نویسنده: علی غفارزاده

چـکیده
رسیدن به بالاترین مقامات معرفت و کمال روحانی، پیوسته از اهداف بلند انسانهای عارف بـوده اسـت. در انـدیشه این انسانها، محبت رمز رسیدن به این مرحله از تعالی و کمال روحانی است که از آن در آثار خـود به «حب»، «عشق»، «محبوب» و «معشوق» یاد کرده اند.


مقدمه
عارفان وارسته و سالکان طریقت و دریـافتگان حقیقت و بزرگان معرفت، عـشق را خـمیر مایه جهان هستی دانسته و چرخش عالم را بر مدار حبّ تبیین می کنند. (فصوص الحکم: ۲۰۳) و راز آفرینش و منشأ ظهور و تجلّی کاینات را عشق و حبّ الهی می دانند. از آنجا که حق تعالی محبّ ذات خویش است، چنین حـبّی مستلزم آن است که آثار مربوط به ذات نیر محبوب باشد و در نتیجه، این عشق به ذات پیامدی زیبا و آمیخته به محبّت دارد که همان تحقّق نظام هستی است. حدیثی است به نقل از حضرت داوود نبیّ عـلیه السلام کـه چون از حضرت حق علت آفرینش و رمز و راز خلقت را جویا شد، خداوند متعال در پاسخ فرمود: «کُنْتُ کنزا مخفیا، فأَحْبَبْتُ اَن أعرف، فخلقتُ الخلقَ لِکَی أعرف». (مجلسی، ۱۴۰۳: ۸۴ / ۱۹۹، ح ۶؛ ابن عربی، ۱۴۱۸: ۳۱۸) مولوی نیز به این حـدیث چـنین اشاره کرده است:
گنج مخفی بد زپُری چاک کرد خاک را روشن تر از افلاک کرد
در این حدیث شریف اشاره ای لطیف به راز خلقت شده و با مقدّم داشتن کلمه حبّ بر معرفت، عشق و حـبّ را مـفتاح عالم هستی معرفی کرده است. خداوند متعال پس از بیان «کنتُ کنزا مخفیا» که به مقام غیب الغیوبی اشاره دارد، عبارت «أحْبَبْتُ» را بر موارد دیگر مقدّم می دارد و بزرگان معرفت چنین برداشت کـرده اند کـه حـبّ و عشق عامل پیدایی و علت العـلل ظـهور آفـرینش است. آنان محور عالم و مدار گردش هستی را عشق می دانند و بر این باورند که: «لولا العشق ما تکون متکون». (دماوندی، ۷۶۷) محیی الدین بـن عـربی، بـنیانگذار عرفان نظری، به صراحت می گوید: «فلولا هذه المـحبّه مـا ظهر العالم فی عینه فحرکته من العدم الی الوجود حرکة حبّ الموجد لذلک»؛ یعنی اگر چنین محبّت و عشقی نبود، هـرگز عـالم و جـهان هستی ظهور نمی یافت.
امام خمینی رحمه الله نیز بر این بـاور است که ظهور تمام حقایق در حضرات خارجیه، به مقدّرات آنها در حضرت علمی بستگی دارد و تقدیر در حضرت علمیّه، به حـبّ ذاتـی اسـت و اگر این حبّ و محبّت نبود، هیچ موجودی از موجودات ظهور نمی یافت و احـدی بـه کمال واصل نمی شد. (امام خمینی، ۱۳۷۳: ۷۱) و همین حبّ ذاتی است که مدیر و مدبر ملک و ملکوت است. (چـهل حـدیث، ۷۶) بـدین ترتیب، طبق عقیده امام رحمه الله هم ایجاد موجودات و هم إبقای آنها وابـسته بـه حـبّ ذاتی است و چنین حبّی هم علت موجده و هم علت مبقیه است. امام رحمه الله از ایـن دو سـاحت بـه ایجاد و ایصال موجودات به کمال، تعبیر کرده اند:


«ولولا ذلک الحبّ، لما یظهر موجود من الموجودات و لا یـصل احـد الی کمال من الکمالات؛ فانّ بالعشق قامت السموات؛ (امام خمینی، ۱۳۷۳:۷۱)
اگر حبّ ذاتی حـق تـعالی نـبود، هیچ موجودی از موجودات پا به عرصه هستی نمی گذاشت و هیچ پدیده ای به کمال مطلوبش نمی رسد، و هـمانا آسـمان ها بر پایه عشق استوار است.
پس نظام آفرینش، از دیدگاه امام رحمه الله چه در ایجاد و چـه در بـقا در پرتـو عشق است. امام رحمه الله با بیان زیبا و شاعرانه خویش این دو ساحت را چنین معرفی می کنند:
مـن چـه گویم که جهان نیست بجز پرتو عشق ذوالجلالی است که بر دهـر و زمـان حـاکم اوست (دیوان امام ۶۲)
ساکنان در میخانه عشقیم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه (همان، ۱۷۹)
امام رحمه الله در مـصباح الهـدایه، در بـحث حضرات خمس، جهان هستی را مرهون فیض اقدس و تجلّی نخستین حق می دانند کـه بـه واسطه حبّ ذاتی به وجود آمده و متذکر می شوند که خدا ذات خود را در آیینه صفات شهود مـی کند و سـپس به ظهور این عالم و عوالم دیگر می پردازد. (امام خمینی، ۱۳۷۳)
اما باید دانـست کـه نقش آفرینی عشق به اینجا خاتمه نـمی یابد، بـلکه هـمچنان که عشق عامل خلقت و راز آفرینش به شمار مـی آید و پیـدایی جهان وامدار و مدیون عشق خدا به جمال و جلال خویشتن است، هم چنین عامل هـدایت و اسـتکمال موجودات به ویژه انسان بـه سـوی خالق هـستی اسـت؛ یـعنی همچنان که عشق در قوس نزول کـارساز اسـت در قوس صعود نیز مهم ترین عامل و محرّک است. به عبارت دیگر، اگر قـوص نـزول را تعبیری از عرفان نظری و قوص صعود را تـعبیری برای عرفان عملی بـدانیم، بـرای تکمیل دایره وجود و تحقّق یـافتن آیـه شریفه «انا للّه و انا الیه راجعون» (بقره، ۲ / ۱۵۶) در سیر و سلوک عاشقانه، وجود محبّت امری حـتمی اسـت؛ و این عشق است که سـالک طـریق الیـ اللّه را برمی انگیزد که قـوس صـعود را بپیماید تا آغاز و انـجام ایـن حلقه به هم بپیوندد و نظام آفرینش به غایت خود برسد.
بر همین اساس، در بـحث سـیر و سلوک در همه آثار اهل معرفت بـه ایـن نکته تـصریح شـده کـه انگیزه چنین حرکتی، از مـبدأ تا مقصد، چیزی جز عشق و محبّت نیست زیرا انسان فطرتا عاشق کمال مطلق است و اگـر خـود را بشناسد درمی یابد عاشقی است که در راه بـی پایان عـشق قـدم نـهاده و هـر لحظه به مـحبوب خـویش نزدیک تر می شود. از این رو، امام رحمه الله چنین سروده است:


عالم عشق است هر جا بنگری از پست و بـالا سـایه عـشقم که خود پیدا و پنهانی ندارم
هرچه گـوید عـشق گـوید، هـرچه سـازد عـشق سازد من چه گویم، من چه سازم، من که فرمانی ندادم (دیوان امام، ۱۰۵)


بدین ترتیب، عشق مرکب راهواری است که او را به محبوب مطلق می رساند و با گذر از فـهم نیست های هست نما، خود را از قید و بند ماسوی اللّه می رهاند و از هرگونه کثرت طلبی
و شرک رها می سازد و به حقیقت توحید رهنمون می شود. و هنر انسان شدن در فهم این حقیقت است. عین القضاة همدانی مـعتقد اسـت که هرکس عاشق نیست، خود بین، پرکین و خود رأی است و آرزو می کند که ای کاش همه جهانیان عاشق بودند تا همه زنده و با درد بودند. (تمهیدات، ۹۹ـ۹۸؛ سخن عشق، ۵۸-۵۹) بنابراین، قوس نزول و صعود عـرفانی بـا عشق همراه است.
هم تجلّیات الهی در قوس نزول زاییده عشق و محبت است و هم سالکان در قوس صعود، با عشق در سلوکند. و این قوس صعودی لازم و ضـروری اسـت زیرا هنگامی که موجودات، به هـنگام نـزول، تعیّن یافتند، بی شک، در اثر حدّ و محدودیّت و ضعف و عدم، از جمال مطلق الهی محجوب ماندند و گرفتار حجاب های ظلمانی و نورانی شدند و برای رها شدن از این حجاب ها قـوس صـعود ضروری است تا بـه هـدایت برسند و از إنیّات نورانی برهند و این امر با عشق میسر است. پس به جاست که عشق را بهترین هادی و هدایت گر انسان و راهگشای سیر و سلوک و عرفان اصیل بدانیم و به معجزه عشق تا آن حد ایـمان داشـته باشیم که:
خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلک پرّان نمود (دیوان امام، ۱۱۵)


در پایان، همه جویندگان راه حقیقت را به پیمودن این راه لذّت بخش و دل نشین دعوت می کنم که ارادتـی بـنمایند و سعادتی بـبرند.(۱) (طفیل هـستی عشقند آدمی و پری ارادتی بـنما تـا سعادتی ببری)
این نوشتار، رسالت تبیین دیدگاه امام راحل رحمه الله را در باب عشق بر عهده دارد. امید است برای خوانندگان، بـه ویژه نسل جوان مفید واقع شود.


