پرتال امام خمینی(ره): بیت حضرت امام که باید به حق آن را خانه انقلاب نامید، در محله یخچال قاضی قم واقع است و تقریباً سیصد متر مربع مساحت دارد و در حدود سال 1325 ش، توسط شخص حضرت امام خریداری شده است. این خانه حدود یکصد سال قدمت دارد و مهندسی آن بسیار ساده و عاری از هرگونه تزئینات است.
حضرت امام پس از ازدواج با خانم خدیجه (قدس ایران) ثقفی در رمضان سال 1307 ش، به مدت چندین سال مستأجر بوده و در منازل متعددی (تا هفت منزل نقل شده) به صورت استیجاری زندگی کرده اند و در همین منزل نیز ابتدا به صورت اجاره ای ساکن بودند سپس آن را خریداری نمودند.
بیت حضرت امام همزمان با آغاز فعالیت های سیاسی ایشان بر علیه رژیم استبدادی پهلوی، کانون این مبارزات واقع شد. ایشان سخنرانی معروف خود بر ضد لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در سال 1341 ش، را در این مکان ایراد کردند. همچنین آخرین سخنرانی امام در این خانه، مربوط به موضعگیری شدیداللحن امام در 1343/8/4 ش، نسبت به تصویب قانون کاپیتولاسیون بود که با عبارت «انا لله و انا الیه راجعون» آغاز شد و در ادامه فرمودند: «قلب من در فشار است... ایران دیگر عید ندارد... ما را فروختند... عظمت ایران از بین رفت.» به دنبال این سخنرانی، رژیم پهلوی در تاریخ 1343/8/13 ش، امام را دستگیر و بلافاصله به تهران و از آنجا به ترکیه تبعید کرد.
بیت شریف امام که همواره مأمن و ملجأ خداجویان و انقلابیون بوده است، پس از انقلاب و حتی پس از ارتحال جانگداز و ملکوتی حضرت امام نیز زیارتگاه عاشقان امام و انقلاب میباشد.
بیت قدیمی حضرت امام خمینی(س) در محله یخچال قاضی قم، بعنوان یکی از مراکز منتسب به حضرت امام در مناسبت های مختلف مورد بازدید گردشگران خارجی و داخلی در گروه های فرهنگی، آموزشی، دانش آموزی و دانشجویی، دانشگاهی و نیروهای مسلح و نیز گروه هایی از خانواده معظم شهدا و ایثارگران همه روزه مورد بازدید قرار می گیرد.
این بنا در سازمان میراث فرهنگی در شمار آثار ملی به ثبت رسیده است.
شاگردان و یاران حضرت امام خاطرات جالب و زیادی از امام و وقایع و حوادث رخ داده در این منزل تعریف می کنند.
حجت الاسلام والمسلمین امام جمارانی، از یاران قدیم امام به نقل از خود حضرت امام میگویند: یک خاطرهای که از خود حضرت امام در باره خانه های اجاره ای ایشان شنیدم این است که، امام می فرمود: در خانهای که نزدیک به شش ماه در آن ساکن بودیم (همان بیت یخچال قاضی)، صاحبخانه گفت: باید خانه را تخلیه کنید، میخواهم خانه را بفروشم به پولش نیاز دارم. من هم پولی که بتوانم آن را خریداری کنم نداشتم. فقط سه هزار تومان ذخیره داشتم. [قیمت منزل نزدیک به 12 هزار تومان بود.] شب که به خانه آمدم به خانم گفتم: باید خانه را تخلیه کنیم. ایشان گفت: هنوز شش ماه نشده که به این خانه آمدیم، چگونه تخلیه نماییم؟ جابجایی این همه وسایل مشکل است. در این هنگام بسیار متأثر شدم و دعا کردم. روزی هم به زیارت حضرت معصومه (س) رفته بودم در آنجا کنار بقعه ای نشسته بودم که دو نفر آمدند و خواستند پولی را به امانت پیش من بگذارند و به سفر حج بروند، من نپذیرفتم، اما آنان پا فشاری کردند و گفتند ما این پول را میخواستیم نزد کسی به امانت بگذاریم از هر که پرسیدیم شما را معرفی کردند و از شما میخواهیم که امانت ما را نگه دارید تا شش ماه دیگر که ما برمیگردیم (آن موقع بانک و یا جایی برای نگهداری امانت مردم که نبود) من باز گفتم: امانت نمی پذیرم و نمیتوانم امانت شما را حفظ کنم. انها اصرار کردند و من گفتم: در یک صورت قبول میکنم، اینکه اجازهی تصرف در آنها را داشته باشم و من بعد از سفر شما از پول دیگری به شما بدهم. آنان پذیرفتند. پول امانتی آنها به همان مقدار کسری پول خرید خانه بود. من به آنها رسید دادم و پول را گرفتم و با توجه به اجازهی تصرفی که داشتم، همان روز صاحبخانه را خواستم و به او گفتم: خانه ات را فقط به شخص خاصی میفروشی یا اینکه هرکس خریدار باشد؟ گفت:هرکس بخرد! گفتم: حاضری به خود من بفروشی؟ گفت: حتماً! تخفیف هم میدهم. خانه را خریدم و سند را تحویل گرفتم. وقتی خبرش را به خانم دادم بسیار خوشحال شد. اما یک هفته ای بعد در حرم بودم و همان مکان قبلی که جریان پول امانتی اتفاق افتاده بود، ناگهان دیدم آن دو نفر امانت دهنده آمدند و پس از سلام و احوالپرسی گفتند: مشکلی پیش آمد و از سفر منصرف شدیم اگر میشود آن امانت را پس دهید! من با اینکه جا خورده و ناراحت شدم، با یک توجه و توکل به خدا از آنها چند روزی فرصتی خواستم و گفتم هفته بعد روز چهارشنبه بیایید و پولتان را بگیرید. در حالی که نگران بودم، دو روز بعد صبح زود در خانه بودم که در زدند و مصیّب پیشکار آقای پسندیده از خمین آمد و دستمال پولی را به دستم داد و گفت این سهم شما از فروش زمینهای ارثی خمین که آقای پسندیده فرستاده، گرفتم و دیدم به همان مقدار مورد نیاز است. لذا روز مقرر امانت را برگرداندم .(قدس ایران، ص 54 و 55)
