بدخواهان و گروهک های فاسد مفسد و مزدور شرق و غرب که امید شکست انقلاب را در کمتر از شش ماه داشتند،( صحیفه امام، ج 14، ص 72) بعد از شکل گیری شاکله اصلی نظام، با اشارۀ امریکا، علاوه بر دامن زدن به غائله های کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا و گنبد، آذربایجان و سیستان و بلوچستان و ترورهای افراد در سراسر ایران ـ که دامنۀ این ها را کمتر کرده بودند ـ طبل جدیدی را به صدا درآوردند.
امریکا جمهوری ای را در ایران می پسندید که فردی چون علی امینی رئیس جمهور آن باشد و حالا سید ابوالحسن بنی صدر به ریاست جمهوری رسیده است، لذا امریکا نقشه جدیدی را در دستور کار خود قرار داد و آن نقشه ائتلاف گروه های مخالف نظام با بنی صدر بود که با هم به مخالفت با مسئولان نظام جمهوری اسلامی برخیزند و مسیر انقلاب را تغییر بدهند.
پیرو همین نقشه جدید، دفتر بنی صدر «ائتلاف شورای ملی مقاومت» را برنامه ریزی کرد. تمام مخالفین نظام به جز سلطنت طلبان و حزب توده به آن دعوت شدند، تمام گروه ها، سازمان ها و احزاب مخالف با نظام، مخصوصاً ائتلاف غیر رسمی سازمان منافقین(مجاهدین خلق) یا چریک های فدایی خلق، پیکار،حزب دموکرات کردستان و کومله که با آن ائتلاف غیر رسمی خود، موفقیتی به دست نیاورده بودند، به ائتلاف شورای ملی پیوستند تا از این طریق به اهداف خود برسند.( ایران، از دیکتاتوری سلطنتی تا دین سالاری، ص 237 ـ 239)
بنی صدر با در دست داشتن قوه مجریه و جانشینی فرماندهی کل قوا به مخالفت با آن هایی پرداخت که نظام جمهوری اسلامی را می خواستند و در صدر گروه های مخالف خود، آیت الله دکتر بهشتی، آیت الله رفسنجانی و آیت الله خامنه ای؛ یعنی حزب جمهوری اسلامی را قرار داده بود و به آن ها حمله می کرد و جمهوری دمکراتیک اسلامی را تبلیغ می کرد. همچنین بر سر تعیین نخست وزیر، اختلافش با مجلس بالا گرفت، خلاصه آقای محمد علی رجائی به نخست وزیری تعیین شد، بنی صدر، بنای اختلاف با نخست وزیرش را گذاشت و در سخنرانی هایش می گفت، انقلاب از مسیرش منحرف شد. امام خمینی رحمه الله برای حفظ نظام نصیحت می کرد:
خدا می داند که من مکرر به این [بنی صدر] گفتم که آقا، این ها تو را تباه می کنند، این گرگ هایی که دور تو جمع شده اند و به هیچ چیز عقیده ندارند، تو را از بین می برند، گوش نکرد.( صحیفه امام، ج 15، ص 30)
بنی صدر در هفدهم شهریور 1359 در سالگرد شهدای انقلاب، در میدان آزادی، برعلیه مخالفینش سخنرانی تندی کرد که منجر به درگیری دو جناح شده بود، از طرف دیگر، دفتر بنی صدر، تلاش می کرد تا از مراجع جوان و بی نام و نشان حکم تکفیر امام خمینی را بگیرد؛ مسعود رجوی، رهبرسازمان منافقین که بزرگترین حامی بنی صدر بود، با تکیه بر حرف شیخ علی تهرانی حکم تکفیر امام را داد. امریکا در کشورهای مسلمان از جمله عربستان، مراکش، مصر و عراق همین زمزمه را سر داده بود و تلاش می کرد تا از علمای آن دیار حکم تکفیر امام خمینی را بگیرد.( غائله 14 اسفند 59، ص 144 و 145) در همین زمان (سی و یک شهریور1359) امریکا نقشۀ بعدی، یعنی حمله به ایران، از طریق صدام را به اجرا گذاشت. امام خمینی فرمود:
