جایگاه مرجعیت در دیدگاه امام خمینی

 مهدی حاضری

 امام خمینی معلم اخلاق و مدرس عرفان بود و از عنفوان جوانی همواره جستجوگری بود که حقیقت را می خواست و می جست و به بهانه اخلاق از مسئولیت و مبارزه کنار نکشید و به بهانه مبارزه از تعبد و اخلاق رو برمتافت. و با اینکه به جد اهل تعبد و تهجد و سلوک بود هیچ گاه به آفت اندیشه سوز تقدس مآبی دچار نشد. شناخت سیره عملی انسانی اینچنین، محققی متخلق و اندیشه مند نیاز دارد. که بحمدالله جامعه اسلامی امروز ما از این حیث غنی است. و فردی چون من را نشاید در این وادی قلم زدن. ولی آنچه منظور نظر نگارنده است گردآوری شواهدی از سیره این حکیم فرزانه درخصوص موضوعی خاص است که امروز سخت جامعه ما به آن نیازمند است. این موضوع عبارت است از امام و جایگاه مرجعیت.

 

امام و جایگاه مرجعیت

بررسی سیرۀ عملی حضرت امام در برخورد با مراجع و بزرگان معاصر خود چه در دوران تحصیل، چه در دوران تدریس، چه دوران مبارزه و چه دوران رهبری می تواند الگویی باشد برای همه که چگونه علی رغم داشتن دیدگاهی کاملاً متضاد با بزرگان و مراجع تقلید که پرچمدار هدایت جامعه هستند، همواره بر حفظ احترام آنها و تقویت موقعیت و جایگاه مرجعیت در میان جامعه تأکید داشته و حاضر نباشد کوچکترین اهانت و تضعیفی در حق آن صورت گیرد.

این مجموعه چهار مقطع از زندگی حضرت امام را بررسی می کند که عبارتند از:

1. دوران تحصیل و تحقیق  2. دوران تدریس و تألیف  3. دوران مبارزه و تبعید  4. دوران رهبری

لازم به توضیح است که این تفکیک به صورت کاملاً جامع و مانع صورت نگرفته و بعضاً تداخلی در عملکرد حضرت امام در بین مقاطع مذکور دیده می شود که مستور از نظر نویسنده نبوده است.

 

1. دوران تحصیل و تحقیق

ما در این مقاله آغاز این دوره را از زمان ورود حضرت امام به شهر مقدس قم یعنی سال 1301 هـ . ش دانسته و به تحصیلات امام در دوران حضور و سکونت در زادگاه خود خمین نمی پردازیم چرا که اطلاعات چندان زیادی از آن سالها در دست نیست و حضرت امام نیز هنوز به جایگاه اجتماعی مطرحی دست نیافته بودند.

حضور حضرت امام در شهر مقدس قم همزمان است با تأسیس حوزه در این شهر توسط استاد اصلی ایشان در فقه و اصول و مربی بزرگ آن عصر یعنی مرحوم آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حایری که به دعوت مردم و علمای قم در این شهر سکونت گزید و شاگردان خود در حوزه علمیه اراک را به قم فراخواند. اقدام آن مرحوم در تأسیس حوزه قم در آن شرایط بسیار بحرانی و خفقان آن زمان که مصادف است با آغاز دوره سیاه رضاشاهی، شجاعتی تمام و درایتی کامل می خواست. چون رضاخان توسط انگلیسی ها بر ایران مسلط شده و به تقلید از مصطفی کمال پاشا ملقب به آتاتورک (رهبر ترکیه) سعی بلیغ در حذف تمام شعایر مذهبی و آثار دیانت در کشور داشت. حضرت امام در توصیف شرایط آن روز و اقدامات رضاشاه مطالب زیادی بیان کرده اند که در اینجا به یکی از این موارد اشاره می کنم:

«این خونریزیهایی که در این پنجاه سالی که ما یاد داریم و چه تلخی ها در ذائقۀ ما هست از این پنجاه سال و کمی از شما، یا هیچیک از شما، تمام این قضایایی که در این پنجاه سال سلطنت غیرقانونی این روسیاهها منعقد شده است... ما که سنّمان به کهولت رسیده است مُشاهِد این سیاه بختی های مردم و این جنایات و این کشتارهایی که این قداره دارهای غیرصالح انجام دادند [بودیم]. از اول که آن کودتای اول واقع شد، و ما آن وقت در اراک بودیم، این به حَسَب چیزهایی که در رادیوهای آن وقت بعد از اینکه این جنگ دوم شروع شد، در رادیوهای آن وقت این مطلب را گفتند، مردم می دانستند تا یک حدودی لکن درست نه؛ تبلیغات سوء نمی گذاشت درست مردم بفهمند لکن بعد از آن که آن شخص را، آن آدم سیاهرو را، رضاخان را، از ایران بیرون کردند، در رادیوی دهلی گفتند که ما این را آوردیم سر کار و چون خیانت کرد حالا بردیمش. رضاخان را از اول انگلیسهای جنایتکار، انگلیسهای غیرصالح که اسلحه در دستشان بود، رضاخان را اسلحه دار کردند؛ و این آدم ناشایستۀ بی اصل را با اسلحه آوردند و مسلط کردند بر مردم و چه جنایاتی، چه جنایاتی در این مدتی که آن مرد سیاهرو روی کار بود [واقع شد که]، نمی شود تشریح کرد.

نمی توانیم تلخی های آن روزها را برای شما تشریح کنیم. اینها به طور اطمینان در تواریخ محفوظ است و ان شاء الله به انقراض این دودمان سیاهرو تاریخها بیرون می آید و نوشته ها بیرون می آید و ان شاءالله شماها ببینید، و اگر ماها و شماها ندیدیم نسلهای بعد خواهند دید، اگر بتوانند تشریح کنند آن جنایاتی که آن مرد کرد. چه خونها ریخت، چقدر از علما را اسیر کرد، چقدر به اسم اتحادِ شکل به این ملت بیچاره فشار آوردند، و چقدر مظلومها را کتک زدند، و چقدر علما را هتک کردند، و چقدر عمامه ها را از سر اهل علم برداشتند. و این مرد بی صلاحیت وقتی که ترکیه رفت، آنجا دید که آتاتورک یک همچو کارها و همچو غلطهایی کرده است، از همانجا ـ از قراری که آن وقت می گفتند ـ تلگراف کرده است به عمال خودش که مردم را متحدالشکل کنید. آن وقت منتها به عذر اینکه این زارعین از باب اینکه در آفتاب می خواهند بروند کار بکنند، کلاه لبه دار داشته باشند تا اینکه توی آفتاب اذیت نشوند! لکن مطلب معلوم بود که اینها نیست. وقتی هم که از سفر آمد، که دیگر فشارها شروع شد.

یک رشته فشارهای زیاد به دنبال همین اتحاد شکل بود و جنایات. چقدر علما را در این قضایا اذیت کردند، تبعید کردند، بعضی را کشتند. و بهانۀ دومی که باز به تقلید از آتاتورک بی صلاحیت ـ آتاتورک مسلحِ غیرصالح ـ باز انجام داد، قضیۀ کشف حجاب [بود] با آن فضاحت. خدا می داند که به این ملت ایران چه گذشت در این کشف حجاب.

حجابِ انسانیت را پاره کردند اینها. خدا می داند که چه مخدراتی را اینها هتک کردند و چه اشخاصی را هتک کردند. علما را وادار با سرنیزه که با زنهایشان در مجالس جشن، یک همچو جشنی که با خون دل مردم با گریه تمام شد، [شرکت کنند]. مردم دیگر هم به همین ترتیب. دسته دسته اینها را دعوت می کردند و الزام می کردند که با زنهایتان باید جشن بگیرید. «آزادی زن» این بود که الزام می کردند، اجبار می کردند با سرنیزه و پلیس مردم محترم را، بازرگانهای محترم را، علما را، اصناف را، به اسم اینکه خودشان جشن گرفتند. در بعضی از جشنها، به اصطلاح خودشان، این قدر گریه کردند مردم که اینها از آن جشن شاید اگر حیایی داشتند پشیمان می شدند. یک رشته هم این بود، که خدا می داند که چی کردند.

