نویسنده: احمد حامدمقدم

«امـید آن دارم که نویسندگان و جامعه شناسان و تاریخ نویسان؛مسلمانان را از این اشتباه (جدایی دین از سیاست) بیرون آوردنـد.» (وصیتنامه سیاسی الهی امام خمینی) طـرح انـدیشه سیاسی حضرت امام خمینی قدس سره الشریف، کاری است مشکل و بس دشوار، آن هم در حد مـقاله ای کوتاه، چون اندیشه سیاسی امام آن چنان گستره و عمیق است که مطرح ساختن آن در یـک مقاله، مصداق «گنجانیدن بـحر در کـوزه» را پیدا می کند، از طرف دیگر امام شخصیتی است اسوه و نمونه به تمام معنای اسلامی آن، ابعاد گوناگون شخصیتی و فکری امام چنان وسیع، متعالی و جامع است که جدا کردن یک بعد آن از سایر ابعادش بـسادگی امکان پذیر نیست، آن هم آن بعدی که نسبت به ابعاد دیگر حالت مبنایی، اساسی و زیربنای دارد و جلوه آن در سایر ابعاد متجلی است.اما تمام این ویژگیها و مشکلات به معنای یأس و ناامیدی نسبت به انجام چـنین مـطالعه ای نیست، آن هم در مورد شخصیتی که همه ناامیدیها را به امید تبدیل می کرد و با انفاس قدسی خویش روح در جانها و فکرهای مرده می دمید.


به این دلیل و به موجب اطاعت از فرمان او و کوشش در جهت اهداف عـالی و مـتعالی او که عمر پربار و گرانقیمت خود را صرف آن کرد و به منظور کوشش در جهت بهتر شناساندن فکر، راه و آرمانهای او و نیز در جهت اجابت به وصیتنامه ارزشمند و گرانمایه الهی سیاسی اش که از جامعه شناسان خواسته بـکوشند تـا لکه ننگین جدایی دین از سیاست را از دامن اسلام بزدایند و تطابق.
اسلام با نوآوریها و تحولات را مطرح سازند تا در شناساندن اسلام ناب محمدی (ص)سهیم باشند، به عـنوان مـقدمه و در حـد خود به این مهم مـی پردازیم، بـاشد کـه مرضی حق تعالی قرار گرفته و روح امام عزیز را شادگرداند.
شخصیت حضرت امام و افکار جاودانه ایشان به گونه ای است که به تنهایی مـصداق بـارز و عـینی سیاست اسلامی است.شکی نیست که وقتی صـحبت از ایـشان می شود، آنچه در وهله اول و بدون هیچ گونه تأمل به ذهن تمامی کسانی که ایشان را می شناسند و با افکار ایشان آشنایی دارند و حـتی آنـهایی کـه نام ایشان را شنیده اند-اعم از دوست و دشمن-متبادرمی شود، از طرفی بعد سـیاسی شخصیت ایشان و از طرفی دیگر اسلام به عنوان یک نظام سیاسی، حکومتی و انقلابی است.و این به لحاظ اهمیتی اسـت کـه ایـشان برای بعد سیاسی اسلام قائلند، مطلبی که تمام افکار و اعمال امـام را تـحت تأثیر قرار داده و به هر نقطه ای از زندگی و فکر ایشان که نگاه کنیم بلاواسطه قابل لمس و محسوس اسـت.
البـته دلیـل این توجه درخور و شایسته حضرت امام به سیاست ناشی از ماهیت اسلام اسـت، ایـن تـصور از اسلام به عنوان مکتب و دینی جدا از سیاست و یا آیینی که به بحث پیرامون سـیاست نـپرداخته بـاشد و تئوری سیاسی را ارائه نکرده باشد، تصوری کاملا باطل و ناشی از عدم آشنایی انسان حتی به طور مـقدماتی و سـطحی با اسلام می باشد.
اندک تأملی در منابع اسلامی اعم از قرآن و سنت هرکسی را به ایـن حـقیقت مـی رساند، حقیقتی که نه تنها از یک جهت و نه تنها در دفعات معدود و استثنایی در منابع اسلامی مـورد بـحث قرار نگرفته بلکه از جهات گوناگون و متنوع و به دفعات مکرر به بحث گذاشته شـده اسـت؛در یـک برداشت کلی می توان به این حقیقت توجه کرد که از آنجا که اسلام دینی است جـامع و بـرنامه های کاملی جهت زندگی انسان و در نهایت نیل او به سعادت دارد، یک پیوند ذاتی بـین اسـلام بـه عنوان یک برنامه جامع برای تنظیم زندگی انسان و سیاست به عنوان ابزار لازمی که در خـدمت هـمه جـانبه این برنامه می باشد برقرار است.
اگر سیاست را در معانی مختلف آن در نظر بگیریم و یـا بـه برداشتهای گوناگونی که از سیاست شده مراجعه کنیم، درمی یابیم که اسلام مصداق حقیقی آن معانی و برداشتها می باشد.مـثلا اگـر جان و جوهر سیاست را هنر زیستن و کار کردن با دیگران بدانیم، با مـلاحظه و مـطالعه ارکان و تعالیم اسلام روشن می شودکه این دیـن تـوجه خـاصی به ایجاد روحیه تعاون و همکاری و انسجام گـروهی در بـین مسلمانان دارد.
اگر طبق نظرگاه دیگر، جان و جوهر سیاست همانا تلاش در پی کسب قدرت بـاشد، بـاز هم به سختی می توان جـهان بینی سـیاسی تری از اسلام پیـدا کـرد.اسـلام که همواره طبیعت انسانی را بر وفـق نـیازهای جسمی و روحیش می شناسد، هرگز به صرف شرح و بیان آرمانهایش راضی نیست، بـلکه مـدام درصدد تدارک وسایلی برای جامه عـمل پوشاندن به آنها اسـت و قـدرت یک وسیله اساسی برای نـیل بـه این هدف است تا حکومت صالحان را تشکیل دهد.قرآن از مؤمنان می خواهد که از سـرمشق والا یـا به اصطلاح از اسوه حسنه (حـضرت مـحمد(ص)) پیـروی کنند (احزاب:۲۱ )، از آنـجا کـه توفیق اصلی پیامبر در بـنا نـهادن حکومتی برمبنای تعالیم اسلام بود، مسلمانان هم وظیفه دارند از سرمشق او در این زمینه پیروزی کـنند. دلیـل ساده تری هم برای همبستگی اسلام بـه عـنوان هنر حـکومت وجـود دارد:اجـرای تعدادی از وظایف جمعی یـا امور واجب کفایی مسلمانان که مهمتر از همه«امر به معروف و نهی از منکر» است و دفاع از دارالاسـلام فـقط در سایه یک نظام حکومتی امکان پذیر اسـت.