امریکا به تصور این که ملی گراها و منافقین و دیگر وابستگان چپ و راست او به زودی پاشنۀ سیاست انقلاب و حاکمیت نظام و ادارۀ کشور را به نفع او به حرکت درمی آورند چند روزی سیاست خوف و رجا را در پیش گرفت و به طرح و اجرای کودتا و اعمال سیاست فشار و ترویج چهره های وابستۀ خود و نیز به ترور شخصیت انقلاب و انقلابیون واقعی کشور پرداخت که خداوند مجدداً بر ما منت نهاد و در صحنۀ حماسی تسخیر لانۀ جاسوسان، مردم ایران برائت مجدد خویش را از امریکا و اذناب آن اعلام نمودند که دو باره امریکا همان تیغی که به دست محمدرضا سپرده بود، در کف صدام، این زنگی مست نهاد.( صحیفه امام، ج 20، ص 324)
بنی صدر که جانشین فرمانده کل قوا بود، عوض انسجام بین نیروهای مسلح، عملاً موجب تفرقه و عدم اعتماد بین سپاه پاسداران و ارتش شده بود این امر موجب پیش روی نیروهای دشمن در خاک ایران شد. با وجود جنگ و از دست دادن قسمتی از ایران، بنی صدر توجه اش را بر حذف مخالفینش گذاشته بود، در روز عاشورا (28 آذر 1359) سخنرانی تندی بر علیه مخالفینش کرده بود، اوج این تندروی ها در سخنرانی چهارده اسفند 1359 بود که برای سالگرد فوت دکتر مصدق در دانشگاه تهران داشت. در این روز تمام گروه های مخالف نظام برای حمایت از بنی صدر در دانشگاه تهران جمع شده بودند، مخصوصاً شاخه نظامی سازمان منافقین (میلیشاها) درآن جمع حضور داشتند، و همه آنها ایجاد درگیری را در دستور کار داشتند و درسخنرانی بنی صدر موج های ساختگی ایجاد می کردند و درگیری به راه انداختند. در این روز در چندین شهر همین درگیری را به وجود آوردند که این عمل منجر به تشکیل پرونده قضایی و رسیدگی دادستانی کل کشور، به اختلاف دو جناح (بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی) شد.
بنی صدر به ائتلافش (شورای ملی مقاومت) تکیه کرده بود که بزرگ ترین گروه در این ائتلاف، سازمان منافقین به رهبری مسعود رجوی بود. این سازمان در همه احزاب و گروه های موجود در ایران و نهادهای جمهوری اسلامی، از شورای امنیت تا نهادهای تازه تأسیس و ارتش نفوذ داشتند و به شکل دو زیستی کار می کردند؛ یعنی هم نظام جمهوری اسلامی را می پذیرفتند، هم با بنی صدر برای دور زدن جمهوری اسلامی و رسیدن به جمهوری دمکراتیک تلاش می کردند و هم با تشکیل شاخه نظامی با اسلحه های غارت شده پادگان ها آمادۀ نبرد با نظام جمهوری اسلامی می شدند لذا تلاش می کردند از تضادهای درون حاکمیت بهره ببرند؛ به همین منظور با حمایت از بنی صدر و تحریکش، خود را به اهدافشان نزدیک می کردند، لذا در سراسر کشور درگیری راه می انداختند، تا جایی که سخنگوی دولت رسماً اعلام کرد: تمام این درگیری های خیابانی را سازمان منافقین در سراسر کشور سازماندهی می کند.( تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی در ایران، ج1، ص 414)
سازمان منافقین برای مظلوم نمایی، طی نامه ای به امام خمینی خواستار ملاقات مکرر برای تشریح مواضع خود شد و در همان نامه تلویحاً تحدید به قیام مسلحانه کردند که امام خمینی فرمود:
در آن نوشته ای که نوشته اید، در عین حالی که اظهار مظلومیت های زیادی کرده اید، لکن باز ناشیگری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور با کسانی که قیام مسلحانه بر ضد اسلام می خواهند بکنند می توانیم تفاهم کنیم؟ شما این مطلب را، این رویه را، ترک کنید و اسلحه ها را تسلیم کنید، و اگر می گویید ما به قانون در عین حالی که رأی نداده ایم، لکن سر به او می سپاریم و قبول داریم او را، به قانون شما عمل کنید و قیام بر ضد دولت، که بر خلاف قانون است و قیام مسلحانه که بر ضد قانون است و اسلحه داشتن که بر ضد قوانین کشور است، به اینها عمل کنید ما هم با شما بهتر از آن طوری که شما بخواهید عمل می کنیم، ما می خواهیم با آغوش باز همۀ گروه هایی که هستند، بپذیریم.( صحیفه امام، ج 14، ص342)