یک رشته هم جلوگیری از منابر و جلوگیری از روضه خوانی و خطابه به هر عنوان. در تمام ایران شاید گاهی اتفاق افتاد که عاشورا یک مجلس نداشت. بعضِ از اشخاصی که یک قدری مثلاً جرأت داشتند، نصف شب، آخر شب، سحر مجلس داشتند که اول اذان مثلاً تمام بشود.

همۀ ایران را از این فیض و از اینکه حتی ذکر مصیبتی بشود، ذکر حدیثی بشود محروم کردند. این جز این [بود] که اسلحه در دست بی عقل بود؟ افاضل باید اسلحه دار باشند. اگر اسلحه در دست ناصالح باشد، آن وقت این مفاسد از آن پیدا می شود.» 1

در آن شرایط بحرانی مرحوم حایری سیاست نرمش و ملایمت و مواظبت از دادن بهانه به رضا شاه را پیشه خود ساخته و هرگز حاضر به رؤیارویی مستقیم با رضاشاه نگردید. ایشان همه همت خود را مصروف حفظ نهال تازه پای حوزه قم نموده بود و حضرت امام که خود از شجاعت ذاتی برخوردار بود و پدرش نیز در مسیر مبارزه با ظالمین به شهادت رسیده بود همواره احترام استاد را نگاه داشته و حاضر نشد قدمی برخلاف میل ایشان بردارد با اینکه در همان دوران با مبارزان و مخالفان رضا شاه ارتباط زیادی داشت و همواره در محضر آنان حاضر می شد. به عنوان مثال می توان از مرحوم آیت الله العظمی میرزا محمدعلی شاه آبادی نام برد که استاد اصلی حضرت امام در حوزه عرفان و اخلاق است و سالیان دراز امام در محضر آن بزرگوار کسب فیض می نمود و علت حضور آن مرحوم در شهر قم اختلاف شدید با رضا شاه بود. همچنین مرحوم مدرس که دشمن سرسخت رضاشاه بوده و عاقبت نیز جان خود را بر سر این راه نهاد و پس از سالها تبعید در خاف توسط ایادی وی به شهادت رسید. حضرت امام به این شخصیت علاقه بسیار وافری داشت و همواره وی را الگوی سیاستمداران مسلمان معرفی می کرد و علی رغم بُعد مسافت در محضر درس آن مرحوم و محل مجلس شورای ملی که وی از وکلای آن دوره بود حضور می یافت.

یکی دیگر از افرادی که با رضا شاه به مبارزه علمی برخاسته و توسط وی مورد ضرب و شتم واقع و تبعید گردید مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی است که سالها در شهر ری تبعید بود. حضرت امام، ضمن آنکه خود به دیدار آن مرحوم رفت، در درس اخلاق خود دیگران را به ملاقات و عیادت آن مرحوم تشویق نموده، می فرمودند:

هر کس بخواهد در این عصر مؤمنی را زیارت کند که شیاطین تسلیم او هستند و به دست وی ایمان می آورند، مسافرتی به شهر ری نموده و بعد از زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) آقای بافقی را زیارت کند. و گاهی شعر زیر را می خواند:

چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار                       زیــارت شــه عـبـدالعـظـیم و دیدن یار2

همچنین افرادی نظیر مرحوم آیت الله محمد آقازاده، آیت الله سید یونس اردبیلی، آیت الله آقانورالله نجفی، آیت الله حاج آقا حسین قمی و... که همگی با رضا شاه درگیر شده و توسط وی تبعید شده یا به شهادت رسیده اند مورد عنایت حضرت امام بوده اند و در آن عصر با این افراد ملاقات و مراوده داشته اند.

حضرت امام خود می فرمایند:

«در زمان این مرد سیاهکوهی، در زمان این رضاخان قلدر نانجیب، یک قیام از علمای اصفهان شد، ما حاضر واقعه بودیم. علمای اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علمای بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند برخلاف اینها. حالا نهضت را شکستند. اینها زور که نداشتند. آنها نهضت را شکستند؛ حالا با فریب یا با هر چی. یک نهضت نهضت علمای خراسان بود:

مرحوم آقازاده و مرحوم آقا سید یونس و سایر علمای آن وقت ـ همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران. و من خودم مرحوم آقازاده ـ رضوان الله علیه ـ را، آمیرزا محمود آقازاده ـ رضوان الله علیه ـ را دیدم که یک جایی نشسته بود بدون عمامه. با اینکه تحت مراقبت بود، یک جایی نشسته بود بدون عمامه کسی هم حق نداشت پیش او برود؛ و ایشان را بدون عمامه می بردند توی خیابان به دادگستری، محاکمه می کردند. آن وقت هیچ خبری از این احزاب نبود. در این قیامهایی که اینها کردند از این احزاب اصلاً خبری نبود؛ بودند اما مرده بودند. یک نهضت هم از آذربایجان شد: مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجی، آنها هم نهضت کردند. آنها را هم گرفتند، بردند. مدتها در تبعید بودند که مرحوم آمیرزا صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزادید دیگر نرفت به آذربایجان؛ در صورتی که آذربایجان او را خیلی گرامی می داشتند، هیچ دیگر نرفت. در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان می رسیدیم.

مرحوم مدرس ـ رحمة الله ـ خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهی، آن رضاخان قلدر ایستاد و در مجلس بود... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گاری آمد تهران. از قراری که آدم موثقی نقل می کرد، ایشان یک گاری آنجا خریده بود و اسبش را گاهی خودش می راند، تا آمد به تهران، آنجا هم یک خانۀ مختصری اجاره کرد. و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان ـ رضوان الله علیه ـ»3

ولی رعایت احترام و حفظ جایگاه استاد آنچنان در نزد امام اهمیت داشت که در طول پانزده سال مرجعیت آن بزرگوار (1300 الی 1315 هـ . ش) حضرت امام تنها به درس و بحث مشغول بود و هیچ سخن یا نوشته ای یا حرکتی از ایشان در خصوص مسائل روز سراغ نداریم. و به این نیز تنها اکتفا ننموده بالاترین تمجیدها و تعریف ها را از آن مرحوم نموده است.

در کتاب دیوان حضرت امام قطعه شعری وجود دارد که در بخشی از آن می خوانیم:

راستـی این آیت الله گـــر در این سامان نبودی                 کشتــی اســلام را از مهــر پشتیبان نبودی

دشـمنان را گر که تیغ حشمتش بر جـان نبودی                 اسمـی از اسـلامیان و رسمــی از ایمان نبودی

                                              حبّذا از یزد، کز وی، طالع این خورشید جان شد

جای دارد گــر نهــد رو آسمـان بــر آسـتانش                     لشکـر فتح و ظفـر گـردد همـاره جان فشانش

نیـر اعظــم به خـدمت آیــد و هــم اختـرانش                     عبد درگـه، بندۀ فـرمـان شـود، نُه آسمــانش

                                             چـون که بـر کشتـی اسلامی یگانه پشتبان شد

حـوزۀ اسـلام کـز ظلـم ستمـکاران زبـون بود                     پیکـرش بـی روح و روح اقدسش از تن بُرون بود

روحش افسـرده ز ظلـمِ ظلـم انـدیشان دون بود                قلب پیغمـبر، دلِ حیـدر زمظلـومیش خون بود

                                            از عـطایـش بـاز ســوی پیکـرش روح روان شد

ابر فیضش بر سـر اسـلامیان گـوهـرفشان است               بـاد عدلش از فـراز شـرق تا غـرب وزان است

داد علمـش شـده دسـتان شهـود داسـتان است               حجت کبری ز بعد حضـرت صـاحب زمان است

                                           آنکه از وجودش، زمین ساکن، گـریان آسمـان شد4

 

