نویسنده: علی تاج دینی
چکیده
نوشته حاضر کنکاشی در باب معنای صوفی و ارتباط آن با عرفان و نظر امام درباره آن است. در این راستا نکاتی ذیل مورد توجه قرار گرفته است: بازشناسی لغوی و تاریخی صوفی و تصوف، امام خمینی و دفاع وی از تفکرات و اصطلاحات صوفیان.
چـکیده: نوشته حاضر کنکاشی در باب معنای صوفی و ارتباط آن با عرفان و نظر امام درباره آن اسـت. در ایـن راستا نکاتی ذیل مورد توجه قرار گرفته است: بازشناسی لغوی و تاریخی صوفی و تصوف، امام خـمینی و دفاع وی از تفکرات و اصطلاحات صوفیان. واژه «صوفی» جز آن دسته از لغات است که سرنوشت نـاگواری داشته است. بخشی از سـوء تـفاهمات در موضوع تصوف نیز ناشی از روشن نبودن تعریف صوفی و تصوف در میان شیعیان است. بسیاری از عالمان شیعی و به ویژه فقها با شنیدن واژه صوفی و تصوف، مفاهیمی همچون درویشی، قلندری، چله نشینی، خانقاه نشینی، سماع و رقص، کـشکول و تبرزین و خرقه پوشی در ذهنشان متبادر می شود. آنگاه با مقایسه این مفاهیم با روایات معصومین علیهم السلام به انکار صوفیه حکم می دهند. طبیعی است که اگر مراد از صوفی و تصوف این مفاهیم بـاشد، بـسیاری از بزرگان صوفیه نظیر ابن عربی و عطار و مولانا، شمس تبریزی و حافظ چنین تصویری از صوفی و تصوف را پیشاپیش طرد کرده اند. با این وجود در تاریخ از این بزرگان به صوفی و مکتبی که متعلق به آن بـوده اند بـه «تصوف» یاد شده است. ازاین رو باید به دقت از کسی که این واژه را به کار می برد، پرسیده شود که غرض وی از صوفی و تصوف چیست؟
عارف نامداری همچون سیدحیدر آملی در قرن ششم بحث وحدت «تـصوف و تـشیع» را مطرح می کند و در جهت نزدیکی صوفی و شیعه جهد بلیغی می ورزد . مراد نگارنده از تصوف، مکتبی است که به صورت یک روش فکری و عملی در دامان اسلام رشد کرد و دارای مبانی نظری و عملی است . ایـن روش مـنحصرا بـر تصفیه نفس بر اساس سـلوک الی اللّه و تـقرب بـه حقیقت تا مرحله وصول به حقیقت تکیه دارد و عنایتی به استدلال عقلی ندارد. پای استدلالیان را چوبین می داند و معتقد است: کشف حقیقت، غایت حـقیقی نـیست؛ بـلکه رسیدن به حقیقت را غایت تصوف می شناسد. مکتبی اسـت دارای تـئوری و عمل و به لحاظ نظری شبیه فلسفه است و در آثار ابن عربی و پس از وی تا زمان حاضر در اندیشه بزرگان، نظیر امام خمینی قـدس سره پدیـدار گـشته است.
جریان صوفیه همانند فقه و فلسفه و کلام، به لحاظ سـلسله هایی که پشت سر یکدیگر پدید آمده و نحله هایی که هر یک از اساتید و مشایخ و شاگردان روش سلوکی مشخص دارد ، تاریخ روشنی دارد. سـلسله های صـوفیه بـه عنوان مکتب عملی در میان اهل تسنن تاریخ مشخصی دارد ، اما مکاتب عـرفانی شـیعه، سلسله ها و اصول فکری و روش سلوکی شان دارای ابهام زیادی است. به عنوان مثال مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله آن گاه کـه اسـاتید عـرفانی شان را ذکر می کنند تا مرحوم میرزا حسینقلی همدانی رحمه الله را نام برده و تحول روحـی مـیرزا حـسینقلی را به مردم مجهول النسب با لقب جولا (پنبه زن) می رساند اما قبل از او را شناسایی نمی کند . در مـیان شـیعیان کـتابی در تصوف عملی که متکی به سیره ائمه معصومین علیه السلام باشد و در عین حال شاخص بـاشد، یـافت نمی شود.
واقعیت تاریخی حاکی از آن است که عارفان شیعه بُعد نظری و تصوف را از ابن عـربی و عـطار و مـولانا گرفته و کتاب های عمیقی به شیوه عرفان فلسفی نگاشته اند، اما نسبت به جنبه عملی تـصوف مـرسوم بی توجه بوده اند. از آنجا که تصوف در بُعد نظری، تفاوت چندانی با فلسفه ندارد و در حـقیقت مـنظری هـستی شناسانه و معرفت شناسانه است، مکتب تصوف، تأثیر عمیقی بر فلسفه های شیعی گذاشته است.