تعریف ناپذیری عشق
دانشمندان و مـتفکران دربـاره عـشق بسیار سخن گفته و کوشیده اند تا به سبک و سلیقه خویش آن را تبیین و توصیف کنند، لیکن اکثر آنان اعتراف کـرده اند کـه حقیقت عشق به شکل منطقی غیرقابل تعریف است و همه تعریف ها شرح الأسمی هـستند. مـحیی الدیـن بن عربی معتقد است که امور قابل فهم دوگونه اند: برخی تعریف شدنی اند و برخی تعریف نـشدنی، و محبت از امور تعریف نشدنی است و کسی این حقیقت متعالی را می شناسد که لذّت آن را چشیده باشد. (ابن عربی ع ۱۴۱۸:۲ / ۳۲۱) از این رو، ایشان بر این باورند که عشق و حبّ ذوقی است و حقیقت آن قابل درک نیست و فقط می توان به توصیف آن پرداخت و بر مبنای ذوق و دریافت شخصی خود از آن سخن گـفت.به همین دلیل، آن بزرگوار می فرماید:
«واختلف النّاس فی حدّه فما رأیت احدا حدّه بالحدّالذاتی بل لایتصوّر ذلک فما حدّه إلا بنتایجه و آثاره و لوازمه ولاسیما و قد اتّصف به الجناب العزیز و هواللّه؛ (همان، ۳۲۰)
مـردم در تـعریف محبت اختلاف نظر دارند و من هیچ کس را ندیدم که از محبت تعریفی ذاتی و حقیقی ارائه کند زیرا چنین تعریفی برای محبت متصور نیست، بلکه می توان از آثار و نتایج و لوازم آن سخن گفت، به ویـژه ایـن که خداوند خود را به این صفت توصیف کرده است.
کلاباذی (متوفای، ۳۸۰ ه. ق) معتقد است که محبت قابل تعریف نیست و هرکسی در این باره سخن گفته باشد به وصف و ویژگی ها یا تأثیرات آن یـا افـعال محبّان پرداخته است. (مستهلی نجار، ۱۳۶۳: ۳۴۹)
حضرت امام رحمه الله نیز با سایر بزرگان اهل معرفت در این موضوع هم داستانند و معتقدند که عشق و محبت خارج از حدّ تعریف است و برای آن تعریف کـامل و جـامع قـابل تصور نیست. از این رو، چنین مـی سراید:
وه چـه افـراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق
عرشیان ناله و فریاد کنان در ره یار قدسیان بر سر و بر سـینه زنـان از غـم عشق (دیوان امام، ۱۳۴) 


توصیف عشق
عشق یکی از مـسائل اصـلی و اساسی عرفان است. هیچ کتاب یا رساله عرفانی یافت نمی شود که سطر یا شطری درباره عشق سخن نگفته بـاشد، لیـکن گـفت گو و سخن راندن درباره مقام عشق بسی سخت و دشوار است.
هـرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن   چون قلم اندر نوشتن می شتافت چون بـه عـشق آمـد قلم بر خود شکافت  
چون سخن در وصف این حالت رسید هـم قـلم بشکست و هم کاغذ درید   عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گـفت (مـثنوی مـعنوی، دفتر اول، ۱۰)

عشق دریای بیکرانی است که قطره های آن قابل شمارش نیست و در گفت و شـنود نـمی گنجد. 
در نـگنجد عشق در گفت و شنود عشق دریاست قعرش ناپیداست   (مثنوی معنوی)
عشق موضوعی است که نـه قـلم طـاقت نوشتن آن را دارد و نه کاغذ توان ثبت آن را، و نه زبانی قدرت بیان آن را و همه به این مـطلب اعـتراف کرده اند. خواجه حافظ می گوید:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان سـاقیا مـی ده و کـوتاه کن این گفت و شنود


و در جای دیگر می گوید:
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گـوید بـاز ورای حدّ تقریر است شرح آرزومندی 
امام راحل رحمه الله نیز معتقد است که قـلم تـوانایی تـرسیم عشق را ندارد و در ترسیم آن بر خود می شکافد. درست است که تعریف و چیستی حـقیقی عـشق امکان پذیر نیست و شرح و بیان آن در غایت دشواری است، و در واقع، عشق چشیدنی است نـه گـفتنی، و جـام عشق نوشیدنی است نه نوشتنی، در عین حال، پهلوانان نبرد عقل و عشق و عارفان دل باخته و در دیگ دریـای عـشق سـوخته، از توصیف و تبیین عشق لب ندوخته و تشنگان وادی دیوانگی را بی نصیب نگذاشته اند، و در جای جای کتب و رسـایل خـویش از آثار و علائم نتایج و لوازم حب و عشق سخن گفته اند و گوشه ای از زوایای پنهان عشق را آشکار و در توصیف و تبیین آن از هـیچ کـوششی فروگذار نکرده اند. حضرت امام رحمه الله نیز همچون سایر بزرگان عرفان در لابه لای کـتب اخـلاقی و عرفانی، به ویژه در اولین و آخرین اثر عـرفانی خـویش، یـعنی مصباح الهدایه و دیوان شعر، از عشق سخن بـه مـیان می آورد و ناب ترین و پخته ترین تجربه های عرفانی خویش را در اختیار مخاطبان قرار می دهد. حدود ۱۶۷ بار واژه عـشق در دیـوان امام به کار رفته کـه حـاکی از اهمیّت و جـایگاه عـشق در عـرفان است. در این قسمت از مقاله به چـیستی و تـوصیف و تبیین عشق از منظر بزرگان عرفان و حضرت امام رحمه الله پرداخته می شود.
بسیاری از اهـل مـعرفت عشق را به شوق مفرط و افراط در مـحبت تفسیر کرده اند.


خواجه نـصیرالدین طـوسی می فرماید:
«الحبّ اذا افرط سمّی عـشقا؛ (الاشـارات والتنبیهات، نمط ۸، فصل ۱۸)
علاقه وقتی به حد افراط برسد، عشق نامیده می شود.» امـیر سـیدعلی همدانی می گوید: عشق و آن افراط مـحبت اسـت. (هـمدانی، ۱۳۶۲: ۴۶)
حضرت امام رحـمه الله کـه جهان بینی عارفانه او بر عـشق و عـاشقی استوار است، در جای جای آثار خویش به تبیین و توصیف عشق پرداخته است. پس از بررسی آثار امـام رحـمه الله به ویژه دیوان آن بزرگوار که آخـرین اثـر منظوم ایـشان مـی باشد، بـه این نتیجه می رسیم کـه عشق و محبت یکی از مباحث محوری و اساسی و شاید بتوان گفت که مبنای همه آثار ایشان اسـت. امـام رحمه الله در سراسر دیوان خویش از عشق سـخن مـی گوید و خـود را زاده عـشق و پسـرخوانده جام معرفی مـی کند. عـشق را جوهره وجودی انسان می داند و حقیقت آن را اکسیر می نامد، از این رو، به چیستی و تعریف این اکسیر می پردازد.
عاشق نـباید در شـیوه عـشق بازی مقدمات ترتیب دهد و نتیجه بگیرد. حقیقت عـشق، آتـشی اسـت کـه از قـلب عـاشق طلوع می کند و جزوه آن بر سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرایت می کند و سراپای وجود او را فرا می گیرد. بدین دلیل، همه حرکات و گفتار چنین انسانی عاشقانه است، زیرا از کوزه همان بـرون تراود که در اوست. پس از چنین انسانی که مجذوب مقام احدیّت و عاشق جمال احدیّت است، هرچه سر زند، از عشق به حضرت حق حکایت دارد. (سرّ الصلاة، ۱۱)
از نظر امام رحمه الله محبت و عشق، بـراق سـیر و رفرف عروج است. (امام خمینی، ۱۳۷۷: ۷۶) عشق حقیقت جلالی و جمالی و تنزیهی و تشبیهی است که هم غیر سوز است و هم کمال آفرین و هم به تنزیه و تخلیه می پردازد و هم تطهیر و تحلیه دارد، هـم «لیـذهب عنکم الرجس» است و «یطهر کم تطهیرا»، عاشقان خدا از همه رذایل پیراسته و به تمام فضایل آراسته اند. (سخن عشق، ۷۵)
حضرت امام رحمه الله حبّ الهی را مـانند سـایر صفات کمالی، دارای مراتب می داند و بـر ایـن عقیده است که حبّ فی اللّه از حیث شوب و خلوص، دارای مراتب فراوانی است که مرتبه والای آن، نفی هرگونه کثرت است که از آن به «حبّ تام» یاد می کنند. (چـهل حـدیث، ۲۹۰)
از نظر امام رحمه الله عـشق بـی انتهاست. ایشان عشق را به دریای بیکران و صحرایی بی پایان همانند کرده و تصریح می کنند که هیچ حدّ و مرزی را برای عشق نمی توان ترسیم کرد.
عشق روی تو در این بادیه افکند مرا چه توان کرد کـه ایـن بادیه را ساحل نیست   وادی عشق از منظر امام رحمه الله وادی سرگشتگی و حیرت است که ملکیان و ملکوتیان در پیچ و خم آن درمانده اند.
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق   عـرشیان نـاله و فریاد کـنان در ره یار قدسیان بر سر و بر سینه زنان از غم عشق  (دیوان امام، ۱۳۴)
عشق منزلی بس خطرناک و راهـی پر خوف و خطر است. گذشتن از فراز و نشیب های محبت، کار هرکس نیست. در راه عـشق بـاید از سر گذشت. اینجا امام رحمه الله با مولوی هم داستان می شود:
عشق از اول سرکش و خونی بود تاگریزد هر که بـیرونی بـود   نی حدیث عشق پر خون می کند قصه های عشق مجنون می کند


امام رحمه الله نیز مـی سراید:
گـفته بـودی که ره عشق ره پرخطری است عاشقم من که ره پرخطری می جویم (همان، ۱۶۹)
عافیت حقیقی و سلامت بـاطنی، همه در عشق است.
چشم بیمار تو هرکس را به بیماری کشاند تا ابد ایـن عاشق بیمار، بیماری نـدارد (هـمان، ۱۶۹)
حضرت امام رحمه الله درد و غصه را از ابزار عشق و اشتیاق به محبوب دانسته، کسانی که عشق را در راحتی تنعم جست جو می کنند، تحقیر کرده، می فرمایند:
درد خواهم دوا نمی خواهم غصه خواهم نوا نمی خواهم عاشقم، عاشقم مریض توام زیـن مرض شفا نمی خواهم   من جفایت به جان خریدارم از تو ترک جفا نمی خواهم (همان، ۱۶۹)
امام رحمه الله درد و رنجی را که در راه عشقِ حق و از سوی معشوق بدان دچار شده باشد، دوست می دارند و آن را زیبا می بینند. لطف و رضـایت یـا قهر و جفای محبوب، در نزد عارف سالک یکسان است.