2. دوران تدریس و تألیف

پس از رحلت مرحوم آیت الله حایری در سال 1315 هـ . ش حضرت امام رسماً وارد حوزه تدریس شد و درس اخلاق خود را آغاز نمود. البته ایشان در دوران حضور مرحوم حائری و در ایامی که در مدرسه دارالشفاء و فیضیه سکونت داشتند همواره در کنار تحصیل به تدریس هم مشغول بودند ولی عنوان مدرس حوزه و تدریس عمومی با تدریس اخلاق آغاز می شود. با این وجود همواره مراعات حال رهبران و مراجع عصر خود را نموده و از آنان حمایت می کردند. به عنوان مثال پس از رحلت آقای حائری مدیریت حوزه بر عهده سه تن از مراجع که به مراجع ثلاث مشهور شدند قرار گرفت که عبارتند از مرحوم آیت الله سید محمدتقی خوانساری، مرحوم آیت الله سید محمد حجت و آیت الله سید صدرالدین صدر. حضرت امام همواره مقید بودند در نماز جماعت آیت الله خوانساری که در فیضیه نماز می  خواندند حضور یابند و دوری منزل از مدرسه مانع حضور دائمی ایشان در نماز نمی شد. و زمانی که مرحوم آیت الله خوانساری در درس فقه خود قائل به وجوب اقامه نماز جمعه در زمان غیبت شدند و در مسجد امام حسن عسکری(ع) قم اقامه نماز جمعه نمودند، حضرت امام خود را مقید به حضور در این نماز دانسته و همواره در این نماز جمعه شرکت می کردند. حفظ احترام آقای خوانساری تنها به زمان مدیریت ایشان بر حوزه اختصاص نداشت بلکه تا پایان عمر آن مرحوم، حضرت امام بر حفظ جایگاه و موقعیت ایشان تأکید داشته و هرگونه خدمتی از دستشان بر می آمد انجام می دادند. مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی در خاطرات خود می گویند:

«پس از رحلت آیت الله خوانساری، مرجع بیدار و مجاهدی که تا پایان عمر در راه خدمت به حوزه های علمیه و مبارزات ضد استعماری تلاش می کرد آیت الله بروجردی به دلیل تحریک و ارعاب برخی اطرافیان، حاضر نبود که در مراسم تشییع جنازه و نماز بر پیکر آن مرحوم شرکت کند. وقتی امام از تصمیم ایشان آگاه شدند توسط یکی از دوستان خود که طرف قرب و اعتماد آیت الله بروجردی نیز بود، عواقب ناگوار این تصمیم را یادآور گردیده و ایشان را از آن کار برحذر داشتند. به دنبال همین اقدام بود که سرانجام آیت الله بروجردی بر جنازه آیت الله خوانساری نماز خواند.»5

حضرت امام در این دوران وقتی متوجه شدند شبهات منحرفین و افراد ضددین نظیر احمد کسروی، علی اصغر حکمی زاده، محمدتقی منزوی، علی دشتی و فضای کمونیستی حاکم توسط حزب توده عرصه را بر حوزه ها و روحانیون تنگ کرده و از هر طرف به مبانی دینی و اعتقادی شیعه هجمه و حمله صورت می گیرد، درس و بحث را رها کرده و ظرف مدت کوتاهی کتاب وزین و متقن کشف اسرار را می نویسند ولی برای اینکه قصد مطرح نمودن خود را نداشتند و برای اقتدار مرجعیت تشیع این عمل را انجام داده بودند حاضر نشدند نام خود را ذکر کنند و چاپهای اولیه این کتاب بدون ذکر نام نویسنده چاپ شده است.

مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی که رهبری نهضت ملی شدن نفت را در کنار دکتر محمد مصدق بر عهده داشت یکی دیگر از افرادی است که حضرت امام تلاش بسیار در حفظ جایگاه و موقعیت وی در میان جامعه و خصوصاً روحانیون داشتند. این در حالی بود که ایشان به روش و سلوک سیاسی آن مرحوم اعتراض داشته و آن را قبول نداشتند. حضرت امام در این خصوص می فرمایند:

«در خلال نهضت آیت الله کاشانی و دکتر مصدق که جنبه سیاسی نهضت قوی تر بود، در نامه ای به کاشانی نوشتم که لازم است برای جنبۀ دینی نهضت اهمیت قائل شود. او به جای اینکه جنبه مذهبی را تقویت کند و بر جنبۀ سیاسی چیرگی دهد به عکس رفتار کرد، به گونه ای که رئیس مجلس شورای ملی شد و این اشتباه بود».6

ولی با این وجود، چون آیت الله کاشانی در مسیر مبارزه با شاه بود و رهبری سیاسی روحانیت آن عصر را بر عهده گرفته بود مورد حمایت همه جانبه ایشان بود و فرمود:

«باید آیت الله کاشانی را که در کار است یاری و تأیید کرد.»7

و در زمانی که به واسطه تبلیغات ضد اسلامی و همراهی بعضی از مقامات کشوری که داعیه ملی گرایی داشتند آقای کاشانی مورد بی احترامی و هتک حرمت قرار گرفته بود امام همواره به ایشان احترام می کرد. حضرت امام در این خصوص می فرمایند:

«شروع کردند به جوسازی. آنطور جوسازی کردند که یک سگی را عینک به آن زدند ـ و آنطور که من شنیدم ـ عینک زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف و به اسم آیت الله. و من خودم در یک مجلسی بودم که مرحوم آقای کاشانی وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هیچکس پا نشد. من پا شدم و یکی از علمای تهران که الآن هم هستند و من جا دادم به ایشان ـ جا هم ندادند ـ این جو را درست کرده بودند برای آقای کاشانی که دیگر از منزلش نمی توانست بیرون بیاید.» 8

در زمانی که آیت الله کاشانی در بستر بیماری افتاده و به واسطه تبلیغات مسموم در میان حوزویان و طلاب کسی به عیادت ایشان نمی رفت. حضرت امام جلسه درس خود را که کمتر زمانی تعطیل می شد تعطیل نموده و رسماً اعلام کردند برای عیادت آقای کاشانی به تهران رفته اند. و پس از فوت آن مرحوم نیز دو روز مجلس ختم اعلام نمودند و خود در آن مجالس شرکت کردند.

اوج کرامت و عنایت حضرت امام نسبت به مرجعیت و رهبری را می توان در تعامل ایشان با مرحوم آیت الله العظمی بروجردی مشاهده کرد.

در سراسر دورانی که آقای بروجردی در قم حضور داشتند یعنی از سال 1324 الی 1340 هـ  .ش امام همواره به عنوان یار و مددکار آن مرحوم بود و از هیچ اقدامی برای عظمت ایشان کوتاهی نکردند.

مرحوم حاج سید احمد خمینی می گوید:

«از مسائلی که امام برای حیات علمی حوزۀ علمیه بعد از رحلت مرحوم آقای حائری یزدی ضروری می دانستند، حضور آیت الله بروجردی در قم بود؛ که از نظر علم و فضایل اخلاقی از علمای طراز اول بودند. لذا امام برای اقامت ایشان در قم تلاش وسیعی کردند و وقتی مرحوم آیت الله بروجردی برای عمل جراحی به بیمارستان فیروزآبادی شهر ری آمدند، طبق گفتۀ مادرم، امام گاهی پنجاه تا شصت نامه برای علمای سراسر کشور دستنویس می کردند که از آقای بروجردی بخواهند به قم تشریف بیاورند و بالاخره بر اثر تلاشهای همه جانبۀ علما و بخصوص حضرت امام، مرحوم آیت الله بروجردی برای اقامت در قم راضی شدند.»9

پس از انتقال آقای بروجردی به قم برای اینکه اقامت آن مرحوم در قم دائمی شود و مشکلات ایشان را از ادامه حضور در این شهر منصرف نکند به هر اقدام ممکن دست زدند از جمله در نامه ای خطاب به مرحوم محمدتقی فلسفی چنین می نویسند:

بسم الله الرحمن الرحیم

«به عرض عالی می رساند، ان شاءالله وجود محترم عالی مقرون به صحت و سلامت است. ضمناً لازم می دانم جنابعالی را متذکر یک امر مهم حیاتی کنم. شاید با فکر صائب  و لسان گویای شیرین خود بتوانید اقدامی کنید که موافق رضای خدای تعالی و صلاح حال جامعه باشد. البته می دانید که مسلمین تاکنون چه فرصتهایی از دست داده و چه سنگرهایی را تسلیم دشمنان خود کرده اند که تذکر آنها جز آنکه موجب حسرت و تأسف شود نتیجه ندارد. عده ای از آنها به واسطۀ جهالت به وضعیت دنیا یا به واسطۀ سوء تبلیغات دشمنان، و عده ای دیگر برای گرمی بازار خود با عقلایی که می خواستند اقدام به اصلاح نمایند معارضه و مبارزه کرده و می کنند تا نفخ صور. اکنون رشتۀ باریکی که برای ما مانده است یکی رشته تبلیغات است که می بینید به چه صورت درآمده و چه اشخاصی متصدی آن به غیر حق هستند، و یکی رشتۀ تحصیل علوم دینیه است که رشتۀ تبلیغات نیز از آن سرچشمه می گیرد. قوام رشتۀ تعلیمات دینیه اکنون به حوزه های علمیۀ نجف و قم و اصفهان و مشهد و بعضی بلاد دیگر متقوم است که اکنون اداره و سرپرستی آنها

