پرتال امام خمینی(س): مقاله۱۶/ علی زمانی قمشهای
هر کس با روش و سیره اخلاقی، عرفان نظری و عملی حضرت امام خمینی(س) آشنا باشد، خواهد دانست که فرهنگ عرفانی عاشورا سرتاسر وجود نورانی او را فرا گرفته است؛ آنچنان که در شرح حالاتش میخوانیم: «امام در اغلب ایام زیارتی در کنار قبر امام حسین(ع) بودند. در دهۀ عاشورا هر روز زیارت عاشورای معروف را با صد مرتبه سلام و صد مرتبه لعن میخواندند.»
امام، عاشق اهل بیت است و «تا صدای یا حسین» بلند میشود ایشان بیاختیار اشک میریزند».
یکی از حالات عرفانی امام، اشتیاق ایشان به دعا و توسل است. «در نوفل لوشاتو شاهد بودیم، شب عاشورا بعد از آنکه نماز تمام میشد، میفرمودند، کسی هست که روضه بخواند؟» و «امام را کسی ندیده است که ذکر مصیبت امام حسین ـ علیهالسلام ـ و یا حضرت زهرا ـ سلامالله علیها ـ و دیگر ائمه معصومین را بشنود و گریه نکند» و «عشق به خاندان عصمت و طهارت بود که برای دفاع از حریم آنان، کتاب «کشفالاسرار» را نوشت، و برای زیارت خانه خدا و کربلای امام حسین(ع) کتابهای خود را فروخت».
اگر بخواهیم در تحلیلی کلی و فراگیر، دیدگاه عرفانی امام را در رابطه با مکتب انسانساز و کفر سوز کربلا مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم، باید در چند بخش به بحث بپردازیم:
الف): امام خمینی ـ قدس سره الشریف ـ که ستم ستیزی را از جد بزرگوارش حضرت امام حسین علیهالسلام به ارث برده است، پیرامون ضرورت رویارویی با ستمگران و مبارزه با طاغوت و طاغوتیان میفرمایند:
«حجت ما بر این که اگر چنانچه این مبارزه را ادامه بدهیم و صد هزار نفر از ما کشته بشود برای رفع ظلم اینها، و برای این که دست آنها [عوامل رژیم طاغوت] را از مملکت اسلامی کوتاه کنیم، ارزش دارد. حجتمان هم کار حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ و کار سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ است».
امام حسین(ع) با احساس وظیفه و رسالتی که بر عهده داشت، در نامهای که به مردم کوفه نوشت، تأکید کرد:
«کسی که ببیند زورمدار ستمکاری، حرام خدا را حلال بشمارد، عهد و پیمان خدا را بشکند، با سنت رسول خدا(ص) مخالفت ورزد و با بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار کند و فریاد بر نیاورد و واکنش نشان ندهد، شایسته است که خداوند او را در جایگاه بدی قرار دهد. آیا میدانید که این مردم (یزید و یزیدیان) به پیروی از شیطان التزام دادهاند، از اطاعت رحمان روی گرداندهاند، فساد و تباهی را آشکار ساختهاند و حدود الهی را به تعطیل کشاندهاند؟ آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل کناره نمیگیرند؟... در این هنگام و چنین وضعی است که انسان مؤمن از جان خود میگذرد و به لقای پروردگار راغب میشود. مرگ برای من جز سعادت و زندگی با ستمگران جز ملال و خستگی نیست. انّی لا اری الموت الّا سعادة و الحیاة مع الظالمین الّا برما»
حضرت امام امت ـ خمینی کبیر ـ در یکی از سخنرانیهایشان با اشاره به همین حدیث میفرمایند:
«از حضرت سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ خطبهای نقل شده، که در آن خطبه، علت خودشان را بر ضد حکومت وقت ذکر کردهاند، و آن این است که پیغمبر اکرم(ص) فرموده است، کسی که ببیند یک سلطان جائری حلال میشمارد حرمات الله را و مع ذلک ساکت شد و تغییر نداد با قول خودش، با عمل خودش این انحرافی که سلطان جائر پیدا کرده است، خدای تبارک و تعالی حتم کرده است که جای او را همجای همان سلطان جائز در آخرت قرار بدهد...»
ب ـ خطر از دست رفتن اسلام: حضرت امام خمینی(س) حکومت شاه را حکومتی غاصبانه و غیر عادلانه میدانستند و به همین جهت علیه رژیم طاغوت به مبارزه برخاستند. معظم له در این باره میفرمایند: «جایی که باید امیرالمؤمنین بنشیند، این [محمد رضا] نشسته، جایی که باید امام حسین بنشیند، این نشسته، به خیال خودش سلطنت میکند. اظهار اسلام هم میکند! یزید هم میکرد. معاویه هم میکرد. یک همچو آدمی بر مسند مینشسته که باید امام حسین ـ سلام الله علیه ـ بنشیند، این استنکار لازم دارد. یعنی بر همه مردم لازم است که این را به او بگویند که بیا پایین از این مسند.»
استدلال امام خمینی(ره) دقیقاً همان استدلالی است که امام حسین علیهالسلام داشت. در نخستین روزهایی که یزید بن معاویه به حکومت رسید، نامهای به حاکم وقت مدینه ــ ولید بن عتبه بن ابی سفیان ــ نوشت که از امام حسین(ع) برای او بیعت بگیرد. ولید، جلسهای تشکیل داد و امام حسین(ع) را از مضمون نامه یزید آگاه ساخت. امام(ع) در پاسخ فرمود: «از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است، و من چگونه میتوانم با خاندانی که پیامبر(ص) درباره آنان چنین فرموده است بیعت کنم؟... ولید در پاسخ نامه یزید به او نوشت، حسین نه خلافت تو را به رسمیت میشناسد و نه قصد دارد با تو بیعت کند...
امام حسین(ع) معتقد بود که با روی کار آمدن ابوسفیان، روش و سیره پیامبر(ص) و علی(ع) از بین رفته است. دو فریضه مؤکد الهی، یعنی امر به معروف و نهی از منکر، عملاً بلا اجرا مانده است و امت اسلامی به مصلحی نیاز دارد تا جامعه و اسلام را به جایگاه اصلی خود بازگرداند. در آن زمان، دو پایگاه مهم به عنوان مرکز ثقل جهان اسلام، یعنی کوفه و شام از شهرت ویژهای برخوردار بودند، که هر دو شهر عملاً در حیطه حاکمیت امویان قرار داشت. دعوت مردم کوفه از حضرت امام حسین(ع) با این هدف بود که این شهر را از فساد و تباهی حاکمان غاصب و ستمگر نجات دهند. امام(ع) با قبول دعوت کوفیان، در اصل قصد داشت تا دین جدش رسول الله(ص) را که بر اثر فشار و بدعتگذاریهای نابجای امویان آسیب دیده بود احیا کند. هر چند امام حسین(ع) از ویژگیهای مردم کوفه و بیوفایی آنان به پدر گرامی و برادر ارجمندش آگاه بود، حرکت خود را همراه با اعوان و انصارش آغاز کرد.
