پرتال امام خمینی(س): سال ۵۹ سال کلکسیون بحران ها است. فقط چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بحران های بزرگی یکی پس از دیگری دامان جمهوری تازه نفس را میگیرد. بحران هایی همچون کودتای نوژه، جنگ تحمیلی، اغتشاشات قومی و شورشهای مسلحانه ایران همه یکجا بر کشور تحمیل میشود. امام خمینی(ره) در کنار صدور فرمانهای قاطع برای رفع مشکلات، به رحمت و عطوفت اسلامی توجه ویژهای نشان میدهد. نمونهای از این توجهات ویژه را میتوان در پاسخ امام به نامه شهید جواد فکوری وزیر دفاع وقت در ۱۲ بهمن ۱۳۵۹ یافت. امام در این نامه کوتاه مینویسد خانواده کودتاچیان نوژه در دامان و ملت اسلامی با رفاه زندگی کنند.
محسن رضایی در روایتی از کودتای نوژه می گوید: اوائل تیرماه سال ۱۳۵۹درخیابان ایران به دیدار رهبر انقلاب که در آن زمان نماینده حضرت امام در ارتش بودند، رفتم. به ایشان گفتم که اطلاعات ما رد وخط یک کودتا را در ارتش پیدا کرده است، جنابعالی در جریان باشید و اگر میتوانید به ما کمک کنید. آن موقع من مسئول اطلاعات سپاه تنها نهاد اطلاعاتی قدرتمند کشور بودم. ایشان فرمودند، توضیحات بیشتری بدهید، من برخی از سرنخها و اطلاعاتی که از جلسات کودتاچیان داشتیم را به ایشان گفتم، ایشان پرسید چه مقدار جدی است؟ من گفتم که کودتا قطعی است ولی زمان شروع و نقطه ها را هنوز کشف نکرده ایم. با ایشان خدا حافظی کردم و رفتم. هر روز که میگذشت اطلاعات ما کامل میشد ولی از اینکه زمان شروع ونقطه آغاز کودتا را کشف نکرده بودیم بسیار نگرانی داشتیم. یکروز تصمیم گرفتیم که چند نفر از افراد کودتا را دستگیر کنیم، این کار عیب بزرگش این بود که آنها متوجه شده و احتمالا اقدام به فرار میکردند ویا آنکه دست به کارهایی می زدند که آسیبهایی را بهوجود میآورد. درهمین حالت بودیم که رهبر انقلاب تلفنی با من تماس گرفتند و گفتند پیرو صحبتهای آنروز شما یک خلبانی آمده و چیزهای مشابه آن صحبتها را بیان میکند. سریع خودتان را برسانید منزل ما ببیند موضوع از چه قرار است. رفتم و با یک خلبان جوان روبرو شدم. همان چند جمله اول را که گفت فهمیدم حلقه گمشده ما پیدا شده است. ماجرا را چنین برای من تعریف کرد: قرار است کودتایی بشود به ما گفتهاند که همه مسئولان جز شخص امام دستشان در کودتا است. من هم قبول کرده بودم که به همدان بروم و سوار یکی از هواپیما بشوم و محل سکونت امام را بمباران کنم. وقتی به مادرم مراجعه کردم وخواستم خداحافظی کنم مادرم گفت کجا؟ ابتدا طفره رفتم ولی دراثر اصرارهای مادرم ناچار شدم بگویم. مادرم گفت شیرم را حرامت میکنم اگر سریعا پیش امام نروی و ماجرا را به ایشان نگویی . ساعتی طول کشید تا ماجراهای رفتن به جماران و پیدا کردن مقام رهبری را توضیح داد……..و گفت الان پیش شما هستم. اطلاعات را با کمال سخاوت و تعهد به ما داد. ولی در همین حین متوجه شدیم که نیم ساعت از شروع کودتا گذشته است. کودتاچیان با ماشین و اتوبوس پس ازجمع شدن در پارک لاله به سوی پایگاه نوژه همدان حرکت کردهاند. وقت بسیار کم بود. قرار کودتا این بود از داخل پایگاه چند عامل نفوذی به آنها کمک کنند و در پایگاه را باز کنند و آنها از بیرون پایگاه باسرعت خود را به آشیانه هواپیماها برسانند و سوار هواپیماها شده ونقاط مورد نظر را بمباران و کودتا را انجام دهند. محل سکونت حضرت امام(جماران) صدا وسیما و مجلس شورای اسلامی قرار بود بمباران شود . تنها راه را در این دیدم که به سپاه همدان و اطلاعات سپاه که نزدیکترین واحدهای ما به محل کودتا بودند بگویم که خود را به درب پایگاه نوژه برسانند. قرار کودتاچیان این بود که درصدمتری درب پایگاه دریک گودالی معینی جمع شوند و پس از آنکه سازماندهی کردند و با عناصر داخل هم هماهنگ شدند به پایگاه حمله کنند. ساعت شروع کودتا ۱۰ شب بود. برادران را تلفنی توجیه کرده بودم که هرکدام یک پیشانی بند همراه داشته باشند و در آن گودال مثل خود کودتاچیان وارد شوند و با همه با شوخی و دوستانه برخورد کنند وقتی که همه کودتاچیها جمع شدند پیشانی بندها را ببندد و با تکبیر آنها را دستگیر کنند. ساعت از یازده گذشته بود، من از پشت تلفن صدای آنچنان تکبیری را شنیدم که فکر میکنم دشت اطراف پایگاه از ندای الله اکبر میلرزید. بله سربازان گمنام امام زمان سر بندها را بسته بودند و کلاه سبزهایی که ماهها در آمریکا آموزش نیرو مخصوص دیده بودند و هرکدام حریف ۱۰ نفر میشدند و تیر آنها به خطا نمیرفت مثل موم در دست مبهوت و تسلیم ایشان شدند.
.
انتهای پیام /*