 

 نوعاً به حضرت مستطاب آیت الله العظمی آقای بروجردی محول است، و اینطور که بنده می بینم خطر انحلال به آنها متوجه شده است؛ زیرا از طرفی وکلای ایشان که در بلاد هستند غالباً بی اثر هستند و از طرفی بسیاری از علمای بلاد از وجوه جلوگیری می کنند و نمی گذارند به ایشان برسد، و از طرفی در تهران و بعضی بلاد دیگر، بعضی مغرضین، تبلیغات سوء بر علیه ایشان می کنند و از طرفی خود ایشان حاضر نیستند آنطور که مرحوم آیت الله اصفهانی و مرحوم آیت الله قمی ـ قدس سرّهما ـ به تجار و بازرگانان مراجعه می کردند و شرح احتیاج حوزه های علمیه را می دادند اقدام در این امر کنند. و از طرفی کسی که دلسوز به حال ایشان و حوزه های علمیه باشد کمتر یافت می شود. این امور دست به هم داده است و موجب شده است که این سنگر را نیز خدای نخواسته از دست بدهیم.

اکنون معظم له از چند ماه به این طرف مبالغی مقروض شده اند، چه برای نان نجف و سامره و چه برای شهریۀ قم و اصفهان و گاهی مشهد و جاهای دیگر. و بالجمله مخارج مرحوم سید ـ رحمة الله ـ مع الاضافه علی الظاهر به گردن ایشان آمده و همان توقعات هست و وجوه برای ایشان نمی رسد و حیف و میل می شود. البته می دانید کانون وجوه، تهران است و تهران را از قراری که بعضی می گفتند در صد، هشتاد از وجوه کلیۀ ایران مربوط به آن است و جنابعالی را عموم طبقات می شناسند و زبان گویای شما در نوع مؤثر است. لکن صرف منبر فایده ندارد. این مطلب یک مجمع خصوصی لازم دارد که از تجار محترم خیرخواه و با کمک و مساعدت امثال آقای حاج میرزا علینقی کاشانی و آقای شالچی و آقای خسروشاهی و آقای بازرگان و آقای مصطفوی و هر که صلاح می دانید مطلب را به طور وافی تذکر دهید بلکه بتوانند اولاً قروض ایشان را به فوریت ادا کنند و ثانیاً به طور اساسی یک تعهدی بکنند که مرتباً در هر ماه هر کس به مقدار مقدور مساعدت کند و اگر جزئی تسامحی شود می ترسم امر به جایی منجر شود که موجب تأسف و تأثر شود و نتیجه نداشته باشد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.»10

مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی در مورد تلاش حضرت امام برای ادامه حضور آیت الله العظمی بروجردی می گوید:

«وقتی آیت الله بروجردی پذیرفتند که ـ بعد از مرخصی از بیمارستان در تهران ـ به طور موقت به قم بیایند، پس از گذراندن دوران بیمارستان وارد قم شدند و با نهایت احترام مورد استقبال قرار گرفتند. دو سه ماه که گذشت روزی امام به من فرمودند:

«شنیده ام آیت الله بروجردی تصمیم دارند از قم بروند. شما این موضوع را تحقیق کنید، اگر ایشان قم را ترک کنند برگرداندن ایشان مشکل است».

در آن زمان آقای بروجردی عصرها درس خارج فقه می دادند. پس از درس خدمتشان عرض کردم: شنیده ام تصمیم مراجعت دارید، آیا واقعیت دارد؟ فرمودند: شاید.

پرسیدم: چرا؟

گفتند: در تهران عده ای به من وعده دادند که در قم به من کمک کنند تا بتوانم سر و سامانی به اوضاع بدهم، اما تاکنون خبری از آنها نشده است.

امام قبلاً به من گفته بودند اگر آیت الله بروجردی مسائل مالی را بهانه کردند، به ایشان بگویید آقایان اهل علمی که از شما دعوت کرده اند، نظرشان استفادۀ مالی از شما نبوده است، بلکه به خاطر استفادۀ علمی بوده است؛ لذا اگر تا ده سال در قم شهریه ندهید، نقصی بر شما نیست و چنین انتظاری هم از شما نمی رود.

اصرار امام در مقیم کردن آقای بروجردی در قم روی این جهت بود که می فرمودند قم از جهت علمی ناقص است و جبران آن به بودن ایشان خواهد بود؛ لذا یک روز به من فرمودند: «حیف قم، که آیت الله بروجردی در آن نیستند. کاش وضعی پیش می آمد که ایشان به قم می آمدند».

لذا امام بیشترین کوشش را برای آمدن آیت الله بروجردی به قم کردند و بعد که موفق شدند، در ترویج مقام علمی ایشان بسیار کوشیدند.»11

حضرت امام جدا از تلاش برای استقرار آقای بروجردی در قم سعی و تلاش وافری برای رفع حوایج ایشان داشته و حتی در مواردی به اقداماتی دست زده اند که مخالف شأن یک مدرس بزرگ و مجتهد مسلم که دارای پایگاه اجتماعی مهم در جامعه است، می باشد. به عنوان مثال به دو مورد از آنها اشاره می کنم.

حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی می فرمایند:

«امام از جمله کسانی بودند که تلاش بسیاری کردند تا مرحوم آیت الله بروجردی به قم بیایند. مرحوم پدرم نقل می کرد: پس از آن که آیت الله بروجردی وارد قم شدند، حاج آقا روح الله به من فرمودند: «بالاخره ما آقا را به قم آوردیم، اکنون نگه داشتن ایشان با شماست».

امام به دلیل احساس وظیفه ای که نسبت به حوزه می کردند، از هیچ کار و تلاشی به عنوان کمک به آیت الله بروجردی کوتاهی نمی کردند؛ حتی از انجام دادن کارهایی که در ظاهر در شأن ایشان هم نبود، ابایی نداشتند؛ به طور مثال تلاش می کردند که برای مرحوم بروجردی پشه بند تهیه و آن را نصب کنند و امثال اینها.»12

و یکی از دیگر روحانیون نقل می کند:

«آیت الله بروجردی در سفر اولی که به قم تشریف آوردند، مورد توجه علما و مخصوصاً امام بودند. ایشان به اندازه ای به آقای بروجردی توجه داشتند که من خودم دیدم یک بار که عبای آیت الله بروجردی نیاز به تطهیر داشت، امام خمینی عبای خودشان را بر دوش آیت الله بروجردی گذاشتند و عبای ایشان را بردند و آب کشیدند و آوردند.»13

حضرت امام برای تقویت جایگاه علمی و مرجعیت آیت الله العظمی بروجردی خود در درس ایشان حاضر شده و درس ایشان را نیز می نوشتند که تقریرات حضرت امام از درس آقای بروجردی اخیراً به چاپ رسیده است. این در حالی بودکه در آن زمان خود امام کرسی تدریس داشت و شاگردان زیادی پای درس ایشان حاضر می شدند.

آیت الله واعظ زاده خراسانی می گوید:

«امام، پس از پایان درس خود به اتفاق تمامی شاگردان به درس مرجع بزرگ جهان تشیع، آیت الله بروجردی حاضر می شدند. این در حالی بود که امام در درس فقه و اصول خود چهارصد، پانصد نفر شاگرد را اداره می کردند.»14

حضرت امام علاوه بر شرکت در درس حتی پس از پایان درس آیت الله بروجردی را تا در منزل ایشان مشایعت نموده و احترام را به حد اعلی می رساندند.