حضرت امام درباره پایداری در راه عشق و درد و رنج عاشقان می فرمایند:
مازاده عشقیم و فزاینده دردیم با مدعی عاکف مسجد به نبردیم   در آتش عشق تو خـلیلانه خـزیدیم در مسلخ عشّاق تو فرزانه و فردیم  (دیوان امام)
عاشق در راه عشقِ خود به سختی ها و دشواری ها توجّهی نمی کند، بلکه همانند حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام، بدون هیچ ترس و تردیدی با آتش نمرود رو بـه رو مـی شود و همان طور که آتش نمرودیان بر ابراهیم علیه السلام سرد و سلامت بود، رنج و سختی عشق نیز بر سالکان آسان و قابل تحمّل خواهد بود.
از منظر امام رحمه الله عشق دو سویه است. میان انـسان و خـدا رابـطه محبت آمیز برقرار است، هم انـسان عـاشق، خـدا را دوست دارد و هم خدا انسان را دوست دارد و از سوی او کششی است که عاشق را مفتون خویش می سازد و هیچ وقت نظر رحمت او نسبت به انسان قـطع نـمی شود.
گـر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود سلطان عشق را بـه سـوی ما نظر نبود (همان)
گل از هجران بلبل، بلبل از دوری گل هر دم به طَرفِ گلستان هر یک به عشق خویش مـفتون شـد  (هـمان)
حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که حاکی از دو سویه بـودن عشق و محبت است.
اذا أحبّ اللّهُ عبدا عشقه و عشق علیه فیقول عبادی انت عاشقی و محبّی و انا عاشق لک و محبّ لک ان اردت اولم ترد؛
وقتی بنده ای خدا را دوست داشته باشد، خداوند او را عاشق خود مـی گرداند و خـود نیز به او عشق می ورزد. سپس می گوید: بنده من: تو عاشق و دوستدار منی و من نیز عاشق و مـحب تـو هـستم. چه بخواهی و چه نخواهی.
دیلمی نقل می کند که ابویزید محبت را چهار نـوع مـی داند کـه عبارت اند از: ۱. محبّتی که از خداوند است و آن منّت او بر بندگان است ۲. محبّتی که از طرف بنده اسـت و آن اطـاعت از خـداوند است. ۳. محبّتی که برای خداوند است و آن یاد کردن بنده از خداست ۴. محبّتی که بین خـدا و بـنده است که آن عشق است. (عطف الالف المألوف علی اللام المعطوف، ص ۴۲)
شیخ نجم الدّین رازی می گوید: (رازی، ۱۳۵۲: ۶۱) چـون آتـش عـشق در غلباتِ وقت به خانه پردازیِ وجود صفاتِ بشریت برخاست، در پناه نور شرع به هر قـدمی کـه بر قانون متابعت
ـ که صورت فناست ـ می زند، نور کشش ـ که فنابخش حقیقی اسـت ـ از الطـاف ربـوبیت استقبال او می کند که: «من تقرب الی بُشرا تقربت الیه ذراعا». در این مقام رونده جز به زمـام کـشیِ عشق و قدم ذکر و بدرقه متابعت نتواند رفت که:«قل ان کنتم تحبّونَ اللّهـَ فـاتّبِعونی یـُجبِبْکُمُ اللّه»؛ بگو (به مسلمانان ): اگر خدا را دوست می دارند پیرویم کنید تا خدا نیز شما را دوست داشـته بـاشد. از نـظر امام رحمه الله عشق مرتبتی بالاتر از عرفان دارد و به عبارتی، غایتِ آن است:
چون بـه عـشق آمدم از حوزه عرفان، دیدم آن چه خواندیم و شنیدیم، همه باطل بود
ولیکن برخی از بزرگان مانند شیخ روزبـهان بـقلی فسایی شیرازی (۵۲۲ ـ ۶۰۶ ه.ق) در این مقام، مشربی دیگر دارد و عشق را مقدمه عرفان می داند. وی در فصل سـی و دوم کـتاب عبهر الشقین از «کمال عشق» سخن می گوید و سـرانجام مـی نویسد:
«بـهشت جای زاهدان است. کنشت خرابات عاشقان اسـت، نـارسیدگی در عشق نیست، ناتوانی در راه عشق نیست. آنچه گفتیم جز صفت عشق و عاشق نیست. نـهایتِ عـشق، بدایةِ معرفت است. در معرفت، عـشق بـر کمال اسـت؛ اگـر عـاشق با معشوق هم رنگ بود، مقام تـوحید یـافت؛ اگر در معرفت متحیر شود، مقام معرفت یافت. منتهای عشق تا بدین دو مـقام اسـت، چون عارف شده از صفات معرفتش صـفات حق روید». (روزبهان، ۱۳۳۷: ۱۴۵)


فـطری بـودن عشق
امام رحمه الله معتقدند کـه انـسان مفطور عشق است و در فطرت تمامی موجودات حب ذاتی و عشق جبلی ابداع شده اسـت. (ر.ک: آداب الصـلاة، ۳۱۵؛ تفسیر سوره حمد، ۷۳؛ شرح چـهل حـدیث، ۹۱ و ۵۷۶) بـه اعتقاد ایشان، هـمه سـلسله موجودات و همه ذرات کاینات، از پایـین ترین مـرتبه تا بالاترین مرتبه، همه حق طلب و حق جویند و هرکس در هر مطلوبی خدا را طلب می کند. (سرالصلاة، ۹۱) ذرات وجـود عـاشق روی او هستند.
ذرات وجود، عاشق روی ویند بـا فـطرت خویشتن ثـناگوی ویـند   نـاخواسته و خواسته دلها همگی هـرجا که نظر کنند در سوی ویند   (دیوان امام، ۲۱۲)
بنابراین، انسان هم که گل سرسبد موجودات اسـت، بـالفطره عاشق حق است زیرا عشقِ مـحبوب ازلی از روز السـت در عـمق وجـود او نـهاده شده است.
عـشق جـانان، ریشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نیست   (همان، ۶۵)
جز عشق تو هیچ نیست اندر دل مـا عـشق تـو سرشته گشته اندر گل ما   (همان)
از نـظر امـام رحـمه الله، انـسان مـعرفت حـضوری و شهودی به حق دارد: «انسان بالفطره عاشق حق است، که کمال مطلق است، گرچه خودش نداند به واسطه احتجاب نور فطرت. پس انسان غیر محتجب، که کمال مطلق را حـق بداند، و معرفت حضوری به مقام مقدّس کامل علی الاطلاق داشته باشد، آنچه از او ظهور پیدا کند، کامل بیند و جمال و کمال حق را در جمیع موجودات ظاهر بیند. و چنانچه ذات مقدّس را کامل مطلق بـیند، صـفات جمال و جلال را کامل بیند. و همین طور، افعال حق را در جمیل و کامل مشاهده کند، و این که «از جمیل مطلق جز جمیل نباید» را به عین عیان و مشاهده حضوری دریابد». (امام خمینی، ۱۳۷۷: ۱۶۴)
اما باید تـوجه داشـت که بر سر راه انسان موانعی وجود دارد که انسان را از دست یابی به کمال محروم می سازد.
در عرفان از این گونه موانع غالبا به حجاب تعبیر می شود و امام از دو نـوع حـجاب نورانی و ظلمانی یاد می کنند و مـعتقدند: اگـر این گونه حجب از رخسار شریف فطرت برداشته شود، عشق به کمال در انسان ظهور می کند و به فعلیت می رسد و در پی عشق به کمال، گرایش به همه خوبی ها حـاصل مـی شود. (ر.ک: همان، ۸۰) البته متعلّق عـشق جـبلی و فطری، محبوب مطلق است و غیر مطلق از آن جهت که محدود است نمی تواند محبوب فطرت باشد: «تمام فطرت ها بلااستثنا، عشق به کمال مطلق است، عشق به خداست». (صحیفه امام، ۱۴ / ۲۰۹)
پوشیده نیست بـر هـر صاحب وجدانی که انسان به حسب فطرت اصلی و جبلت ذاتی عاشق کمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جمیل علی الاطلاق و کامل من جمیع الوجوه است؛ و این از فطرت های الهـیه اسـت که خـداوند تبارک و تعالی مفطور کرده است بنی نوع انسان را بر آن». (امام خمینی، ۱۳۷۷: ۱۲۷)
از نظر امام رحمه الله، یکی از ادلّه استوار اثـبات کمال مطلق همین عشق بشر به کمال مطلق است، زیرا عـاشق فـعلی بـدون معشوق فعلی ممکن نیست و محال است. (صحیفه امام، ۱۴ / ۲۰۵)
امام رحمه الله معتقد است که انسان دارای دو نوع فطرت اصـلی و تـبعی است. فطرت عشق به کمال را فطرت اصلی و استقلالی، و فطرت گریز از نقص را فطرت فـرعی مـی نامند، و بـر این باورند که انسان با فطرت فرعی از غیر حق دور می شود و با فطرت اصلی به جـمال جمیل واصل می شود و سایر فطریات که در انسان موجود است، به این دو نوع فـطرت بازگشت
دارند. (ر.ک: شرح حـدیث جـنود عقل و جهل، ۱۰۲ و ۱۰۳ ) امام خمینی رحمه الله با استمداد از عشق فطری به اثبات مبدأ و معاد می پردازد. (ر.ک: همان، ۱۸۲ـ۱۸۴  و ۱۸۵)