اگـر بـحث ایـن که چـه کسی باید حـکومت کـند و چرا ما باید از احکام اطاعت کنیم، اساس سیاست است (رک:حمید عنایت:اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ اول، ۱۳۶۲، ص ۱۶ -۱۸.)
با مراجعه به منابع اسلامی با مـباحث مـتعدد و هـمه جانبه ای در پاسخ به این سؤال مواجه مـی شویم کـه صـفات و شـرایط حـاکم اسـلامی و دلایل اطاعت از حکومت اسلامی را تبیین کرده است.
سرانجام اگر جوهر سیاست و طبیعت ویژه و معنی حقیقی آن را در ذوجنبتین بودن سیاست بذانیم، از جهتی به عنوان ابزار قدرت برای تسلط و حـاکمیت گروهی به سود عمرم، و از جهت دیگر به عنوان وسیله ای برای تضمین گونه ای نظم اجتماعی و نوعی همگونگی افراد در اجتماع در جهت مصلحت عمومی (رک:موریس دوورژه:جامعه شناسی، ترجمه ابو الفضل قاضی، تـهران، سـازمان انتشارات جاویدان، چاپ اول، ۱۳۵۸، ص ۳۰) ؛به وضوح مورد امعان نظر اسلام قرار گرفته اسـت، مـنابع اسلامی و تاریخ اسلام مشحون است از تحریض و تشویق مؤمنین به تشکیل حکومت و در اختیار گرفتن قدرت و اعمال حاکمیت در جامعه و به سود جامعه و همین منابع تأکید فراوانی بر ایجاد وحدت و اتحاد بـین مـسلمانان و بلکه بین تمامی انسانها دارد، آن گونه که تعداد معتنابهی از آیات و روایات این موضوع را مورد تأکید قرار داده اند.
اینها صرفا عناصر نظری یا بالقوه سـیاسی شـدن ذهن مسلمانان است، یعنی مـقدمات عـقیدتی کـه مـنطقا باید ایجاب کند که یک مسلمان، موجود سیاسی از جدی ترین و بهترین نوع آن باشد
همانگونه که مشاهده می شود، «سیاست»و«تئوری سیاسی»یکی از ویژگیهای لاینفک اسلام است، ولذا متفکران و صاحب نظران اسلامی-متقدمان و مـتأخران، شـیعه و سنی - نمی توانند نسبت به آن بی توجه باشند، همان گونه که اگر آراء و نظریات آنان مورد مطالعه قرار بگیرند، این حقیقت نمایان می شود که این مسأله کم وبیش مورد توجه آنها قرار گرفته است.
انـدیشمندان بـزرگ اسلامی هـمچون:فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر الدین طوسی، غزالی، ابن خلدون، سید جمال الدین اسدآبادی، علامه نائینی و بـرخی از معاصران امثال شهید مطهری و سایرین - که امکان بازگو کردن نام تـمامی آنـها نـیست - مسأله سیاست را مورد بحث قرار داده اند، همچنین فلاسفه اسلامی، مورخان مسلمان، مفسران قرآن، فقها و سایر علمای اسـلامی، بـه ارائه نظریاتی در زمینه سیاست پرداخته اند، اما میزان توجه به سیاست و ارائه اندیشه سیاسی در بین مـتفکران اسـلامی، بـه یک اندازه نیست، اندیشمندان مختلف، تحت تأثیر عوامل گوناگون از جمله شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم، بـخصوص وجود حکومتهای استبدادی قرار گرفته اند، ولی بحق می توان گفت در این زمینه، امام خمینی پرچـمدار و شخصیت منحصر به فـردی اسـت که علی رغم وجود شدیدترین شرایط خفقان ممکن و وجود استبداد مطلق، که همه آزادیها را از بین برده بود و نفسها را در سینه ها خفه کرده بود، با کمال شجاعت و با قاطعیت و به طور مستدام به طرح بـعد سیاسی اسلام پرداختند و با استناد به منابع اصیل اسلامی و با استفاده از هر فرصتی، مستدل و منطقی به تحلیل سیاست اسلامی اهتمام می ورزیدند، تا آنجا که نهضتی عظیم بوجود آوردند که نه تـنها جـهان اسلام، بلکه همه دنیا را تحت تأثیر قرار داد و رژیمی را سرنگون ساخت و نظامی به جای آن برپای نمود که جهانیان را شگفت زده کرد.
ما در این مقاله نمی توانیم تمامی افکار و اندیشه های چنین شخصیت بی نظیری را حـتی بـه نحو گذرا مورد اشاره قرار بدهیم، لذا می پردازیم به بحث و بررسی نگرش کلی ای که ایشان به سیاست اسلامی داشتند، آن هم نه به صورت همه جانبه و جامع، بلکه فقط آن جنبه هایی را مـورد بـحث قرار می دهیم که می تواند تا حدودی مفهوم سیاست را از دیدگاه ایشان مشخص کند و یا کمکی باشد به تعریف و برداشتی که ایشان از سیاست داشته اند.
حضرت امام، در آثار خود به تحلیل ابـعاد و جـوانب گـوناگون سیاست پرداخته اند، که علاوه بـر آنـچه مـوردنظر ماست، این زمینه ها را می شود نام برد:اثبات حکومت اسلامی و ولایت فقیه، (*).تعبیر از مرحوم دکتر حمید عنایت در کتاب فوق الذکر است.


صـفات و شـرایط حـاکم اسلامی، وظایف و اختیارات حکومت اسلامی، مقایسه حکومت اسـلامی بـا سایر حکومتها، سیاست بین المللی اسلام و ارتباط حکومت اسلامی با سایر حکومتها، سیاست داخلی حکومت اسلامی و مانند اینها.
اگـرچه ایـن مـباحث هم به موضوع مورد بررسی ما ارتباط پیدا می کند، ولی از آنجا که این ارتباط نسبت به مطالبی که در این مقاله مورد بررسی قرار می گیرد، غیرمستقیم بوده و نیز بـر حـجم مـقاله، بیش از حد لازم می افزاید، لذا از طرح این مسائل خودداری کرده و آنها را به فـرصتهای دیـگری موکول می کنیم.
مطالب اساسی موردنظر ما عبارت است از بررسی نظریات امام در زمینه های ذیل که براساس آنـها مـی توان بـینش سیاسی امام را به طور کلی درک کرد:تعریف سیاست، انواع سیاست، سیاست به عـنوان هـدف بـعثت انبیا، مقام و موقعیت سیاست در اسلام، مسأله جدایی دین از سیاست، مشارکت در سیاست و مردمی بودن حـکومت اسـلامی.
در تـهیه این مقاله، به منظور ترسیم خطوط کلی بینش سیاسی امام، از آثار ایشان استفاده شـده اسـت، از تألیفات ایشان کتابهای ولایت فقیه و شئون و اختیارات ولی فقیه و از بیانات و سخنرانیهای ایشان کـه از سـال ۱۳۴۲ بـه بعد ایراد فرموده اند.به دلیل کثرت و پراکندگی، عمده ترین مأخذی که استفاده شده است، کـتاب صـحیفه نور می باشد که ۱۸ جلد آن منتشر شده است، البته در موقع لزوم، سایر منابع نـیز مـورد اسـتفاده قرار گرفته است.


۱- تعریف سیاست
نگرش اسلام به سیاست، جدای از دیدگاه آن به انسان و جهان نـیست، اسـلام ایدئولوژی منظم و جامعی است که تمامی ابعاد وجودی انسان، اعم از بعد فـردی و اجـتماعی او را شـامل می شود و آن چنان آیینی است که بین اجزاء و عناصر آن ارتباط هماهنگ و منطقی و بایسته برقرار است حـضرت امـام راجـع به این جنبه اسلام و ارتباط آن با سیاست می فرمایند:
«اسلام که سـندش قـرآن است و محفوظ است، حتی یک کلمه تغییر نکرده، این طور است که قرآن مشتمل بر هـمه چـیز است، یعنی یک کتاب آدم سازی است، همین طور که آدم همه چیز اسـت، مـعنویت دارد، مادیت دارد، ظاهر دارد، باطن دارد؛ قرآن کریم هم کـه آمـده اسـت این انسان را بسازد، همه ابعاد انسان را مـی سازد، یـعنی کلیه احتیاجاتی که انسان دارد، چه احتیاجاتی که شخص دارد و چیزهایی که مربوط به شـخص اوسـت، روابط فیمابین شخص و خالق تـبارک و تـعالی و مسائل تـوحید، مـسائل صـفات حق تعالی، مسائل قیامت، اینها هـست؛مـسائل سیاسی و اجتماعی و قضیه جنگ با کفار و اینها.» (صحیفه امام؛ ج ۴، ص ۴۴۸)
با چنین برداشتی است کـه امـام سیاست را عبارت از هدایت جامعه و حقیقتی کـه جامعه را به سوی سـعادت و مـصلحت رهنمون می سازد، می دانند:
«سیاست ایـن اسـت که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را درنظر بگیرد و تمام ابعاد انـسان و جـامعه را درنظر بگیرد و اینها را هدایت کـند بـه طـرف آن چیزی کـه صـلاحشان هست، صلاح ملت هـست، صـلاح افراد هست و این مختص به انبیا است، دیگران این سیاست را نمی توانند اداره کنند، این مـختص بـه انبیا و اولیا و به تبع آنها بـه عـلمای بیدار اسـلام...» (همان؛ ج ۱۳، ص ۴۳۲)
هـمان طور کـه ملاحظه می شود، تعریف امـام از سیاست، خودبخود آن را به اسلام اختصاص می دهد، چون این تنها اسلام است که می تواند انسان را هـدایت کـند و این وظیفه تنها از عهده انبیا و اولیـای خـدا سـاخته اسـت، پس دیـن را هم می توان بـا سـیاست تعریف کرد، چون طبق برداشت امام، کارکرد مهم دین همان سیاست است، لذا می بینیم که ایشان در تـعریف دیـانت از سـیاست استفاده می کنند و می فرمایند:
«دیانت همان سیاستی اسـت کـه مـردم را از ایـنجا حـرکت مـی دهد و تمام چیزهایی که به صلاح امت است و به صلاح مردم است، آنها را از آن راه می برد که صلاح مردم است که همان صراط مستقیم است.» (همان؛ ص ۴۳۱) یکی از تعابیری که ایشان در مـورد دیانت و سیاست بکار می برند«صراط مستقیم»است که هدایت به آن مطلوب هر انسان مسلمانی است که همواره در نمازهای خود از خداوند می خواهد که او را به آن راه هدایت کند.


پس اگر بین دیانت و سـیاست ایـن رابطه طرفینی وجود داشته باشد، دیگر سیاست در معنای رایج آن در غرب، یعنی خدعه و نیرنگ نمی تواند بکار برود و اگر هم چنین است، این یک طرز تلقی و بـرداشت نـاصحیح از مفهوم سیاست است که نـاشی از فـرهنگ غرب می باشد:


«سیاست خدعه نیست.سیاست یک حقیقتی است، سیاست یک چیزی است که مملکت را اداره می کند، خدعه و فریب و اینها نیست، اینها همه اش خطاست. اسـلام سـیاست است، طبیعت سیاست اسـت.خـدعه و فریب نیست، این نماز جمعه یک نماز جمعه سیاسی است، یک اجتماعی سیاسی است که مع الاسف در سالهای طولانی از دست ما رفته بود و مورد طعن دیگران هم شده بود.ایـن اجـتماع حج از امور بسیار سیاسی اسلام است.» (همان؛ ج ۱۰، ص ۱۲۵)
اما همان گونه که اشاره شد، سیاست در مفهوم رایج غربی آن و یا در معنایی که حکومتهای دست نشانده و فاسد غربی در کشورهای اسلامی رواج داده اند، این گونه نیست، بـلکه در ایـن برداشت سـیاست همواره با نیرنگ و خدعه و فریب و دروغ و سایر صفات و شرایط ناپسند و نکوهیده آمیخته است که با دیدگاه اسلامی نـمی تواند وفق بدهد، به بیان بهتر، دیدگاه اسلامی در مقابل آن قرار می گیرد:
«البـته سـیاست بـه آن معنایی که اینها می گویند که دروغگویی، با دروغگویی، چپاول مردم و با حیله و تزویر و سایر چیزها، تسلط بـر امـوال و نفوس مردم، این سیاست هیچ ربطی به سیاست اسلامی ندارد، این سیاست شـیطانی اسـت و امـام سیاست به معنای این که جامعه را راه ببرد و هدایت کند به آنجایی که صلاح جامعه و صلاح افـراد است، این در روایات ما برای نبی اکرم(ص)بالفظ سیاست ثابت شده است و در زیـارت جامعه ظاهرا هست کـه سـاسة العباد هم هست، در آن روایت هم هست که پیغمبر اکرم(ص)مبعوث شد که سیاست امت را متکفل باشد.» (همان؛ ج ۱۳، ص ۴۳۱)