آیت الله حاج شیخ علی پناه اشتهاردی می گوید:

«امام، سالها در درس فقه و اصول آیت الله بروجردی شرکت می کردند و خیلی بیشتر از آنکه طلبه ای به استادش احترام می گذارد، به ایشان احترام می گذاشتند. گاهی که آیت الله بروجردی پیاده  به منزل می رفتند امام تا در منزل آیت الله بروجردی، ایشان را همراهی می کردند.»15

البته مرحوم آیت الله العظمی بروجردی نیز عنایت ویژه ای به امام داشت و مأموریتهای مهمی به ایشان واگذاری می کردند مانند اعطای وکالت تام به ایشان در ایامی که در قم حضور نداشتند یا برای بررسی مشکلات و حوادثی که رخ می داد.

مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی می گویند:

«آیت الله بروجردی به امام بسیار احترام می گذاشتند؛ که این احترام متقابل و طرفینی بود. آقای بروجردی به امام علاقۀ شدیدی داشتند و مأموریتهای مهمی را به ایشان محول می کردند. مثلاً در مشهد حادثه ای اتفاق افتاد که امام را با اختیارات تام آنجا فرستادند که دو ماه طول کشید. در نهاوند هم مسأله ای پیش آمد که باز امام از طرف آقای بروجردی برای حل آن به نهاوند رفتند.»16

این شیوه و منش حضرت امام فقط برای استقرار و مطرح شدن آقای بروجردی بود. حضرت امام به محض آنکه احساس کردند مأموریت خود را به اتمام رسانده اند به کلی از بیت آقای بروجردی کناره گرفته و به درس و بحث خود مشغول شدند و می فرمودند:

«غرض این بود که بفهمانیم ایشان مرجع است. حال که به هدف رسیدیم ما هم یک طلبه ایم باید درس خودمان را بخوانیم.»17

آیت الله جعفر سبحانی در این خصوص می گویند:

«در دوران زعامت آیت الله بروجردی سکوت باشکوهی را از امام شاهد بودیم که از روز ورود مرحوم بروجردی به قم تا روز درگذشت ایشان گرد مسائل سیاسی نگشتند و کاری جز تدریس و تألیف و سعی در تهذیب نفوس و تذکر به مراجع، بالاخص مرجع بزرگ، مرحوم آقای بروجردی نداشتند. در حالی که انتظار می رفت که نویسنده کتاب کشف اسرار آن افکار سیاسی را در این فضای نیمه باز سیاسی تعقیب کند ولی بر عکس، جز سکوت و قلم زدن و تربیت شاگرد به چیزی نپرداختند. چه شد که آن غرش و فریادهای کوبندۀ امام پس از ورود مرحوم آقای بروجردی به قم به خاموشی گرایید؟ نکته آن این است که امام مرد خدا بود. حرکت و سکون او، سخن گفتن و سکوت او بر محور وظیفه می گشت. پس از زعامت گستردۀ مرحوم بروجردی، دیگر امام وظیفه جز «النصیحة لائمة المسلمین» نداشتند و به همین جهت در این مقطع فقط به بحثهای علمی و تربیتی پرداختند. این سکوت امام در برابر مرحوم آقای بروجردی همانند سکوت علی(ع) در برابر پیامبر(ص) بود».18

مرحوم علی دوانی نیز در این خصوص می گوید:

«امام برای اینکه در مقابل مرجع اعلم و مطلق عصر، جبهه نگیرند، گوشه گیری را انتخاب کردند. بیشتر در خانه بودند، و حتی درس را هم در خانه می گفتند، فقط برای رفتن به حرم مطهر حضرت معصومه(ع) یا نماز مغرب و عشا در صحن مطهر، حجرۀ محل دفن آیت الله شهید حاج شیخ فضل الله نوری و شرکت درمجلس روضۀ آیت الله بروجردی، و گاهی هم برای دیدن ایشان، از خانه بیرون می آمدند.» 19

این گوشه گیری و انزوای حضرت امام هرگز باعث نگردید ایشان کوچکترین اهانتی یا اسائه ادبی را نسبت به آقای بروجردی اجازه دهند بلکه همواره بر عظمت و احترام ایشان تأکید می کردند.

امام بارها می فرمودند:

«در سر حد کرامت است. یک پیرمرد، به این خوبی حوزۀ علمیه را، بلکه عالم تشیع را اداره می کند.»20

و علی رغم اینکه بعضی از اطرافیان آقای بروجردی برخوردهای ناروایی با حضرت امام داشتند، ایشان همواره بر حفظ مقام و موقعیت آقای بروجردی تأکید داشته و دیگران را از بی حرمتی نسبت به آن مرحوم پرهیز می دادند. آیت الله العظمی فاضل لنکرانی می فرمایند:

« امام، حفظ موقعیت آیت الله بروجردی را شرعاً لازم می دانستند. شاهد بر این مدعاً ماجرایی است که مرحوم آقای اشراقی برایم نقل کرد. ایشان که از دوستان قدیمی من بود و مدتی هم با مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی سه نفری مباحثه می کردیم، می گفت: تازه با خانوادۀ امام وصلت کرده بودم. تابستان بود و امام برای ییلاق به همدان رفته بودند. در همان زمان، روابط ایشان در ظاهر با آیت الله بروجردی خوب نبود. من برای دیدن امام به همدان رفتم. با خودم فکر کردم حالا که امام قدری از آیت الله بروجردی رنجش خاطر دارد بد نیست انتقادی از آیت الله بروجردی بکنیم. تا شروع به صحبت دربارۀ ایشان کردم، امام قیافه شان را درهم کشیدند و سرشان را پایین انداختند. بعد سرشان را بلند کردند و فرمودند: «آقای اشراقی! من به کسی اجازه نمی دهم به زعیم مسلمین اهانت کند. هرکس و در هر مقامی که باشد».21

حضرت امام این روش و سیره را تا پایان عمر آن مرحوم و حتی پس از درگذشت مرحوم بروجردی ادامه داد و همواره بر ریاست و مرجعیت آقای بروجردی تأکید داشت و هیچگونه حرکتی که باعث بر هم خوردن وحدت جامعه و یا تضعیف موقعیت آقای بروجردی بشود انجام ندادند.

 

3. دوران مبارزه و تبعید

پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی، حضرت امام هرگز دنبال مطرح کردن خود و کسب عنوان مرجعیت نبودند و لذا به تشییع جنازه آقای بروجردی نیامدند و مجلس ختم هم برای ایشان اعلام نکردند تا زمینه طرح مرجعیت ایشان فراهم نگردد. آیت الله العظمی فاضل لنکرانی در این خصوص می فرمایند:

«امام به مرحوم آیت الله العظمی بروجردی خیلی معتقد بودند و من دربارۀ کسی ندیدم که آیت الله العظمی بنویسند مگر دربارۀ آقای بروجردی. در همان روزهای بعد از فوت آقای بروجردی دیدم امام در یکی از نوشته هایشان از آن فقید سعید با لقب آیت الله العظمی نام برده بودند و در یکی از صحبتهایشان دربارۀ ایشان می فرمودند: «آقای بروجردی برای عالم اسلام و جامعه مسلمین دیوار بلندی بود که فروریخت.»