سریان عشق
از نظر امام خمینی عشق الهی در اعماق وجود همه انسان ها اعم از صالح و طالح ساری و جـاری است:
بالجمله، حال تمام سلسله بشر در هر طریقه و رشته ای که داخل اند به هر مرتبه ای از آن که رسند، اشتیاق آنها به کامل تر از آن متعلّق گردد و آتش شوق آنها فرو نشیند و روز افزون گردد. پس ایـن نور فطرت ما را هدایت کرد به این که تمام قلوب سلسله بشر، از قاره نشینان اقصی بلاد آفریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم، و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قـلوبشان مـتوجه به کمالی است که نقصی ندارد و عاشق جمال و کمالی هستند که عیب ندارد.... (شرح چهل حدیث، ۱۸۳، ۱۸۴ )
هم چنین امام رحمه الله در جاهای مختلف دیوان عرفانی خویش این حقیقت را یادآور می شود:
عـاشقم، عـاشق و جز وصل تو درمانش نیست کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست  (دیوان امام)
ای دوست به عشق تو دچاریم همه در یاد رخ تو داغداریم همه (همان)
در هیچ دلی نیست بجز تو هـوسی مـا را نـبود بغیر تو دادرسی   کس نـیست کـه عـشق تو ندارد در دل باشد که به فریادِ دل ما رسی (همان)
علامه دهدار می گوید: کسی از عشق خالی نیست ولو این که عشق را کسی حالی نـیست. هـمه عـشق دارند و ندارند. چون فطری است همه دارند، ولی چـون بـا عظمت است هر کسی نمی تواند به آن احاطه داشته و آن را آن چنان که هست، بشناسد.
می باید دانست که مقصود کلی از ایجاد آدمـی در دنـیا مـاده عشق و محبت است، و این عشق و محبت را هرکس به نوعی یـافته با خود قرار داده، و آنچه حقیقت این است نه در دست هرکس و نه با هرکس است و نه به اختیار هـرکس اسـت کـه با آن که هیچ یک از این ماده خالی نیستند و به این نادانستگی کـه حـقیقت عشق و محبت چیست هیچ احدی نیست که ازین وادی نلاند و بر خود این رقم نکشد و خود را صـاحب عـشق و مـحبت نداند. (هزار و یک نکته، نکته ۸۹۴)
بزرگان معرفت معتقدند که عشق اختصاص بـه انـسان نـدارد، بلکه همه موجودات به نحوی از آن برخوردار هستند. شیخ الرئیس ابوعلی سینا معتقد است کـه:
هـریک از مـوجودات شوق طبیعی و عشق غریزی دارند. ضرورتا عشق در این موجودات سبب و علت وجود آنهاست... پس روشـن شد که هیچ چیزی خالی از عشق نیست. (عرفان و عارف نمایان، ۱۱۸ ـ۱۲۰)
حکیم و عارف نـامدار جـهان اسـلام صدرالمتألهین شیرازی رحمه الله در این خصوص می نویسد:
حکمای متأله ـ قدس انوارهم ـ گفته اند که محبت خـدا در هـمه موجوداتی، حتی جمادات و نباتات ـ ساری است و هم چنین نظر داده اند که مبدأ همه حـرکت ها و سـکون ها در اجـسام عالی و سافل، آسمانی و زمینی، همان عشق واحد أحد است، و شوق به معبود صمد... و هرچیزی ـ خـواه کـامل یا ناقص ـ با اراده یا بی اراده، دارای عشقی جبلی و شوقی غریزی و حرکتی ذاتی بـه طـلب حـق است و آسمان ها و زمین بر این عشق در حرکت و سکونند. و غایت و مقصد از این سیر و ثبات، جز آفـریننده آسـمان و زمـین و به سوی او نزدیک گشتن نیست. (عرفان و عارف نمایان، ۱۱۸ - ۱۲۰)
حضرت امام رحمه الله نـیز مـعتقد است که عشق موهبتی است الهی که همه موجودات به مناسب مرتبه وجودی خویش از آن بهره مندند. (ر.ک: امـام خـمینی، ۱۳۷۴: در تفسیر اللهم اسئلک من مسائلک بأحبتها الیک) هم چنین حضرت امام رحمه الله در ایـن باره مـی فرماید:
تمام موجودات و عایله بشری با زبان فـصیح یـک دل و یـک جهت گویند: ما عاشق کمال مطلق هـستیم. مـا حبّ به جمال و جلال مطلق داریم. (شرح چهل حدیث، ۱۸۴)
ذره ای نیست به عـالم کـه در آن عشقی نیست همه بینند کـه در غـیب و عیان حـاکم اوسـت  گـر عیان گردد روزی رُخش از پرده غیب ذوالجـلالی اسـت که بر دهر و زمان حاکم اوست  (دیوان امام، ۶۲)


عقل و عشق
یکی از نـوآوری های قـابل توجه امام خمینی شناخت درست جـایگاه عقل و عشق در عرفان و چـگونگی تـعامل آن دو مقوله با یکدیگر است. ایـشان از جـمله عارفان نادری هستند که به حوزه عقل ارج نهاده و به هم گرایی بین برهان و عـرفان و شـریعت پرداخته و در مصاف عقل و عشق گـذر از عـشق را مـطرح کرده و مرز جـدایی بـرهان و عرفان را با دقت لازم مـشخص کـردند و به بسیاری از اختلافات دیرین فلاسفه و عرفان و علمای ظاهر قلم بطلان کشیدند.
چون تکیه گاه شـریعت و هـدایت انبیا و اولیا بر عقل است، از ایـن رو، امـام به عـقل بـا دیـده احترام می نگرند و در آثار خـود عقل را ملاک تکلیف و مسئولیت انسان ها می دانند: عقل محبوب ترین موجود در نزد خدا هست زیرا خداوند بـه عـزّت و جلالش سوگند یاد کرده که آفـریده ای مـحبوب تر از عـقل نـدارد. عـقل مظهر علم حـضرت حـق است که در مرتبه هویت و حقیقتش عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه استعداد آنهاست که از حضرت عـلمیه بـا واسـطه حبّ ذاتی تقدیر شده است، حتی کـه اگـر وجـود نـداشت هـیچ مـوجودی از موجودات پا به عرصه ظهور نمی گذاشت و هیچ کس به کمالی از کمالاتش نمی رسید. (امام خمینی، ۱۳۷۳:۷۰ )
در عرفان امام رحمه الله، عقلانیت و برهان به اندازه ای نقش دارد که ایشان حوزه معارف را حق طلق عـقول بشری می داند:
باب اثبات صانع و توحید و تقدیس و اثبات معاد و نبوت، بلکه مطلق معارف، حق طلق عقول و از مختصات آن است. و اگر در کلام بعضی محدثین عالی مقام وارد شده است که در اثبات توحید، اعـتماد بـر دلیل نقلی است، از غرایب امور، بلکه از مصیباتی است که باید به خدای تعالی از آن پناه برد. (امام خمینی،۱۳۷۰: ۲۰۰)
حضرت امام رحمه الله در هم گرایی عقل و عشق و برهان و شهود از هیچ تلاشی دریغ نـکردند و بـر این باورند که برای شناخت اشیا، باید بین فلسفه مشاء و اشراق و عرفان جمع کرد؛ یعنی نه تنها فکر و عقل به تنهایی ره به جـایی نـمی برد، بلکه فکر با تصفیه نـفس نـیز کمال مطلوب نیست و باید فکر و تصفیه نفس را با عرفان و ظواهرش آمیخته کرد تا به شناخت حقیقت دست یافت. و از این جهت، بین کلمات فلاسفه و عـرفا هـیچ تهافت و مغایرتی وجود نـدارد.

