آیتالله محمد دانشزاده معروف به «مؤمن» در دوران نهضت اسلامی، از راه تبلیغ به مبارزه با رژیم طاغوتی پهلوی پرداخت و بارها مورد تعقیب و دستگیری مأموران امنیتی رژیم پهلوی واقع شد. با آغاز قیام شکوهمند مردم به رهبری امام خمینی همواره در کنار ایشان به مبارزه با رژیم وابسته پهلوی پرداخت و در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که به دستگیری و تبعید امام انجامید، شرکت فعالانه داشت و به همین منظور به فعالیتهای روشنگرانه و تبلیغی میپرداخت. یک بار دیگر نیز به دلیل مبارزه تبلیغاتی علیه رژیم در فروردین ۱۳۵۳ دستگیر و پس از مدتی زندانی و تبعید شد. او تا پیروزی انقلاب اسلامی همچنان به عنوان یکی از مخالفان سرسخت رژیم باقی ماند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آیتالله مؤمن از اعضای فعال جامعه مدرسین حوزه علمیه قم شد و به فعالیتهای سیاسی و علمی خود در این حوزه ادامه داد و در آذر سال ۱۳۶۱ از حوزه انتخابیه سمنان به عنوان نماینده مجلس خبرگان انتخاب گردید. همزمان به فعالیت در قوه قضائیه میپرداخت که از جمله مشاغل قضایی او میتوان به مسئولیت انتخاب و اعزام قضات شرع دادگاههای انقلاب اسلامی در سراسر کشور به دستور امام و ریاست دادگاه عالی انقلاب اسلامی و عضویت در شورای عالی قضایی اشاره کرد. وی در دوم اردیبهشت ۱۳۶۸ طی حکمی از سوی حضرت امام خمینی به عنوان یکی از اعضای هیئت تدوین بازنگری قانون اساسی تعیین شد و در جلسات هیئت شرکت میکرد؛ وی در کمیسیون رهبری سمت مخبری داشت.
عضویت در شورای عالی سیاستگذاری و رئیس حوزه علمیه قم، عضویت در مجمع جهانی اهل بیت و ریاست مجمع فقه اهل بیت، عضویت در هیئت امنای دانشگاه قم و ریاست دادگاه عالی قم از دیگر سمت های ایشان محسوب می شود.
آفتاب عمر هشتاد و یک ساله آیت الله مومن پس از طی یک دوره بیماری در روز دوم اسفند سال نود و هفت غروب کرد و به مناسبت اولین سالگرد ایشان، بخش هایی از خاطرات این یار امام را در تبیین شخصیت و سیره بنیانگذار جمهوری اسلامی از نظر می گذرانیم.
خدا باوری امام
ما در تمام دورهای که با ایشان حشر و نشر داشتیم، ندیدیم که کاری انجام دهند که بوی دنیا از آن به مشام برسد و توجه عجیبی به معنویات داشتند. همین امر باعث شد که تمام طلبهها عاشق ایشان بودند. به یاد دارم که در همان سال ۱۳۴۲ ایشان را به زندان تهران بردند و بعد از چند ماه باز گرداندند. حبس ایشان مدتی به طول انجامید و ما از آزادی ایشان مأیوس شدیم. من عازم نجف اشرف شدم و چند ماه از اواخر سال ۱۳۴۲ و اوایل سال ۱۳۴۳ را در عراق بهسر بردم. به خاطر دارم که در آنجا به برادران طلبه نجفی گفتم: «تمام طلبههای قمی نسبت به حاج آقا روح الله علاقهمند و به ایشان معتقدند. در حالی که به نظر من هیچ یک از طلاب نجف نسبت به هیچیک از مراجع نجف چنین حالتی را ندارند».
واقعیت این است که جز [توجه به] خدا از ایشان چیزی ندیدیم. تا آخر هم این حالت را داشتند. دوستان ایشان هم حاضر بودند تمام دار و ندارشان را برای ایشان و در اصل برای خدا فدا کنند...
مردمداری امام
«از روستاهای قم که راهشان از جاده قم ـ تهران منشعب میشود و در سمت راست جاده در میان کویر قرار دارند، روستاهای محمدآباد و کاج بودند که در نزدیک هم قرار داشتند. «کاج» روستای کدخدانشین و «محمدآباد» محل سکونت روستائیان بود. یکی از دوستان ما به نام حاج آقا احمد حسینی چاووشی که زمانی مسئول مدرسه آیتالله آقای گلپایگانی بودند، در ماه محرم یا رمضان، برای منبر به آنجا رفته بود، ارباب روستا مقلد حضرت امام بود و روستا هم نیاز به احداث مسجد داشت. ارباب ابراز کرده بود که من فلان مبلغ (ظاهراً پنج هزار تومان) [برای احداث مسجد] میپردازم. ارباب گفته بود که شرط پرداخت این مساعده آن است که حاج آقا روحالله بیایند اینجا و کلنگ احداث بنا را بزنند. روحانی محل که از دوستان ما بود، آمدن امام به روستای مزبور را در شمار محالات میدانست. با این وصف به قم آمد و ماجرا را با حاج آقا شهاب اشراقی - داماد حضرت امام - مطرح کرد. بعد صحبت شد که چه باید کرد؟ آقای اشراقی گفته بود: «اگر امام تشخیص دهد که وظیفه شرعی است، انجام میدهد».