اختلاف بین بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی بالا گرفت. برای حل اختلاف، هیئت حل اختلاف سه نفره، یعنی نمایندۀ بنی صدر، نماینده حزب جمهوری اسلامی و نمایندۀ امام خمینی، تشکیل و شروع به کار کرد. بعد از مدت کوتاهی بنی صدر با این هیئت نیز به مخالفت برخاست و برای حل اختلاف خواستار رفراندوم عمومی شد. مسعود رجوی در این مسیر برای تشویق و تهییج بنی صدر، به او نوشت:
برای خواسته هایت پافشاری کن، حکومتشان در داخل و بین الملل، اگر تتمه آبروی دارند منوط به شماست، و الا همه دنیا می دانند بدون شما حکومتشان چند هفته دوام نخواهد آورد.( غائلۀ 14 اسفند 59، ص 665)
اشغال بخش وسیعی از خاک ایران توسط عراق که بنی صدر به عنوان جانشین فرمانده کل قوا، نه تنها نتوانست جلوی پیشروی دشمن را بگیرد، بلکه به خاطر ایجاد اختلاف بین سپاه پاسداران و ارتش، عملاً جلوی حضور نیروی خودجوش مردمی در مقابل دشمن را نیزگرفته بود و مسیر را برای پیشروی دشمن باز کرده بود سبب شد تا امام خمینی به خاطر کوتاهی بنی صدر در امور جنگ به ستاد مشترک نوشت: «آقای ابوالحسن بنی صدر از فرماندهی نیروهای مسلح برکنار شده اند».(صحیفه امام، ج 14، ص 420)
با عزل بنی صدر، سازمان منافقین اعلامیه ای جنجالی برای حفظ جان رئیس جمهور صادر کرد. در همین زمان جبهه ملی از مردم خواست تا ضد لایحۀ قصاص راهپیمایی کنند، در واقع همۀ گروه ها، احزاب و سازمان ها در زیر چتر بنی صدر، برای رسیدن به اهداف خود جمع شده بودند که امام خمینی فرمود:
من در طول مدتی که با رژیم منحوس پهلوی مقابله می کردم تکلیفم خیلی روشن بود، تشخیص داده بودیم که آن رژیم، رژیمی است که برخلاف مصالح اسلام و مسلمین مشغول کار هست... لکن مع الأسف ما الآن مقابل یک گروه ها و گروهک هایی هستیم که نه به طور صریح می آیند بگویند که ما اسلام را قبول نداریم و قوانین اسلام را قبول نداریم و جمهوری اسلامی را قبول نداریم تا باز ما تکلیفمان معلوم باشد و همان طوری که سابق عمل کردیم امروز هم عمل کنیم. و نه آن طور است که اینها سر جای خودشان بنشینند و به قوانین مملکت خاضع بشوند و به اسلام و قوانین اسلام خاضع بشوند. بین دو محظور الآن [هستیم].) همان، ص 448 ـ 449(
با این سخنان امام خمینی رحمه الله مردم به خیابان ها آمده و بر علیه مخالفین نظام راهپیمایی کردند. بعد از این، سازمان منافقین دست به خشونت بیشتری زد. در بیست و هشتم خرداد 1360 طی اعلامیه سیاسی ـ نظامی، رسماً وارد فاز مبارزه مسلحانه شد. امام خمینی رحمه الله فرمود:
بدانید که من نزدیک به یک سال برای حفظ آرامش کشور، آنچه را می دانستم نگفته ام. وقتی احساس کردم که خطر اساس جمهوری اسلامی را که با خون پاک هفتاد هزار شهید و بیش از یکصد هزار معلول بدست آمده را تهدید می کند، دیگر تاب نیاورده ام و درد دل کرده ام... منافقین امروز به عنوان طرفداران پر و پا قرص بعضی ها، اطراف آن ها را گرفته اند و به بهانه طرفداری از آن ها دست به انفجار و درگیری مسلحانه می زنند و هر روز در گوشه ای تشنج می آفرینند، همان ها بودند که از روز اول پیروزی انقلاب شعار انحلال ارتش را سر می دادند... امروز منافقین و جبهه ملی و حزب دمکرات و تمامی ضد انقلابیون دست در دست یکدیگر گذاشته اند تا انقلاب پاک ملت را نابود کنند.( ر.ک: همان، ص 474 ـ 475)