ایـشان در مصباح الهدایه در این خصوص چنین می نویسد:
فان طور العرفاء و ان کان وراء العقل، الا انه لایخالف العقل الصریح والبرهین الفصیح، حاشا المشاهدات الذوقیه ان تخاف البرهان؛ والبراهین العقلیه ان تقام علی خلاف شهود اصـحاب العـرفان؛ (امام خمینی، ۱۳۷۳: ۶۵)
هر چند شیوه عرفا شیوه ای والاتر از عقل است، در عین حال، مخالفتی با عقل صریح و برهان
فصیح ندارد. حاشا که مشاهدات ذوقی مخالف با برهان باشد و براهین عقلی بـرخلاف شـهود اصحاب عـرفان اقامه شود.
بنابراین، ایشان کسب همه کمالات علمی و عملی را برای سالک الی اللّه لازم و ضروری می داند:
بر طـالب مسافرت آخرت و صراط مستقیم انسانیت لازم است [که از] هیچ یک از کمالات علمی و عـملی صـرف نـظر ننماید. گمان نکنند که کفایت می کند او را تهذیب خلق یا تحکیم عقاید یا موافقت ظاهر شریعت، چنانچه هـریک از ایـن عقاید ثلاثه را بعضی از صاحبان علوم ثلاثه دارا هستند؛ مثلاً شیخ اشراق در اول حکمه الاشراق (شـرح حـکمة الاشـراق، ۲۲ - ۲۵) تقسیماتی می کنند راجع به کامل در علم و عمل، کامل در عمل، و کامل در علم؛ که از آن استفاده می شود که کـمال علمی با نقص در عمل، و به عکس، ممکن التحقق است؛ و اهل کمال علمی را از اهـل سعادت و متخلصین به عـالم غـیبت و تجرّد دانسته و مال آنها را انسلاک در سلک علیین و روحانیین پنداشته. و بعضی علمای اخلاق و تهذیب باطن منشأ تمام کمالات را تعدیل خلق و تهذیب قلب و اعمال قلبیه دانند، و دیگر حقایق عقلیه و احکام ظاهریه را به پشـیزی محسوب ندارند، بلکه خار طریق سلوک شمارند. (جامع السعادات، ۱ / ۴۳) و بعضی از علمای ظاهر، علوم عقلیه و باطنیه و معارف الهیه را کفر و زندقه پندارند و با علما و محصلین آن عناد ورزند. و این سه طایفه که دارای این عـقاید بـاطله هستند، هر سه از مقامات روح و نشأت انسانیه محجوب هستند، و درست تدبّر در علوم انبیا و اولیا نکرده اند، و از این جهت، بین آنها همیشه منافراتی بوده و هریک به دیگری طعنها زند و او را بر باطل داند. (چـهل حـدیث، ۳۸۸)


درست است که امام رحمه الله برای عقل و عرفان نظری جایگاه خاص و ویژه قائل است، و یادگیری علوم حقّه و ریاضت های علمی را لازم و ضروری می دانند و در این خصوص می فرمایند:
بسیار بعید است که بـدون کـاشتن بذر علوم حقّه و توجه به همه شرایط آن بتوان شجره طیّبه معرفت را در دل نشاند و آن را پرورش داد. انسان باید در ابتدای امر، ریاضت علمی را در متون مختلف، و با همه شرایط و ابزار آن، تجربه و از آن غافل نشود که گـفته اند: «عـلم، بـذر سیر و سلوک است». (همان، ۷۱)
و هـم چنین امـام رحـمه الله بر این باورند که هیچ گونه مغایرتی بین عقل و عشق و عرفان وجود ندارد و در صفحات قبلی به این موضوع اشاره شد. اما امـام رحـمه الله در کـتب عرفانی و اخلاقی خویش و هم چنین در دیوان خود، تصریح مـی کنند کـه در سیر و سلوک و برای رسیدن به حقیقت مطلق، عقل به تنهایی کافی نیست و الفاظ و علوم عقلی به تنهایی حجاب بـه شـمار مـی آیند و باید از آن گذر کرد، از این رو، در این زمینه می نویسد:
تا عقل در عـقال مفاهیم و کلیات است. از شهود و حضور خبری ندارد گرچه علوم بذر مشاهدات است، ولی وقوف در آنها عین حجاب است، و تـا آن بـذور از زمـین قلب، فاسد و ناچیز نشود، مبدأ حصول مشاهدات نگردد، و تا آنها در انـبار قـلب مورد نظر استقلالی است، از آنها نتیجه حاصل نگردد. (امام خمینی، ۱۳۷۷: ۵۹)
الفاظ و عبارات همه حجاب های حقایق و مـعانی هـستند و عـارف ربّانی را چاره ای نیست جز آن که حجاب الفاظ و عبارات را پاره کرده و به دور افکند و بـا نـور دل بـه حقایق غیبی بنگرد.
از این رو، امام رحمه الله می گوید که اسفار و شفا مشکل ها را حل نکردند و بـاید راه دیـگری را در پیـش بگیریم.
جز عشق تو هیچ نیست اندر دل ما عشق تو سرشته اند اندر گل مـا   اسـفار و شفای ابن سینا نگشود با آن همه جر و بحثها، مشکل ما   با شیخ بـگو کـه راه مـن باطل خواند بر حق تو لبخند زند باطل ما  (دیوان امام)
و در جای دیگر مـی فرماید: بـاید آینه فلسفه و عرفان نظری را شکست و به دیوانگی روی آورد؛ یعنی عشق
خرّم آن روز که ما عـاکف مـیخانه شـویم از کف عقل برون جسته و دیوانه شویم   شکنیم آینه فلسفه و عرفان را از صنم خانه این قافله بـیگانه شـویم   (همان)
سیر و سلوک در راه حق و حقیقت، با محاسبات مادی و عقلی هماهنگی ندارد. بـنابراین، عـارفان اغـلب به عقل مادی و منفعت طلب حمله و انتقاد کرده اند. امام رحمه الله در این خصوص می سراید:
آن که دل خـواهد درون کـعبه و بـتخانه نیست آنچه جان جوید، بدست صوفی بیگانه نیست   گفته های فیلسوف و صوفی و درویـش و شـیخ در خور وصف جمال دلبر فرزانه نیست   هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن آنچه گویند از زبان بیهش و مـستانه نـیست   (همان)
امام رحمه الله در پایان، عقل گرایان را خطاب قرار داده و از آنان می خواهند کـه سـاکت شوند و دفتر فکر را ببندند، زیرا گفته های آنـان حـاصل فـکر و استدلال و سخن است ولی آنچه می تواند انسان را بـه حـق و حقیقت رهنمون شود، واقعیت شفاف و زلالی است که فراتر از فکر و گفتار قرار داد.
از دیـدگاه امـام رحمه الله، روح باید از مرحله عـقل هـجرت کند و در ورای عـشق و دیـوانگی قـدم بگذارد و در مصاف و جهاد عقل و عشق، عـقل مـقهور عشق قرار می گیرد و جهاد اکبر به معنای واقعی همین جهاد عقل و عـشق اسـت و جهاد اکبر به این معنا یـکی از ابداعات حضرت امام رحـمه الله اسـت. از این رو، امام رحمه الله برخلاف دیـگران جـهاد و هجرت را به سه قسم تقسیم کرده است. (ر.ک: بنیان مرصوص امام خمینی رحمه الله، ۳۷ـ۴۰ و ۶۷ و ۶۸) بـزرگان و سـلف صالح «جهاد» و هجرت» را به دو دسـته تـقسیم کـرده اند: «جهاد اصغر» آن اسـت کـه انسان با دشمن بـیرون بـجنگد و پیروز شود. «جهاد اکبر» آن است که انسان با دشمن درون نبرد کرده، عادل و با تـقوا شـده و در صحنه نبرد با هوس درون پیروز شـود. «هـجرت صغرا» آن اسـت کـه انـسان از محلی که نتواند در آن شـعایر دینی را احیا کند، کوچ کرده و به جایگاهی برود که توان اقامه دین در آن جایگاه میسر بـاشد و «هـجرت کبرا» آن است که انسان از هرگونه پلیـدی دوری و پرهـیز کـند: «والرجـز فـاهجر»، (مدثّر ۷۴ / ۵) یعنی از خـواسته های بـاطل و عاطل نفس کوچ کرده و به حدّی برسد که نفس طلب گناه از او نکند. اما امام خمینی رحـمه الله بـه تـبع برخی از بزرگان اهل معرفت، (مراتب جهاد، رسـاله شـریعت، طـریقت و حـقیقت، ۲۵۰ ـ۲۴۴) آنـچه را دیـگران جهاد اکبر می نامند، جهاد اوسط می شمارد، و آنچه را دیگران هجرت کبرا می پندارند، «هجرت وسطا» نام گذاری می کند. دیگران مراحل بالاتر را ندیده اند، این مرحله را جهاد اکبر پنداشته اند، و چون جلوتر نـرفته اند، این مرتبه را هجرت کبری دانسته اند.
«جهاد اکبر» این نیست که انسان بکوشد خوب، عادل و با تقوا باشد، بلکه این مرحله، «جهاد اوسط» است، و «جهاد اکبر » آن است که انسان بـه جـایی برسد که از شرّ «عقل » نجات پیدا کرده، از بند «استدلال » رهیده، از خطر «برهان» نجات یافته، و به وادی «عشق» پا بگذارد. کسی که گرفتار محاسبات فکر و عقل است، او «عاقل» است نه «عارف» و «عـاشق » و مـحبّ » دوست، زیرا گرچه توانسته است از گزند جهل رهایی یابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام کند. اگر کسی از خواسته های نفس هجرت کرد، به گونه ای کـه نـفس طلب گناه از او نکند، به هـجرت وسـطا موفق شده است، و هجرت کبرا آن است که انسان از برهان به عرفان و از عقل به عشق هجرت کند. می توان گفت که: فقط نبرد مفهوم و مشهود، و جـدال حـصول و حضور، است که در خـور نـام برداری به هجرت کبراست. حضرت امام رحمه الله توانست هم جهاد سه گانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سه گانه را طی کند و در سایه آن توانست دست به کارهای عظیم، و بزرگ و فوق العاده بزند. کارهای مـتعارف مـردمی با ارزیابی عقل مصطلح صورت می پذیرد، ولی کارهای خارق عادت با محاسبه عشق و شوق تنظیم می شود، آنها همان عقل بالغ و کامل اند. بنابراین، در آثار تاریخی و نثارهای متحیرالعقول، تنها عقل متعارف اوساط مـردم اسـت که مـتحیّر می شود و از فتوا باز می ماند و دستور ارتجاع یا سکوت یا تقیّه و مانند آن می دهد که خصوصیت های نفسانی از قـبیل جبان بودن و احساس وحشت کردن در نحوه ارزیابی و محاسبه نیز سهم بـه سـزایی دارد، لیـکن عقل بالغ به قلّه عشق و شوق در عین محاسبه دقیق و ارزیابی کامل، هرگز وهم و نیز عقل متعارف مـحدود و مـدار بسته را به مشورت نمی گیرد، چه این که خصوصیت های نفسانی انسانِ عاشقِ مشتاق، همانا شـهامت و سـلحشوری اسـت نه هراس و تقیّه پروری و نه تهوّر و بی باکی. خلاصه این که امام رحمه الله در مصاف عقل متعارف بـا عشق و شوق، جانبِ عقل برین را برگزیدند نه عقل متعارف را، و ندای بطلان تقیّه را طـنین انداخت و از این رو، فرمود: واللّه تـا حـالا نترسیده ام؛ (صحیفه امام، ۱ / ۱۰۷) زیرا که ترس و وحشت به دلهای اولیای الهی راه نمی یابد: «الا ان اولیاءاللّه لاخوف علیهم ولاهم یحرنون». (یونس، ۱۰ / ۶۲)