آیت الله فاضل لنکرانی نیز در این خصوص نقل میکنند: یادم هست که امام در آن زمان در همین خانه ای که اکنون جزو املاکشان به شمار میرود، به صورت اجاره ای سکونت داشتند. برای مدت چند ماه من و مرحوم حاج آقا مصطفی با هم نزد صاحب خانه میرفتیم و کرایه خانه را پرداخت میکردیم. تا بالاخره به واسطه اموال شخصی که در خمین داشتند، توانستند همان خانه را خریداری کنند.(پابه پای آفتاب، ج 4، ص 54)
آیت الله فیض گیلانی نیز در مورد این منزل میگویند: امام منزلی در یخچال قاضی قم خریده بودند که تقریباً در حدود چند صد متر زمین و چند اتاق داشت. خانه یا ملکی در خمین داشتند که آن را فروختند و این خانه را به قیمت سیزده هزار تومان خریدند. تقریباً سالهای 24-25 بود. یعنی همان زمان که آقای بروجردی به قم آمده بودند. ایشان در آن خانه زندگی میکردند و گاه گاه میدیدم که با آن مقام و موقعیتشان در صف نانوایی ایستاده اند و نان میگیرند. کارهای منزل را هم خودشان انجام میدادند.(همان، ص 83)
این منزل در عین حالی که نسبت به منازل شهر قم از وسعت مناسبی برخوردار است ولی بسیار ساده ساخته شده و از تزئینات و تجملات کاملا به دور است.
آیت الله سبحانی در خصوص این منزل میگویند: «خانه ای که حضرت امام در آن زندگی میکردند، خانه متوسطی بود که از خشت ساخته شده بود و هم اکنون نیز موجود است.»
ایشان ادامه میدهند: «با این توصیف در حدود بیست سال حضرت امام خانه نداشتند. یعنی برای زمانی میان سالهای 1301ش. تا 1324 ش. خانه حضرت امام، اجاره ای بود. ایشان، خانه را به مدت دو سال اجاره میکردند و در آن سکونت میگزیدند، بعد صاحب خانه میگفت: من خانه را لازم دارم، پس از آن ایشان خانه دیگری را پیدا میکردند.
در طول شصت و سه سالی که در خدمت امام بودم، غیر از مدتی که از نظر ظاهری ارتباط من با ایشان به خاطر تبعیدشان قطع شد، هرگز ندیدم که ایشان آجری را بر روی آجر بگذارند و خانه ای برای خود بسازند.»(پابه پای آفتاب، ج 3، ص 213)
آیت الله توسلی ضمن خاطرات خود میگوید:
شهامت امام نیاز به بحث ندارد؛ چون از حد و حصر بیرون بود. در همان جریان معروف فیضیه که شاه حدود هزار نفر را به صورت ناشناس و با لباس مبدل وارد مدرسه کرد و آن جنایت را ایجاد نمود، وقتی این جمعیت خودشان را در مدرسه فیضیه فاتح دیدند، در خیابان های قم به راه افتادند و با کلمه جاویدشاه رعب عجیبی در شهر به وجود آورده بودند که هیچ کس جرأت نفس کشیدن نداشت. چون اینها مرکزشان دبیرستان حکیم نظامی بود که نزدیک منزل امام بود؛ به ذهن بعضی رسید که اینها به طرف منزل امام در حرکت هستند. لذا به امام عرض کردند که این جمعیت با این شعار و با اسلحه دارند به طرف منزل شما میآیند. عده ای صلاح خود را در این دیدند که بلند شوند و درب منزل امام را ببندند و شاید مثلاً از پشت قفل بزنند و مانع ورود آنها بشوند، لذا درب منزل را بستند و خیال میکردند که امام به این کار راضی هستند. وقتی امام از این جریان مطلع شدند بدون اینکه به کسی حرفی بزنند از اتاق پایین آمدند و رفتند درب منزل را باز کردند و دو طرف در را باز گذاشتند و به همان اتاقی که نزدیک در بود بازگشته و نشستند. صدای کماندوها لحظه به لحظه قویتر و بیشتر به گوش میرسید، ولی امام آماده نشسته بودند و هیچ باکی از این نداشتند که این هزار نفر بریزند و هر هدفی دارند پیاده کنند.(برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 2، ص 296)
همچنین یکی دیگر از یاران امام، آقای حاج غلامحسین احمدی که آن روز در منزل ایشان حضور داشتند چنین میگویند: در مجلسی که روز وفات امام صادق(ع) (25 شوال) که مطابق با دوم فروردین 42 در منزل امام برپا شده بود. امام نیز شخصاً حضور داشتند. ناگهان با شیون و شعار و زاری عده ای از زخمی شدگان فیضیه را به منزل آقا آوردند و جمعیت به دنبال آنان به خانه هجوم آوردند. اینها جز امام تسلی بخشی نداشتند و آمده بودند تا از جور نابکاران و دژخیمان رژیم، به خانه امام خود راه جویند، شاید از رهنمود آن پیشوای کبیر راه خود را به سوی خدا و مبارزه با طاغوت باز کنند. امام دست نوازشی به سر مجروحین کشیدند و آنها را تسلی دادند.