مردم با شعار خمینی بت شکن، بت جدید را بشکن، وارد خیابان ها شدند، سخنوران ماهیت بنی صدر، احزاب و سازمان های ائتلاف با او (شورای ملی مقاومت) را افشا می کردند، مردم بر علیه بنی صدر راهپیمایی می کردند و رأی خود را باز پس می خواستند؛ صد و بیست نماینده مجلس طرح دو فوریتی بررسی کفایت سیاسی بنی صدر را به مجلس بردند، در روز سی خرداد 1360 مجلس طرح کفایت سیاسی بنی صدر را بررسی می کرد، در همین روز سازمان منافقین بنی صدر را مخفی کرد و دستور به حملۀ مسلحانه و تظاهرات خشونت آمیز به نفع بنی صدر را صادر نمود.
در آن شب به تمام اعضای سازمان منافقین در سراسر کشور دستور داده شده بود که با هر سلاحی که در دست دارید به خیابان ها بریزید. در تهران از هفت نقطه این عملیات شروع شد و در تمام شهرهای بزرگ این اقدام صورت گرفت که در روز سی خرداد در تمام شهرهای بزرگ ایران درگیری بود که منجر به شهادت ده ها نفر و ضایعات و خسارت های زیادی شد. در مقابل آن ها، سپاه پاسداران و کمیته انقلاب اسلامی و هسته های مقاومت مساجد و انجمن های اسلامی این اقدام سازمان منافقین را درهم کوبیدند، و در روز سی و یکم خرداد 1360 ادامۀ بحث کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس پیگیری شد و مجلس به عدم کفایت سیاسی بنی صدر رأی داد(تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی در ایران، ص 421 ـ 425).
امام خمینی در اول تیر 1360 بنی صدر را از ریاست جمهوری عزل کرد. بنی صدر همراه با رجوی با لباس مبدل به وسیلۀ خلبان شاه، فراری داده شد.
بعد از عزل بنی صدر ترورها دوباره اوج گرفت. مسعود رجوی در پاریس همۀ مسئولان نظام جمهوری اسلامی را همکاران استبداد خواند و دستور ترور همه را صادر کرد. این ترورها توسط همۀ گروه های مخالف نظام که مسلح بودند صورت می گرفت؛ مخصوصاً اعضای سازمان منافقین که توسط موسی خیابانی که در خانه تیمی مخفی شده بود و اعضای سازمان را هدایت می کرد؛ در روزهای اوائل تیر 1360 اعضای مسلح سازمان منافقین که اکثراً جوانان هفده تا بیست و دو سال بودند، درخیابان ها می گشتند و هر کس را که طرفدار انقلاب تشخیص می دادند، ترور می کردند. همچنین سازمان منافقین توسط نیروهای نفوذی خود دست به ترورهای گسترده شخصیت های برجسته نظام زد که از جمله آن ها انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر 1360 توسط فردی به نام کلاهی که از طرف سازمان مجاهدین خلق در حزب جمهوری اسلامی نفوذ کرده بود، صورت گرفت که در این انفجار آیت الله دکتر بهشتی مسئول قوۀ قضائیه با هفتاد و دو تن از چهره های برجستۀ نظام به شهادت رسیدند. در هشتم شهریور 1360 نیز فردی به نام کشمیری ـ که از طرف سازمان منافقین به نخست وزیری نفوذ کرده بود ـ دفتر نخست وزیری را منفجر کرد که رئیس جمهور آقای محمد علی رجایی و نخست وزیر دکتر باهنر به شهادت رسیدند. در همین ایام آیت الله قدوسی، دادستان کل کشور؛ آیت الله صدوقی، امام جمعه یزد؛ آیت الله اشرفی اصفهانی، امام جمعه کرمانشاه؛ آیت الله دستغیب، امام جمعه شیراز؛ آیت الله مدنی، امام جمعه تبریز ـ که همه اینها نماینده امام در همان استان ها بودند ـ و دکتر آیت و آقای هاشمی نژاد و... ترور شدند.
