میزگرد «احیاء تفکر دینی از منظر فقه سیاسی(1)»*

 

آقای حاضری: ضمن تشکر از شرکت کنندگان محترم در این میزگرد، محور اساسی این جلسه را بررسی مفهوم احیاء دین و تفاوت احتمالی آن با مفاهیم دیگری از قبیل «اصلاح دین» قرار داده ایم. از شرکت کنندگان محترم تقاضا می شود با رعایت اختصار دیدگاههای خود را در این باره تشریح نمایند.

آقای خاتمی: به نظر بنده واژۀ اصلاح و احیای دین از مفاهیم اعتباری هستند که باید تعریف آنها را با تفاهم و توافق بین خود روشن کنیم. پیشنهاد بنده این است که «احیاء» را برای نوعی بازنگری در فهم دین و عدول از برداشتهای رایج و سنتی از دین منظور می کنیم و اصلاح را تغییر در مناسبات اجتماعی و تحول در وضع جامعه و مردم به حساب آوریم. در این صورت رابطه این دو «عموم و خصوص من وجه» خواهد بود به این عنوان که ممکن است پاره ای برداشتها و نوآوری ها در فهم دین، به اصلاح و تغییرات اجتماعی نیز منجر شود و ممکن است در همان محدوده مباحث فقهی و معارف دینی باقی بماند و همین طور ممکن است بعضی تغییرات و تحولات اجتماعی را نشان داد که خود ناشی از تحول در فکر و استنباط دینی باشد و هم چنین ممکن است برخی تغییرات اجتماعی را شاهد باشیم بدون آن که لزوماً احیای تفکر دینی مطرح شود.

نظام اسلامی، حاصل انقلاب عظیمی است که بشر را به راهی تازه فرا می خواند و اصولاً شخصیت ممتاز علمی، عرفانی و جهادی حضرت امام(س) نقش اساسی در شکل گیری، اوج گیری و پیروزی انقلاب اسلامی داشته و انقلاب اسلامی را به صورت مهمترین واقعه روزگار درآورده است. بر این اساس می توان گفت حضرت امام خمینی(س) یک اصلاح گر بزرگ و کم نظیر است که یکی از بزرگترین تحولات تاریخ کشورمان را رقم زده و تأثیر آن در سطح جهان و امت اسلامی نیز بسیار زیاد است.

امّا در مورد احیاگری امام(س) (با تعریفی که ارائه شد) فتاوی، آراء و احکام حضرت امام(س) به خصوص در سالهای آخر عمر شریفشان بسیار مهم و جهت دهنده است به نظام نوپایی که در مرحله اوج گیری بحران در بنیاد اندیشه و تمدن حاکم غرب شکل می گیرد. باید توجه داشت که مهمتر از این آراء، بینش حضرت امام(س) و نحوه نگرش معظم له به مسائل و موضوعات جهان، انسان و اسلام است و تفاوت آرای آن حضرت با دیگران ناشی از تفاوت در بینش است، بینشی که باید به درستی شناخته شود و مبنای حرکت و اقدام در جامعه و نظام اسلامی قرار گیرد، برجسته ترین نظر امام(س) در حوزه های معارف دینی که واقعاً برای پیشبرد امور انقلاب و تأسیس و ادارۀ نظام اسلامی و تأمین پویایی آن در برابر مکتب ها و سیاست های رقیب و معارض، معجزه گر است، نظریه ایشان در باب «حکومت اسلامی» و «ولایت مطلقه فقیه» است. حضرت امام(س) در این باره می فرمایند:

«...حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقۀ رسول الله(صلی الله علیه و آله) است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است.» و در ادامه همین مطلب می فرمایند: «...و (حکومت) می تواند هر امری را چه عبادی و یا غیر عبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می تواند از حج که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند، ... آنچه گفته شده است تا کنون یا گفته می شود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقۀ الهی است، آنچه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها را با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض می کنم که فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است و بالاتر از آن هم مسائلی است که مزاحمت نمی کنم.»

این سخنان که ایشان در سالهای آخر حیات خود مطرح فرمودند، سخن کاملاً بدیعی است. من نمی خواهم بگویم طرح این مسأله توسط امام(س)، تحول یا تغییر موضع ایشان پس از انقلاب است. امّا حداقل آن است که صراحت و بروز آن در سالهای آخر عمر مبارک ایشان ظاهر شد و یا بهتر است گفته شود که ظرف زمانی بروز آن در این ایام فراهم آمده است.