علائم و آثار عشق انسان به خدا
در مقام بیان تعریف و چیستی عشق روشن شـد که موضوعات و مقولاتی همچون عشق و حبّ، غیرقابل تعریف بوده و سخن گفتن از حقیقت آن بسی مشکل است، چرا که درکِ حقیقت آن ممکن و میسر نیست، و تنها می توان از آثار و نتایج لوازم آن سخن راند و از این طریق، بـه وجـود عشق در افراد و اشخاص پی برد. بنابراین، بحث علائم و آثار عشق حایز اهمیت است، و پرداختن به آن ضروری به نظر می رسد. مدّعیان عشق و محبّت در جهان نفاق و تزویر فراوانند، لیکن هیچ ادعایی بدون دلیـل مـقبول نمی افتد و عشق و عاشقی هم از این قاعده مستثنا نیست و بدون دلیل ثابت نمی شود و دعوی محبت خدا نیاز به بنیه و علامت دارد. امام خمینی در این خصوص می فرمایند:
آخر دعوی محبت کسی [کـه] بـیّنه نداشته باشد پذیرفته نیست. ممکن نیست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص داشته باشم، و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام کنم. درخت محبت و نتیجه اش عمل بر طبق آن اسـت و اگـر ایـن ثمره را نداشته باشد، باید دانـست کـه مـحبت نبوده، خیال محبت بوده.... عاشق در جبله طبیعیه اوست، اظهار عشق و تغزّل در شأن معشوق، و عمل به لوازم ایمان و محبت خدا و اولیای او. [اگر] عـمل نـکرد مـؤمن نیست و محبت ندارد. (شرح چهل حدیث، ۵۷۶)
بنابراین، بـاید آثـار و علائم عشق و محبت را شناخت.
یادآوری این نکته لازم است که در این مختصر نمی توان همه علائم و آثار را بررسی کرد، از این رو، نـاچاریم بـه تـوصیف و توضیح برخی از آنها با توجه به دیدگاه امام رحمه الله بـپردازیم.


۱. مقدم داشتن و ترجیح محبوب بر همه کس و بر همه چیز
در نگاه امام رحمه الله، وادی عشق، جایگاه مقدّسان و مخلصان اسـت و شـرط گـام نهادن در این بادی، پاک و خالص شدن و دل کندن از محبوبهای مقید است. (امام خـمینی، ۱۳۷۰: ۵۲) هـم چنین امام خمینی رحمه الله معتقد است که لازمه عشق، استغراق در جمال محبوب است که نفی جمیع مـحبت ها را بـه دنـبال دارد و انسان را هم از اظهار آن باز می دارد:
لا یخفی علی العارف انّ من کان فـی مـراتب السـیر و اصلاً الی فناء الرّب فانیا فی ذاته و صفاته یکون خلّته خلّها اللّه تعالی فخلیل اللّه لا یأبی عن خـلّته بـخلاف مـن کان دون ذلک فانّ محبّه المحبوب نفی جمیع الاحبه؛ (تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانـس، ۱۱۱) بـر انسان آگاه روشن است که هرکس در مراحل سیر و سلوک به فناء ذات و صفات رسـیده بـاشد، او دوسـتدار و محبّ خداست و دوست خدا در دوستی از هیچ چیزی فروگذار نمی کند زیرا که محبت محبوب، نـفی جـمیع محبت ها را به دنبال دارد.
و در جای دیگر می فرماید:
فانّ العشق المفرط یوجب ان یفدی مـا هـو احـبّ عنده فی طریق محبوبه، فالاستغراق فی جمال المحبوب یمنعه عن ان یعبّر؛ (همان، ۱۲۷)
عشق زیاده از حـد بـاعث می شود که انسان محبوب ترین چیز خویش را در راه معبود فدا کند و استغراق در جـمال مـحبوب انـسان را از اظهار آن باز می دارد.
از منظر امام رحمه الله دل مؤمن عرش و سریر سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس است و تـوجه بـه غـیر حق تعالی خیانت به حق است و حبّ غیرذات خدا و خاصان او در مشرب عـرفان خـیانت به شمار می آید. (شرح چهل حدیث، ۴۸۰)


۲. عشق رافع حجاب های ظلمانی و نورانی
اولین قدم در سیر و سلوک مـعنوی شـناختن موانع و حجاب ها و راه خرق و عبور از آنهاست. در اسفار چهارگانه عقلی و عرفانی نیز شناخت حـجاب های نـورانی و ظلمانی، جایگاه رفیعی دارد؛ بلکه می توان ادعا کـرد کـه تـمام اخلاق و عرفان، یا مقدمه برای رفع حـجاب بـین انسان و خداست، یا نتیجه و فرع آن است.
یکی از آثار و علائم عشق الهی رفـع حـجاب های ظلمانی و نورانی است. عاشقان خـدا کـسانی اند که زنـگار حـجاب از آیـینه دلشان زدوده اند و با دیده دل شکوه و جـلال حـضرت حق را شهود کرده اند. دارای بدنی دنیوی، روحی حجبی و عقولی آسمانی اند، با نور یـقین تـماشاگر حقایق عالمند و گشت و گزارشان در میان صـفوف فرشتگان است. (لمعات، ۸۵ ) شـیخ فـخرالدین عراقی (همان، ۴۳۲) در این خصوص مـی نویسد:... مـحبوب هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت بهر آن بر روی فروگذاشت تا محبّ خوی فـرا کـند و او را پس پرده ببیند، تا چون دیده آشـنا شـود و عـشق سلسله شوق بـجنباند، بـه مدد عشق و قوت مـعشوق، پرده ها یکایکان فروگشاید؛ پرتو سبحات جلال، غیرت و همّ را بسوزاند و او به جای او بنشیند و همگی عاشق شـود.
حـضرت امام رحمه الله در این زمینه می نویسد: «اهـل مـعرفت می گویند: حـق تـعالی بـرای محبوب خود رفع حـجب می کند و خدا می داند در این رفع حجب چه کرامت هایی است، غایت آمال اولیا و نهایت مقصد آنـها هـمین رفع حجب بوده».


همچنین امام رحـمه الله بـر ایـن بـاورند کـه:
محبت با یـکدیگر در راه خـدا سبب حبّ خدا شود. و این حبّ نیز نتیجه اش رفع حجب می باشد، چنانچه عرفای شامخین فرمایند. مـعلوم اسـت ایـن محبوبیت نیز دارای مراتب است؛ چنانچه حب فـی اللّه از حـیث شـوب و خـلوص نـیز دارای مراتب کثیره است. و خلوص تام آن است که شوب بر کثرات اسمایی و صفاتی هم نداشته باشد و این موجب حبّ تام است، و محبوب مطلق، محجوب از وصال نخواهد شد در شـریعت عشق، و بین او و محبوبش حجابی نخواهد ماند. (شرح چهل حدیث، ۲۹۰)
امام رحمه الله در این خصوص چنین می سراید:
عارفان پرده بیفکنده به رخسار حبیب من دیوانه، گشاینده رخسار توام (دیوان امام)
از دیده عاشقان نـهان کـی بودی؟ فرزانه من! جدا زجان کی بودی؟ (همان)
بدین ترتیب، فقط با قدم عشق می توان از تعیّنات به در آمد و به رفع کدورات اسما و صفات پرداخت و به محضر محبوب باریافت: (امام خمینی،۱۳۷۰ / ۱۲۲) زیـرا در جـرگه عشاق روم بلکه بیایم از گلشن دلدار، نسیمی ردپایی این ما و منی جمله زعقل است و عقال است در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی
(دیوان امام، ۱۸۷)
عـشق، انـسان سالک را به جای این که بـه مـاهیات و تعیّنات، که دنیای کثرت است، مشغول کند، به مبدأ هستی و معیّت حق با همه موجودات فرا می خواند.