گستردگی ترور آن قدر زیاد بود که در تیر 1360 به طور متوسط روزی سه ترور از سوی سازمان منافقین گزارش می شد که در مجموع پانصد نفر به شهادت رسیدند. این ترورهای گسترده، آن هم در زمان اوج جنگ ایران و عراق، مسئولین نظام را بر آن داشت که برای حفظ جان شهروندان و آرامش کشور و قرار دادن جنگ در یک جبهه، دست به شدت عمل در مقابل گروه های مسلح بزنند. به همین منظور امام خمینی از مردم خواست تا هر گونه اطلاعی در مورد خانه های تیمی دارند به مقامات نظامی و انتظامی برسانند، به دنبال این اقدام، هر روز خانه های مخفی و تیمی گروه های مخالف نظام مخصوصاً سازمان منافقین کشف می شد و به همان اندازه از دامنه ترورها کاسته می شد؛ به طوری که سه ترور در هر روز در تیر ماه 1360 و 375 عملیات در شهریور 1360، به پنجاه و شش عملیات در آبان 1360 و بیست و دو ترور در آذر 1360 و چهارده عملیات در دی 1360 و پنج ترور در بهمن 1360 کاهش یافت. تا این که در هیجده بهمن 1360 مقر فرماندهی سازمان منافقین شناسایی و محاصره شد که با سه ساعت درگیری مسلحانه، موسی خیابانی (فرد شماره دو سازمان) با همسرش و اشرف ربیعی همسرمسعود رجوی و مقدم (فرمانده نظامی سازمان) کشته شدند.( تحولات سیاسی اجتماعی بعد از انقلاب اسلامی در ایران، ص 425 ـ 427)بعد از آن، ترور در ایران به حداقل رسید.
امام خمینی فرموند:
یک جریانی از اول نهضت و از اول انقلاب در مقابل انقلاب در کار بود، مسأله اتفاقی نبود که افراد مؤثر را، افرادی که برای این ملت سرمایه بودند، یکی بعد از دیگری یا شهید کردند یا خواستند شهید کنند و خداوند حفظ کرد... مسأله ای بود که از اول که این انقلاب یک شکلی به خودش گرفت، از آن وقت شروع شد به این مسائل... این یک مسأله ای بود و یک جریانی. این جریان هست همراه با این انقلاب همزاد با این انقلاب،... الآن هم هست و بعدها هم خواهد بود... مسائل امریکاست و اسلام، جریان، جریان امریکایی در مقابل اسلام. از همان اول، از همان وقتی که احساس این شد که شاه باید برود، از همان وقت بختیار می آید و بختیار از یک گروه ملی گرا. مِن باب احتیاط هم آن ها می گویند که دیگر او از حزب ما و از جبهه نیست، این احتیاطی بود که کردند که اگر او کنار رفت، باز جبهه ای در کار باشد. از همان وقت که دیگر اساس سلطنت سست شد، این جریان در کار افتاد. همان وقت که من در پاریس بودم این جریان شروع شد. همان وقت هم می خواستند که شاه را نگه دارند، به اسم این که او سلطنت کند نه حکومت، با این اسم می خواستند حفظش کنند... از اول یک جریانی منسجم شده... در کار بود و ما درست توجه به آن نداشتیم، کم کم هی مطالب معلوم شد، کم کم خودشان را لو دادند و رسید به اینجا که من هر چه جدیت کردم که نرسد به اینجا، رسید. نه از باب این که به این ها اعتمادی داشتم، از جهات دیگری که به خود آقایان گفتم حالا رسیده جریان به اینجا که... [با] اصل جمهوری اسلامی که با آن مخالفت می شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شورای