در بحث ولایت مطلقه فقیه کلمۀ مطلق در برابر مقید به احکام شرعیه فرعیه اعم از احکام اولیه و ثانویه است، چه این که در فقاهت سنتی ما نیز استنباط می شود. مصلحت امت و نظام اسلامی اقتضائاتی دارد که ممکن است در محدودۀ احکام شرعیه فرعیه پاسخ داده نشود و ولیّ  فقیه بر اساس عرف کارشناسی و تشخیص عقلای قوم در چارچوب قواعد و اصول کلی اسلام برای تحقق اهداف نظام چاره اندیشی می کند.

به تعبیر شهید صدر(ره) اینجا با منطقۀ الفراغی مواجهیم که باید با تدبیر عقلایی برای آنها متناسب با شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و علمی جامعه تصمیمی را اتخاذ نمود. من بارزترین وجه احیاگری امام(س) را در این عرصه می بینیم.

آقای محقق داماد: به نظر بنده مواضع حضرت امام(س) را باید از مشرب عرفانی ایشان ردیابی کرد. در حوزه فقه و فقاهت و قواعد و اصولی که بر آن حاکم است نمی توان برداشتی که جناب آقای خاتمی اشاره فرمودند استخراج نمود. من فکر می کنم ولایت مورد نظر امام(س) ولایت فقهی محض نبوده است بلکه باید آن را در حوزه عرفان و مراتب سیر و سلول جستجو کرد.

آقای موسوی خوئینی: در ابتدا سؤالی پیرامون عنوان کنگره به ذهن می رسد که آیا این که گفته می شود: «حضرت امام خمینی(س) احیاگر تفکّر دینی است» یک اصل مفروغ عنه است و اندیشمندان می خواهند وجوه آن احیاگری را تبیین نمایند؟

اگر جواب مثبت است، پس لازم بود برگزار کنندگان کنگره معنایی برای احیاء مدّ نظر قرار می دادند و بیان می فرمودند تا بحث ها پیرامون «وجوه احیاء» شکل می گرفت و اگر جواب مثبت نیست پس ابتدا باید اصل بحث مطرح شود، یعنی این سؤال که آیا انقلاب اسلامی ایران احیای تفکر دینی است؟ و به بیان دیگر حادثۀ بزرگی اتفاق افتاده، حال می خواهیم ببینیم، این حادثۀ بزرگ، احیای تفکّر دینی است یا نه؟ آیا حضرت امام(س) با اصلاح در مفاهیم دین این حادثۀ شگرف را انجام داده اند، یا با احیای دین؟ یا هیچیک از آن دو؟

یا اینکه کسی می گوید کار ایشان مثل عمل هر مصلح دیگری است و انقلاب اسلامی مانند هر انقلاب دیگری است که کشوری علیه رژیم حاکم فاسد بپاخاسته است، با این تفاوت که حضرت امام(س) هم خودشان مسلمان و مرجع تقلید مسلمین بوده اند و هم جامعۀ ایران مسلمان بودند و مضاف بر آن در دین هم مایه ها و موادی وجود دارد که موجب انگیزش مردم می شود.

برای سرنگونی رژیم حاکم، در هر مکانی شور و هیجانی ایجاد می نمایند، یک جا بر مسألۀ ملیّت تکیه می کنند، یک جا بر مسایل اقتصادی، فقر و ستمی که از سوی رژیم وارد می شود، و در ایران نیز حضرت امام(س) به دین تکیه کردند و مردم را با انگیزه های دینی به صحنه کشاندند. و حال سؤال در این جاست که حضرت امام خمینی(س) متکّی بر چه چیزی این حادثۀ عظیم را خلق نمودند؟

پس باید وجوه قضیّه روشن و تبیین شود. اینکه ذکر شده حضرت امام خمینی(س) بود که مسأله ولایت فقیه را به عنوان مهمترین مسأله، مطرح نمود، باید بحث شود، آیا طرح مسأله ولایت فقیه احیای تفکّر دینی است؟ و احیای تفکّر دینی به معنای طرح مسأله مهم دینی یعنی «ولایت فقیه» است؟ و آیا بیان سایر احکام مثلاً حکم شطرنج و یا بعضی فتاوی ایشان، که اوّلاً حکم جدید نبوده و ثانیاً با بروز آن اتفاق خاصی هم رخ نمی دهد، در روش احیاگریانه امام جای می گیرد؟