امام با همان علاقه ای که به آقای بروجردی داشتند و عزت اسلام را در خانه این مرد بزرگ می دیدند، برای آنکه تشییع جنازه مرجع تقلید تبعاتی برای ایشان نداشته باشد و نیز چون ممکن بود دوستانشان برای معرفی ایشان به عنوان مرجع تقلید فعالیتی بکنند که دون شأن افراد وارسته است، اصلاً به تشییع جنازه نیامدند...»22

حضرت امام در جلسه ای که برای مدیریت حوزه پس از رحلت  آیت الله العظمی بروجردی برگزار گردید مسئولیتی را بر عهده نگرفتند و فرمودند آقایان هستند و من نیز یک طلبه خواهم بود. ولی پس از حمله رژیم به حوزه و مبانی دینی جامعه که با طرح لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و پس از آن با طرح انقلاب سفید آغاز گردید، حضرت امام ابتدا همه علما و روحانیون طراز اول حوزه را فراخوانده و سعی نمودند اقدامی جمعی انجام دهند و چند اعلامیه هم به صورت جمعی منتشر گردید. ولی کم کم حضرت امام در میان جامعه به عنوان مرجع تقلید اعلم شناخته شد و رهبری مبارزه به دست ایشان افتاد. با این حال حضرت امام همواره بر حفظ حرمت سایر مراجع تأکید داشتند و اجازه هتک حرمت و کوچکترین اهانتی به سایرین نمی دادند. لذا پس

از آزادی از زندان و حصر در فروردین ماه سال 43 در اولین سخنرانی خود در مسجد اعظم از همه علما و مراجع حمایت نموده و نسبت به همه آنها چه کسانی که در مبارزه وارد شده بودند و چه افرادی که قیام نکرده بودند ادای احترام نمودند. امام در آن سخنرانی خود می فرمایند:

«و من عاجزم از اینکه تشکر کنم از جمیع ملتهای مسلمین، اسلام؛ تشکر کنم از ملت بزرگ ایران، جمیع اصناف، جمیع طبقات، اینهایی که با ما همکاری کردند، اینهایی که در غم ما غم خوردند. تشکر بزرگ کنم از مراجع تقلید عظیم الشأن؛ زحمت کشیدند، تهران رفتند، اهانتها دیدند در آنجا؛ زحمتها کشیدند در آنجا. مراجع بزرگ از بلاد جمع شدند در مرکز؛ از مشهد تشریف آوردند؛ از اهواز تشریف آوردند؛ از قم اعاظم ما تشریف بردند؛ مراجع ما تشریف بردند؛ نجف همراهی کرد؛ قم، آن کسی هم که اینجا بود همراهی می کرد.23 همه، همه با هم دست دادند به هم؛ فهماندند به اینکه ما ملت زنده هستیم؛ ما برای آزادی این ملت به همه جور حاضریم؛ یکی مان فحش می خورد؛ ما به همه چیزش حاضریم. حالا هم همین مراجع عظام تشریف دارند ـ کثر الله امثالهم؛ همان مراجع نجف تشریف دارند ـ کثر الله امثالهم؛ همان مراجع تهران و مشهد تشریف دارند ـ  کثر الله امثالهم. اسلام این نیست که یک فرد داشته باشد، دو فرد داشته باشد، همه سرباز اسلامند؛ همه سربازان اسلامند؛ همۀ علما جان نثار اسلامند؛ نمی شود نباشند؛ همه هستند الحمدلله. همه دست به هم داده اند، چه آنکه صلاح دیده است که به ملایمت کار را انجام بدهد، چه آن که صلاح دیده است با حدت کار را انجام بدهد؛ همۀ اینها از ما هستند. من لسانم ضعیف است که تشکر کنم از این افراد برجسته، از این علمای بزرگ؛ من نمی توانم تشکر کنم؛ خدای تبارک و تعالی آنها را حفظ کند [آمین حضار]؛ خدای تبارک و تعالی سایۀ آنها را بر سر ما و مسلمین مستدام بدارد [آمین حضار]. ما همه یک هستیم؛  یک؛ افراد زیاد، لکن آرا واحد؛ یک هستیم؛ همه یک هستیم. گمان نکند که کسی گمان نکند که، بشود با پخش یک چیزهای مسموم بتواند که بین علمای اسلام جدایی بیندازد؛ هیچ امکان ندارد این مطلب؛ ما همه با هم هستیم؛ ما برای ذَبّ از اسلام و ذبّ از استقلال و ذبّ از کیان اسلام، همه یک هستیم، یک حلقوم داریم. گمان نشود که خدای نخواسته، بچه ها خیال کنند که اختلافی در کار هست.

و من یک نصیحت می کنم به بچه های طلاب؛ طلاب جوان که تازه آمده اند و حاد و تندند؛ و آن این است که آقایان متوجه باشید اگر چنانچه شطر کلمه ای به یک نفر از مراجع اسلام، شطر کلمه ای اهانت بکند کسی به یک نفر از مراجع اسلام، بین او و خدای تبارک و تعالی ولایت منقطع می شود. کوچک فرض می کنید؟ فحش دادن به مراجع بزرگ ما را کوچک فرض می کنید؟ اگر به واسطۀ بعضی از جهالت ها لطمه ای بر این نهضت بزرگ وارد بشود، معاقبید پیش خدای تبارک و تعالی؛ توبه تان مشکل است قبول بشود، چون به حیثیت اسلام لطمه وارد می شود. اگر کسی به من اهانت کرد، سیلی به صورت من زد، سیلی به صورت اولاد من زد، والله تعالی راضی نیستم در مقابل او کسی بایستد دفاع کند؛ راضی نیستم. من می دانم، من می دانم که بعض از افراد یا به جهالت یا به عمد می خواهند تفرقه مابین این مجتمع بیندازند. تفرقه بین این مجتمع معنایش این است که در اسلام خدای نخواسته خلل واقع بشود؛ استعمار به آرزوی خودش برسد.

ما خودمان را باید فدا کنیم برای اسلام؛ آمال و آرزویمان را باید فدا کنیم برای اسلام. همۀ مراجع از شصت به آن طرفند؛ در عَشَرۀ مشئومه یا میمونه. اگر برای خدا در این عشره از بین برویم، عشرۀ میمونه است؛ و اگر چنانچه باز به [دنبال] آمال و آرزو باشیم مشئومه. همۀ مراجع از شصت به آن طرف هستند؛ دیگر می شود که این اشخاصی که ریششان را در اسلام سفید کرده اند، اینها خدای نخواسته برخلاف مصالح اسلام عملی بکنند؟ نمی شود آقا. اگر یکوقت اختلاف اجتهاد در کار باشد؛ مثل سایر مسائل شرعیه اختلاف اجتهاد در کار باشد، بچه ها و جوانها نباید دخالت بکنند؛ خطرناک است؛ دشمن بیدار است. گمان نکنید که فحش به یک نفر است؛ فحش به یک جامعۀ اسلامی است؛ اهانت به یک جامعۀ اسلامی است؛ وهن وارد شدن بر یک جامعۀ اسلامی است.

من که اینجا نشسته ام دست تمام مراجع را می بوسم؛ تمام مراجع اینجا، نجف، سایر بلاد، مشهد، تهران هر جا هستند، دست همۀ علمای اسلام را من می بوسم. مقصد بزرگتر از این است آقا. من دست برادری دراز می کنم به تمام ملتهای اسلام، به تمام مسلمین دنیا؛ در شرق و غرب عالم هر چه مسلم هستند، من از اینجا دست برادری دراز می کنم و دست آنها را می فشارم. ما خاضع هستیم برای همۀ علمای اسلام؛ شما هم باید خاضع باشید؛ همه، همه باید خاضع باشید. این هم امری است که به حضرات آقایان [گفتم]. البته نمی گویم واقعه ای هست؛ ان شاء الله هیچ ابداً نیست؛ اما جوانند، بچه اند، گاهی وقتها عصبانیتی پیدا می کنند از این امور. آقا ما اهل یک ملت، اهل یک مملکت، اهل یک دیانت، اهل یک بساط، همه بر خوان نعمت خدای تبارک و تعالی نشسته ایم؛ همه باید شکر این نعمت را بگزاریم که یک همچو مراجع بزرگ داریم؛ متشکر باشیم از خدا که یک همچو مراجع بزرگ داریم؛ متشکر باشیم از خدا که یک همچون افراد برجسته داریم؛ قدردانی کنیم از آنها؛ عزت آنها، عزت اسلام است؛ اهانت به آنها اهانت به اسلام است. توجه داشته باشید، مبادا یک وقت خدای نخواسته، یک اهانتی به یک مسلمی، یک اهانتی به یک مرجعی، یک اهانتی به یک مؤمنی بشود که خدای تبارک و تعالی راضی نیست؛ و من می ترسم که یک وقت خدای تبارک و تعالی ما را اخذ بکند، اخذ عزیز مقتدر.24

وقتی حضرت امام به نجف تبعید شدند همواره بر حفظ احترام و موقعیت مراجع نجف تأکید داشتند و هرگز حاضر نشدند اقدامی انجام دهند که کوچکترین بی احترامی به آنها صورت گیرد. در بدو ورود به نجف هنگامی که امام برای بازدید از مرحوم آیت الله العظمی حکیم به منزل ایشان می روند. به آقای حکیم می گویند:

«من یکی از پیروان شما و از افرادی که اوامر شما را اطاعت می کنند هستم. شما امر کنید ما اطاعت می کنیم. شما دستور بدهید ما عمل می کنیم. چطور شما گمان می کنید مطیع ندارید و حال آنکه من یکی از آنها هستم».25

امام حتی حاضر نشدند کتاب تحریرالوسیله ایشان در نجف توزیع شود چون عبارت زعیم الاکبر برای امام روی آن نوشته بودند و ایشان آن را اهانت به دیگران می دانستند.