قضیه به اطلاع امام رسید و ایشان با حضور در روستای مزبور موافقت کردند. بنده هم قرار شد در آن سفر همراه ایشان باشم. ارباب روستای مزبور، ظاهراً دو ماشین (یکی سواری و دیگری جیپ) به قم فرستادند. امام سوار شدند و حرکت کردیم. وقتی به روستا رسیدیم، چند دقیقه در منزل ارباب مزبور نشستیم. بعد از آن فاصله مختصر میان منزل تا محل احداث مسجد را پیاده طی کردیم؛ چرا که مردم روستا برای استقبال از امام آمده بودند. مردم آنجا خوب بودند و به امام اظهار علاقه میکردند... در مسجد روستا، اجتماعی ترتیب یافت و حاج آقا سعید اشراقی که عموی حاج آقا شهاب و از منبریهای معروف قم بود، منبر رفت. در همانجا کلنگ احداث مسجد زده شد.
دوران تبعید امام به ترکیه
در ایامی که امام به حالت تبعید در ترکیه به سر میبردند، بنده میخواستم به عراق سفر کنم. موضوع را خدمت آقای حائری عرض کردم. ایشان فرمودند: «پیامی برای آقای حکیم دارم که میخواهم از طریق شما ارسال کنم. پیام این است که آقای صدر (حاج آقا موسی صدر منظورشان بود) فعلاً لبنان نیست و ایشان در عراق بهسر میبرد. شما این مطلب را به ایشان بگو و اگر ایشان نبودند، به آقای شیخ نصرالله خلخالی بگو که به آقای حکیم بگوید که آقای خمینی در صف مراجع هستند و تبعید ایشان توهین به مرجعیت محسوب میشود. شما از نفوذی که دارید، استفاده کنید؛ بلکه ایشان از تبعید خلاص شوند». بنده به عراق رفتم و در آنجا آقای حاج آقا موسی صدر را نیافتم. ظاهراً به آقا شیخ نصرالله گفتم.
دیدار با امام در نجف در سال ۱۳۴۸
بعد از فوت مرحوم آقای حکیم یا در همان اوان و در حدود سال ۱۳۴۸، حدود سیزده تن از مدرسین بنام قم اطلاعیهای دادند تا امام را به عنوان مرجع تقلید معرفی نمایند. قرار بود برخی از علما به عنوان مرجع منحصر و برخی دیگر به عنوان مرجعی که تقلید از ایشان جایز است، معرفی شوند. بعید نیست اسناد مربوط به این اطلاعیه در ساواک موجود باشد. در میان سیزده تن مزبور، آقایان: منتظری، ربانی املشی، امینی، فاضل، انصاری شیرازی، حاج آقا محمد شاهآبادی و شاید آقای حاج شیخ ابوالفضل خوانساری بودند.
بعد از مدتی بنده به عراق مشرف شدم که شاید آخرین سفر من هم بود. در این سفر، خدمت حضرت امام رسیدم. بنده به خیال خود تصور میکردم که اطلاعیه فوقالذکر به امضای ۱۳ تن را خدمت امام بردهاند. از این رو اطلاعیه را با خود نبردم. حضرت امام سؤال کردند که ماجرای این اطلاعیه چیست؟ من مضمون آن را خدمت امام عرض کردم و افزودم: بنده گمان میکردم که اطلاعیه در اینجا هست و گرنه در مسیر که از کرمانشاه عبور میکردم، یکی برای شما میآوردم. ایشان فرمود: «نه! هنوز چیزی نیاوردهاند». امام در ضمن خطاب به بنده با حالتی که انگار من این اطلاعیه را تنظیم کردهام، عتاب کردند که به چه مناسبت آقایان این کار را کردهاند؟ گفتم: «آقا! اینها تشخیص دادهاند که در مقابل خلافهای شاه و دولتش باید فقیهی استخواندار باشد که بتواند مقابل آنها بایستد. کسی غیر از شما را هم برای این کار لایق ندانستند و وظیفه خودشان دانستهاند که این کار را بکنند».
همکاری با نظام قضایی کشور
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیتها و مجاهدتهای آیتالله مومن ادامه داشت. چنانکه خود میگوید: کاری که بنده در آن سالها شروع کردم و ادامه هم پیدا کرد، همکاری با قوه قضائیه و دادگاههای انقلاب در تعیین قضات شرع بود... بخش مربوط به شناسایی افراد و صحبت با آنها و قول گرفتن برای همکاری با قوه قضائیه را بنده انجام میدادم. حتی برای افراد ابلاغیه هم به خط خودم مینوشتم که لابد متن آن هنوز هم در نزد قضات محترم هست...
در نهایت، تمام قضات دادگاههای انقلاب را بنده خودم تعیین کردم؛ بهجز دو سه نفر که بنده آنها را نفرستادم. ابلاغیه افراد را به دستخط خودم مینوشتم و به امضای آقایان آیات: منتظری و مشکینی میرساندم. مُهر جامعه مدرسین حوزه علمیه نیز در اختیار ما بود که از آن استفاده میکردیم.
واکنش امام خمینی به استعفای از شورای نگهبان
بنده قصد داشتم که در دوره دوم (شورای نگهبان)، از عضویت خودداری کنم. حتی در دوره نخست نیز تمایلی به این کار نداشتم؛ ولی حاج احمد آقا خمینی به بنده تلفن کردند و ابراز کردند که خوب است بنده عضو شورای نگهبان باشم؛ لذا کسی را به عنوان واسطه، خدمت امام فرستادم اجازه بگیرند که بنده در قم مشغول کارهای علمیباشم. حضرت امام، اجازه نفرمودند. حاج احمد آقا به بنده گفت: وقتی به امام عرض کردم که آقای مؤمن میخواهند درس بخوانند. فرمودند: «میخواهد درس بخواند که چه؟ برای اینکه خدمت به اسلام بکند؟ خُب! این سفره گسترده؛ بفرما خدمت به اسلام کن.»
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
.
انتهای پیام /*