این در حالی بود که برادرش محمد حنفیه پس از اطلاع از حرکت امام(ع) او را از تصمیمی که گرفته بود برحذر داشت و به بیتعهدی کوفیان در برابر حضرت علی(ع) تأکید کرد. اما امام حسین(ع) که با هدف والایی قیام کرده بود، در وصیتنامهای که خطاب به محمد حنفیه نوشت یادآور شد:
«من نه از روی خودخواهی، سرکشی و هوسرانی از مدینه خارج شدم و نه برای ایجاد فتنه و ستمگری. بلکه هدف من از این حرکت، اصلاح مفاسد امت جدم ـ رسول خدا(ص) ـ است. هدف من، امر به معروف و نهی از منکر است و میخواهم سیره جدم و پدرم علی بن ابیطالب را پیش گیرم.»
امام خمینی(س) نیز در این زمینه خاطر نشان میکنند که:
«همانطور که سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ به تکلیف شرعی میخواست عمل کند، غلبه بکند، شرعیاش را عمل کرده، مغلوب هم بشود تکلیف شرعیاش را عمل کرده. قضیه، تکلیف است».
ج: اسرار قدر: خداوند متعال، جهان عناصر را به جانب کمال، جهت بخشیده است و در این میان به انسان عنایت ویژهای دارد و کمال او را بیش از هر موجود دیگری قرار داده است. حق تعالی کمال مطلق است و میخواهد که انسان نیز آیینه کمال مطلق باشد. بر این اساس، برای انسان پیامبر، کتاب، میزان، معجزه و نور را فرستاد و در مقابل هر تاریکی و ظلمتی، شمعی برافروخت. پیامبران به منزله خورشیدهایی هستند که جهان را از جهل و ظلمت برهانند. او ابراهیم را به مصاف بت و بتپرستان فرستاد. در برابر فرعون متکبر، موسی را روانه ساخت و در عصر جاهلیت مطلق بوجهلی و بوسفیانی، حقیقت والای محمد(ص) به ظهور پیوست. و خلاصه آنکه در هر زمان در مقابل هر طاغوت، نمایندهای از «الله» قد علم کرد و نقشههای شیطانی طاغوتیان و اهریمن صفتان را نقش بر آب ساخت.
در عصر حاضر نیز مشیت خداوندی بر این قرار گرفت که مردی از تبار ابراهیم و فرزندی از فرزندان پاک رسول الله(ص) با قیام بیهمانندش بر هر چه طاغوت و طاغوتی است بتازد و پرچم توحیدی لا اله الا الله را در اقصیٰ نقاط جهان به اهتزاز درآورد.
دست یافتن به مقام «سرّ القدر» و آگاهی از آن، از جمله مسائلی است که جز برای انبیا و معصومین مقدور نیست. حضرت امام خمینی در کتاب شریفش ـ مصباح الهدایه ـ «... قدر رازی است از رازهای الهی، و نهفتهای است از نهفتههای خداوندی که در پس پردهٔ الهی پردهنشین است و از دسترس خلق خدا در هم پیچیده و به امر الهی سر به مهر است. علم خدای تعالی بیش از همه به او تعلق یافته است. خدای تعالی، تکلیفِ دانستنِ آن را از بندگان برداشته و مقامش را بالاتر از آن قرار داده است که دست شهودشان به دامن او برسد و در دیدگاه عقلشان قرار گیرد، زیرا آنان را نرسد که به حقیقت ربانیت و به قدرت صمدیت و به عظمت نورانیت و به عزت وحدانیت راه یابند که «قدر» دریایی است پر تلاطم مخصوص به حق تعالی به ژرفای آسمان و زمین و به پهناوری میان مشرق و مغرب. همچون شب تار سیاه است و دارای مارها و ماهیهای فراوان و پر جزر و مد. در ته این دریا آفتابی است تابان و فروزان که جز خدای تعالی و یگانه کس را نشاید که از او اطلاعی یابد. و هر کس سر بکشد تا از آن خبری بگیرد، همانا با خدای تعالی در حکمش ضدیت کرده و در سلطنتش به ستیز برخاسته است، و پردۀ او را باز، و راز او را فاش ساخته و به خشم الهی دچار آمده و جایگاهش در دوزخ است و چه سرنوشت بدی او راست.» امام خمینی(س) پی از تصدیق کلام علی ولی الله(ع) میفرماید:
«به جان دوست سوگند که در این حدیثی که از مصدر علم و معرفت صادر گشته، اسراری نهفته است که عقول اصحاب عرفان به ده یک از دهها یکم آن نخواهد رسید، چه رسد به افکار و انظار ما».
رضایت به قضای الهی
امام راحل(س) در هر حالی راضی به رضای خدای بزرگ بودند. ایشان هنگام بازگشت از پاریس به سوی ایران، خطاب به یارانی که قصد داشتند معظم له را در این بازگشت همراهی کنند، صراحتاً اعلام فرمودند:
«من بیعتم را از شماها برداشتم. من میل ندارم که به خاطر من، شماها خدای نخواسته در خطر بیفتید. برایم ناگوار است که برای خاطر من کسی به زحمت بیفتد»
پر واضح است که امام خمینی(س) این درس را از جد بزرگوارش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) آموخته است. آن حضرت نیز که با علم امامت از شهادت خود و یارانش در عاشورای خونین و اسارت اهل بیت پاک و مطهرش توسط حکومت جائر آگاهی داشت، هنگامی که قصد خروج از مکه را داشت، خطبهای خواند و ضمن آن فرمود: «مرگ بر فرزندان آدم، مانند گردنبندی است بر گردن دختران جوان». این عبارت بدان معناست که من مرگ را در نظام آفرینش بسیار زیبا میبینم، مخصوصاً اینکه مرگی در راه خدا باشد؛ مرگ سرخ.
آن حضرت آنگاه فرمود: «رضی الله رضانا اهل البیت نصبر علی بلائه ـ رضایت خداوند متعال، رضایت با اهل بیت است و بر مصیبت و امتحان او ثابت قدم هستیم.»
چنین روحیهای در فرزند گرامی حضرت امام حسین(ع) یعنی امام سجاد(ع) نیز وجود داشت. روایت شده است که: هنگام حرکت کاروان حسینی از مکه به سوی عراق، زمانی که به منزل «ثعلبیه» رسیدند، امام را مختصر خوابی در ربود. بعد از اینکه بیدار شد فرمود: هاتفی گفت، شما میروید و مرگ هم شما را به جانب بهشت میبرد. در این هنگام علیبن الحسین(ع) گفت: «ای پدر، آیا ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: چرا فرزندم، سوگند به کسی که بندگان به او بازگشت خواهند داشت. علی(ع) گفت: «در این صورت، ما از مرگ باکی نداریم»
امام حسین(ع) در شب عاشورا، همه یاران خود را آزموده که آیا واقعاً از برنامه شهادت و قضای الهی استقبال میکنند و یا اندیشه دیگری در سر دارند که از مقام خلوص و رضا به دور است. امام سجاد(ع) فرمود: پدرم در آن شبی که فردایش به شهادت میرسید، رو به اصحاب و یاران کرد و فرمود: شب تاریک است. این مردم، تنها در طلب و جستجوی من هستند. اگر به من دست یازند، مرا خواهند کشت و با شما کاری ندارند. بر این اساس، شما آزادید و به هر کجا که میل دارید میتوانید بروید. اما آنان در پاسخ گفتند: به خدا سوگند که چنین نخواهیم کرد. امام فرمود: در این صورت، همه شما بدون استثنا کشته خواهید شد. گفتند: الحمدلله و سپاس خدای را که ما را به شهادت با تو شرافت بخشید. پس از این گفت و گو، حضرت امام حسین(ع) فرمود: سرهایتان را بالا بگیرید و بنگرید. آنان چنین کردند و منازل خود را در بهشت جاویدان دیدند و آن حضرت درباره مقام هر یک از یاران خود توضیحاتی داد. بر این پایه بود که یاران حسین در روز عاشورا به سینه و صورت به استقبال نیزه و شمشیر رفتند و به منازل خود در بهشت نایل آمدند.