آقای میر حسین موسوی: در مورد احیاگری، احساسی که انسان از روش حضرت امام(س) دارد این است که ایشان نسبت به مسأله احیاء، اعتقاد جازم داشته اند، و در بیاناتی که راجع به ملّت ایران، ملل جهان اسلام و همینطور سازمانهای مختلف و مسائل عمدۀ جهانی ایراد فرموده اند، اسلام ویژه ای را با عنوان «اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و اله)» معرفی می نمایند. معنای این تعبیر بلند حضرت امام(س) آن است که اسلام های دیگری نیز وجود دارد؛ مفهوم مقدر دیگر این تعبیر، این است که اسلام قادر به حل مشکلات جوامع بشری می باشد.

این برداشت از مفهوم احیاگری که در نظر ایشان است، تناقضی با صحبت های عزیزان ندارد. قراین و شواهد زیادی در این زمینه می توان یافت؛ مانند مسأله حجّ، سلمان رشدی، نامۀ حضرت امام(س) به گورباچف، سیاست های مربوط به جنگ، فرهنگ و نوع ارتباط با جهان خارج و حمایت از مستضعفان جهان و... که هر کدام بحث مفصّلی می طلبد.

نکته ای که برای درک عظمت کار امام(س) بسیار مهم است، این است که ما باید یک ارزیابی از شرایط تاریخی که امام(س) این مسائل را مطرح می کنند، داشته باشیم. اجمالاً همۀ ما می دانیم که دوره، دورۀ خاصی بود، یک طرف جهان کمونیستی و طرف دیگر سرمایه داری بود. در این میان، جهان سوّم و روشنفکران جهان سوّم و مبارزینی که در این میان بودند و همچنین خود ملّتها، دچار سرگردانی بودند، یعنی راه حل چپ یا سرمایه داری هیچکدام به نتیجۀ درست نرسیده بود و حرکتهای چپ و یا ناسیونالیستی در آمریکای لاتین و آسیا در حال شکست خوردن بودند. در داخل کشور ما نیز شخص شاه به طنز می گفت که با ادامۀ این حرکتهای مسلحانه باید سیصد، چهارصد سال بعد در جنگلها بگردیم و چند چریک پیدا نماییم. مسأله کاملاً برای آنها حل شده به نظر می آمد. و ناامیدی هم در غرب و هم در جهان سوّم در اوج بود و نشانه های آن را می توانیم در آثار ادبی، فرهنگی و فلسفی غرب و کشور خودمان ببینیم و نیهیلیسم و پوچ گرایی هم ناشی از این شرایط است، لذا وقتی حضرت امام(س) مواضع خود را مطرح کردند، این به عنوان راه سوّم در جهان آن روز خریدار پیدا کرد؛ هم در داخل کشور و هم در خارج کشور.

در طلیعۀ انقلاب اسلامی قبل از پیدایش بدبینی نسبت به انقلاب و درگیریهای فکریِ ما در جهان، بسیاری از متفکّرین روانۀ ایران شدند، فکُو و اندیشمندان دیگری به ایران آمدند و بر این باور بودند که در اینجا راه حل تازه ای می توان جست، لذا هنوز هم در کتب مربوط به شرایط نوین بشری و بحث های بعد از مدرنیسم در شرایط ایجاد پُست مدرنیسم به راه حلهای اسلامی اشاره ای اعم از رد یا قبول آن می شود، و این جریان گویای آن است که طرح این راه جدید از سوی حضرت امام(س) اهمیّت فوق العاده ای داشته است، و با توّجه به این زاویۀ دید، مطلب مهم این است که حضرت امام(س) برخلاف تمام فقها و روحانیون و همۀ مصلحینی که ما قبلاً با آنها روبرو بودیم به طور مستقیم با عمده ترین مسائل جهانی و ملّی ما روبرو می شوند و موضع می گیرند، و به عبارتی مسائل عمده جهان را دور نمی زنند بلکه با آنها روبرو می شوند.