۳. عاشق خواهان بی نامی است
حضرت امام رحـمه الله در چـهل حدیث می فرماید:
ای مدعی مـعرفت و جـذب سلوک و محبت و فنا! [خداوند از لسان پیامبرش فرمود:[ «اولیایی تحت قبایی لایعرفهم غیری»؛ تو اگر از اولیای حق و محبین و مجذوبینی، خداوند می داند. به مردم این قدر اظهار مقام و مرتبت مکن و این قـدر قـلوب ضعیفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مکن و خانه خدا را غضب مکن. (شرح چهل حدیث، ۱۶۲)


۴. عبادت عاشق
امام رحمه الله معتقدند که وصال به محبوب مطلق غایت آمال اولیا و مـنتهای آرزوی اصـحاب معرفت و اربـاب قلوب، بلکه قرّة العین سید انبیاء صلی الله علیه و آله است. (امام خمینی، ۱۳۷۰: ۴۳ ) و نماز را واسطه چنین اتصالی می دانند و طبیعی اسـت قبله چنین عابدی ابروی محبوب باشد. (ر.ک: دیوان امام، ۲۰۷) نماز برای عـارف عـاشق، مـعراج است و مقام انسان کامل را به او عطا می کند. نمازگزار عاشق، عبادت حق و مناجات محبوب مطلق و مکالمه با مـالک المـلوک را تکلّف و مشقّت نمی داند. از این رو، لذت مناجات حق و اشتیاق ملاقات محبوب را با ملک هـستی مـعاوضه نـمی کند و با حق و عبادت او عشق بازی می نماید. قلوب عشقیه شوق و جذبه بر عارفان دلباخته غالب می آید و بـا قدم حب و عشق قدم در محضر انس می گذارد و قلوب آنها بدان جذبه غیبیه، تـا آخر نماز به عـشق مـحضر و حاضر با ذکر و فکر حق معاشقه و معافقه می نماید. (امام خمینی، ۱۳۷۰: ۱۲۲)
در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده که:
افضل الناس من عشق العباده و عانقها و احبّها بقلبه و با شرها بجسده و تفرغ لهـا، فهو لایبالی علی ما اصبح من الدنیا علی عسرام علی یسر؛ (اصول کافی، ۳ / ۱۳۱؛ وسایل الشیعه، ۱ / ۶۱؛ کتاب الطهاره، «ابواب مقدّمه العبادات»، باب ۱۹، حدیث ۲)
برترین مردم کسی است که به عبادت خدا عـشق بـورزد و برای آن آغوش باز کند و از جان و دل آن را دوست بدارد و با زبان خود بدان بپردازد و به چیز دیگر اشتغال نیابد. چنین کسی را اندیشه آن نخواهد بود که دنیایش با آسایش و راحتی بگذرد یا بـا سـختی و مشقت.


در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:
العباده ثلاثه: قوم عبدوااللّهَ عزوجل خوفا؛ فتلک عبادة العبید و قوم عبدوااللّه تبارک و تعالی طلب الثواب؛ فتلک عبادة الاجراء؛ قوم عبدوااللّه عزّوجلّ حبّا له؛ فـتلک عـبادة الأَحرار و هی افضل العباده؛ (اصول کافی،۳ / ۱۳۱)
عبادت سه گونه است: گروهی خداوند را از ترس می پرستند پس این پرستش بردگان است. گروهی خداوند را برای رسیدن به پاداش می پرستند پس این پرستش مزدوران است و گروهی خـداوند را از روی مـحبت مـی پرستند و این پرستش آزادگان است. و ایـن از هـمه عـبادتها برتر است.


حضرت امام رحمه الله با توجه به فرمایش مولی الموحدین می فرماید:
ای عزیز، عبادت و اطاعت حق تعالی از بارزترین شجره عشق الهـی اسـت کـه البته عبادت احرار، میوه کامل این درخت مـی باشد عـبادتی که برای حبّ حق تعالی و یافتن آن ذات مقدّس تحقّق می یابد و خوف از جهنم یا شوق بهشت، محرک آن نیست مانند عبادات ائمـه اطـهار عـلیهم السلام که فرمودند: عبادت ما، عبادت احرار است. (ر.ک: شرح چهل حـدیث، ۵۷ و ۳۲۶ )
حضرت امام رحمه الله معتقدند که: انسان به حسب فطرت خداداد و جبلت اصلی از فنا و ممات متنفر است و بقا و حـیات را دوسـت دارد. ایـن فطرت حب لقا، متعلّق به بقای مطلق و حیات دائمی سرمدی اسـت؛ یـعنی بقایی که در آن فنا نباشد و حیاتی که در آن زوال نباشد. و چون در فطرت انسان این حب و آن تنفر وجود دارد، از ایـن رو، آنـچه را کـه تشخیص بقا در آن داد و آن عالمی را که عالم حیات دانست، حب و عشق به آن پیدا مـی کند و از عـالم مـقابل آن متنفر می شود. پس باید دانست که کراهت و خوف ما از مرگ به این دلیل است کـه مـا ایـمان به عالم آخرت نداریم و قلوب ما مطمئن به حیات ازل و بقای سرمدی آن عالم نیست. و عـلاج قـطعی منحصر آن وارد کردن ایمان است در قلب به فکر و ذکر نافع و علم و عمل صـالح. امـا کـمّل و مؤمنین مطمئنین از مرگ کراهت ندارند، گرچه وحشت و خوف دارند زیرا خوف آنها از عظمت حـق تـعالی و جلالت آن ذات مقدّس است. واز این رو، حضرت امیرالمؤمنین، سلام اللّه علیه، در شب نوزدهم وحشت و دهشت عـظیمی داشـت، بـا آن که می فرمود: «به خدا قسم که پسر ابوطالب به مرگ مأنوس تر است از بچه به پسـتان مـادرش». دل عاشق در وقت ملاقات می تپد و وحشتناک و خایف شود، ولی این خوف و وحشت غیر از خـوف های مـعمولی اسـت. (ر.ک: شرح چهل حدیث، ۳۵۸ و۳۶۱ )
از دیدگاه امام رحمه الله، روز مرگ پایان هجران و روز وصل به محبوب است:
وعده دیـدار نـزدیک اسـت، یاران مژده باد! روز وصلش می رسد، ایام هجرام می رود  (دیوان امام)