سخنان یکی از یاران حضرت امام حسین(ع) به نام «عابسبن ابی شبیب شاکری» در پاسخ فرمایشات مولایش، بیانگر خلوص او و عشق وافرش به شهادت و وصول به حق است. او خطاب به حضرت سیدالشهدا ـ سلام الله علیه گفت: «به خدا قسم، در روی زمین، خویش یا بیگانهای نزد من، گرامیتر و محبوبتر از تو نیست. و اگر میتوانستم کشته شدن را از تو دفع کنم، به چیزی عزیزتر و محبوبتر از جان خود دفع میکردم. خدا را گواه میگیرم که من بر راه تو و پدرت میروم.»
عابس سپس با شمشیر آختهاش به دشمن تاخت. او نشان زخمی بر پیشانی داشت. ربیع بن تمیم که در کربلا (در لشکر کوفه و ابن زیاد) حاضر بود، گفته است: «من عابس را دیده بودم، دلاورترین مردم بود. گفتم: ای مردم! این شیرِ شیرهاست، پس ابی شبیب. کسی به جنگ او نرود. و او فریاد میزد: آیا مردی هست؟ عمرسعد گفت: او را از همه طرف سنگباران کنید. عابس چون چنین دید، زره و «خود» بیفکند و به سوی سپاه دشمن یورش برد. به خدا سوگند، دیدم بیش از دویست مرد را پیش کرده بود که از رویارویی با او در فرار بودند. سرانجام او را محاصره کردند و به شهادت رساندند. سرِ او را دیدم که توسط چند تن از سپاهیان عمرسعد، دست به دست میشد. و هر یک از آنان مدعی بود که من او را کشتم. اما هنگامی که نزد عمر سعد آمدند، او گفت. با یکدیگر معارضه نکنید که یک نفر او را نکشت.» در روایت است که سعیدبن عبدالله حنفی هنگام برگزاری نماز در ظهر عاشورا در برابر امام حسین(ع) ایستاد و خویشتن را هدف تیرها قرار داد. هرگاه تیری از جانب راست یا چپ میآمد در مقابل آن میایستاد. آنقدر تیر بر او اصابت کرد که سرانجام بر زمین افتاد.
سیمای واقعی نهضتهای خدایی
معمولاً پیروزی در نهضت و قیامی را، شکست دادن ظاهری نیروی مقابل میدانند. اما قرآن کریم، در همه حال پیروزی را در جبهۀ حق میداند، هر چند که با شکست ظاهری روبرو شود: «کَتَبََ اللهُ لاَ غْلِبَنَّ اَنَا و رُسُلی اِن الله قَوِِیٌّ عَزیزُ ـ سوره مجادله، آیه(۲) یعنی: خداوند چنین مقرر داشته که من و رسولانم پیروز میشویم. چرا چنین نباشد، در حالی که خداوند قوی و شکست ناپدیر است.»
قرآن در آیه دیگری میفرماید: «وعده قطعی ما برای بندگان از قبل مسلّم شده است که آنان یاری میشوند. «وَ اِنَّ جُنْدَناٰلَهُم۫ الْغٰالبِوُنَ ـ سوره الصافات، آیه ۱۷۳ ـ و لشکر ما در همه صحنهها پیروزند.»
حضرت امام خمینی(س) درباره شکست ظاهری سپاه حق ـ که در حقیقت پیروزی اوست ـ میفرمایند: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، کلمه بزرگی است که از آن اشتباه میفهمند. خیال میکنند به این معناست که هر روز باید گریه کرد، لکن محتوایش غیر از این است... نقش کربلا این بود که سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ با چند نفر معدود به کربلا آمدند. و در مقابل ظلم امپراتور زمان ـ یزید ـ ایستادند. فداکاری کردند و کشته شدند. لکن ظلم را قبول نکردند و یزید را شکست دادند.» معظمله در جای دیگری میفرمایند: «امام حسین ـ سلام الله علیه ـ در جنگ با یزید شکست خورد و کشته شد، و اما به حسب واقع پیروز شدند، شکست آنها ظاهری و پیروزی واقعی بود.»
راز کار در اینجاست که تکلیف انسان همواره با ظاهر امر در ارتباط است. واقع تکلیف از دسترس بشر خارج است. انسان باید همه وقت خود را با تکلیف رسیده و ابلاغ شده هماهنگ سازد. در این جهت فرقی میان پیامبران، امامان، اوصیا و اولیا و علما نیست. هر چند که گاهی استثنائاً دیده میشود که به تکلیف نفس الامری منجر شده باشد. بدیهی است پیامبران و امامان معصوم در موقعیتهایی به جنگ با دشمن برمیخاستند، زمانی که مصلحت دین و جامعه را در نظر میگرفتند تن به صلح میدادند و گاهی حتی از حق مسلم خود نیز میگذشتند و خانهنشین میشدند. مگر چنین مواردی را درباره حضرت علی(ع) و امام حسن مجتبی(ع) سراغ نداریم؟ امام خمینی(س) در سال ۱۳۴۲ بر ضد رژیم طاغوتی شاه قیام کردند. اما در آن زمان، شرایط ظاهری فراهم نبود و نهضت امام به نتیجه مطلوب نرسید. اما هنگامی که در سال ۵۷ موقعیت به دست آمد و مردم به فرمان ایشان با تمام وجود به صحنه آمدند، با رهبریهای داهیانۀ خویش، انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند و کاخ ستم و ستمگران را ویران ساختند و رژیم دو هزار و پانصد ساله را از بیخ و بن برکندند.
قیام امام حسین ـ سلام الله علیه ـ از نظر ظاهر در موقعیت ویژهای قرار داشت که برنامه آن بر همان اساس پی ریزی شد. در این زمینه میتوان به موارد زیر اشاره کرد: ۱ ـ والی مدینه ـ ولید بن عتبه ـ به فرمان یزیدبن معاویه، کار را بر حسینبن علی(ع) سخت کرد، که باید دست بیعت به یزید بدهد و سلطنت شوم او را به رسمیت بشناسد. اما
امام(ع) این ننگ را نپذیرفت و بیعت با یزید را به معنای از دست رفتن اسلام دانست. لذا صلاح کار را بر این دید که از مدینه به جانب مکه هجرت کند؛ او هنگام حرکت از مکه گفت: پروردگارا مرا از دست گروه ستمگر نجات بده. اشاره امام حسین(ع) به آیه ۲۱ از سوره قصص بود که: «فَخَرَجَ منها خائفاً یَتَرََقَّبُ قالَ رَبّ نجنّی مِنَ الْقَوْم الظالمین». زمانی هم که محمد حنفیه، آن حضرت را از این سفر نهی کرد فرمود: «به خدا که اگر من در هر سوراخ از سوراخهای جانوران زمین هم بروم، بنی امیه مرا بیرون خواهند کشید و خواهند کشت.»