به عنوان مثال، در مقابل شعار«کارگران جهان متّحد شوید» حضرت امام(س) مسأله اتّحاد مستضعفان را مطرح می کند. در رابطه با مسأله شرق و غرب و این که ما به سمت شوروی سابق، چین یا حتّی گروههایی مثل آلبانی و یا به سوی سرمایه داری برویم، ایشان تعبیر والای «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» را مطرح می نمایند. همچنین راجع به عمده ترین مسائل، تا برسد به مسائل ناسیونالیسم و امثال اینها، ایشان به طور دایم در حال ارائه بدیل و راه حلهایی است که نشان می دهد در تمام این زمینه ها حرفهای ناگفته ای وجود دارد.

یکی از بحث های بسیار حسّاسی که برای مسلمانان مطرح است، این است که اسلام با ناسیونالیسم یا دولتهای ملّی سازگاری دارد یا نه؟ در وصیّتنامۀ الهی – سیاسی حضرت امام(س) جمله ای است که ایشان «دولت بزرگ اسلامی با جمهوری های مستقل اسلامی» را مطرح می نمایند، بر این اساس که جمهوری های مستقلی می باشند و در رأس آنها دولتی وجود دارد، که می تواند آنها را اداره کند. به نظر می آید که حضرت امام(س)، هم از بعد نظری و هم از بعد عملی دنبال ارائه راه حلی است که بن بست ها را بشکند و در مقابل مسلمانان و جهانیان راه حلهایی بگذارد. این یکی از مهمترین مسائلی است که اگر به آن نپردازیم، و توجه ننماییم که چگونه حضرت امام(س) حتّی به صورت آغازگر، نسبت به عمده ترین مسائل جهان و داخل کشور راه حل ارائه می دهد، احیاگری حضرت امام(س) تفهیم و تبیین نخواهد شد. به نظر بنده حضرت امام(س) با اقتدار لازم، با تکیه به اعتقادات دینی و فکری برای مسائل مهم معاصر جهانی راه حلی را ارائه می نمایند.

مسألۀ دیگری که از آن غفلت شده و اهمیّت فوق العاده ای دارد، این است که قبل از حضرت امام(س) چند صد سال بشریت، به سمت دین زدایی گام بر می داشت، و سیستم اداری و سازمانی به سمت عقلانیّت پیش می رفت که همانا در این طرز فکر، هر نوع شیفتگی به ارزشهای دینی مخالف هر نوع پیشرفت و عقلانیّت جدید تلقی می شد. و اگر این تعبیر درست باشد و آن را سیر تاریخی قلمداد کنیم، حضرت امام(س) یک حرکت ضد این حرکت به ظاهر محتوم انجام دادند و دین را به این عرصه بازگرداندند. روش رجوع به این عرصه نیز فوق العاده مهم است. ایشان بزرگترین دستگاهی که معمولاً انحصار اعمال قدرت را در جهان در اختیار دارد، یعنی «دولت» را با انقلاب تصرف می کند و نشان می دهد که با بازگرداندن ارزشها به سازمانهای مدرن و نو ساخته ای، مانند مجلس، سیستم اداری، وزارتخانه ها، قوانین و لوایح می توان جهانی را اداره نمود؛ یعنی اداره این دستگاهها و سازمانها و نهادها با ارزش گذاری دین مباینتی ندارد.

غربی ها بر این باور بودند که این اندیشه شکست خورده است و حتی درتفکرات روحانیت کشور خودمان هم سازگاری اندیشه فقهی و دینی با این سیستم های مدرن جهانی غیرممکن به نظر می آمد، و حتی ده سال قبل از پیروزی انقلاب، وجود حکومت اسلامی متصوّر نبود. لذا مهمترین مسأله ای که در رابطه با احیاگری حضرت امام(س) وجود دارد، این است که امام(س) نحوۀ برخوردشان با دستگاه دولتی(دولت به معنای نوین آن) به گونه ای بود که ارزشهای دینی را به این سیستم باز می گرداند.