انواع سیاست
براساس این دیدگاه، خودبخود سیاست به دو نوع عمده تقسیم می شود:سیاست الهی و سـیاست شیطانی(یا سیاست حیوانی):
«سیاست برای روحانیون و برای انبیا و برای اولیای خدا حقی است، لکن سیاستی که آنها دارند، دامنه اش با سیاستی که اینها دارند فرق می کند ما اگر فرض کنیم که یک فردی هم پیدا بشود که سیاست صحیح اجرا کند، نه به آن معنای شیطانی فاسدش، یک حکومتی، یک رئیـس جـمهوری، یک دولتی سیاست صحیح را هم اجرا کند و به خیر و صلاح ملت باشد، این سیاست بک بعد از سیاستی است که برای انبیا بوده است و برای اولیا و حالا برای علمای اسـلام.انـسان یک بعد ندارد، جامعه هم یک بعد ندارد، انسان فقط یک حیوانی نیست که خوردن و خوراک همه شؤون او باشد، سیاستهای شیطانی و سیاستهای صحیح اگر هم باشد، امت را در یک بـعد هـدایت مـی کند و راه می برد و آن بعد حیوانی اسـت، بـعد اجـتماع مادی است و این سیاست یک جزء ناقصی از سیاستی است که در اسلام برای انبیا و برای اولیا ثابت است، آنها می خواهند ملت را، مـلتها را، اجـتماع را، افـراد را هدایت کنند، راه ببند در همه مصالحی که از بـرای انـسان متصور است، از برای جامعه متصور است، همانی که در قرآن صراط مستقیم گفته می شود، «اهدنا الصراط المستقیم» ما در نماز مـی گوییم مـلت را، اجـتماع را، اشخاص را راه ببرد به یک صراط مستقیمی که از اینجا شروع مـی شود و به آخرت ختم می شود، الی الله است». (همان)
همان طور که ملاحظه می شود پس از این که امام سیاست الهی را از سیاست شـیطانی جـدا کـرده و سیاست الهی را حق انبیا و اولیا می دانند، متذکر می شوند که اگر تـوسط بـرخی از سیاستمداران و رهبران غیراسلامی، برنامه ای یا سیاستی در جهت اصلاح و صلاح جامعه اجرا شود، آن هم در جهت سیاست اسـلام اسـت، امـا فقط یک بعد، و از آنجا که هم انسان و هم سیاست الهی ابعاد مـتعدد و در مـجموع دو بـعد مادی و معنوی دارد، سیاستهای این گروه ناقص است و نمی تواند موجب صلاح و اصلاح جامعه به مـعنی درسـت و حـقیقی آن باشد، در جهت توضیح و تکمیل می فرمایند:
«این که می گویند:شما دخالت در سیاست نکنید و بگذارید برای مـا ؛شـماها سیاستتان، سیاست صحیحتان هم یک سیاست حیوانی است، آنهایی که فاسدند، سیاستشان سـیاست شـیطانی اسـت، آنهایی که صحیح راه می برند باز سیاستی است که راجع به مرتبه حیوانیت انسان، راجـع بـه رفاه این عالم، راجع به حیثیاتی که در این عالم هست راه می برند.لکن انـبیا هـم ایـن عالم را و هم آن عالم را(و اینجا راه است برای آنجا )اینها هدایت می کنند مردم را به این راه و آنچه کـه صـلاح ملت است. صلاح جامعه است، اینها آنـها را بـه آن صـلاح دعوت می کنند و صلاح مادی و معنوی از مرتبه اول تا آخری که انسان مراتب کمال دارد، سیاستمداران اسلامی، سـیاستمداران روحـانی؛انـبیا علیهم السلام شغلشان سیاست است.» (همان؛ ص ۴۳۲)


۳ - سیاست، هدف بعثت انبیا
تحلیل امام از سـیاست آن گونه است که همه اجزاء ایدئولوژی اسلامی را شامل می شود و این حقیقتی است که در مباحث بعدی روشن تر خـواهد شـد.همان گونه که امام سیاست را یک امر دینی تلقی می فرمایند، پس تحقق آن نیز بـر عـهده کسانی که به امر دین اشتغال دارنـد مـی باشد کـه از همه اولی تر، انبیا علیهم السلام هستند؛ایـن اسـت که امام شغل انبیا را سیاست می دانند و در همین راستا، هدف ارسال رسل و مبعوث شـدن پیـامبران را ایجاد یک نظام عادلانه سـیاسی و اجـتماعی برمبنای اهـداف الهـی تـلقی می کنند:
«در حقیقت، مهمترین وظیفه انبیا عـلیهم السـلام، برقرار کردن یک نظام عادلانه اجتماعی از طریق اجرای قوانین و احکام است کـه البـته با بیان احکام و نشر تعالیم و عـقاید الهی ملازمه دارد، چنان که ایـن مـعنی از آیه شریفه به وضوح پیـدا اسـت: «و لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»هدف بـعثتها بـه طور کلی این است که مـردمان بـراساس روابـط اجتماعی عادلانه، نـظم و تـرتیب پیدا کرده، قد آدمـیت راسـت گردد، این با تشکیل حکومت و اجرای احکام امکان پذیر است.» (ولایت فقیه، ص ۷۳)


و در جای دیگر به هدف از بـعث حـضرت رسول(ص)تصریح می کنند:
«پیامبر اکرم(ص) مـنبعث شـد که سـیاست امـت را مـتکفل باشد.» (همان) پس اگر شغل انـبیا سیاست است، شغل کسانی هم که پس از انبیا ادامه دهندگان راه آنها هستند نیز سیاست خواهد بـود و سـیاست در معنای خاص خود به آنها اخـتصاص پیـدا مـی کند:
«سـیاستمداران اسـلامی، سیاستمداران روحانی، انـبیا عـلیهم السلام شغلشان سیاست است.» (همان؛ ص ۴۳۳) بنابراین بنیانگذار سیاست در دیانت پیامبر گرامی است و از جمله دلایل آن، حکومتی است که آن حضرت تشکیل دادند:
«رسول الله (ص) پایه سیاست را در دیانت گذاشته است، رسول الله صلی الله علیه و آله و سـلم تشکیل حکومت داده است، تشکیل مراکز سیاست داده است و سایر خلفای اسلام تا آنجایی که به انحراف کشیده نشده بود در صدر اسلام» (همان، ج ۱۷، ص ۲۰۴)


و از آنجا که اسلام یک دین جهانی است، لذا سیاست اسلام هـم یـک سیاست جهانی خواهد بود:
«سیاستی که در صدر اسلام بود، یک سیاست جهانی بود.پیغمبر اسلام دستش را دراز کرده بود در اطراف عالم و عالم را داشت دعوت می کرد به اسلام و دعوت می کرد بـه سـیاست اسلامی و حکومت تشکیل داد و خلفای بعد، حکومت تشکیل دادند.» (همان؛ ج ۱۷، ص ۲۰۴)
۴ - مقام و موقعیت سیاست در اسلام پی ببریم و اهمیتی را که اسلام برای سیاست قائل است درک کنیم و نیز بـه مـاهیت سیاست در اسلام واقف شویم، کـافی اسـت این تعابیر امام را آن طور که شایسته است مورد تأمل قرار دهیم، تعابیری که چنان عمیق و ژرف است که هرکدام می تواند موضوع تحقیقی جداگانه قرار گـیرد:
اسـلام سیاست است، طبیعت سـیاست اسـت.
اسلام تمامش سیاست است. اصولا اسلام از سیاست است. اسلام عبارتست از یک نظام حکومتی با همه شئون و ابعاد آن. انبیا علیهم السلام شغلشان سیاست است. حکومت، اهم احکام الهی است.
بـه نـظر می رسد که بیان این جملات، به اندازه کافی برای ایجاد انگیزه در جهت تفکر و تعمق در اسلام کفایت کند، با این وجود سعی می شود که این مبحث تا اندازه گسترده تری مطرح شـود تـا کمک بهتری نسبت به شناخت اندیشه سـیاسی امام بکند.امام در همان اوایل شکل گیری انقلاب، در فروردین سال ۱۳۴۳ و بلافاصله پس از وقـایع سـال ۴۲ مـی فرمایند:
«و الله اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرفی کرده اند، سیاست مدن از اسلام سرچشمه می گیرد» ۱۶
و همواره همین فکر و ایـده را در طـی سالهای مبارزه و رهبری انقلاب چه قبل از پیروزی و چه پس از آن و تشکیل نظام جمهوری اسـلامی مـطرح سـاخته و ابعاد و جوانب آن را مورد بحث قرار می دادند.
اسلام به عنوان دین، شامل اعمال عبادی هست، ولی نـه عبادت در معنای غلط آن که انسان را از مردم، اجتماع و واقعیت دور می سازد و به عزلت و گوشه گیری مـی انجامد، بلکه عبادت به مـعنای صـحیح و اسلامی آن، انسان را متوجه اجتماع و سیاست می گرداند، و اسلام همواره در تمام دستورات و احکامش این گرایش به جمع را درنظر داشته، حتی در آنجا که امور شخصی و فردی انسان را مورد بحث قرار می دهد:
«می شود گـفت که بی استثنا دعوتهای خدا حتی در آن چیزهایی که وظایف شخصی افراد است، روابط شخصی افراد است، بین خود و خدا از معنای اجتماعی و سیاسی برخوردار است.» (همان؛ ج ۱۸، ص ۴۲۲)