۲ ـ کوفیان، هزاران نامه نوشتند و حسین(ع) را به کوفه دعوت کردند. آنان در نامههای خود یادآور شدند که: در رکاب امام(ع) صد هزار شمشیر زن وجود دارند که چهل هزار تن از آنان با مسلمبن عقیل بیعت کردهاند.
به گفته مسعودی، وقتی حسین(ع) آهنگ عراق کرد، ابن عباس با او دیدار کرد و سفارش نمود که به سمت عراق نرود، و اگر میرود به سوی یمن برود. ابن عباس گفت: من از مکر و حیله و خیانت کوفیان ایمن نیستم. اما امام فرمود: پسر عمو! من میدانم تو خیرخواه و مهربانی. اما مسلمبن عقیل برای من نامه نوشته که اهالی شهر بر بیعت و یاری من اجتماع کردهاند و من از این رو، عازم رفتن هستم.»
امام حسین(ع) در پاسخ نامههای مردم کوفه نوشت:
«از حسین بن علی به برادران مؤمن و مسلمان. سلام علیکم. من خدایی را سپاس میگویم که جز او خدایی نیست. نامه مسلمبن عقیل به من رسید و در آن رأی نیکوی شما به من گزارش شد. من از خدا خواستم اجتماع نیک شما بر کمک و طلب حق ما را برای من نیک سازد؛ و به شما اجر و پاداش بزرگ عنایت فرماید. من روز سه شنبه هشتم ذیالحجه از مکه بیرون آمدم. وقتی پیک من به شما برسد در کار خودتان شتاب کنید و کوشش نمایید که من در همین روزها به جانب شما خواهم آمد. والسلام.»
۳ ـ امام حسین(ع) ظاهراً نتوانست در مکه ـ خانه امن خدا ـ اقامت کند. فرزدق گفت: در مکه معظمه به امام حسین(ع) گفتم: چرا عجله میکنی و حج نمیگزاری؟ فرمود: اگر شتاب نکنم مرا دستگیر خواهند کرد. نقشه این بود که حسین را مخفیانه دستگیر کنند، و اگر این طرح عملی نشد، او را غافلگیرانه به قتل برسانند. امام با پی بردن به این نقشه شوم از مکه خارج شد و آنان را در توطئهشان ناکام گذاشت.
۴ ـ سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ آنسان که خلیفة الله بود، در ظاهر نیز حکومت اسلام را از آن خود میدانست. از این رو، در «تنعیم» ـ منزلی نزدیک مکه ـ به قافلهای برخورد که هدایای فرماندار یمن (بحر بن ریسان حمیدی) را برای یزید میبردند. امام بار قافله را ضبط کرد. چون فرمان ولایت مسلمانها با او بود به ساربانها فرمود: هر کس بخواهد میتواند شترانش را به عنوان کرایه همراه ما به عراق بفرستد و ما کرایه او را کاملاً خواهیم پرداخت، و هر کس نخواست میتواند الآن کرایه شترانش را بگیرد و برگردد. برخی از آنان همراه حسین شدند و عدهای بازگشتند.
۵ ـ امام حسین(ع) با خروج از مکه، همچنان در تدارک نبرد میکوشید. لذا در منزل «قطقطانه»، خیمه عبدالله بن حرّ حنفی را دید و از او کمک خواست. گرچه او نپذیرفت، اما «زهیر بن قین» در منزل دیگر به خواست او پاسخ مثبت داد و با چهرهای باز از درخواست امام استقبال کرد.
سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ به سران بصره از جمله «اخنف بن قیس»، «قیس بن هیثم» و ... نامه نوشت و از آنان کمک خواست. آنان نیز پس از مشورت با هم، نامهای به امام حسین(ع) نوشتند و اظهار فرمانبرداری کردند. حتی در سرزمین کربلا، حبیببن مظاهر اسدی به امام پیشنهاد کرد که در این نزدیکی، گروهی از بنیاسد، زندگی میکنند، اجازه بفرمایید آنان را برای کمک و نصرت به شما دعوت کنم. آن حضرت اجازه فرمود و حبیببن مظاهر بر آنان وارد شد و از آنان دعوت کرد که فرزند فاطمه(س) را یاری کنند. از میان آنان، حدود نود نفر برای جانبازی در رده حسین(ع) اعلام آمادگی کردند.
با تمام این اوصاف، باید شکست ظاهری امام حسین(ع) در برابر لشکریان یزید را پیروزی کامل و قطعی او بدانیم. چه آنکه با شهادت آن حضرت و یارانش، اسلام زنده شد و تا جهان باقی است، نام حسین و حسینیان بر تارک تاریخ پر افتخار اسلام خواهد درخشید. تاریخنگاران نوشتهاند: با اینکه امام حسین(ع) در روز عاشورا چشمانش از شدت تشنگی تیره و تار شده بود، پس از آنکه به بیوفایی مردم زمانهاش پی برد، آنچنان با لشکر دشمن به مبارزه پرداخت که همه را به تحسین واداشت. یکی از مورخان از قول شاهدان عینی درباره چگونگی مبارزه حضرت امام حسین(ع) در عاشورا مینویسد:
«... به خدا سوگند، هیچ شخص مقهور، مغلوب و مورد هجوم قرار گرفتهای را ندیدیم که فرزندان، اهل بیت و یارانش کشته شده باشند، با این وجود مانند حسین حمله کند. هنگامی که لشکر دشمن به او حمله کرد یک تنه با شمشیر آخته به آنان یورش آورد و همه لشکر را از هم درید، گویی که به گله گوسفند حمله شده است. گاهی به هزار مرد مسلح هجوم میبرد که مانند ملخ از برابرش میگریختند. سپس به محل اولیهاش باز میگشت و میفرمود: «لا حول ولا قوة الا بالله»
امام راحل(س) فرمودهاند:
«حضرت سیدالشهدا(ع) را کشتند، اما اطاعت خدا بود؛ برای خدا بود، تمام حیثیت برای او بود، از این جهت شکستی در کار نبود، اطاعت کرد. با اینکه خوب هم شکست داد؛ همه سلطنت معاویه را بر هم زد. همه اوضاع را. تا حالا هم. الآن هم.»
سیمای درونی امام خمینی و نهضت مقدس او در پیوند با نهضت کربلا
امام خمینی(س) را میتوان مصداق اتم عارف سالک و واصل به حق در عصر کنونی دانست که به آخرین درجات معرفت و یقین نایل آمده و همچون دیگر سالکان راه و عاکفان کوی حقیقت از فراسوی جهان ماده و طبیعت به عالم هستی نگریسته است.
عارفان، عاشق جمال بیمثال یارند و از هر چه غیر اوست، دل بریده و به قله رفیع حقالیقین صعود کردهاند. امام محمد باقر ـ سلام الله علیه ـ فرمودهاند:
«ایمان یک درجه از اسلام بالاتر، و تقوا یک درجه از ایمان بالاتر، و یقین یک درجه از تقوا برتر است. در میان مردم، چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است.
راوی پرسید: یقین چیست؟ امام فرمود: «التوکل علی الله و التسلیم لله و الرضا بقضاء الله و التفویض الی الله» حقیقت یقین، توکل به خدا، تسلیم در برابر ذات پاک او، رضا به قضای الهی و واگذاری همه کارهای خویش به خداوند است.»
●مراحل یقین:
٭علم الیقین آن است که انسان از راه دلیل به وجود چیزی ایمان آورد، مانند کسی که با مشاهده دود، به وجود آتش ایمان پیدا کند.