بنده خاطره ای دارم که در بسیاری بیانات حضرت امام(س) نیز وجود دارد و بسیار معنادار است، و آن این است که: اولین اجلاس سران کشورهای غیر متعهّد در دهلی نو(سال1360) بود. قبل از عزیمت به آن جا، جهت تعیین موضوع صحبت، خدمت حضرت امام(س) رسیدیم و ایشان در رابطه با موضوع سخنرانی، تبیین مسأله دین و سیاست را در آن اجلاس، توصیه نموده و فرمودند: «شما روی این مسأله تأکید کنید» در صورتی که در بدء امر به نظر می آمد که در جنبش غیرمتعهدها خیلی مسائل دیگر هم هست که ما می توانیم مطرح نماییم، ولی این موضوع بحث شد و خیلی هم مؤثّر واقع گردید. بعداً من خیلی فکر کرده و ملاحظه نمودم که واقعاً روح انقلاب اسلامی همین مسأله «دین و سیاست» است و این کار تنها از طریق تصرف دستگاه دولت به وقوع می پیوندد. روحانیّت سابق وقتی که به مسأله دولت و حکومت می نگریستند، زیر بار نمی رفتند، امّا حضرت امام(س) حکومت را قبضه کرده و بر حفظ و نگهداری آن مصرّ بودند، و حفظ حکومت را از بزرگترین واجبات می شمردند و در عمل هم، بر آن عقیده بودند که مسائل فقهی و دینی، قدرت هدایت این دستگاه مدرن را دارد.

در بحث «ولایت فقیه» علاوه بر جنبه های فقهی و سیاسی، ابعاد تاریخی دیگری نیز وجود دارد که باید بیشتر شکافته شود. در کشورمان از دورۀ صفویه به بعد، توجّه به این مسأله در حقیقت به دلیل نقش خاص و استثنایی است که روحانیّت در طول تاریخ حداقل چند صد ساله اخیر به دست آورده است.

این نکته بسیار مهم است که از دوران جنگ های ایران با روس که حکومت و روحانیّت خیلی به هم نزدیک شده بودند، مواضع متفاوت و جدایی ها بروز می نماید؛ مثلاً در زمینه تجارت جهانی، با راه  حلی که میرزا حسین خان سپهسالار با الهام از افکار میرزا ملکم خان و با شعارِ «مُدْغَم شدن در تجارت جهانی» مطرح می کند، موج مخالفت روحانیّت شکل می گیرد.

مواضعی که روحانیت در دویست سال اخیر در مسائل مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و قضایی پیدا می کند و گاهی به ضرورت و حتی اضطرار به این سمت رانده می شود در تکوین نظریه ولایت فقیه از یک سو و موقعیت روحانیت در جامعه ما از سوی دیگر اثر می گذارد که از این زاویه تاکنون کمتر به نظریه ولایت فقیه پرداخته شده، و می توان حدس زد که تحلیل تاریخی از نوع اخیر می تواند نوآوری های حضرت امام(س) را بهتر روشن سازد.

آقای نجفقلی حبیبی: سؤالی که به ذهن می رسد این است که واقعاً در مفهوم احیاء نوآوری است یا نه؟ ممکن است کسی بگوید در مفهوم احیاء نوآوری نیست، بلکه احیاء به این معناست که حقیقتی قبلاً بوده و فراموش شده و به دلایلی دوباره آن حقیقت با تمام وجوهش ظاهر شده است و یا این که شخصی ذکر کند که اگر در احیاء نوآوری نباشد، هرگز احیاء صورت نمی گیرد، آنگاه باید دید که اگر در احیاء نوآوری باشد، رابطه اش با بدعت چه خواهد بود که با آن تعارضی نداشته باشد.

     آقای احمدی: در بحث ولایت فقیه، این که گفته شود: «ابتدا یک ولایت مقیده ای داشتیم، سپس قیود دینی را از آن برداشتیم و آن را مطلقه نموده و ذکر کردیم که به عرف مردم رجوع کرده و ببینیم آنها چه می گویند» به هیچ وجه قابل قبول بنده نیست. در حوزۀ سیاسی هم اینچنین است. بالاخره دین نظر دارد، حتّی در موقع رجوع به عرف ، حدود آن را هم اجتهاد معلوم می نماید، مثلاً اگر عرف دنیا، تماماً هم جنس بازی را یک کار عقلانی تلقی کنند و مخالفت با آن خلاف حقوق بشر باشد، این نظر دین نمی تواند باشد.