و در همین راستا در جای دیگر می فرمایند:
«اسلام فقط عـبادت نـیست، فقط تعلیم و تعلم عبادی و امثال اینها نیست، اسلام سیاست است، اسلام از سیاست دور نیست، اسلام یک حکومت بزرگ بوجود آورده است، یک مملکت بزرگ بوجود آورده است، اسلام یک رژیم است، یک رژیـم سـیاسی است، منتها سایر رژیمها از بسیاری از امور غافل بودند و اسلام از هیچ چیز غافل نیست.یعنی اسلام انسان را تربیت می کند به همه ابعادی که انسان دارد.» (همان؛ ج ۶، ص ۲۰۰)
با چنین نگرشی است که ایـشان اسـاس اسلام را از سیاست دانسته و می فرمایند:
«اصولا اساس اسلام از سیاست است. بوسیله پیغمبر اسلام و پس از آن تا مدتها حکومت تشکیل داده می شد و آنـها تـمام امـور سیاسی را در دست می گرفتند» (همان؛ ج ۱۸، ص ۷۲) و وقتی اساس اسلام از سیاست باشد، اسلام یک نظام حکومتی خواهد بود که تفاوت آن با سایر نظامها این اسـت کـه قـوانین این نظام، احکام الهی است:
«می توان گفت کـه اسـلام عبارت است از یک نظام حکومتی با همه شؤون و ابعاد آن، که در این صورت احکام اسلامی، همانا قوانین آن نظام حکومتی اسـت و در واقـع یـکی از شؤون آن محسوب می شود» (امام خمینی:شؤون و اختیارات ولی فقیه، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، چـاپ اول، ۱۳۶۵، ص ۴۲.)
و سرانجام با یک بیان دیگر و با طـرحی انقلابی، مقام و موقعیت حکومت اسلامی به شکلی درخور و بایسته مطرح می کنند و حکومت را به ولایت مطلقه تعریف کرده و آن را مـهمترین احـکام الهـی می دانند، این نظریه که موجب شروع و گسترش یک سلسله مباحث عـلمی و ارائه نـظریاتی در جامعه نسبت به حکومت اسلامی گردید و از آنجا که این مبحث شامل مطالب طولانی و گسترده ای است، فـقط بـه بـیان نظر امام بسنده می کنیم:
«حکومت که به معنای ولایت مطلقه ای که از جـانب خـدا بـه نبی اکرم (ص) واگذار شده و اهم احکام الهی است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تـقدم دارد.... حـکومت کـه شعبه ای از آن ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مـقدم بـر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است.» (همان؛ ج ۲۰، ص ۴۵۲) 


۱-۴- بعد سیاسی
اخلاق.با درنظر گـرفتن نـظریه سـیاسی امام، که یک تئوری جامع و کاملی است و همه ابعاد زندگی انسان را شامل می شود، بـدیهی اسـت همه دستورات و احکام اسلام سیاسی بوه یا حد اقل یک بعد سیاسی داشـته بـاشد از جـمله احکام اخلاقی اسلام که در این مورد می فرمایند:
«اسلام احکام اخلاقیش هم سیاسی است، همین حـکمی کـه در قرآن هست که مؤمنین برادر هستند، این یک حکم اخلاقی است، یـک حـکم اجـتماعی است، یک حکم سیاسی است. اگر مؤمنین، طوایف مختلفه ای که در اسلام هستند و همه هم مؤمن به خدا و پیغمبر اسلام هستند که اینها باهم برادر بـاشند، هـمان طوری که برادر با برادر نظر محبت دارد، همه قشرها باهم نظر محبت داشـته بـاشند، علاوه براین که یک اخلاق بزرگ اسـلامی اسـت و نـتایج بزرگ اخلاقی دارد، یک حکم بزرگ اجتماعی اسـت و نـتایج اجتماعی دارد.» (همان، ج ۱۳، ص ۱۳۰ – ۱۳۱)


۲-۴ بعد سیاسی عبادات.
اما سعی بیشتر امام در روشن کردن رابطه بین سـیاست و عـبادات است و این به دلیل ایـن اسـت که حـد اقـل، هـمه در این که دین شامل مجموعه عبادات اسـت اخـتلاف نظری ندارند، پس اگر عبادات را به صورت یک امر مورد قبول هـمه، جـزء لاینفک دین بدانیم و ثابت کنیم کـه عبادت با سیاست بـی ارتباط نـیست، بلکه عین آن است، می توان بـه سـادگی رابطه دین و سیاست را اثبات کرد و هم اهمیتی را که دین برای سیاست قائل شـده اسـت آشکار ساخت.به این جـهت اسـت کـه امام در این زمـینه سـعی وافری مبذول می فرمایند تـا از ایـن راه مستقیم و نسبة ساده، اندیشه سیاسی اسلام را بیان فرمایند.با یک برداشت کلی براساس آنـچه قـبلا گفته شد، از آنجا که امام سـیاست اسـلام را جامع الاطـراف مـی دانند و در تـعریف دیانت از سیاست استفاده مـی کنند، پس عبادت را هم شامل می شود، در این راستا است که می فرمایند:
«دین اسلام یک دین سیاسی اسـت کـه همه چیزش سیاست است حتی عـبادتش» (همان؛ ج ۱۰، ص ۱۵)
در جـای دیـگر مـطرح مـی فرمایند که درست اسـت کـه اسلام احکام عبادی دارد-البته احکام عبادی در همان معنایی که امام موردنظرشان است-اما در کنار آن احـکام، احـکام اجـتماعی هم دارد:
«اسلام همزمان با این که به انـسان مـی گوید کـه خـدا را عـبادت کـن و چگونه عبادت کن، به او می گوید چگونه زندگی کن و روابط خود را با سایر انسانها باید چگونه تنظیم کنی و حتی جامعه اسلامی با سایر جوامعی باید چگونه روابطی بـرقرار نماید.» (همان؛ ج ۵، ص ۳۸۹)