امام و دفـاع از صـوفیان:
در آثار امام خمینی قدس سره به صورت پراکنده از شخصیت های عرفانی و مشاهیر صوفیه یـاد شـده اسـت. می گفتند تفاسیری که بر قرآن نوشته شده است، نوعا راهی به دهی نمی برد و جالب اسـت کـه امـام از تفاسیر شیعی که نسبت به دیگران بهتر است از مجمع البیان طبرسی و تـفسیر بـیان السعاده ملاسلطانعلی گنابادی رئیس فرقه گنابادی به عنوان تفسیر نسبتا خوب یاد می کنند. امام صریحا از ابـن عربی بـا عنوان «شیخ اکبر » یاد کرده و فهم آثار وی را در نهایت صعوبت دانسته اسـت. دربـاره مولانا تعابیری همچون عارف معنوی، عارف مـشهور، عـارف رومـی به کار می برد. امام با مثنوی مأنوس بـوده اسـت. بارها از حلاج در اشعار خویش به خوبی یاد کرده و هفت شهر عطار را ستوده اسـت.
امـام در عین دفاع از صوفیه حقیقی، بـه مـدعیان ارشاد ، سـخت مـی تازد. جـهله صوفیه را قطاع الطریق ، طریق انسانیت مـی شناسد . و مـی گوید : «در مدعی های ارشاد و تصوف و تهذیب باطن، گاهی شخصی پیدا می شود که با تـکبر بـا مردم رفتار کند و بد بین بـه علما و فقها و تابعین آنـها گـردد و به حکما و علما طعنه ها زنـد و غـیرخود و سرسپردگان به خود را اهل هلاک داند و چون دستش از علوم، تهی است علوم را خـار طـریق خواند و اهل آن را شیطان راه سـلوک شـمارد؛ با آن که آنـچه در مـقام دعوی مقام خود گـوید، اقـتضای خلاف اینها نماید و هادی خلایق و مرشد گمراهان، باید خود از مهلکات و موبقات مبرا باشد و از دنـیا گـذشته و محو جمال حق شده، باید بـه بـندگان خدا تـکبر نـکند و بـدبین به آنها نباشد».
امـام و دفاع از تفکر صوفیه:
عرفان به معنی شناخت عام، شامل همه حوزه های معرفتی می گردد، اما بـه عـنوان علم خاص، از فلسفه، فقه و کلام بـه لحـاظ مـوضوع و روش جـداست. از نـظر حضرت امام قـدس سره مـکتب عرفانی و زبان عرفانی در مقایسه با سایر طوایف علمی، نزدیک ترین مکتب به قرآن و ائمه اطهار علیه السلام اسـت. دلایـل ایـن امر متعدد است:
۱. بهترین دلیل بر گـرایش عـرفانی امـام در مـقایسه بـا سـایر طوایف، آثار مکتوب ایشان است که عمدتا در حوزه معارف، کتاب هایی عرفانی است و برخی از آنها مانند کتاب مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه به اعتراف اهل فن ـ نظیر استاد سـیدجلال آشتیانی قدس سره ـ در میان تألیفات عرفانی بی نظیر است.
۲. امام صراحتا در مواضع متعددی از مکتب عرفانی دفاع کرده اند. در دیوان شعری که از امام راحل قدس سره به چاپ رسیده است، ابیات زیادی وجود دارد که عـشق بـر عقل ترجیح یافته و عقل و فلسفه مورد ذم واقع شده اند؛ گرچه نقدهای امام بر جهله صوفیه نیز قابل تأمل فراوان است.
۳. امام قدس سره در مواضع گوناگونی میان زبان عرفانی و زبان قرآن و روایـات و ادعـیه، مقایسه ای تطبیقی کرده اند و زبان عرفا را به پیروی از معارف آنان، نزدیک ترین زبان و گاهی عین زبان بزرگان دین دانسته اند.
در کتاب مصباح الهدایه نیز در تأیید زبـان عـرفانی، به برادران ایمانی توصیه مـی کنند کـه بدون اطلاع از اصطلاحات عرفانی، عقاید آنان را رمی به بطلان نکنند و سپس می فرمایند: «اگر نبود این که می ترسم سخن به درازا بکشد و از منظور اصلی بیرون روم، آن قدر از گـفتار آنـان برای تو می گفتم کـه بـر آنچه ادعا کردیم یقین کرده و به آنچه بر تو خواندیم، اطمینان حاصل کنی».
امام و دفاع از اصطلاحات صوفیه:
امام در هر رشته علمی که وارد شده اند، تحت تأثیر مکتب عرفانی بوده اند. به عـبارت دیـگر، شاکله تفکر امام را، اندیشه های عرفانی ساخته است و لذا منظر امام به جهان، به انسان، به علوم، به فقه، به اقتصاد، سیاست و هنر، منظر عرفانی است.
