محمدرضا پهلوی در عصری به سلطنت رسید که جنگ دوم جهانی به سود قوای متفقین به پایان رسیده بود. سران سه کشور پیروز ـ روزولت رئیس جمهوری امریکا، وینستون چرچیل نخست وزیر انگلیس و جوزف استالین نخست وزیر اتحاد جماهیر شوروی ـ کنفرانس معروف خود را در تهران تشکیل دادند. در این کنفرانس ضمن بررسی اوضاع جهان و منطقه و معرفی ایران به عنوان «پل پیروزی»، ادامه سلطنت بزرگترین فرزند رضاخان ـ پس از تبعید پدرش به جزیره موریس ـ مورد تأکید قرار گرفت. فضای سیاسی ایران در آغاز پادشاهی محمدرضا به گونه ای بود که احزاب و شخصیتهای سیاسی پس از تحمل تنگناهای زمان رضاخان، جرأت عرض اندام یافتند و فعالیتهای تازه ای را آغاز کردند و روزنامه ها و مجله هایی که در دوران سلطنت رضاخان به تعطیل کشانده شده بودند، اجازه انتشار یافتند؛ شاه نیز چنان قدرتی نداشت، ضمن اینکه در ابتدای کار، خود را فردی دموکرات و آزادمنش معرفی می کرد، احزاب کهنه کار مثل حزب توده و احزاب دیگری که به اغتنام از فرصت، اعلام موجودیت کرده بودند، تمام تلاش خود را برای به دست گرفتن قدرت متمرکز نمودند، به طوری که ظرف مدت کوتاهی، پست نخست وزیری بین چند نفر، دست به دست شد.
از عامل نخست، یعنی توافق سران کشورهای پیروز در جنگ جهانی که بگذریم، عامل دیگری که باعث تثبیت سلطنت محمدرضا شد، فقدان رهبری مردمی بود. این بدان جهت بود که بسیاری از شخصیتهای سیاسی، مذهبی و ملی که مخالف رژیم بودند در دوره اختناق رضاخانی دستگیر و در زندان به شهادت رسیدند و یا تبعید شدند و تحت نظر قرار گرفتند. بسیاری از علما و روحانیان نیز به علت محدودیتهایی که رضاخان برای حوزه های علمیه ایجاد کرده بود و بر اثر تبلیغات سوئی که در مطبوعات وابسته آن عصر، علیه آنها به عمل آمد و به سبب عدم حمایتهای مردمی از فعالیتهای برخی از روحانیان به گوشه گیری پرداختند و از روی آوردن به مسائل سیاسی خودداری کردند.
گروههای چپ و الحادی، فضا را برای تاخت و تاز خود مناسب دیدند و تلاش گسترده ای را آغاز کردند. حزب توده پس از فرار رضاخان، اعلام موجودیت کرد و توانست با سوء استفاده از نارضاییهای مردم و طرح شعارهای به ظاهر انقلابی، گروه زیادی از جوانان بویژه دانش آموزان، دانشجویان، نظامیان، کارمندان و کارگران را به خود جذب کند. احزاب دیگر نیز کم و بیش، دارای هوادارانی بودند.