حجت الاسلام و المسلمین سیدحمید روحانی می گوید:

«امام به اندازه ای از خودخواهی و خودبینی و خودنمایی دور بودند که انسان را به شگفتی وا می دارد. از جمله وقتی اولین بار کتاب تحریرالوسیله امام در نجف اشرف به چاپ رسید روی آن نوشته بودند زعیم الحوزات العلمیه که این لقب خاصی بود که دربارۀ آقای خویی تعبیر می شد. وقتی امام این جمله را روی جلد کتاب خود دیدند مسئول مربوطه را خواستند و به او گفتند: «این کار را به دستور چه کسی انجام داده اید؟» و به او اولتیماتوم دادند که «اگر این جمله را از پشت این جلد بر ندارید دستور می دهم تمام این کتابها را بریزند توی دجله».26

حضرت امام همواره در ملاقات با افراد و شخصیتها در نجف بر حفظ جایگاه و مرتبه آقای حکیم و سایرین تأکید داشتند و سعی می کردند هیچگونه اقدامی انجام ندهند که به این جایگاه لطمه بخورد و در زمانی که عبدالسلام عارف حاکم وقت عراق می خواست برای تضعیف موقعیت آیت الله حکیم با سایر مراجع ملاقات بکند، امام اجازه چنین ملاقاتی را ندادند و به سایر مراجع هم پیغام فرستادند که چنین ملاقاتی انجام ندهند و فرمودند:

«حوزه علمیه نجف رئیسش آقای حکیم است. من در اینجا یک طلبه هستم و این موضوع درخور شأن آقای حکیم است.»27

و یا زمانی که رژیم بعث عراق آقای حکیم را به عزلت و دوری از اجتماع وادار کرد و ایشان غریبانه در شهر کوفه اقامت می کردند و بواسطه ترس از دولت عراق کسی حاضر نبود به ملاقات ایشان برود. حضرت امام فرزند خود مرحوم حاج آقا مصطفی را به عیادت ایشان فرستادند که دولت بعث وی را دستگیر و زندانی کرد. خود امام نیز به عیادت آقای حکیم رفتند.

 

4. دوران رهبری

کرامت و بزرگواری حضرت امام اختصاص به موقعیت زمانی و مکانی و جایگاه اجتماعی نداشت بلکه ایشان در همه حال برای حفظ وحدت جامعه و احترام بزرگان اقدام می کردند. در دوران رهبری و امامت جامعه این روش و منش بسیار واضح تر و شدیدتر گردید و موارد متعدد و زیادی وجود دارد که قابل شمارش نیست ولی برای نمونه می توان به برخورد امام با حادثه ملاقات همسر شاه معدوم در اوج انقلاب با یکی از علمای نجف اشاره کرد که وقتی از امام برای تحریم شهریه آن مرجع از سوی طلاب و روحانیون سؤال کردند ایشان اجازه ندادند.28

و یا زمانی که عده ای به حمایت از مرحوم آیت الله شریعتمداری در شهر قم دست به تظاهرات زده، اقدام به پاره کردن عکس امام و اهانت به ایشان نمودند حضرت امام همگان را از هر گونه اقدامی منع کردند و اجازه ندادند کسی از امام دفاع کند. امام در آن ایام در اطلاعیه ای می فرمایند:

«من به شما دوستان اکیداً اخطار می کنم که هر کس عکس اینجانب را پاره کند یا بسوزاند و به من ناسزا بگوید و اهانت کند کسی حق ندارد به او تعرض کند و از من طرفداری کند.»

و به این طریق حضرت امام هرگونه بی احترامی و هتک حرمتی را برای خود خریدند تا نسبت به سایر مراجع اهانت نشود و مقام مرجعیت تشیع آسیب نبیند. و در ادامه حضرت امام حاضر شدند همه گونه اقدامی جهت حفظ جایگاه، آن مرحوم در میان جامعه انجام دهند. مرحوم محمدتقی فلسفی نقل می کند:

«یک روز صبح امام به وسیلۀ یکی از دوستان پیغام داد که به فلانی بگویید اینجا بیاید. خدمت ایشان رسیدیم. امام تنها بود. شروع سخن ایشان، گفتگو در بارۀ حزب خلق مسلمان29 بود. امام فرمودند:

«ما می دانیم که اجانب به خصوص امریکا با این انقلاب خیلی دشمن هستند و با وسائل گوناگون به آن ضربه می زنند. حالا اول کار است که آمده اند و حزب درست کرده اند. این حزب خلق مسلمان علی التحقیق ریشۀ خارجی دارد. این کلمۀ «خلق» را داخل عنوان حزب گذارده اند ـ مثل اینکه کلمۀ «دموکراسی» را می خواستند داخل نام «جمهوری اسلامی ایران» کرده و بگویند: «جمهوری دموکراتیک اسلامی ایران»؛ خلق مسلمان هم یعنی همین، خلق در فارسی همین توده است. اینها می خواهند از همین حالا میان مسلمانان زمینۀ جنگ درست کنند و بگویند حزب جمهوری اسلامی و حزب خلق مسلمان. این قضیه ضربه زدن به انقلاب و پایمال کردن خونهای مسلمانان است. می خواهند این انقلاب را بکوبند و این موفقیت را از بین ببرند و یک چیز دیگر جایش بگذارند که منافع خودشان را تأمین کند.

مشکل این است که آقای شریعتمداری به نام یک آیت الله وابستگی خودش را به این حزب اعلام کرده و آن را وابسته به خود معرفی کرده است. یعنی بین این حزب و بین آقای شریعتمداری ارتباط هماهنگی و همرنگی برقرار است. این کار خیلی خطرناک است. ممکن است تمام زحمت ها به هدر برود. اینکه گفتم شما بیایید، برای این است که بگویم پیش آقای شریعتمداری بروید و بطور خصوصی از قول من به ایشان بگویید این کار را اجانب کرده اند، شما که این مطلب را پذیرا شده اید، یا آگاهید یا ناآگاه. مصلحت شما این است که فوراً در جراید و رادیو و تلویزیون اعلام کنید که از این حزب برکنار هستید و مسائل آن به هیچ وجه به شما ارتباط ندارد، تا حیثیت شما محفوظ باشد.

من همان موقع حرکت کردم و به منزل آقای شریعتمداری رفتم... پیام امام را به ایشان رساندم . اصل پیام این بود که آقای شریعتمداری بنویسد و امضاء کند که من به هیچ وجه به این حزب ارتباط ندارم، و این حزب نیز به من وابستگی ندارد.

وقتی به ایشان پیام را گفتم، موضوع را بسیار عجیب تلقی کرد. گفت: «آقا این حزب متعلق به مسلمانها است؛ من به این حزب بستگی دارم. این را علناً گفته ام و همه هم می دانند. اگر بگویم بستگی ندارم، مساوی با از بین رفتن اعتبار و حیثیت من است. آیا من خودم را تحقیر کنم و بگویم وابستگی به این حزب ندارم، و آن را نمی شناسم؟ من این کار را نمی کنم.»

ایشان این عبارت منفی را خیلی محکم می گفت. من برگشتم و رفتم خدمت امام و گفتم: «ایشان می گوید حیثیت من در خطر است و اگر انصراف خود را اعلام کنم، باید از حیثیت خودم چشم بپوشم و بسیاری از دوستانم را که پایه گذار این حزب بودند از دست بدهم. من این کار را نمی کنم.» امام اظهار تأسف کردند و گفتند: «این آقا متوجه قضایا نیست. شما بروید و بگویید حیثیت شما با وابستگی به این حزب از بین خواهد رفت. جدا نشدن از این حزب، مقدمه بر باد رفتن حیثیت شماست. اما اگر جدا شدید، حیثیت شما کاملاً محفوظ می ماند و در قم «آقا»یی هستید. من به این وسیله با ایشان اتمام حجت می کنم. بگویید اگر حیثیت شما با اعلام عدم وابستگی به این حزب ضربه بخورد، ما شما را حفظ می کنیم و جبران خواهیم کرد که کوچکترین ضرری به حیثیت شما وارد نشود.