٭عین الیقین: و آن درجاتی است که انسان به مرحله مشاهده میرسد و با چشم خود، آتش را مشاهده میکند.
٭حق الیقین: و آن، همانند کسی است که وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس کند و به صفات آتش متصف گردد، و این بالاترین مرحله یقین است.
محقق طوسی(ره) پیرامون آیات «کَلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیقین، لترونَّ الجحیم، ثُم لترونها عین الیقین» سوره تکاثر آیات ۵ تا ۷ ـ و نیز آیه «وَ تَص۫لِیَةُ جحیم، اِنَّ هذا لَهُوَ حق الیقین». سوره واقعه آیات ۹۴ و ۹۵ گفته است: «در مثال آتش، مشاهده هر چه در نظر آید به توسط نور آتش به مثابت علم الیقین است و معاینه جرم آتش که مفیض نور است، هر چه قابل اضائت باشد به مثابت عین الیقین، و تأثیر آتش در آنچه بدو رسد تا هویت او محو کند و آتش صرف بماند حق الیقین است.»
دیدگاه حضرت امام خمینی در رابطه با چهره باطنی امام حسین ـ سلام الله علیه ـ و قیام کربلا را کمتر میتوان در سخنرانیهای معمولی ایشان یافت. معظم له، نوع سخنان بلند خویش را در کتابهای مصباح الهدایه، سر الصلوة (آداب الصلوة)، شرح دعای سحر، و امثال آن یادآور شدهاند. امام(س) درباره انسانهای کامل (کمّل) از جمله امام حسین(ع) در حدیثی به نقل از حضرت باقر(ع) میفرمایند:
«همانا خداوند تبارک و تعالی برای ابراهیم از آسمانها پرده برداشت، تا آنکه عرش را دید و خدا به قوت دیده او افزود. و همانا خداوند بر قوت دیدۀ محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ نیز بیفزود (چنانکه) عرش را مشاهده میکردند، و جز عرش، سرپوشی برای خانههایشان نمیدیدند. خانههایشان به عرش رحمان مسقف است و معراجهای ملائکه و روح در خانههای ایشان است به اذن پروردگارشان مِنْ کلّ امر سلام».
و اینک مواردی را متذکر میشویم که سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ علاوه بر عمل به ظاهر امر، با اسرار نهضت مقدس عاشورا نیز همگام بوده است:
۱ ـ امام حسین(ع) هنگامی که قصد خروج از مدینه را داشت، سه شب بر سر قبر رسول خدا رفت و از خدا خواست آنچه مورد رضایت اوست پیش آورد. در شب سوم در خواب دید که پیامبر(ص) به او فرمود: در این نزدیکی میبینم به خونت آغشتهای و در سرزمین کربلا، تشنه لب کشته خواهی شد. پدر و مادرت پیش من آمدهاند و اشتیاق دارند تو را ملاقات کنند. برای تو درجاتی است که جز با شهادت بدان دست نخواهی یافت.
۲ ـ سیدالشهداء(ع) چون اراده سفر کرد، امسلمه (زوجه پیامبر) گفت: فرزندم! من از جدت رسولالله(ص) شنیدم که فرمود: فرزندم در سرزمین عراق در کربلا شهید میشود. امام حسین(ع) فرمود: مادر! به خدا سوگند، میدانم. «والله اعلم ذاک». سپس به جانب کربلا اشاره کرد، همه پستی و بلندیها هموار گشت و قتلگاه، خیمه گاه و قبر خود را دید. امسلمه در این هنگام بشدت گریست. امام حسین(ع) اظهار داشت: ای مادر! خدا خواسته است مرا مقتول و مذبوح ببیند، که البته این کشته شدن براساس ستم و دشمنی استوار است.
دانشمندان و عالمان فن حدیث و حدیثشناسان بزرگ معتقدند، مشیت و اراده خداوند در اینجا، مشیت و اراده حتمی و تکوینی نیست، بلکه از نوع اراده و مشیت تشریعی و قانونی است. این اراده که جزو مقام فعل خداست، قابلیت تغییر و تبدیل و تخلف را داراست.
۳ ـ هنگام خروج امام حسین(ع) از مدینه، افواج فرشتهها تقاضای امداد حسین(ع) کردند، اما او پیشنهاد آنان را نپذیرفت و اجازه نداد تا لشکر کوفه را نابود سازند.
۴ ـ هنگام خروج سیدالشهدا(ع) از مکه به جانب عراق، عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر، به حضور او رسیدند و با بررسی اوضاع آن زمان اظهار داشتند، صلاح نیست به جانب عراق رهسپار شوید. امام ـ علیهالسلام ـ در پاسخ آنان فرمود: خداوند دستوری به من داده و من طبق آن گام برمیدارم.
۵ ـ پس از اینکه امام حسین ـ علیهالسلام ـ از مکه معظمه خارج شد، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب(شوهر زینب کبریٰ سلام الله علیها) پیش عمروبن سعید (شخصی که ظاهراً از جانب یزید به عنوان امیر الحاج انتخاب شده و در باطن در پی قتل سیدالشهدا بود) رفت و از او خواست که امان نامهای به عنوان امام حسین(ع) بنویسد. عمروبن سعید هم نامهای نگاشت و به امام(ع) وعده مال، صله و تأمین جانی داد. این نامه را به دست یحیی بن سعید و عبدالله بن جعفر داد تا به حسین(ع) برسانند. اینان به امام حسین(ع) رسیدند و نامه را به او دادند و اصرار به بازگشت کردند. امام(ع) پس از آگاهی از مضمون نامه فرمود: من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم. او به من دستور داد تا به سوی عراق هجرت کنم. گفتند: آن خواب چیست؟ فرمود: من تاکنون به کسی نگفتهام و نخواهم گفت تا خدایم را ملاقات کنم. چون عبدالله بن جعفر از بازگردانیدن امام حسین(ع) مأیوس شد، دو پسرش به نامهای عون و محمد را ملازم رکاب آن حضرت ساخت و خود با یحیی بن سعید به مکه بازگشت.
۶ ـ امام حسین(ع) هنگامی که میخواست از مکه خارج شود، خطبهای ایراد کرد و ضمن آن فرمود:
«سپاس خداوندی را که آنچه او خواهد، همان شود. هیچ کس را نیروی کاری نیست جز به اعانت او. و درود خدا بر رسول او باد. مرگ بر فرزندان آدم همچون گردنبندی بر گردن دختران جوان است... و چه سخت، آرزومند اسلاف خویشم، همچنان که یعقوب مشتاق یوسف بود. برای من زمینی برگزیده شد که پیکرم در آن افکنده شود، باید بدان زمین برسم. و گویی میبینم گرگهای بیابان، بندبند مرا از هم جدا میکنند در سرزمینی میان «نواویس» و کربلا، [نواویس گورستان نصاری بوده، و اکنون مزار حضرت حرّ بن یزید ریاحی در آن واقع شده است] و سپس شکمهای تهی و انبانهای گرسنۀ خود را از آن انباشته میسازند. پس گریزی نیست از آن روزی که به قلم «قضا» نوشته شده است. هر چه را خدای پسندد، پسند ما خاندان رسالت است و بر بلای او شکیباییم. او مزد صابران را به تمام و کمال عطا کند...»