از آنجا که اجرای احکام الهی و دینی عبادت است و هر دعوتی که توسط اسلام انجام گرفته باشد یک جنبه عبادی دارد، پس دعوتی هم که اسلام نسبت به اجتماع و سیاست دارد جنبه عبادی پیدا می کند و تشکیل حکومت اسلامی، مشارکت سیاسی و تشکیل دولت اسلامی در جهت تدوین و اجرای بـرنامه هایی در جـهت مصلحت جامعه و تحقق ایده آلهای اسلامی نیز عبادت خواهد بود:
«دعوت (قرآن) به اجتماع، دعوت به سیاست، دعوت به مملکت داری و در عین حال کـه هـمه اینها عبادات است، عبادت جـدای از سـیاست و مصالح اجتماعی نبوده است.در اسلام تمام کارهایی که دعوت به آن شده است جنبه عبادی دارد.» (همان؛ ج ۱۸، ص ۴۲۳)
بدین گونه می توان نتیجه گرفت که یک رابطه دوطرفه بـین سـیاست و عبادت وجود دارد، براساس بـینش اسـلام، از یک طرف عبادت سیاست است و از طرف دیگر سیاست عبادت، آشکارا جنبه اجتماعی و سیاسی دارد و در منابع اسلامی این احکام نسبت به عبادات به مقدار چشمگیر و قابل ملاحظه بیشتری وجود دارد:
«نسبت اجتماعیات قـرآن بـا آیات عبادی آن از نسبت صد به یک هم بیشتر است، از یک دوره کتاب حدیث، که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را دربردارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظـایف انـسان نسبت بـه پروردگار است، مقداری از احکام هم مربوط به اخلاقیات است، بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق و سـیاست و تدبیر جامعه است.» (ولایت فقیه)
درعین حال که احکام اجتماعی اسلام به مقدار بـسیار زیـادی از احـکام عبادی بیشتر است، اما همان گونه که امام می فرمایند که همه اسلام سیاست است. پس احکام عبادی هم جـنبه سـیاسی پیـدا می کند:
«ابعاد سیاسی و اجتماعی مربوط به اصلاح زندگی دنیوی، نه تنها در احکام حقوقی، سیاسی، اجـتماعی و اقتصادی اسلام ملحوظ است، بلکه حتی احکام عبادی اسلام، که همانا وظایف خـاص بندگان خدا در قبال آفـریدگارشان اسـت، نیز عاری از عنصر سیاست نیست.» از جمله موضوعاتی که مورد توجه امام قرار گرفته و به طور مکرر آن را مورد بحث قرار می دهند توجه به آن دسته عباداتی است که جنبه اجتماعی آشکار و مشخصی دارند از قـبیل نماز جماعت، نماز جمعه، حج و مانند اینها:
«این مواقفی که در اسلام هست مثل عید فطر، عید اضحی و حج.مواقف حج، نماز جمعه و جماعات که در شب و روز انجام می گیرد، این مواقف جنبه های عـبادی دارد و جـنبه های سیاسی -اجتماعی هم دارد، یعنی جنبه عبادیش در جنبه سیاسیش، اینها مدغمند، منضم به همند.دیانت اسلام یک دیانت عبادی تنها نیست و فقط وظیفه بین عبد و خدای تبارک و تعالی، وظیفه روحانی تـنها نـیست و همین طور یک مذهب و دیانت سیاسی تنها نیست، عبادی است و سیاسی، سیاستش در عبادات مدغم است و عبادتش در سیاسات مدغم است، یعنی همان جنبه عبادی یک جنبه سیاسی دارد، همین اجتماع در اعیاد بـرای نـماز، این عبادت است، لکن آن اجتماع خودش جنبه سیاست دارد.» (صحیفه امام؛ ج ۴، ص ۴۴۷)
امام از بیان این مواقف و تحلیل جنبه اجتماعی و سیاسی آن نتیجه دیگری هم می گیرد و آن عبارتست از استمرار جریان سیاسی در جامعه اسلامی و توجه بـه پویـایی و تـحول سیاست اسلام براساس ویژگیها و شـرایطی کـه جـوامع مختلف دارند و نیز امکاناتی که این مواقف در جهت مشارکت سیاسی مردم در مکانها و زمانهای مختلف و جوامع کوچک و بزرگ ایجاد می کند:
«اسلام دیـن سـیاست اسـت، دینی است که در احکام او، در مواقف او سیاست به وضـوح دیـده می شود. در هر روز اجتماعات در تمام مساجد کشورهای اسلامی از شهرستانها گرفته است تا دهات و قراء و قصبات، روزی چند مرتبه اجتماع برای جـماعت و بـرای ایـن که مسلمین در هر بلدی، در هر قصبه ای از احوال خودشان مطلع بشوند از احوال مستضعفین اطلاع پیدا کنند و در هر هفته یـک اجـتماع بـزرگ از همه در یک محل و نماز جمعه که مشتمل بر دو خطبه است کـه در آن خـطبتین باید مسائل روز، احتیاجات کشور، احتیاجات منطقه و جهات سیاسی، جهات اجتماعی، جهات اقتصادی طرح بشود و مردم مـطلع بـشوند بـراین مسائل و در هر سال دو عید که در آن دو عید مجتمع بشوند و دو خطبه در آن دو عید در نماز هـست، در نـماز عـید دو خطبه هست که آن دو خطبه هم باید بعد از حمد و بعد از صلوات به پیغمبر اکـرم و ائمـه عـلیهم السلام، جهات سیاسی، جهات اجتماعی، جهات اقتصادی، احتیاجاتی که کشور دارد، احتیاجاتی که منطقه دارد در آنـها طـرح بشود.خطبا مردم را آگاه کنند از مسائل.و از همه بالاتر در هر سال یک مرتبه اجـتماع در حـج کـه از همه بلاد اسلامی، اشخاصی که مستطیع هستند واجب شده است بر آنها مجتمع بـشوند و بـاید در آنجا مسائل اسلام، در آن مواقفی که در حج هست، در عرفات، بخصوص در منا و بعد در خود مـکه مـکرمه و بـعد در حرم رسول اکرم(ص)این مواقفی که در آنجا هست، در آنجا بالحقیقه که مجلس عالی است و یـک اجـتماع عالی برای بررسی تمام اوضاع تمام کشورهای اسلامی.پس مطلب این است:هـر روز در مـحله ها اجـتماع و رسیدگی به اوضاع شهر و محله، در هر هفته اجتماع بزرگ در شهرها و در جاهایی که شرایط نماز مـحقق اسـت بـرای بررسی اوضاع شهرستان و بالاتر، اوضاع تمام کشور و در هر سال باز دو اجتماع بـزرگ بـرای بررسی به اوضاع کشورها و در هر سال یک اجتماع بسیار بزرگ از تمام ممالک اسلامی برای حج و آنـ مـواقفی که در حج است.» (همان؛ ج ۹، ص ۳۳۳ – ۳۳۴)
۳-۴ بعد سیاسی شعائر و مراسم مذهبی، منظور ما از شعائر مـذهبی، مـراسم و مجالس عزاداری است که بخصوص در تشیع از اهـمیت خـاصی بـرخوردار است، حضرت امام این مراسم مجالس را نـیز از هـمان دیدگاه سیاسی خاص خودشان مورد تحلیل و بررسی قرار می دهند، چه به دلیل ایـن که ایـن مجالس نشانه ظلمی است کـه نـسبت به مـظلومی شـده اسـت و یا از جهت تأکیدی که در برگزاری ایـن مـجالس شده است، همان نتیجه سیاسی آن را مورد ملاحظه قرار می دهند: «این روضـه و ایـن گریه آدم ساز است، انسان درست مـی کند، این مجالس روضه، ایـن مـجالس عزای سید الشهدا (ع) و آن تبلیغات بـر ضـد ظلم، این تبلیغ بر ضد طاغوت است، بـیان ظـلمی که به مظلوم شده تـا آخـر بـاید باشد.» ۳۱(همان؛ ج ۱۰، ص ۱۲۰)
علاوه بـراین، مـطلب دیگری که از لحاظ سـیاسی مـطرح می کنند، بهره برداری از اجتماعاتی است که طی این مراسم ایجاد می شود، و به همین جهت بـه خـطبا و علما توصیه می فرمایند که مسائل سـیاسی را در ایـن اجتماعات مـطرح کـرده و حـد اکثر استفاده را در بالا بـردن شعور سیاسی مردم و گسترش دامنه مشارکت سیاسی بکنند:
«(مردم)»را در این ماه محرم، خطبا و علما در سـراسر کـشور می توانند بسیج کنند برای یک مـسأله، ایـن جـنبه سـیاسی ایـن مجالس بالاتر از هـمه جـنبه های دیگری است که هست، بیخود بعضی از ائمه ما نمی فرمایند که برای من در منابر روضه بخوانند، بـیخود نـمی گویند ائمـه ما به این که هرکس بگرید، بگریاند یـا صـورت گـریه، گـریه کـردن بـه خودش بگیرد اجرش فلان و فلان است، مسأله، مسألة گریه نیست، مسأله، مسأله تباکی نیست، مسأله، مسأله سیاسی است که ائمه ما با همان دید الهی که داشـتند، می خواستند که این ملتها را باهم بسیج کنند و یکپارچه کنند از راههای مختلف، اینها را یکپارچه کنند تا آسیب پذیر نباشند.» (همان؛ ج ۱۳، ص ۳۲۳)
و پس از عاشورا به عنوان یک مسأله بسیار مهم سیاسی - عبادی یاد می کنند و حـتی از گـریه کردن هم همان نتیج سیاسی را می گیرند و می فرمایند:
«این اجتماع عاشورا و این برگزاری عزای شهید، بزرگترین شهید عالم، این آن قدر برکات دارد...امروز ما به مجالس تعزیه و روضه بیشتر احتیاج داریـم از سـابق. این اجتماع سرتاسری کشور، این دستجات سرتاسری کشور، امروز دیگر رنگ سیاسی پیدا کرده است و حق هم همین است...زنده نگهداشتن عاشورا یـک مـسأله بسیار مهم سیاسی -عبادی اسـت.عـزادارای کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داد یک مسأله سیاسی است...باید فکر کنید که اینها یک مسأله سطحی نبوده است که می خواستند جـمع بـشوند و گریه کنند، خیر، مـا مـلت گریه سیاسی هستیم، ما ملتی هستیم که با همین اشکها سیل جریان می دهیم و خرد می کنیم سدهایی را که در مقابل اسلام ایستاده است...از مجالس عزا هماهنگ کردن همه ملت، همه ملت در یـک روزی از منزلها بیرون می ریزند و فریاد می زنند.» (همان؛ ص ۳۲۶)
از یک لحاظ دیگر هم می توان به بحث نقش شـعائر و مـراسم اسلامی در سـیاست پرداخت و آن کارکرد سیاسی مسجد است، که مرکز انجام مراسم و شعائر اسلامی و محل انجام عبادات است و چون در اسـلام عبادات با سیاست درآمیخته است لذا مساجد هم با سیاست درمی آمیزد و مـحلی مـی شود بـا نقش و کارکرد سیاسی:
«این مسجد الحرام و مساجد در زمان رسول اکرم (ص) مرکز جنگها و مرکز سیاستها و مرکز امور اجـتماعی و سـیاسی بوده، این طور نبوده است که در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله همان مسائل عبادی نـماز و روزه بـاشد، مـسائل سیاسیش بیشتر بوده.» (همان؛ ج ۱۸، ص ۵۲)