من پیام امام را به ایشان گفتم، و بعد هم خودم صحبت کردم، گفتم: «پیشنهاد من این است که شما استعفا را بنویسید و امضاء بکنید. با این کار، مقدمه ای درست می شود و مجلسی در مسجد اعظم می گیریم؛ به رادیو و تلویزیون هم می گوییم بیایند، آقای گلپایگانی و آقای نجفی هم بیایند. شما هستید، امام هم شرکت می کند. در آن مجلس من منبر می روم و آنطور که شما می خواهید، صحبت می کنم، می گویم آیت الله شریعتمداری که در انقلاب اسلامی قلماً و قدماً خدمات بسیاری کرده اند، اخیراً متوجه شده اند که حزب خلق مسلمان مضر است و برخلاف مصلحت انقلاب اسلامی است. اصلاً انقلاب اسلامی یک حقیقت است و آن حقیقت، اسلام است. لذا آیت الله شریعتمداری با مشورت امام و مصلحت بینی ایشان از حزب خلق مسلمان استعفا کرده و نوشته اند که این حزب مربوط به من نیست»... چون در بیان مطلب احترام زیادی نسبت به ایشان بود، قدری فکر کرد و گفت:«گمان نمی کنم امام این کار را بکند.»

گفتم: «من می روم و می گویم، اگر فرمود، این کار را می کنم، آیا شما نیز بدون تردید این کار را می کنید؟ گذشته از امام، آقای گلپایگانی و آقای نجفی هم هستند، آنها هم قطعاً می آیند.» باز متحیر ماند، ولی بعد گفت:

«خیلی خوب، بروید و به امام بگویید. ببینید امام حاضر است، یا نه؟ اگر حاضر است، این کار را بکنید.»

برای سومین بار آمدم خدمت امام و گفتم: «آقای شریعتمداری، با این وعده که من به او دادم و گفتم به منبر می روم و آنطور که بخواهید صحبت می کنم، موافقند؛ اما نگران هستند که شما با این امر موافقت نکنید. آیا شما موافق هستید؟» امام فرمود: بله انقلاب اسلامی و حفظ عز اسلام و کوتاه کردن دست اجانب، آنقدر برای من مهم است که با این طرح حتماً موافقت دارم و در مجلس هم شرکت می کنم؛ می آیم و می نشینم. آنچه را هم که خود ایشان بخواهد و شما مصلحت می دانید، در منبر بگویید.

برای بار سوم به منزل آقای شریعتمداری رفتم و موافقت امام را به ایشان اعلام کردم. گفتم: «خوب، بنا شد که شما متنی را امشب خودتان بنویسید، فردا بیاییم ببینیم اگر نواقصی داشت تکمیل کنیم و بعد ببریم به امام بدهیم. اگر ایشان موافقت کرد، امضاء کنیم و سپس مجلس را تشکیل دهیم». گفت: «بله، بد نیست، موافقت می کنم؛ اما یک شرط دارد. من باید امشب با بعضی از رفقا مشورت کنم. بدون مشورت، قول قطعی نمی دهم. امشب برای من شب مشورت باشد. من متن را می نویسم. اگر مشورت، درست درآمد و خصوصیاتی علاوه شد؛ آن وقت فردا صبح اینجا بیایید که تکمیل کنیم.»

مطلب را تقریباً تمام شده تلقی کردم. از منزل آقای شریعتمداری بیرون آمدم و به منزل امام رفتم... گفتم: تقریباً قبول کرده، ولی گفته است باید امشب روی این مطلب مشورت کنم؛ هم راجع به اصل قضیه، و هم راجع به بعضی از کمبودهای احتمالی. من مشورت می کنم، شما هم فردا صبح بیایید و نتیجه را به امام بگویید. امام فرمود: خیلی خوب، امشب قم بمانید و فردا صبح بروید.

فردا صبح که نزد آقای شریعتمداری رفتم ایشان گفت: «رفقای من موافقت نکردند و گفتند هم در قم و هم در آذربایجان حیثیت افراد بسیاری از بین می رود؛ ضربۀ بزرگی هم به شما می خورد؛ نباید اصلاً پیرامون این مطلب فکر کنید! بنابراین من آن نوشته را نمی نویسم.»

به منزل امام برگشتم و مطالب را به ایشان عرض کردم. امام متأثر شد. بعد هم پیشامدها آن شد که همه می دانند.30

اما با وجود این اقدامات و عنایات حضرت امام، آقای شریعتمداری به مخالفت خود با امام و انقلاب ادامه داد و در نهایت حکم عزل وی از مرجعیت نیز صادر گردید.

این بود خلاصه ای از سیره حضرت امام در خصوص حفظ حرمت و احترام مرجعیت شیعه. و این روش و منش در طول دوران مدیریت حضرت امام پس از پیروزی انقلاب موارد و شواهد متعدد دارد که نمی توان به آنها پرداخت. امید آنکه بتوانیم از سیره این بزرگوار درس گرفته و ره توشه راهمان باشد. خداوند او را در جوار رحمت متنعم گرداند و ما را رهرو واقعی او قرار دهد.

 

 

  

پی نوشتها:

1. صحیفۀ امام، ج 3، ص 298 ـ 300.

2. زندگینامه سیاسی امام خمینی، ص 130.

3. صحیفۀ امام، جلد 3، ص 244.

4. دیوان امام، ص 278.

5. مجله حوزه، شماره 43.

6. مصاحبه محمد حسنین هیکل با امام، روزنامه کیهان، 2 / 12 / 57.

7. پابه پای آفتاب، ج 4، ص 302.

8. صحیفه امام، ج 18، ص 248.

9. مجله حضور، شمارۀ 10.

10. صحیفه امام، ج 1، ص 24 ـ 25.

11. مرحوم آیت الله سید محمدباقر سلطانی طباطبایی، مجله حوزه شماره 43 ـ 44.

12. برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 5، ص 15.

13. حجت الاسلام و المسلمین محسنی ملایری، پابه پای آفتاب، ج 4، ص 54.

14. مجله آینه سازان، شمارۀ 182.

15. مجله حوزه شماره 43.

16. همان.

17. پابه پای آفتاب، ج 2، ص 319.

18. مجله حوزه، شماره 32.

19. در آیینه خاطره ها، ص 101.

20. پابه پای آفتاب، ج 4، ص 160.

21. پابه پای آفتاب، ج 4، ص 57.

22. برداشتهایی از سیرۀ امام خمینی، ج 5، ص 38.

23. مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی پس از دستگیری امام، همراه دیگر علما و مراجع که به عنوان اعتراض به تهران هجرت کرده بودند نرفتند و در قم ماندند.

24. صحیفه امام، ج 1، ص 305 الی 308.

25. سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، ج 5، ص 42.

26. برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 5، ص 59.

27. همان، ص 54.

28. همان، ص 60.

29. حزب خلق مسلمان در اسفند ماه سال 57 توسط آقای شریعتمداری تأسیس شد. بسیاری از عناصر سرشناس سلطنت طلب، لیبرال، چپ گرا به این حزب پیوستند و به تدریج در مقام معارضه با انقلاب اسلامی برآمدند. پس از فتح لانه جاسوسی در آبان ماه 58 و افشای اسناد مربوط به وابستگی برخی از سران فعال حزب به سفارت امریکا در تهران، ماهیت وابستۀ حزب خلق مسلمان بیش از پیش آشکار شد و هواداران متدین از آن روی برتافتند. مدتی بعد با افشای طرح کودتا و توطئه براندازی نظام جمهوری اسلامی توسط قطب زاده با همکاری آقای شریعتمداری در این طرح، حزب خلق مسلمان منحل گردید.

30. صحیفه امام، جلد 11، ص 170 الی 173.

 

 

 

منبع: حضور، ش 61، ص 43.

. انتهای پیام /*