۵. غوطه وری عـاشق در دریـای فنا
یکی از ویژگی های عاشق و یکی از عالی ترین برکات و ثمره عشق فنای محبّ در محبوب است. به جاست قـبل از ایـن که دیدگاه حضرت امام رحمه الله در این خصوص بیان شود، توضیح مختصری درباره «فـنای فـی اللّه» و گذرگاه ها و منزلگاه های این مسیر با استفاده از سـخنان عـده ای از مـعروف ترین و معتمدترین شاگردان مکتب ابن عربی، به ویژه داوود قـیصری صـاحب شرح فصوص ذکر شود: عرفا معتقدند که انسان در بدو تولد همچون باقی حـیوانات چـیزی جز خوردن و آشامیدن نمی شناسد. سـپس بـه تدریج، بـاقی صـفات بـرای او پدیدار می شود، مانند شهوت، غضب، حـرص، حـسد، بخل و غیر اینها از صفاتی که ثمره احتجاب و دوری از معدن وجود و صفات کمالیه اسـت. پس انسان در این مرحله، حیوانی است راسـت قامت، که از او اعمال مـختلف بـرحسب اراده های گوناگون صادر می شود. بـعد از آن هـنگامی که از خواب غفلت و جهل بیدار شد و متوجه گردید ماورای این لذّات حیوانی، لذّات دیگری اسـت، و بـالاتر از این مراتب کمالی دیگر، از اشـتغال بـه مـحرمات شرعی توبه مـی کند و بـه سوی خداوند متعال بـازگشت مـی نماید. در نتیجه، شروع می کند به ترک زواید دنیایی جهت برای به کمالات اخروی. و عزم را جـزم مـی کند تا از مقام جان خود به سـوی خـداوند هجرت کـند، و چـون نـفس در این سفر در غربت از مـکان مألوف واقع می شود، طبیعی است که احتیاج به راهنما دارد که پیر راه طریقت است.
سعی نـاکرده در ایـن راه بجایی نرسی مزد اگر می طلبی طـاعت اسـتاد بـبر 
سـالک هـرگاه در طریق وارد شد نـسبت بـه هرچه مانع او باشد و او را از مقصود بازدارد، زهد می ورزد و از هر چیز که در قلبش خطور کند و او را متمایل به غـیر حـق کـند، پرهیز می کند، و آن را در هرچه امر می کند، متهم مـی نماید، حـتی اگـر او را امـر بـه عـبادت کند زیرا طبیعت نفس بر دوست داشتن شهوات و لذت هاست، پس سزاوار نیست ایمن از دخالت او باشد، چون که نفس از مظاهر شیطانی است. سالک هرگاه از نفس خلاص شد و پاکیزه گـردید و زندگی خوشی به واسطه لذّت بردن در راه محبوب به دست آورد، با طنش نورانی می شود و پرتوهای انوار غیب بر او ظاهر می گردد، و باب ملکوت بر او باز می شود و مکاشفاتی یکی پس از دیگری برای او رخ می دهد. در نتیجه، امـور غـیبی را در صورت های مثالی مشاهده می کند. وقتی چیزی از اینها را چشید، به گوشه گیری راغب می شود، تنهایی، ذکر، مواظبت بر طهارت کامل، وضو، عبادت، مراقبه، محاسبه، روی برمی گرداند از اشتغالات حسی، و قلب را از محبت حـسیّات تـهی می کند و به طور کلی، باطنش به سوی حق توجه می نماید. پس برای او وجد، سکر، وجدان، شوق و ذوق، محبت، هیجان و عشق پیدا می شود و او را هر چند گـاهی از خـود محو می کند، و از خود فانی مـی سازد. در ایـن هنگام، معانی قلبی و حقایق پنهانی و انوار روحی را مشاهده می کند و به مرتبه معاینه و مکاشفه می رسد و گاه انواز حقیقی بر او پدیدار و گاه پنهان می شود. این مـکاشفات گـاه به گاه ادامه مـی یابد تـا آن که رسوخ یافته و سالک از تلوّن رهایی یابد، که در این وقت بر او آرامش روحی و طمانینه الهی وارد می شود، و ورود این پرتوها و احوال برای او ملکه می گردد. پس داخل در عالم جبروت شده و موجودات مجرد و انـوار بـرتر و مدبّرات کلی عالم را از فرشتگان مقرّب و بی تاب از عشق جمال الهی مشاهده می کند، و وجود او به نور آنان متحقق و ثابت می شود.
در اینجاست که نور احدیت و پرتوهای عظمت و کبریای الهی بر او ظاهر شده، او را چـون ذرات افـشانده، غیرمرئی قـرار می دهد و در اینجا کوه وجودش مضمحل می شود و برای خداوند چنان سجود و خضوعی می کند که تعیّنش در تعیّن حقیقی مـتلاشی شده و وجودش در وجود الهی از بین می رود. این مقام فنا و محو اسـت. (مـقدمه شـرح فصوص الحکم، فصل ۱۱) شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی می نویسد: یکی از ویژگی های عاشق الهی «غرام»(۱) است و آن
۱. واژه «غـرام» در اصـل به معنای مصیبت و ناراحتی شدیدی است که دست از سر انسان برندارد. به عـشق و عـلاقه سـوزانی که انسان را با اصرار به دنبال کار یا چیزی می فرستند نیز «غرام» گفته می شود. اطـلاق این واژه بر جهنم به دلیل آن است که عذابش شدید، پی گیر و پردوام است. (تـفسیر نمونه، ۱۵ / ۱۵۱)
فنای دردمندانه و انـدوهبار مـحبّ در محبوب است. از منظر شیخ برای محب صفتی والاتر از غرام نیست زیرا غرام در برگیرنده همه اوصافی است که از محبت حاصل می شود. (ابن عربی، ۱۴۱۸: ۲ / ۳۳۴) شیخ نجم الدین رازی می نویسد:
چون [عشق] عاشق را به معشوق رسانید، لاله صـفت بر در بماند. عاشق چون قدم در بارگاه وصال معشوق نهاد، پروانه صفت نقد هستی عاشق را نثار قدم شعله شمع جلال معشوقی کند، تا معشوق به نور جمال خویش، عاشق سوخته را میزبانی کـند. (رازی، ۱۳۵۲: ۶۲ )
امـام رحمه الله نیز می سراید:
هجرت از خویش نموده سوی دلدار رویم واله شمع رخش گشته و پروانه شویم  (دیوان امام)
در جای دیگر گوید: عشق، صفت آتش [دارد] و سیر او در عالم نیستی است، هرکجا رسد و به هرچه رسـد، فـنابخشی «لاتبقی و لاتذر» (مدثّر، ۷۴ / ۲۸) پیدا کند. مقام فنا دارای سه مرحله است ۱. محو: یعنی فنای افعال عبد در فعل حق که سالک در این مرحله همه کارها را از خدا می داند و به این مرحله «فـنای در افـعال » نیز می گویند. ۲. طمس: یعنی فنای صفات عبد در صفات خداوند و در این مرحله، برای موجودات هیچ صفتی نمی بیند جز این که آن را از خدا می داند و در این مرحله «فنای در صفات » نیز نام گذاری می شود. ۳. محق: یـعنی فـنای وجـود عبد در ذات حق، که در این مـرحله هـیچ یـک از موجودات عالم را به استقلال نمی بیند و همه را پرتو ذات حضرت حق می داند و به این مرحله «فنای در ذات» نیز گویند. (ر.ک: صراط سلوک، ۱۱۴و۱۲۶ )
حضرت امام رحـمه الله مـعتقد اسـت که عاشق وارسته از خود گذشته ای است که جـز بـه محبوب و خواسته های او توجه ندارد. مجذوبان جمال جمیل و عاشقان دلباخته او از هر دو جهان رسته و چشم از اقالیم وجود بسته و به عزّ قـدس جـمال اللّه پیوسته اند و آنان مدام در محضر خداوند هستند و لحظه ای از ذکر و فکر و مـشاهدات و مراقبت مهجور نیستند. (آداب الصلاة، ۱۰۸) با
جذبه الهی و جذوه نار عشق سالک از بیت مظلمه نفس خارج و با قدم گـذاشتن بـر فـرق انیّت و انانیّت حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق کرده و به نهایت مسیر کـه فـنای در ذات است، نایل می شود. امام شهیدان در این خصوص چنین می نویسد:
و پس از آن که انسان قدم بر فرق انیّت و انـانیّت خـود گـذاشت و از این بیت خارج شد و در طلب مقصد اصلی و خداجویی منازل و مراحل تعیّنات را سـیر کـرد و قـدم بر فرق هریک گذاشت و حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق نمود و دل از همه موجودات و کائنات برکند و بـتها را از کـعبه دل بـه ید ولایت مابی فروریخت و کواکب و اقمار و شموس از افق قلبش افول کردند و وجهه دلش یـک رو و یـک جهت بی کدورت تعلّق به غیر، الهی شد و حال قلبش وجَّهتُ وجهی للذی فطرالسموات والارض (انـعام، ۶ / ۸۰) شـد و فـانی در اسما و ذات و افعال گردید، پس در این حال از خود بی خود شود و محو کلی برایش حاصل شود و صـَعْق مـطلق رخ دهد، پس حق در وجود او کارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق بـبیند و بـه یـد قدرت حق بَطْش کند و به لسان حق نطق کند، و به حق ببیند و جز حق نـبیند، و بـه حق نطق کند و جز حق نطق نکند، از غیر حق کور و کر و لال شـود و چـشمش و گـوشش جز به حق باز نشود و این مقام حاصل نشود، مگر با جذبه الهیه و جذوه نـار عـشق کـه بدین جذوه عشقیه لازال متقرب به حق شود و به آن جذبه ربوبیه، که عـقیب حـب ذاتی است، از او دستگیری شود. (شرح چهل حدیث، ۵۹۰ - ۵۹۱)
خداوندا ما را از شیفتگان در صراط و جویندگان آب حیات و فانی در فعل و صـفت ذات خـویش قرار بده. خداوندا
از سر کوی تو مأیوس نگردم هرگز غمزه ای غمزدگان را تـو مـدد کاری کن
عاشقم، عاشقم افتاده و بیمار تـوام لطـف کـن لطف، زبیمار پرستاری کن


کتابنامه
۱. ابن عـربی، مـحیی الدین، فصوص الحکم،
۲. الفتوحات المکیه، دار الاحیاء التراث العربی، ۱۴۱۸ ق.
۳. امام خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایـة، بـا مقدمه استاد سید جلال الدین آشـتیانی، مـؤسسه نشر تـنظیم و نـشر آثـار امام خمینی، ۱۳۷۳ ش.
۴. سرّ الصلاة، مؤسسه تـنظیم و نـشر آثار امام خمینی، ۱۳۶۹.
۵. شرح حدیث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظیم و نشر آثـار امـام خمینی، مؤسسه چاپ و نشر درج، ۱۳۷۷.
۶. آداب الصـلاة، مؤسسه تنظیم و نشر آثـار امـام خمینی، ۱۳۷۰.
۷. تفسیر سوره حمد، مـؤسسه تـنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۵.
۸. شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خـمینی.
۹. صحیفه امام، ج ۱۴، مؤسسه تنظیم و نشر آثـار امـام خـمینی.
۱۰. شرح دعای سـحر، تـرجمه سید احمد فهری، انـتشارات اطـلاعات، تهران، ۱۳۷۴.
۱۱. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام.
۱۲. دیوان، مؤسسه تـنظیم و نـشر آثار امام خمینی.
۱۳. ابن سینا، الاشـارات و التـنبیهات، نمط ۸، بـا شـرح نـصیرالدین طوسی، تحقیق سلیمان دنـیا، مؤسسه نعمان، بیروت.
۱۴. آملی، سید حیدر، مراتب جهاد، رساله شریعت، طریقت و حقیقت.
۱۵. مستملی نجار، ابـوابراهیم، شـرح تعرّف لمذهب التصوف، انتشارات اساطیر، تـهران، ۱۳۶۳.
۱۶. حـسن زاده آمـلی، حـسن، هـزار و یک نکته،
۱۷. صـراط سـلوک، گردآورنده علی محیطی، انتشارات آل علی(ع)، قم.
۱۸. حر عاملی،، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج ۱، مکتبة الاسلامیه، تـهران.
۱۹. جـوادی آمـلی، عبداللّه، بنیان مرصوص امام خمینی، مرکز نـشر اسـراء.
۲۰. شـیرازی، صـدرالدین مـحمد، عـرفان و عارف نمایان، ترجمه محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، قم.
۲۱. دماوندی، ملا عبدالرحیم،
۲۲. رازی، نجم الدین، رساله عشق و عقل، به اهتمام و تصحیح دکتر تقی تفضلی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۲.
۲۳. طباطبائی، فـاطمه، سخن عشق، معاونت پژوهشی پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی.
۲۴. همدانی، امیر سید علی، مشارب الذواق، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات عولی، تهران، ۱۳۶۲.
۲۵. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج ۳، ترجمه و شرح جواد مـصطفوی، انـتشارات علمیه اسلامیه.
۲۶. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۸۴، دار الاحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ق.
۲۷. مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، دفتر اول، تصحیح رینولد نیکلسون، به کوشش مهدی آذریزدی (خرمشاهی )، انتشارات پژوهش، تهران.
۲۸. آشتیانی، سید جلال الدین، شـرح مـقدمه شرح فصوص الحکم، فصل ۱۱، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
۲۹. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۱۵.
۳۰. دیلمی، ابوالحسن علی بن محمد، عطف الالف المألوف علی اللام المـعطوف،
۳۱. شـیخ روزبهان بقلی شیرازی، عبهر العـاشقین، تـصحیح هنری کربن و محمد معین، تهران، ۱۳۳۷ ش.
۳۲. سهروردی، شهاب الدین، شرح حکمة الاشراق،
۳۳. نراقی، مهدی، جامع السعادات،

. انتهای پیام /*