اسلامی و بعدش دولت و بعدش قوه قضایی، که با همه مخالفت می شد... یک جریانی بود که باید افراد متعهد نباشد، اگر شد آنها را از صحنه بیرون کنند و منعزل کنند... این یک جریانی بود و هست که می خواهند این کشور را با آن جریان بکشند به طرف امریکا، ... آن طور مسائل یکی یکی گذشت و از آن، طَرْفی نبستند. از این کشتار دسته جمعی که در تاریخ پارلمان ها و دولت های دنیا کم نظیر، یا بی نظیر است، از این هم فایده ای نبردند... ملت ما امروز تکلیفش این است که... چشم و گوششان را باز کنند و رفت و آمدهای آنها را کنترل کنند.( صحیفه امام، ج 15، ص 23 ـ 25)
ملت ایران با این فرامین امام خمینی به یاری دولت شتافتند و تمام گروه های مسلح مخالف نظام را شناسایی کردند و پرونده های آنها را بستند. یعنی پرونده ترورهای گستردۀ امریکایی برای زمینه سازی کودتای افسران جوان، بسته شد.(برگرفته از؛ دفاع مشروع؛ ترورهای اوایل پیروزی انقلاب اسلامی، ص549)
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دبدار با اقشار مختلف مردم فرمودند:
ماه شهریور هم از ماههای پرخاطره است. هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷، یعنی چند ماه به پیروزی انقلاب، در همین میدان شهدای تهران، عوامل رژیم طاغوت مردم بیپناه را به رگبار مسلسل بستند و تعداد زیادی -که هنوز هم برای ما معلوم نیست لکن تعداد کثیری [بودند]- از مردم را در آن میدان به قتل رساندند. در همین ماه شهریور، ترور ناجوانمردانه رئیسجمهور و نخستوزیر کشور -مرحوم شهید رجائی و مرحوم شهید باهنر- اتّفاق افتاد. در همین ماه شهریور، ترور شهید آیتالله قدّوسی -دادستان کلّ کشور- اتّفاق افتاد. در همین ماه شهریور، شهادت امامجمعهی تبریز(۱) بهدست منافقین اتّفاق افتاد. در همین ماه شهریور -روز آخر شهریور- حملهی نظامی رژیم بعثی صدّام به کشور اتّفاق افتاد. اینها خاطرات عجیبی است، پرمعنا است، پُرمغز است. در همهی این حوادث، رژیم آمریکا پشت قضیّه بود؛ عوامل آمریکایی بودند که یا بهطور مستقیم کمک کردند یا تشویق کردند یا حدّاقل چشمشان را بر این جنایات بستند.
جوانهای ما باید این خاطرات را فراموش نکنند؛ یکی از چیزهایی که بنده نگران آن هستم، این است که این نسل جوانِ بالنده ما که بحمدالله، هم آگاه و با بصیرت است، هم دارای انگیزه است، آماده بهکار است، وسط میدان است، انقلابی است، بتدریج این حوادث مهم را، این عبرتهای بزرگ دوران معاصر را از یاد ببرد؛ این کمکاری ما است، کمکاری دستگاههای مسئول است؛ این حوادث نباید کهنه بشود؛ حافظهی تاریخی یک ملّت نباید ضعیف بشود. اگر جوانهای ما در سرتاسر کشور این حوادث را ندانند، تحلیل نکنند، عمقیابی نکنند، در شناخت کشورشان و در شناخت آینده دچار اشتباه خواهند شد. جوانها باید این حوادث را درست بشناسند و بدانند که چه شد، چه اتّفاق افتاد، چه کسی بود؛ اینها را باید جوانها بفهمند.(بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم)
.
انتهای پیام /*