در مورد مسألۀ احیاء، ما در سالهای قبل از انقلاب، بعد از کودتای 28 مرداد که دیگر فکر می کردند با دین کنار می آیند تا در برابر کمونیست ها پشتیبانی برای آنها باشد، همان وقت در ایران و خارج از آن از دین اسلام چه چیزی داشتیم؟ در سلطنت قاجار فعالیت اجتماعیِ فیلسوف و عارف بزرگی همچون حاج ملّا هادی سبزواری در این حدّ بود که ناصر الدین شاه پیش وی می رود و بحث معافیت حاجی را از مالیات مطرح می کند، حاجی می گوید: «اگر قرار است از من مالیات نگیری، از همه نگیر» و یا در قرن هفتم، صاحب «مرصادالعباد» می گوید: در حمله مغول، که همه جا را ویران می کردند، من خانواده را رها کرده و فرار نمودم. و عارفی هم هست که مراحل سه گانۀ شریعت، طریقت و حقیقت را بدون کمترین انحرافی می پیماید، و او حضرت امام خمینی(س) است.

درباره آن بحثی هم که در باب ولایت عرفانی فرمودند، لازم به ذکر است که پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) نیز وقتی در مقام قضاوت می نشست، شاهد می خواست، زیرا موظف به رعایت عرف بود ولی بحث آن در اینجا نیست. همچنین ولایت مطلقه در حوزه سیاست است، نه در همه جا. ولی فقیه به هیچ وجه حق ندارد، به کسی بگوید: برو زنت را طلاق بده.

احیایِ مدّ نظر حضرت امام(س) از فلسفه و عبادت و فقه گرفته تا مسائل سیاسی، مسأله زن و حضور این قشر در مسائل گوناگون سیاسی و اجتماعی، جاری و ساری بود. طرح مجموع عرفان و فلسفه به صورت معتدل و منطبق با موازین دینی در حقیقت از موارد احیای دین است.

به نظر بنده بهتر است احیای دین را «احیای تفکّر دینی» بنامیم.

امام راحل(س) کسی است که در «کشف الاسرار» با رضاخان، و نویسندۀ آن کتاب اسرار هزار ساله و با کسروی با قاطعیت تمام روبرو می شود که در انتها به صورت حکم قتل سلمان رشدی در می آید.

این دین یک واقعیتی است که اداره  کنندۀ فرد و اجتماع است. بر این اساس در احیاء هیچ تردیدی نباید داشت. در یک مرحله انقلاب نتیجه احیاء بود و در مرحله دیگر نتیجه انقلاب هم احیای تفکّر دینی بوده  است.

آقای خاتمی: به نظر بنده «احیاء» عبارت از فکر یا انگارۀ تازه ای است که منشأ دگرگونی اساسی در همۀ معارف یا حوزه ای از حوزه های معارف دینی شود و«اصلاح» یعنی موضع گیری، و معنای جامع تر آن عرضۀ اندیشه ای است که منشأ تحوّل در درون اجتماع و بافت جامعه شود. حال باید دید حضرت امام(س) چه فکر تازه ای را بیان کرده، و منظور از فکر تازه آن نیست که تمام آن ابداعی باشد بلکه فکری بوده که هم در بینش و هم در جامعه منشأ تحوّل شده است.

شخصیّت عرفانی حضرت امام(س) در این بینش ایشان تأثیر به سزایی داشته است، ولی نمی توان گفت که فقه حضرت امام(س) پوششی بوده است و با آن در حقیقت می خواستند مطلبی دیگر را ذکر نمایند. حضرت امام(س) به عنوان یک فقیه به صحنه قدم گذاشته است ولی فقه او با فقه دیگر فقها کاملاً تفاوت دارد.

در باب« ولایت فقیه» حضرت امام(س) به صراحت می فرماید: «کسی که معتقد است، حکومت در چارچوب احکام اولیه می باشد، ولایت فقیه را قبول ندارد.» البته نباید از چارچوب دین و توحید خارج شود. و همچنین حضرت امام(س) می فرماید: «آنکه می گوید حکومت در چارچوب احکام فرعی شرعی است، ولایت فقیه را بو نکرده است.»

آقای محقق داماد: در ادامه بحث، سؤالی که مطرح است، این است که مصلحت در چارچوب دین یعنی چه؟ اگر مصلحت در چارچوب احکام اولیه شریعت است، این تناقض است. دینی که به معنای «بایستی ها» است، مصلحت در چارچوب دین یا به توتولوژی بر می گردد و یا به تناقض، و به عبارت دیگر در حقیقت یا «همان همانی» است، یعنی مصلحت همان دین و دین همان مصلحت است و این مطلب هیچ فایده ای نداشته و یا تناقض است. بنابراین مصلحت در چارچوب دین معنا ندارد.