۷ ـ هنگامی که کاروان حسینی به سرزمین کربلا رسید، امام شهیدان(ع) فرمود: «آیا اینجا سرزمین کربلاست؟» گفتند: آری. فرمود: «اینجا جای فرود آمدن ما و سرزمینی است که مردان ما شهید خواهند شد و خون آنان خواهد ریخت.»
۸ ـ ابن شهر آشوب گفته است: «در شب عاشورا، هنگام سحر، امام حسین(ع) را خواب فرا گرفت. آن حضرت پس از آنکه بیدار شد، به یاران فرمود: آیا میدانید در این ساعت چه در خواب دیدم؟ گفتند: یا بن رسولالله چه دیدید؟ فرمود: در خواب دیدم سگهایی به من حمله کردند تا مرا به دندان بگیرند، و در میان آنها سگی پیسه (دارای لک و پیس) وجود داشت که بیش از دیگر سگها حمله میکرد، و گمان دارم کسی که قاتل من از میان این مردم است مردی «ابرص» [کسی که پوست بدنش دارای لکههای سفید باشد] خواهد بود. سپس جدم رسول خدا(ص) را دیدم با گروهی از یارانش که به من فرمود: «فرزندم! تو شهید آل محمدی. اهل آسمانها و ملکوت اعلی به تو خشنودند. فرداشب هنگام افطار پیش من خواهی بود، شتاب کن و تأخیر روا مدار. این فرشتهای است که آمده تا خون تو را در شیشهای سبز قرار دهد.» این است آنچه من در خواب دیدم. مشیت حق تعالی اینچنین است و وقت کوچ کردن از این جهان بدون شک نزدیک شده است.»
۹ ـ سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ در روز عاشورا به عمر سعد فرمود: این عهد[نزد حق تعالی چنین] بسته شده است که تو بعد از کشتن من در زندگی خوشی نخواهی دید، میبینم سرت در کوفه بر نیزهای نصب شده و کودکان، آن را هدف سنگهای خود قرار دادهاند.
۱۰ ـ امام صادق علیهالسلام از پدر بزرگوارش امام محمد باقر ـ علیهالسلام ـ نقل فرموده است که چون امام حسین(ع) و عمرسعد در برابر هم قرار گرفتند و آتش جنگ شعلهور شد، نصر و پیروزی بالهایش را بر سر امام حسین(ع) گسترانید و امام، میان پیروزی بر دشمن و ملاقات با خدا مخیر شد. اما امام ـ علیهالسلام ـ ملاقات خدا را برگزید.
۱۱ ـ حالات عرفانی حسین و یارانش ـ علیهمالسلام ـ شگفت آور است. آنان در تمام طول شب به نماز، دعا، تهجد، استغفار و تضرع پرداختند. «و رجع ـ علیهالسلام ـ الی مکانه فَقامَ لیلته کلّها یصلّی و یستغفر و یدعوا و یتضرع، و قامَ اصحابه کذلک یُصلّون و یدعون و یستغفرون».
۱۲ ـ بنا به نقل شیخ مفید(ره)، «چون امام حسین(ع) فرزند شیرخوارهاش را به هنگام وداع میبوسید، «حرمله» تیری بر او انداخت و کودک را کشت. حسین(ع) کفی از خون او گرفت و به هوا افشاند. امام باقر(ع) فرمود: قطرهای از آن خون به زمین بازنگشت.»
۱۳ ـ قضیه پاشیدن خون به سوی آسمان و بازنگشتن قطرهای از آن، برای خود امام حسین(ع) نیز در بعدازظهر عاشورا تکرار شده است. راوی گفت: حسین ـ علیهالسلام ـ در حالی که از جنگ خسته شده بود، لحظهای ایستاد. در این هنگام، سنگی به پیشانی مبارکش اصابت کرد. امام چون میخواست با جامهاش، خون پیشانی را پاک کند، تیر سه شعبۀ مسمومی در سینه و قلب پاکش جای گرفت. در این زمان، حسین(ع) فرمود:
«بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله». سپس سر به آسمان بالا برد و گفت: «خدای من! تو میدانی اینان کسی را میکشند که روی زمین فرزند پیامبری جز او وجود ندارد.»
سیدالشهدا(ع) سپس تیر را از پشت سر بیرون کشید، خون از سینه مبارکش فوران میکرد. او دست بر جای زخم گرفت، مشتی از خون خویش را بر آسمان پاشید که قطرهای از آن به زمین برنگشت. آنگاه کف دیگری از آن خون برگرفت و به سر و صورت خود مالید و فرمود: میخواهم جدم را در حالی که با خون خضاب کردهام ملاقات کنم.
۱۴ ـ حسین ـ علیهالسلام ـ که جایگاه خود را فوق بهشت و در قرارگاه صدق نزد «ملیک مقتدر» معرفی کرده است، اشاره به جایگاهی دارد که فوق تصور عقل و خرد است و همه خردمندان و عارفان در معرفی این مقام، دستی از دور بر آتش دارند.
هلالبن نافع گفت: ایستاده بودم که ناگهان فریادی شنیدم. کسی گفت، شمر رفت، حسین(ع) را به قتل برساند. من خودم را بالای سر او رساندم. دیدم حسین(ع) در حال جان دادن است، اما به خدای سوگند، هرگز کشته در خون تپیدهای را زیباتر و نورانیتر از او ندیده بودم. نور صورت او مرا مشغول کرد. زیبایی و هیبت او مرا از فکر قتل او باز داشته بود. امام(ع) در آن حال، طلب آب کرد. مردی گفت، آب نخواهی آشامید... حسین فرمود: من بر جدم رسول خدا(ص) وارد و در خانه او ساکن خواهم شد و از آب «آسن» خواهم نوشید و شکایت شما را به او خواهم کرد.
۱۴ ـ از جمله مسائلی که تصور آن مشکل و جز با دیدن و شهود، میسر و فراهم نمیشود امور زیر است: ظلّ عرش: امام حسین ـ علیهالسلام ـ در روز قیامت در ظلّ عرش با زائران و گریه کنندگانش مجلسی تشکیل میدهد و به سخن میپردازد. حوریان بهشت برای آنان پیغام میدهند به بهشت درآیید که ما مشتاق زیارت شماییم. آنان سخن آن حضرت را بر بهشت ترجیح میدهند و از ورود به بهشت ابا دارند.
یمین عرش: سمت راست عرش، مکان و محل حسین ـ علیهالسلام ـ در عالم برزخ است. او به محل شهادت و به زائران و گریه کنندگانش نظر میکند و برای آنان طلب عفو و مغفرت مینماید. او همچنین از جد و پدرش تقاضا دارد برای آنان طلب مغفرت کنند. حسین(ع) میگوید: اگر زائران من میدانستند خداوند چه چیزهایی برای آنان تهیه کرده است، خوشحالی و سرور آنان، بیش از زاری و ناراحتی آنان میشد.
فوق عرش: امام رضا ـ علیهالسلام ـ فرمود: هر کس حسین(ع) را «عارفاً بحقه» زیارت کند، از گفتگو کنندگان با خدا در فوق عرش خواهد بود. سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فی مَقْعَد صِدْقٍ عِنْدَ مَلیک مُقْتَدِرٍ» (سوره قمر، آیات ۵۴ و ۵۵) بهدرستی که اهل تقوا در بهشتها و نهرها متنعماند. در جایگاه صدق نزد مالک مقتدر. بنابراین، عرش محل سخن زائران حسین(ع) است. فوق عرش، جایی است که خدا با آنان سخن میگوید، و ظلّ عرش، جایی است که حسین(ع) با زائرانش به گفتگو میپردازد.