اشاره
۱. تصوف و عرفان:
بزرگان علم بـه تـقسیمی درباره عـرفان و تصوف اشاره کرده اند ، که جایگاه آن را در تاریخ مشخص می کند. اساسا هنگامی که کلمه تصوف به کار می رود، بـه قشری اجتماعی توجه می شود که دارای آداب و اصول رفتاری ویژه ای متمایز از عموم مـردم اسـت. امـا هنگامی که کلمه عرفان اطلاق شود، به جنبه اجتماعی توجه نمی شود بلکه به جنبه علم و معرفت تـوجه و تـأکید می شود. آن گاه خلط این دو مفهوم، بدون توجه به تفاوت های آن دو، موجب مغالطه نویسنده شـده اسـت تـا شخصیت هایی چون مولوی، عطار، ابن عربی و دیگران را صوفی بداند. درحالی که ایشان عارف هستند نه صوفی و اگـر کلمه صوفی را در مورد متخصصان حیطه های عرفانی و معنوی به کار برده اند، با توجه به قـرینه های گفتاری (که در مورد مـبانی عـلمی و نظری یا معنوی بحث کرده اند) مرادشان عارف است نه درویش و قلندر. وانگهی تلاش سیدحیدر آملی و دیگران در مسیر تقریب عرفان با مبانی اسلام و تشیع بوده است ، نه تصوف و تشیع.
۲. تصوف:
با تـوجه به نکته پیشین، مکتب ابن عربی و امثال وی، مکتب تصوف نیست بلکه مکتب عرفان نظری است؛ زیرا ابن عربی و بسیاری از شاگردان و پیروان وی اساسا به اصول و آداب خرافی و نادرستِ متصوفه معتقد نبودند، و حتی تـوصیه ای هـم نکرده اند. بلکه در بسیاری از موارد از لحاظ معرفتی و نظری از نگرش های عرفانی و معنوی ابهام زدایی و خرافه زدایی کرده اند. و آنچه در آثار علمیِ امام خمینی رحمه الله و سیدحیدر آملی رحمه الله مشاهده می شود مبانی نظری و عملیِ (منطبق بـا شـرع) مکتب عرفانی ابن عربی است نه متصوفه . وانگهی همه این بزرگان به صراحت از جهله صوفیه که دارای بُعد اجتماعی و جهالتِ عوامانه داشتند و در تحلیل و اعتقاد معارف بیراهه می رفتند تعبیری کرده و مورد مـذمت قـرار داده اند. ازاین رو نسبت دادنِ جنبه اجتماعی و عملی (آداب خرافی دراویش و...) به ابن عربی و پیروان وی نادرست و نارواست .
۳. مشاهیر صوفیه:
توصیه و تأکید امام خمینی رحمه الله به شخصیت های عرفانی نظیر ابن عربی و مولوی، جنبه عـرفانی دارد نـه صـوفی گری . لذا نویسنده به دلیل عدم تـفکیک مـزبور مـیان تصوف و عرفان، این مساله را به غلط ، تأیید مشاهیر! متصوفه یا صوفیه تلقی کرده است. همه تأکیدات امام خمینی از شخصیت های مزبور بـه جـنبه عـرفانی و مبانی نظری والای آنها مربوط است نه شخصیت اجـتماعی. از ایـن رو تقسیم صوفیه به حقیقی و مدعی، نادرست است؛ زیرا صوفیه به هر حال صوفیه می باشد که همه اسباب و لوازم اجتماعی نـادرست را بـا خـود به همراه دارد. و تقابل اصلی میان صوفیه و عرفان است نه صـوفیه حقیقی! و مدعی! حتی تصریح عرفا بر صوفی علاوه بر این که در معنای عارف به کار رفته، در کل منابع اصیل عـرفانی بـه ۶۰ مـورد نمی رسد، درحالی که لفظ عارف در این منابع به بیش از ۱۲۰۰ مورد می رسد.
۴. عـرفان و فـلسفه:
این که نویسنده میان فلسفه و عرفان تمایز اساسی قائل شده، نادرست است. زیرا درگیری عرفای قـبل از مـلاصدرا و حـتی بسیار پیش از وی، قبل از شیخ الاشراق، با فلاسفه درگیری مبناییِ هستی شناختیِ آنـها بـا فـلاسفه مشّا است. اما پس از شیخ الاشراق و به ویژه بعد از ملاصدرا، نوعا عرفا و فلاسفه اتحاد فردی داشـته اند؛ یـعنی کـسی که عارف بوده فیلسوف هم بوده و منازعات آن چنانی گذشته در مباحث آنها دیده نمی شود. بـرعکس هـم فلاسفه و هم عرفای این دوره بالاتفاق جهله صوفیه و دراویش بی مایه را ، مورد مذمت و نـقد قـرار داده اند. بنابراین، حوزه عرفان و فلسفه در این دوره با هم متباین نبوده، بلکه هر دو در یک مسیر و در بـسیاری از مـوارد متحد و یک صدا بوده اند.
۵. این که امام خمینی رحمه الله عارف باللّه و عبد صالح پروردگـار بـود، جـای هیچ تردیدی نیست. اما این مساله به هیچ رو به معنای تأیید صوفیه و فرقه های گمراه مـتصوفه نـیست؛ بلکه به معنای توجه به مبانی اصیل و غیرقابل خدشه مکتب نظری و عـملی عـرفان اسـت که خود وی به اصلاح، بازنویسی و خرافه زدایی آن پرداخته است .
.
انتهای پیام /*