۴-۴ غلبه سیاست بر سایر مسائل.
آنچه موردنظر حضرت امام قرار دارد، تنها بـیان و اثبات این مطلب نیست که اسلام احکام سیاسی هم دارد، احکام عبادی هم دارد، بـلکه نظر ایشان این اسـت کـه مسائل و احکام سیاسی اسلام بیشتر از عبادت است و این اصل را مکررا مطرح فرموده اند که به عنوان نمونه به بیان چند مورد اکتفا می شود:
«چنان وانمود کرده اند که اسلام جز احکام عبادی مـطلبی ندارد، در صورتی که قواعد سیاسی و اجتماعی بیشتر از مطالب عبادی آن است.» (همان؛ ج ۲، ص ۲۵۵)
«اسلام، بسیاری از احکامش احکام سیاسی است. احکام سیاسی اسلام بیشتر از احکام عبادی آن هست، کتابهایی که اسلام در سیاسیت دارد، بیشتر از کتابهایی است کـه در عـبادت دارد.» (همان؛ ج ۳، ص ۲۲۰)
«در احکام مقدس اسلام، بیش از امور عبادی در امور سیاسی و اجتماعی بحث شده است، روش پیامبر اسلام نسبت به امور داخلی مسلمین و امور خارجی آنها نشان می دهد که یکی از مسؤولیتهای بزرگ شخص رسـول اکـرم (ص) مبارزات سیاسی آن حضرت است شهادت امیر المؤمنین (ع)و نـیز حـسین (ع)و حبس و شکنجه و تبعید و مسمومیتهای ائمه علیهم السلام همه در جهت مبارزات سیاسی شیعیان علیه ستمگریها بوده است و در یک کلمه مبارزه و فعالیتهای سیاسی بخش مهمی از مسؤولیتهای مذهبی است.» (همان؛ ج ۵، ص ۱۸۸) « دین اسلام دارای مـسائل عـبادی و سـیاسی است و مسائل سیاسی آن بیش از مـسائل عـبادی آن اسـت.» (همان؛ ص ۲۹۸)
«مسائل سیاسی اسلام، چندین برابر مسائل عبادیش است، برای این که مسائل سیاسی هم عبادتی است مع الاضافه. کتب اسلام، کتب فـقهی اسـلام، مـشحون از مسائل سیاسی است، مشحون از مسائل اجتماعی است.» (همان؛ ج ۱۸، ص ۵۲) «حـج از آن روزی کـه تولد پیدا کرده است، اهمیت بعد سیاسیش کمتر از بعد عبادیش نیست، بعد سیاسی علاوه بر سیاستش، خودش عبادت اسـت.» (همان؛ ص ۵۱)
بـنابراین مـی توان نتیجه گرفت که در اسلام، سیاست برسایر ابعاد و جنبه ها غلبه دارد:
«مـسائل اسلام، مسائل سیاسی است و سیاستش غلبه دارد بر چیزهای دیگرش. اجتماعاتی که اسلام بعضی اش را فرض کرده است، واجب کـرده اسـت و بـعضی اش را به طور استحباب و مبالغه در استحبابش کرده است، اینها یک مسائل سیاسی اسـت.» (همان؛ ج ۱۳، ص ۳۲۳)
و بـدین لحاظ است که حضرت امام، تعابیری را که در ابتدای این بحث بیان کردیم، نسبت به اسلام مـطرح مـی فرمایند و مـقام و اهمیت خاصی برای سیاست در اسلام قائل می باشند.اسلام را طبیعت سیاست و یک نـظام حـکومتی و اسـاس اسلام را از سیاست می دانند و شغل انبیا و اولیا را سیاست می دانند.


۵- مسأله جدایی دین از سیاست
با تـوجه بـه مـطالبی که مورد بحث قرار گرفت، در اسلام امکان تصور جدایی سیاست از دین وجود ندارد و هیچ کس نمی تواند نظریه ای مطرح کند و بـراساس آن نـظریه بخواهد اسلام را از سیاست جدا بداند، اما واقعیت این است که چنین نظریه ای وجـود دارد و حـضرت امـام هم تمام سعی و کوشش خود را بکار بردند تا مردود بودن این پندار را آشکار کرده و آثـار آنـ را از اذهان و افکار جهانیان اعم از مسلمانان و غیر آنان بزدایند، اما از آنجا که ایـادی اسـتعمار و حـکام مستبد در سراسر تاریخ براساس طرحها و برنامه های دقیق، این نظریه باطل را مطرح ساخته و آن را به مردم بـاورانیده اند، مـبارزه بـا آن کار ساده ای نیست.این است که حضرت امام علی رغم این که عمر گـرانمایه خـویش را در همین جهت گذاشتند، در وصیتنامه شریف خود، هنوز دست استمداد به سوی نویسندگان و جامعه شناسان دراز می کنند تـا بـه این مهم بپردازند و با شیوه های جدید و نوین و با استفاده از روشهای علمی راه حـضرتش را ادامـه دهند، چه اگر این تصور غلط از بـین بـرود، اسـلام ناب محمدی (ص) تحقق خواهد یافت و آرمانهای والای حـضرت امـام عینیت پیدا خواهد کرد.
بیانات حضرت امام در این زمینه بسیار زیاد است و امـکان طـرح تمامی آنها در اینجا وجود نـدارد، آنـچه ما مـطرح مـی کنیم نـمونه ای از سخنان ایشان در مورد علت یابی این مـسأله اسـت و این که چه کسانی این پندار غلط را مطرح کرده و در سطح جهان گسترش داده اند.
ایـشان پیدا شدن فکر جدایی دین از سـیاست را یک نقشه شیطانی مـی دانند کـه توسط بنی امیه و بنی عـباس مـطرح شده و پس از آن حکومتهای فاسد و مستبد و دولتهای استعمارگر و ایادی آنان به آن دامن زده و برنامه هایی گـسترده در جـهت پیاده کردن این فکر و دور سـاختن افـکار عـمومی از واقعیت اسلام نـاب مـحمدی که عین سیاست اسـت، تـدوین و اجرا کرده اند:
«دستهای ناپاک و عقلهای ضعیف موجب این شد که بعد از رسول الله (ص) و صـدر اسـلام کم کم مردم را از آن مسائل اصلی کـه در نـظر اسلام بـوده اسـت، مـنحرف کنند و مردم را متوجه بـه فقط یک مسائل جزئی بکنند و در مسائل عمومی کلی که کشورهای اسلامی به آن احتیاج دارند، بـی طرف بـاشند، و احیانا هم مخالف باشند، این یـک نـقشه شـیطانی بـوده اسـت که از زمان بـنی امـیه و بنی عباس طرح ریزی شده است و بعد از آن هم هر حکومتی که آمده است تأیید این امـر را کـرده سـت و اخیرا هم که راه شرق و غرب به دولتـهای اسـلامی بـاز شـد، ایـن امـر در اوج خودش قرار گرفت که اسلام یک مسائل شخصی بین بنده و خدا است و سیاست از اسلام جدا است و نباید مسلمانان در سیاست دخالت کنند.» (همان؛ ج ۱۶، ص ۳۸۸)
در مـقایسه سهم بنی امیه و بنی عباس در جداسازی دین از سیاست، حضرت امام، بنی عباس را بیشتر مقصر می دانند با این بیان که بنی امیه این فکر را مطرح کرد ولی این بنی عباس بودند کـه آن را قـوت بخشیده و به نحو گسترده در جامعه مطرح ساختند:
«مع الاسف اعوجاج واقع شد یا واقع کردن (در رابطه دین و سیاست) و شاید در صدر اسلام هم بنی العباس بیشتر این کار را کردند.» (همان؛ ج ۱۸، ص ۴۲۲) «طـرح مـسأله جدا بودن سیاست از روحانیت، چیز تازه ای نیست، این مسأله در زمان بنی امیه طرح شد و در زمان بنی عباس قوت گرفت.در این زمانهای اخیر هـم کـه دستهای بیگانه در ممالک باز شـد، آنـها هم به این مسأله دامن زدند به طوری که مع الاسف بعضی از اشخاص متدین و روحانیون متعهد هم باورشان آمده است که مثلا اگر یک مـلایی در مـسائل سیاسی وارد شود به او ضـربه مـی خورد، این یکی از نقشه های بزرگ استعمار است که بعضی باور کردند.» (همان؛ ج ۱۶، ص ۴۱۸)
همان طور که ملاحظه شد، در صدر اسلام این فکر از سوی بنی امیه و بنی عباس مطرح شد و قوت گرفت اما در زمان حـاضر اسـتعمارگران و دولتهای استعماری تمام سعی و کوشش خود را بکار بردند تا به شکلی نو و بیانی جدید و به صورت خیلی وسیع و جهانی آن را بگسترانند و به این وسیله توانستند به مطامع استعماری خود برسند:
«ایـن مـعنا که دیـن از سیاست جداست، این مطلبی است که استعماری ها انداخته اند در دهن مردم و می خواهند به واسطه این، دو فرقه را از هم جـدا کنند، یعنی آنهایی که عالم دینی هستند علیحده شان کنند و آنهایی کـه غـیر عـالم دینی هستند علی حده شان کنند. سیاسیون را از سایر مردم جدا کنند تا استفاده هایشان را بکنند، اگر قوا باهم مجتمع بـشوند آنـها می دانند با اجتماع قوا نمی توانند منافعی را که می خواهند ببرند.» (همان؛ ج ۶، ص ۲۰۲)
«الان هم بوقهای استعماری و آنـهایی کـه سـرسپرده استعمار هستند این فریاد را می زنند و اسلام را از سیاست جدا می دانند و برای مسلمانان جایز نمی دانند که در سیاست دخالت کـنند و دامـن می زنند به این حرف، به این مطلب، روحانیونی که وابسته به دولتها و درباری هستند.» (همان؛ ج ۱۷، ص ۲۰۴) بنابراین از هنگامی که اسلام از مسیر اصلی خود منحرف شد، مسأله جدایی دین از سیاست در اسلام مطرح می شود و اصـولا سردمداران این طرز تفکر حکام مستبد، استعمارگران، دولتهای دست نشانده و روحانیون و متفکران وابسته به آنها می باشند که در طی زمان، مطابق با شرایط اجتماعی و سیاسی این فکر را اشاعه داده اند و بر مسلمانان و روحـانیون و عـلمای واقعی است که در هر جامعه ای با این فکر مبارزه کنند و چهره واقعی اسلام اصیل را بنمایانند.