سایههای عرش: خداوند، سایههای عرش (اظلّة العرش) را به امام حسین(ع) اختصاص داده است؛ همچنان که در زیارتنامه میخوانیم: «اَشْهَدُ انَّ دمک سکن فی الخلد و اقشعرت له اَظلّة العرش، و بکی له جمیع الخلائق، و بکت له السّمواتُ السبع و الارضون السبع، وَ مٰا فیهِنَّ وَ مٰا بَیْنَهُنَّ... اَشْهد انَّک قتیل الله و ابن قتیله، اشهد انّک ثارالله و ابن ثارالله» ـ شهادت میدهم که خون تو در سرای جاودان ساکن شد و سایههای عرش به لرزه آمد و همه مخلوقات برای او گریستند، و آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفت طبقه و آنچه در میان آسمان و زمین و آنچه در زمین و آسمان است همه برای حسین گریستند. شهادت میدهم که تو کشته خدا و فرزند کشته خدایی. شهادت میدهم که تو خون جوشان خدا و فرزند خون جوشان خدایی.
در بحارالانوار (ج ۴۳، ص ۲۷۵) روایت شده است که خداوند، عرش را به سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ عطا فرمود، و این بدان جهت است که آن حضرت و برادرش امام حسن مجتبی ـ علیهالسلام ـ را زینت عرش قرار داد، و هر چیزی به زینت خود تکمیل میشود. پس اگر عرش به سخن آید، گوید که «من از حسینم».
آنچه در فضایل حضرت امام حسین ـ سلام الله علیه ـ آمد، مسائلی نیست که جز از طریق دل، شهود و وجدان دید و یافت. همچنان که «راغب» در مفردات پس از بیان معنای ظاهری «عرش» گفته است:
«اما عرش خدا چیزی است که بشر از درک حقیقت آن عاجز است و تنها اسمی از آن میداند... و این حرفهایی که عوام از روی اوهام خود درباره آن زدهاند صحیح نیست. زیرا اگر «وهم» بتواند آن را درک کند، پس حامل آن هم تواند بود. و خدا بزرگتر از آن است که اوهام ما حامل عرش او باشد.» (تفسیر المیزان، ذیل اعراف/۵۴)
علامه بزرگوار طباطبائی ـ قدس سره ـ با استفاده از روایات، عرش را کنایه از استیلا و تسلط خداوند بر ملک خویش دانسته و گوید: عرش، مقامی است که زمام همه حوادث و اسباب و چیدن و رج کردن سلسله علل به آن منتهی میشود، و صور عالم موجودات که به تدبیر خدای تعالی اداره میشود، هر چه هست در عرش خدا موجود است، چنانکه فرمود: «و عنده مفاتیح الغیب...» بنابراین، عرش عبارت است از مقامی موجود (نه اعتباری) که جمیع سرنخهای حوادث و امور در آن متراکم و جمع است. پس با استفاده از آیه «ثم استویٰ علی العرش یعلم ما یلج فی الارض...» (حدید / ۴) فرموده است، پس عرش همانطوری که مقام تدبیر عام عالم است و جمیع موجودات را در جوف (درون) خود جای داده، همچنین مقام علم نیز هست، و چون چنین است قبل از وجود این عالم و در حین وجود آن و پس از رجوع مخلوقات به سوی پروردگار نیز محفوظ هست».
امیرمؤمنان ـ علیهالسلام ـ به «جاثلیق» فرمود: «خداوند، عرش را از چهار نور (سرخ، سبز، زرد و سفید) آفرید، و مراد از «عرش» آن علمی است که خداوند به حاملین عرش داده و آن، نوری است از نور عظمتش. پس به عظمت و نورش دلهای مؤمنان را بینا کرده و به عظمت و نورش، نادانها دشمنش میدارند، و به عظمت و نورش همه موجودات در آسمان و زمین درصدد جستجوی راهی به سوی او هستند، و برای جستن آن راه، دست به کارهای مختلف زده و ادیان گوناگونی را به وجود آوردهاند. سپس همه موجودات، محمولهایی هستند که خداوند آنها را به نور، عظمت و قدرتش حمل میکند، و خود آنها قادر بر تحصیل سود و زیان، مرگ و زندگی و بعث خود نیستند. آری هر چیز محمول خداست، و خداوند متعال است که آسمان و زمین را از زایل شدن و از بین رفتن نگه داشته و به آنها احاطه دارد. اوست حیات و نور هر چیز».
علامه طباطبایی(ره) افزوده است: «مراد از علم، همان علم فعلی خداوند است، و مراد از علم فعلی خدا به همه موجودات آن است که هر چیزی نزد خدا حاضر و وجودش برای خدا غایب نیست.»
الهام عرشی:
امام خمینی(س) تحت عنوان «الهام عرشی» در کتاب شریف آداب الصلوة ص ۲۷۳ میفرمایند: «بدان که در باب «عرش» و حَمَلۀ آن، اختلافاتی است، و در ظواهر اخبار شریفه نیز اختلاف است. گرچه به حسب باطن اختلافی در کار نیست، چون در نظر عرفانی و طریق برهانی «عرش» بر معانی بسیاری اطلاق میشود... و گاهی اطلاق بر «علم» شده، که شاید مراد از علم «علم فعلی» حق باشد که مقام «ولایت کبری» است و «حملۀ» آن چهار نفر از اولیای کمّل است، در امم سالفه نوح و ابراهیم و موسی و عیسی ـ علی نبینا و آله و علیهمالسلام ـ و چهار نفر از کمّل است در این امت، رسول ختمی، امیرالمؤمنین والحسن و الحسین ـ علیهمالسلام...»
ولایت کبریٰ:
امام خمینی(س) میفرمایند:
«ذات و حقیقت الهیه، امکان ظهور در هیچ آینهای از آینهها را ندارد، زیرا آینهها ناقصاند. بنابراین، آن حقیقت همه وقت در عالم باطن است [مقام اسم یا باطن بر او غالب است] هیچ وقت هویدا نمیگردد، بلکه او تنها و فقط از پشت اسماء و صفات ظاهر میشود «... حفرة الذات و الغیب الاحدیة غیر المتجلیة فی مرآت من المرائی». بنابراین کسی را یارای درک او در مقام ذات مطلق نیست، زیرا در آنجا همۀ تعینات اسمائی و صفاتی از تعیّن برهنه شده جمعاند. «ابن ترکه» نیز گفته است، حق تعالی در مقام اطلاق ذاتی به هیچ تعینی متعین نیست، و به این مرتبه اشاره کرده، آنجا که فرموده است:
«ویحذرکم الله نفسه و الله رؤفٌ بالعباد» (آل عمران / ۳۰). و بنا به سرودۀ حافظ:
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کانجا همیشه باد به دست است دام را
لیکن حقیقت ولایت کبری باید ظهور کند و این گنج مخفی... باید شناخته شود. از این رو، حق تعالی آنها را به عنوان تجلی «اسم اعظم» و «فیض اقدس» در لباس اسماء و صفات به منصۀ ظهور رسانید. اسم اعظم «الله» پدید آمد و جامع جمیع کمالات صفاتی و اسمائی هویدا شد. اسم اعظم «الله» سپس در مظاهر و تجلیگاهها ساری و جاری شد و به عنوان مقام «رحمانیت» چهره نمود. در نتیجه، همۀ اسماء در مقام جمع با هویت غیبی احدی متحدند و در دو مقام اسماء و صفات (مقام تفضیل) متکثرند. قرآن این حقیقت را از مقام هویت شروع کرده و در مقام کثرت پایان بخشیده و فرموده است:
«هو الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب والشهادة، هو الرحمن الرحیم، هو الله لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر، سبحان الله عمّا یشرکون» (حشر / ۲۱ به بعد).