آقای احمدی: در تأیید صحبت های عزیزان، یقیناً با آن چارچوبی که در برخی از رساله ها بیان شده است، نمی توان انقلابی ایجاد نمود و فراتر از آن مورد نیاز است، و آنها را هم خود فقیه مشخّص می نماید؛ اینطور نیست که به سراغ عرف و عقلای عالم برویم و ببینیم چه رهنمودی دارند و اگر بخواهیم به عرف و بنای عقلا بر گردیم، باید در چارچوب حقایق دینی باشد. دین چارچوب کلّی را ترسیم نموده و فقیه حتّی وقتی به تنهایی تصمیم می گیرد در آن محدوده می اندیشد و اگر به تنهایی نمی تواند کارشناسی کند، باید با توجه به اصول کلّی دین، مجموعه ای کارشناس متناسب با نیازها دقیقاً مسأله کارشناسی را به عهده بگیرند.

آقای حاضری: نظر بنده پیرامون این سؤال که: «چه عناصری از دین در معرض فراموشی قرار می گیرد و کدام وجوه دین احیاء می شود؟» این است که اگر از منظر تاریخی – اجتماعی و نه از دید فقهی به مسأله نگاه کنیم، دو نوع تحریف یا دور شدن از دین یا مقابله با دین در طول تاریخ وجود دارد: نخست جریاناتی که به طور مشخص با اصل دین به مخالفت و مبارزه بر می خیزند که مقابله با چنین جریاناتی نوعی دفاع از دین و احیای دین محسوب می شود، و دیگری جریان هایی که در درون دین به نام حمایت از دین و حکومت دینی ممکن است محتوای دین را خالی کنند و از دست بدهند.

باید به این بخش مهم از احیای دین توجّه شود کسانی که تاکنون به نام دین عمل کرده و یا حکومت می کردند، چه ابعادی از دین را به فراموشی سپردند. به نظر بنده واقعاً احکام ظاهری و رفتارهای مذهبی و صوری معمولاً در این نوع حکومت ها مورد تهدید واقع نشده و هم چنان حفظ شده و مشکل خاصّی هم پدید نیامده است، لیکن دو مشکل اصلی و مهم در جریانهایی که به نام دین، دین را از محتوا خالی می کنند وجود دارد:

1ـ اصل «عدالت»

2- اصل «آزادی»

منتهی این دو مفهوم به معنای ویژه ای که متعرّض ناقضینش می شود، و گرنه برداشت هایی از این موضوع که متعرّض ناقضینش نمی شود، همچنان در آن حکومت ها محترم است. عدالتی که متضمّن مقابله با ثروت اندوزی ها نباشد، ممکن است از طرف بسیاری از بی دین ها نیز طرح شود و در عین حال دین احیاء نشده باشد و همینطور اگر آزادی متضمّن قدرت نظارت و کنترل مراکز قدرت و حاکمیت نباشد، ممکن است از طرف بسیاری از قدرتها طرح شود و مشکلی نداشته باشد، لذا نظارت و کنترل با قدرت، مقابله با ثروت اندوزی و تکاثر ثروت به عنوان مظاهر مشخّص و مهمّی از دیانت و اسلام ناب است که این دو مطلب به عنوان مقدمۀ اصل اساسی دیگری به نام «عبودیّت» است.

اینها نکات اصلی می باشد که در طول تاریخ، مسأله اماته دین در مورد آنها رخ می دهد و نقطه اصلی احیای دین توسط حضرت امام(س) در قلمرو دنیای اسلام، بازگشت و تأکید روی همان اصول است، به جز حوادثی که در صحنۀ جهانی و بین المللی اتفاق می افتد.

 

 

* در این میزگرد حضرات حجج اسلام و آقایان سید محمد موسوی خوئینی، سید محمد خاتمی، دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر احمد احمدی، مهندس میر حسین موسوی، دکتر نجفقلی حبیبی، و دکتر حاضری شرکت داشتند که با عرض پوزش، از ذکر عناوین، خودداری شده است.

منبع: تأملی بر احیای تفکر دینی (مجموعه مصاحبه ها و میزگردها)، ص 87.

. انتهای پیام /*