۶ - مشارکت در سیاست
اسلام به عنوان یک دین جهانی و فطری، اختصاص به فرد و یا گروه خـاصی نـدارد، بلکه تمامی انسانها در برابر آن و نسبت به پذیرش آن یکسانند و با عنایت به این که نه تنها از سیاست جدا نیست، بلکه بعد عمده آن را سیاست تشکیل می دهد، لذا هرکس که به آن گروید، خود بـه خـود به فعالیتهای سیاسی نیز خواهد پرداخت و این بهترین شیوه و مطلوب ترین روش جلب مشارکت سیاسی مردم است که اختصاص به اسلام دارد.لذا سیاست در اسلام دارای بعد مردمی قوی است و بزرگترین پشـتیبان آن مـردم مـی باشند.حتی این مشارکت، در اسلام دارایـ بـیشترین ضـامن اجرا است چون مشارکت سیاسی به عنوان تکلیف شرعی بر عهده مسلمانان گذاشته شده است و مسلمانان که به هنگام انجام عـبادات و مـراسم دیـنی که موظف به اجرای آنها هستند، به خـودی خـود به انجام امور سیاسی می پردازند و انجام فعالیتهای سیاسی برای مسلمانان به عنوان نوعی عبادت محسوب می شود.
از جمله موضوعاتی کـه مـورد تـوجه خاص حضرت امام واقع شده و بحث در مورد آن و بیان دیدگاه امـام از این زمینه می تواند به تصویر کلی اندیشه سیاسی امام کمک کند، لذا در این قسمت نمونه سخنان امام را در مورد مـشارکت مـردم در سـیاست مورد مطالعه قرار می دهیم.
در پاسخ خبرنگار تایمز لندن که بین نـقش امـام به عنوان یک رهبر مذهبی با نقشی که به عنوان رهبر انقلاب دارند «تناقصی مشهود»مـی بیند، و ایـن نـظر وی مبتنی بر نظریه جدایی دین از سیاست است، حضرت امام وجود هرگونه تـناقضی را نـفی مـی فرمایند و پرداختن به امور سیاسی را ناشی از فرهنگ اسلام و شیعه می دانند: «اگـر شـما بتوانید مفهوم مذهب را در فرهنگ اسلامی ما درک و دریافت کنید، به روشنی خواهید دید که هـیچ گونه تـناقضی بین رهبری مذهبی و سیاسی نیست، بلکه همچنان که مبارزه سیاسی بخشی از وظایف و واجبات دیـنی و مـذهبی اسـت، رهبری و هدایت کردن مبارزات گوشه ای از وظایف و مسؤولیتهای یک رهبر دینی است.کافی است شـما بـه زندگی پیامبر بزرگ اسلام (ص)و نیز زندگی امام علی علیه السلام نگاه کنید کـه هـم یـک رهبر مذهبی ماست و هم یک رهبر سیاسی و این مسأله در فرهنگ شیعه از مسائل بسیار روشن اسـت و هـر مسلمان شیعی وظیفه یک رهبر مذهبی و دینی می داند که در سرنوشت سیاسی و اجـتماعی جـامعه مـستقیما دخالت کند و هدایت و نقش تعیین کننده خود را انجام دهد.» (همان؛ ج ۵، ص ۳۸۸)
حضرت امام صراحت دخالت در سیاست را بـه عـنوان تـکلیف شرعی می دانند:
«ما مکلفیم به این که در امور دخالت کنیم، ما مکلفیم در امـور سـیاسی دخالت کنیم، مکلفیم شرعا همان طور که پیغمبر(ص)می کرد، همان طور که حضرت امیر می کرد.» (همان؛ ج ۱۵، ص ۱۶)
و چون انجام فـعالیتهای سـیاسی حالت تکلیف شرعی پیدا می کند، لذا امام تمامی اقشار را موظف به حضور در مـسائل سـیاسی می کنند:
«همه باید در مسائل سیاسی حضور داشـته بـاشند.» (همان؛ ج ۱۳، ص ۱۱)
ایـن دیدگاه امام که همه بایستی در امور سـیاسی حـضور داشته باشند و فعالیت کنند، برخی از اوقات با تأکید بر گروه خاصی همراه مـی شود، و ایـن تأکید ناشی از شرایط غیرواقعی اسـت کـه برای ایـن گـروهها، تـوسط ایادی استعمار ایجاد شده، شرایطی کـه سـعی در کنار نگهداشتن این گروهها از سیاست داشته اند، لذا حضرت امام به منظور بیان درسـت و کـامل دیدگاه اسلام، در برخی موارد به ایـن گروهها تأکید خاصی دارنـد.
البـته اگر امام یک گروه خـاصی را مـورد تأکید قرار می دهند، منظورشان این نیست که فعالیت سیاسی اختصاص به همان گـروه دارد و سـایر گروهها نبایستی در سیاست دخالت کـنند.بـدین لحـاظ است که در ایـن گونه مـوارد، بلافاصله پس از تأکید بر یـک گـروه، مسأله مشارکت عمومی را نیز مطرح می فرمایند، مثلا آنجا که تأکید بـر مـشارکت روحانیون در سـیاست اسـت، در کـنار روحانیون، سایر گروهها را نـیز موردنظر قرار می دهند:
«روحانیون همه، ملت همه حاضر باشند در مسائل سیاسی، حضور داشته باشند.» (همان)
از جـمله گـروههایی که مشارکت آنان در امور سیاسی مـورد تـأکید حـضرت امـام قـرار دارد، زنان می باشند.ایـن امـر از طرفی به دلیل وضعیت خاصی است که رژیم طاغوت برای زنان بوجود آورده و از طرف دیگر رفع اتـهامی اسـت کـه توسط ایادی استعمار و غربگرایان در این زمینه وجـود دارد کـه اسـلام زنـان را خـانه نشین کـرده و در اسلام زن به عنوان موجودی سیاسی و اجتماعی مطرح نشده است، لذا حضرت امام سعی دارند که چهره اصیل اسلام را بنمایند و زن را به عنوان موجودی فعال از لحاظ اجتماعی و سیاسی بشناسانند:
«امـور سیاسی مخصوص یک طبقه نیست، همان طوری که علم مخصوص یک طبقه نیست، همان طوری که مردها باید در امور سیاسی دخالت کنند و جامعه خودشان را حفظ کنند، زنها هم باید دخالت کنند و جـامعه را حـفظ کنند.زنها هم باید در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی، همدوش مردها باشند، البته با حفظ آن چیزی که اسلام فرموده است.» (همان؛ ج ۱۸، ص ۴۰۳)
حتی از دیدگاه امام، در اسلام زنان از لحاظ فعالیت سیاسی بر مردان تـقدم دارنـد:
«این اسلام و قرآن است که خانمها را آورده است بیرون و همدوش مردها، بلکه جلوتر از مردها وارد در صحنه سیاست کرده است.» (همان؛ ج ۱۳، ص ۲۶)
اما تأکید خاص حضرت امام بـه مـشارکت روحانیون است، چون یکی از راهـهای شـناساندن اسلام اصیل و پیاده کردن آن و نیز از جمله راههای زدودن پندار باطل جدایی دین از سیاست، مشارکت روحانیون و علما در فعالیتهای سیاسی است و امام به این مطلب به خـوبی آگـاهند و در فرصتهای متعدد و گوناگون ایـن مـسأله را گوشزد می کنند و از روحانیون می خواهند که به نحو احسن در امور سیاسی به فعالیت بپردازند:
«همه قـشرهای مـلت و خصوصا روحانیت حاضر در سیاست کشور باشند و توجه داشته باشند به مسائلی که در کشور می گذرد.» (همان؛ ج ۱۳، ص ۱۲)
البته این امر که امام روحانیون و یا گروهها را تشویق به دخالت در امور سیاسی و سرنوشت خودشان مـی کنند، بـه این مـعنا نیست که این گروهها فقط به فعالیتهای سیاسی بپردازند و از نقش و وظیفه اختصاصی خود غافل شوند، بلکه مـراد این است که هرکس کاری را که برعهده گرفته به خوبی انـجام دهـد و در کـنار فعالیتهای روزمره از سیاست - به عنوان یک امر مهم-غافل نشود و متوجه سرنوشت سیاسی خود و جامعه اش هم بـاشد:
«هـرکس باید همان کاری را که دارد خوب انجام دهد. لکن حاضر باشد در مملکت و غافل نـباشد از سـیاستی کـه در مملکت می گذرد.» (همان)
این اصل شامل روحانیت هم می شود، تأکیدی که حضرت امام نسبت به مـشارکت سیاسی روحانیون دارند به این معنا نیست که آنها از وظایف خاص خودشان دور شـوند، بلکه از دیدگاه امام، اصـل روحـانیت که از فقه، و فقاهت سرچشمه می گیرد، بایستی همچنان تداوم پیدا کند و روحانیون در همان حالی که به تعلیم و تعلم فقه و علوم دینی و سایر وظایف خود از قبیل امامت جماعت، وعظ و خطابه می پردازند، نسبت بـه مسائل سیاسی توجه خاصی داشته باشند:
«در عین حالی که باید همه قشرهای ملت و خصوصا روحانیت حاضر باشند و سیاست کشور و توجه داشته باشند به مسائلی که در کشور می گذرد، چه در مجلس و چه در دولت و دیـگران، درعـین حال باید آن شغلی را که دارند از آن دست برندارند، گمان نکنند به این که ما باید (آن وقت این گمان بود)که ما هیچ نباید دخالت بکنیم، حالا این باشد که ما شغلمان فقط دخـالت اسـت.خیر، در آن وقت هم این کار صحیح نبوده برای ما و شما، حالا هم این کار صحیح نیست.شما باید پستهای خودتان را محکم نگهدارید، ائمه جماعت باید این مساجد را محکم نـگهدارند و خـطبا باید منابر را محکم نگهدارند و فقه را در حوزه های علمیه مثل قم و مشهد و امثال اینها و همین طور نجف باید فقاهت را حفظ کنند.این حوزه های فقاهت بوده است که هزار و چند سال این اسـلام را نـگهداشته اسـت.» (همان؛ ص ۱۲)
سخن بالا بخوبی بیانگر نظر امام دراین زمینه هست و حد و معنای دخالت روحـانیون در سـیاست را مـشخص کرده است، اما دخالت در سیاست یک معنای خـاصی هـم دارد و آن به عهده داشتن امور مربوط به سیاست و انجام امور اجراید دولت است، در این زمینه نظر امام، این است که در صـورتی سـایر افـراد و گروهها نتوانند امور را آن گونه که موردنظر اسلام تدوین کنند و بـه جریان بیندازند، روحانیون به فعالیتهای اجرائی نیز می پردازند، در غیر این صورت، همان وظیفه کلی که حضرت امام بـرای هـمه قـائل هستند در مورد روحانیون هم تعمیم می دهند:
«وقتی که در نجف بودیم، ایـن کـلمه را گفته ام من، که علما مرتبه شان بالاتر از این است که داخل بشوند در امور اجرایی، لکن در وقتی کـه افـرادی بـاشند که آن افراد متعهد به اسلام باشند و بتوانند کارها را روی موازین اسلامی اجرا کـنند، نـه ایـن که اگر هیچ کس نباشد و اشخاصی باشند که نتوانند روی مجاری اسلامی عمل کنند یـا نـخواهند روی مـجاری اسلامی عمل کنند، باز هم آقایان بروند کنار بنشینند و تماشاچی باشند که آنها مـا را بـکشانند به آنجایی که خودشان می خواهند، مسأله این نیست، مسأله این است که اگـر سـیاستمدارانی بـاشند که همان معنایی را که مسلمین می خواهند ولو در همین یک بعدش ولو در همین بعد دنیایی اش، آنها طـوری سـیاست را انجام بدهند که ما استقلالمان و آزادیمان محفوظ بماند و ما به طرف شرق یـا بـه طـرف غرب کشیده نشویم، البته آنها بکنند، هیچ مانعی ندارد و علما هم می روند، وقتی دیدند کـه ایـنها هستند، می روند مشغول کارهای خودشان می شوند، که آن هم سیاست است، منتها سـیاست روحـانی.» (همان، ص ۴۳۳)
امـا همان طور که قبلا گفتیم حضرت امام، در مجموع تأکید بر مشارکت تمامی گروهها و اقشار دراند و ایـن امـر از بـیانات ایشان که قبلا ذکر شد کاملا مشخص است، ولی به عنوان نتیجه در ایـن مـوضوع می توان جمله زیر را مورد تأمل قرار داد:
«حرف ما این است که نه روحانی تنها، همه قـشرها بـاید در سیاست دخالت بکنند، سیاست یک ارثی نیست که مال دولت باشد یا مـال مـجلس باشد یا مال افراد خاصی باشد، سـیاست مـعنایش هـمین وضع آن چیزهایی است که در یک کشور مـی گذرد از حـیث اداره آن کشور، همه اهالی آن کشور در این معنا حق دارند، خانمها حق دارند در سیاست دخالت بـکنند، تـکلیفشان این اسـت، روحـانیون هـم حق دارند در سیاست دخالت بکنند، تـکلیف آنـهاست.» (همان؛ ج ۱۰، ص ۱۵)