بر این پایه، ایجاد اسماء و صفات و اظهار آنها از اعظم شئون الهی است که با آنها همۀ قفلهای غیب و شهود باز میگردد، و از آنجا که ذات او نامحدود است، کلمات او هم پایانناپذیر است...
امام امت ـ خمینی کبیر، رحمة الله علیه ـ در شرح دعای سحر (ص ۱۲۴) با عنایت به اینکه مظهر اتم و تجلیگاه ولایت مطلقه، نخست وجود مبارک خلافت محمدیه(ص) است که به عنوان اسم اعظم و فیض اقدس ربوبی ظاهر شد و آنچه در پس پرده بود به او داده شد، و وجود نورانی او آینه تمام نمای صفات حق تعالی است، میفرمایند:
«آن وجود مقدس از طرفی آینۀ تمام نمای اسماء و صفات خداست و از طرف دیگر خود آینۀ فانی در اسماء و صفات است، وقتی اسماء و صفات در آینه دیده میشوند خود آینه رخ نمینماید، سر تا پا او را نشان میدهد، و در اینجا اسراری نهفته است که اظهار آنها را صلاح نمیدانم.»
کلام نورانی امام راحل ـ قدس سره الشریف ـ از سخن «ابن عربی» در فصوص الحکم (با شرح) گرفته شده است که میگوید:
«او آینه توست تا خودت را در آن ببینی. و تو آینۀ او هستی تا او اسماء و صفات و ظهور احکامش را در تو ببیند»
و بنا به گفته فروغی بسطامی:
بالای خود در آینۀ چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
حاصل سخن:
ولایت الله در حقیقت محمدیه ظهور کرد، سپس همان ولایت مطلقه الهیه در حقیقت ولیالله، حضرت امیرمؤمنان(ع) نمودار گشت. او ولی الله، خلیفة الله و خلیفة رسولالله(ص) شد، و پس از او به مقتضای «کلّ یَوْمٍ هُوَ فی شأن» در ائمه طاهرین ظهور کرد، یکی پس از دیگری تا قائم آنان ـ علیهمالسلام ـ به عنوان حجج الله و خلفاء الله مظهر این ولایت شدند. از اینجاست که پیامبر(ص) فرمود: «اَوّلنا محمد، آخرنا محمد، وسطنا محمد» چون همه یک نورند. [در این زمینه بنگرید به تعلیقه شیخ محمد رضا قمشهای بر فصّ شیثی، ص ۷ و ۱۱ به بعد. لازم به ذکر است که نگارنده پیرامون دیدگاه امام از «رهبری و ولایت» طی مقالهای به پژوهش پرداخت و نظریات عرفانی ایشان را به نگارش در آورده است].
بنابراین دانستیم که حضرت سیدالشهدا ـ سلام الله علیه ـ به عنوان انسان کامل، اسم اعظم، فیض اقدس، فیض ساری نخستین، عقل کل، ولی الله اعظم، رق منشور، علم فعلی خدا و عرش به شمار آمده و بر همه موجودات، حضور و احاطه قیومی و اشراف دارد. او بر وجود جمیع خلایق ناظر و آگاه است و به مرحلهای دست یازیده که خداوند سرتاپای وجودش را از خود دانسته و خون او را خون خود ـ ثار الله ـ به حساب آورده و او را «قتیل الله» خوانده است.
آری، حسین(ع) کشتۀ الله است و «الله» همه کمالات صفاتی و اسمائی را داراست. حسین(ع) به یمین عرش الله راه یافته و ابدی شده است. خون پاکش با جاودانگی همآغوش گشته... و جوشان بودن این خون مقدس، راهگشای صراط مستقیم «الله» جهت رهروان ستمدیده و مظلوم تاریخ بشریت است. پرچم گلگون و با افتخار او همواره در اهتزاز، و عَلَم آزادیخواهان، دینداران و آزاداندیشان روزگاران است. هستی، ذکر و فکرش به یاد خدا و حرکت، نهضت و قیام پیامبرانهاش مصداق اتم «قل اِنّما اعظکم بواحدة ان تقوموالله مثنی و فرادیٰ» است. او برای اسلام چنان احساس خطر کرد که اگر هفتاد و چند نفر یاور باوفا را نیز نمیداشت، یکتنه به پیکار یزیدیان قد مردانگی علم میکرد و وظیفه الهی خود را به انجام میرساند. حضرت امام راحل ـ رضوان الله تعالی علیه ـ که پرورش یافته مکتب جد بزرگوارش ـ حسین بن علی(ع) ـ است همین راه را پویید و فرمود:
«خدای تبارک و تعالی میفرماید، من فقط یک موعظه دارم، بیشتر از یک موعظه ندارم. انما اعظکم بواحدةٍ ان تقوموالله» اینکه برای خدا قیام کنید. وقتی که دیدید دین خدا در معرض خطر است برای خدا قیام کنید. امیرالمؤمنین میدید که دین خدا در خطر است، معاویه دارد وارونه میکند دین خدا را، برای خدا قیام کرد. سیدالشهدا هم همینطور برای خدا قیام کرد. این یک مطلبی است که برای یک وقت نیست. موعظۀ خدا همیشگی است. هر وقت دیدید که بر ضد اسلام، بر ضد رژیم انسانی، اسلامی، الهی خواستند قیام کنند، خواستند وارونه کنند مسائل اسلام را، به اسم اسلام، اسلام را بکوبند، اینجا «لله» باید قیام کرد و نترسید از اینکه شاید نتوانیم، شاید شکست بخوریم، شکست تویش نیست... قیام کنید برای خدا. نهضت کنید برای خدا. سید الشهدا کشته شد، اما شکست نخورد».
در پایان این مقاله به سرودهای از خویش در این زمینه بسنده میکنم:
ای محبّان خاک این سامان خمینیپرور است
فقه و ایمان و سیاست، صدق و زهدش در بر است
چون پیمبر شور در دل، یاد جانان در سر است
راستی را این خمینی، وارث پیغمبر است
جامع علم و عمل با همت والا ستی
مشعل شرع نبی آن سید و سالار عشق
یوسف کنعان ما آن شهرۀ بازار عشق
آن علمدار بحق و مرجع و سردار عشق
همچو منصور از صفا تا بنده شد بردار عشق
از خطاب آتشینش لرزه بر اعداستی
امام خمینی(س) سمند همت را تا آخرین مراحل میدان عرفان نظری و عملی رانده و عنقاگونه با شهپر علم و عمل بر فراز قله رفیع و ملکوتی فرشتگان پرواز کرده و به همۀ شکوهمندیهای سرای ملک و جهان ملکوت راه یافته است که با خامهای استوار نوشت: «من با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم». رحمت و رضوان خدا بر او باد...برگرفته از کتاب مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا دفتراول،ص۲۴۷.
.
انتهای پیام /*