به همین دلیل شیطانِ هر کس رنگی دارد؛ و ممکن اسـت بـرای کسی بـه رنگ مسجد ظهور کند و برای دیگری به صورت علم یا عبادت؛ پس برای انسانی که می خواهد به قـرآن رجوع کند و از قرآن هدایت طلب می کند باید خودش را بشناسد، شیطانشِ را بشناسد و از آن شـیطان، تـرسناک و هـراسناک شود و به اللّه پناه ببرد تا بتواند در حرم امن اللّه قرار بگیرد. دنیا برای چنین کسانی از این جهت مذموم است که خـار طـریق است و راه را بر سالک می بندد و مسیر هدایت او را منحرف می کند و الاّ اگر ما سوی اللّه آیت و نشانه باشد، هدف را نـشان مـی دهد مـثل علائم رانندگی انسان را کمک می کند که به مقصدش برسد. پس دنیای مذموم آن چیزی است کـه انسان را از خدا دور می کند اما اگر همه اینها نشانه و آیت باشد همه عالم مـقدس می شود و به همین دلیـل هـرگز عرفا و ائمه معصومین دنیا و سوی اللّه را مذموم ندانسته اند، چون سکوی پرش برای بزرگان است.
۳. رکن سومِ استعاذه، مستعاذ به است، به چه کسی پناه ببریم؟ وقتی دشمن را شناختیم و نسبت به خود هم شناخت پیدا کردیم به چه کـسی پناه ببریم. چرا در استعاذه اعوذ بالله می گوییم؟ امام می فرمایند: در اینجا اللّه ملجأ و پناهگاه سالکان هست. چون این اسم، اسم اللّه، جامع جمیع اسماء است. و از سوی دیگر سلوک نیز مراتب مختلف دارد؛ پس اسم جامعی باید باشد کـه هـمه در هر شرایط و مرتبه ای بتوانند پناه به او ببرند، پس اللّه با همه عظمتش ملجاء چنین انسانی قرار می گیرد و قاری قرآن به اللّه پناه می برد و در قلعه و دژ محکم اللّه خودش را از شرّ شیطان دور می کند.
۴. و رکن چهارم، مـستعاذ له و مـستعاذ لاجله است. غایت این استعاذه چیست؟ امام می فرمایند: برای انسانِ مستعیذ استعاذه مطلوب به ذات است. یعنی این مطلوب از سنخ کمالات و سعادت است. و این باز به مراتب سالکین بستگی دارد، اگر سـالک در ابـتدای سلوک باشد غایت سیر و نهایتش متصف شدن به سعادات طبیعی است، خرق عادات، کرامات و این چیزها. اما وقتی از این مرتبه فراتر می رود دیگر به اینها دلخوش نیست.
من خدمت یـکی از بـزرگان رسـیدم. دوستی از ایشان پرسید: ما شـنیده ایم کـه شـما جن را تسخیر می کردید؟! ایشان لبخندی زدنند و گفتند: این ـ تسخیر جن ـ که برای انسان هنر نیست. انسان خیلی مرتبه اش بالاتر از این است کـه جـن را تـسخیر کند و یک اموری را بوسیله آن انجام دهد. برای انسانی کـه در مـسیر هدایت قرار گرفته این اعمال، کارهای چندان با اهمیتی نیست. پس از طی مراحل مقدماتی و عبور از آنها وارد مرحله سرّ و روح مـی شود. در ایـن مرحله تجلیات الهی در باطنش ظهور می کند و حقایق عمیق تری را از عالم بـعید طالب می شود. اگر در ابتدای سیر و حرکتش زبانش گویای این مطلب بود که: وجهه وجهی لوجه اللّه، وجه خداوند را مـد نـظر داشـت اما الان در مرتبه بالاتری سیر می کند و می گوید وجهه وجهی لاسماء اللّه و او للّه یعنی شناخت اسـماء الهی و مـتصف شدن به آن را نهایت سیر می داند. شناخت اسماء نه با ظرف طبیعی معرفت که یک شناختی در محفوظات داشته بـاشیم. مـتصف شـویم به قهاریت، ستّاریّت و …. خدا را در خودمان پرورش دهیم. در صورت پرورش این صفات دیگر به راحـتی هـتک حـرمت نخواهیم کرد. همان طوری که می پسندیم خدا نسبت به گناهان، خطاها و لغزش های ما ستّار باشد، وقتی هـم مـا مـتصف به اسم الهی ستاریّت شدیم، نسبت به خطاها و لغزش های دیگران عیب پوش می شویم. انسان سالک باید مـتصف بـه اسماء خداوند شود چرا که او خلیفه خداوند بر روی زمینِ است و خلیفه باید اوصاف خداوند را که انتخابش کـرده داشـته بـاشد. سالک راه حق از این مرحله هم فراتر می رود و می گوید: وجهه وجهی له. نتیجه آن که سالک در هر مقامی ذاتاً و فطرتاً خـواستار کـمال و سعادت حقیقی است و چون در هر مقامی شیطان با او قرین است ناچار در هر مرحله ای بـاید از شـیطان بـه خدا پناه ببرد که غایت این استعاذه همان حصول کمال و سعادت است و غایت حقیقی سالک وصول به مـبدأ مـطلق، جمال و کمال مطلق و آیینه خدا شدن است.
و قطعاً غایت و خواسته همه شـما عـزیزانی کـه به قرآن توجه پیدا کرده اید، شما قرآن پژوهانی که از نقاط مختلف، حول محور قرآن جـمع شـده اید، ایـن خواهد بود که از قرآن استمداد و هدایت بطلبیم. به وسیله قرآن بتوانیم تـرّفع پیـدا کنیم که البته با تمسّک، تدبّر و تأمل در قرآن می توانیم راه سعادت و کمال را طی کنیم. والسلام علیکم
.
انتهای پیام /*