۷- مردمی بود حکومت اسلامی
در تمام نظامهای سیاسی، دولت عهده دار اصلی تنظیم امور سـیاسی و اجـرای آن می باشد. میزان مردمی بودن دولتها بـسته به این است کـه ارتـباط بین دولت و مردم تا چه حـد و چـگونه باشد و دولتها چه امکانات و وسائلی جهت جلب مشارکت مردم در امور سیاسی یا دور نـگهداشتن آنـها از سیاست فراهم می کنند.مسأله دمـوکراسی کـه در عـلم سیاست مطرح مـی شود و نـظریات متفاوت و گوناگونی که در ایـن زمـینه ارائه می شود، به همین مسأله ارتباط پیدا می کند.
اسلام مشارکت مردم در امور سیاسی به شـکل مـطلوب آن را فراهم کرده است و از جمله اصول سـیاسی ایـن دین، تـوجه بـه آراء مـردم می باشد، علاوه براین که ایـن اصل در مباحث گذشته به خوبی نمایان است، اما با توجه به تأکیدی که حضرت امـام در ایـن زمینه دارند، چند نمونه از رهنمودهایی کـه ایـشان بـه هـیأت دولت و سـیاستگزاران جامعه داشته اند را بـیان مـی کنیم:
«شما (هیأت دولت) خودتان را حاکم مردم ندانید، شما خودتان را خدمتگزار مردم بدانید، این پیش خدا ثوابش بـیشتر از ایـن اسـت که حکومت بکنید، حکومت هم همان خـدمتگزار اسـت.» (همان؛ ج ۱۳، ص ۲۰۳)
حـضرت امـام، حـکومت و انـجام امور مربوط به آن را خدمت می دانند و معتقدند که در اسلام، حکومت به معنای سلطه و سیطره یک گروه بر سایر مردم نیست و نظام سیاسی اسلام آن گونه نیست که عده ای از قـبل توده مردم آقایی و سیادت داشته باشند، بلکه برعکس، حکومت اسلامی یک حکومت مردمی است و کسانی که به حاکمیت می رسند خدمتگزار مردم هستند و آنچه در اسلام وجود دارد، خدمتگزاری است:
«ملتفت باشید کـه شـمایی که الان به حکومت رسیدید، حکومت نیست، خدمتگزار هستید، اسلام حکومت به آن معنا ندارد، اسلام خدمتگزار دارد.» (همان) «دولت و اتباع دولت خدمتگزار به ملت هستند، نه آقای ملت، خدمتگزارند اینها.» (همان، ص ۴۰۳) (۵۸)-
در همین راستا است که ایشان همین عنوان را در مـورد خـودشان هم بکار می برند و می فرمایند بـه مـن خدمتگزار بگویید بهتر است تا رهبر، و این بینش کاملا منطبق بر سایر ابعاد سیاست اسلامی و بینش اسلامی از جمله رابطه تنگاتنگ سیاست با عبادت اسـت، چـون حضرت امام خدمت بـه مـردم و بخصوص محرومین را عبادت، بلکه بالاترین عبادت می دانند:«گمان نمی کنم عبادتی بالاتر از خدمت به محرومین وجود داشته باشد.» (همان؛ ج ۲۰، ص ۳۴۲)
ولذا همواره در رهنمودهای خود به سیاستگذاران و مجریان کشور این اصل را یادآوری می کنند و نزدیک شـدن بـا مردم و ایجاد رابطه مستقیم و مستحکم با مردم را تکلیف شرعی آنان می دانند:
«یک تکلیف شرعی و وجدانی است که شما نگذارید در هر جایی که هستید آن کسانی که در زیرنظر شما و زیر حکومت شـما هـست به مـردم بد سلوکی کند، مردم را بپذیرید برای خودتان، بروید توی مردم، جدا نشوید از مردم...باید جوری باشید کـه مردم مثل برادر شما را در آغوش بگیرند.» (همان؛ ج ۱۳، ص ۳۸۷)
آنچه در این مقاله طرح شـد، مـقدار نـاچیزی است از نظریات سیاسی امام و می تواند سهم اندکی در بیان اندیشه سیاسی ایشان داشته باشد که به مصداق«قـطراتی از دریـا برای رفع تشنگی» مورد بحث قرار گرفت، امید است که نویسندگان و محققان، ابـعاد گـوناگون وجـودی ایشان را از دیدگاههای مختلف مورد بررسی و پژوهش قرار دهند، باشد که مسلمانان و بلکه همه محرومین و مـستضعفین بتوانند آن اسوه حسنه را الگوی خویش قرار دهند.
والسلام علیه و علی عباد الله الصـالحین

. انتهای پیام /*