جو وحشت و ارعاب بر خانه به شدت حاکم بود، همه می لرزیدند. امکان یورش وحشیانه به خانه هر لحظه شدیدتر میشد. بعضی ها به این فکر افتادند که در خانه بسته شود و گویا این حرف از ناحیه فرزند امام حاج آقا مصطفی نیز زده شد که غضب سنگینی امام را فراگرفت و با فریاد گفتند: در خانه باز باشد. پس از آن خطاب به حاضرین و اطرافیان دستور برپا داشتن نماز دادند و گفتند: چه بهتر به پاخیزیم و نماز بگذاریم که اگر دژخیمان حمله کردند ما در حال نماز باشیم و به فیض بزرگان نایل شویم و در حال رفتن به درگاه خداوند ما را مورد هجوم قرار دهند، این بزرگترین رسوایی برای آنان و برترین موفقیت برای ماست.
کلماتی به این مضمون امام گفتند و نماز برپا شد. این روز با اضطراب و وحشتی که بر آنجا حاکم بود سپری شد. تنها امام بودند که چون کوهی استوار تکیه گاه همگی مردم و آرام بخش آنان بودند. در ضمن یادم هست لحظه ای که ناگهان امام برخاستند و گفتند: من باید به فیضیه بروم تا در میان برادرانم باشم و ببینم چه میگذرد و آنها را تنها نگذارم. اینجا بود که زاری ها و شیون ها و التماس ها سد راه امام شد. این اقدام خطرناکی بود و بالاخره انبوه جمعیت با التماس و زاری و عدهای با صحبت و گفتگو امام را از رفتن به فیضیه منصرف کردند. امام به هیچ عنوان حاضر نبودند در خانه شان به روی مردم بسته شود، علیرغم همه این جریانات نگذاشتند خانه شان بسته شود، و تا پاسی از شب این جمعیت در خانه امام حضور داشتند.
در زمانی هم که فوج فوج جمعیت برای دیدار امام و عرض ارادت به ایشان به این منزل هجوم می آوردند امام با روی گشاده از آنها استقبال می کردند.(همان، ص 297)
حجت الاسلام و المسلمین فقیهی در این خصوص میگویند:
وقتی هم که امام از قیطریه به قم تشریف آوردند، مردم زیادی در همین منزل اجتماع کرده بودند. صبح که من به منزل امام رفتم مرحوم حاج آقا مصطفی گفتند: شما بیایید و در این اتاقی که امام نشسته اند بنشینید. عده معدودی را به اتاق راه میدادند تا اگر یکی از علما آمد، جایی برای نشستن آنها در اتاق باشد. مردم زیادی در داخل و بیرون منزل اجتماع کرده بودند و اتاقها هم خیلی شلوغ بود.
امام که آمدند و احساس کردند اتاق خلوت است، چیزی گفتند که من متوجه نشدم و سپس کنار در اتاق نشستند و مردم هم بدون معطلی دستهای امام را بوسه باران کردند.
مردم از اتاق دیگر وارد شدند و شروع به کوبیدن در اتاق کردند. امام در رو به رو را دیدند و چشمانشان به من افتاد و فرمودند: این در را باز کن. من در را باز کردم و مردم ریختند به سمت در. یکی به من گفت: چرا در را باز کردی؟ گفتم: امام امر فرمودند و من هم در را باز کردم. او دوباره در را بست و مردم نیز شروع به کوبیدن در کردند. مجدداً امام متوجه شده و فرمودند: اینجا را حکومت نظامی کرده اید؟ زود در را باز کنید، بگذارید مردم راحت باشند.(پابه پای آفتاب، ج 3، ص 91 و 92)
.
انتهای پیام /*