امام خمینی (س)، جنایتها و توطئه های شیطانی رضاخان را از نزدیک دیده بود و در عین حال، ماهیت رژیم پسرش، محمدرضا را به خوبی می شناخت و بدین جهت آنچه را که توسط عمال رژیم به اسم آزادی و آزادیخواهی صورت می گرفت، کافی نمی دانست. از این رو، در سال 1322 یعنی دو سال پس از فرار رضاخان با نوشتن کتاب «کشف الاسرار» نخستین گامها را برای اعتراض به اوضاع آن زمان برداشت و از غفلت و کم توجهی روحانیان به مسائل روز، شدیداً انتقاد کرد و رفتن رضاخان و روی کار آمدن پسرش، محمدرضا را، این چنین توجیه کرد:
«رضا خان رفت. دورۀ تاریک دیکتاتوری سپری شد. گمان می رفت که ملت، درد خود را فهمیده و از بیست سال فشارها و دست درازیها به جان و مال و ناموسشان عبرت می گیرند و بقیه معدودی از ورشکسته های عصر طلایی را خود آنها به سزای خود می رسانند و طرفداران ترک آیین و مراسم آن را پایمال می کنند، ولی باز خوابند و روزگار سیاه خود را فراموش کردند. ملت چون به حقوق حقۀ خود قیام نکرد، ماجراجوها فرصت به دست آوردند تا از ملاها تجاوز کردند و یکسره با دین و دینداری طرف شدند و محکمات قرآن را پایمال اغراض مسمومه کردند تا با دل گرم بتوانند صفحه مملکت را میدان اجرای نیات فاسدۀ خود کنند و دوباره آن سیاه بختیها و روزگارهای تلخ را عودت دهند».( ر.ک: کشف اسرار؛ ص 10)
امام خمینی (س) به نوشتن کتاب «کشف اسرار» بسنده نکرده، بلکه در هر فرصتی که پیش می آمد به افشای توطئه های رژیم دست نشانده پهلوی و روشن کردن اذهان مردم می پرداخت. برای مثال زمانی که به مناسبتی از او خواسته می شود به عنوان یک روحانی، مطلبی بنویسد، برخلاف شیوۀ علما و روحانیان دیگر ـ که معمولاً در اینگونه موارد در زمینه های احکام و اخلاق اسلامی مطالبی می نویسند که به علت کاربرد واژه های مهجور، تنها مورد استفادۀ خواص می باشد ـ با زبانی ساده و نثری شیوا، لبه تیغ تیز حمله را متوجه حکام جور و بخصوص رژیم ایران می کند:
«خودخواهی و ترک قیام برای خدا، ما را به این روزگار سیاه رسانده و همۀ جهانیان را بر ما چیره کرد و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران در آورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده، قیام برای نفس است که بیش از دهها میلیون جمعیت شیعه (ایران) را به طوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمۀ مشتی شهوت پرست پشت میز نشین شدند. قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد را بر یک گروه چند میلیونی چیره می کند. (ر.ک: صحیفه امام؛ ج 1، ص 22)
امام با درک موقعیت زمان و با تجربۀ تلخی که از دوران رضاخانی داشت وارد معرکه شد. مقام و مرتبه علمی آیت الله حاج سید حسین بروجردی را به خوبی می شناخت و بدین جهت کوشید تا موافقت ایشان را برای مهاجرت به قم و قبول مرجعیت و رهبری دینی و سیاسی مردم جلب کند و ایشان را به عنوان رهبر مذهبی، سیاسی در جریان امور حوزه و جامعه قرار دهد. ( ر.ک: سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 6، ص 59)
حادثه 15 بهمن 1327 شمسی و حملۀ مسلحانۀ نافرجام به جان شاه در دانشگاه تهران، بهانه ای به دست شاه داد تا ضمن سرکوب مخالفان، حکومت خود را نیز استحکام بخشد.
در مجموع دوران 37 ساله سلطنت محمدرضا شاه، شیوه حکومتی او بر اساس اصل قدرتمندانه و پدرسالارانه استوار بوده است، اگرچه در سال های 1320 تا 1332 مجلس و هیأت دولت در بازی سیاسی مملکت نقش بازی می کردند؛ اما محمدرضا شاه پس از بازگشت - بعد از کودتای 28 مرداد 1332 - به مسند قدرت، دست به سرکوب شدید زد و امید هرگونه مشارکت فراگیر مردم را در حیات سیاسی از میان برد و دیکتاتوری محض تشکیل داد.
بنابراین، کودتای ننگین 28 مرداد 32 موقعیت شاه را تثبیت کرد و بدین جهت، برنامه اسلام زدایی رژیم وارد مرحله تازه ای شد. اما شاه نتوانست به دلیل نفوذ روحانیت و بویژه مرحوم آیت الله بروجردی به طور کامل به مقاصد شوم خود، دست یابد.
حضرت آیت الله بروجردی در فروردین 1340 به رحمت ایزدی پیوست و با وفات ایشان، استعمارگران جهانی بویژه امریکای جهانخوار، به این تصور که از نفوذ روحانیت کاسته شده است، به اقدامهای سریعی به منظور اجرای طرحهای از پیش ساخته شده ای دست زدند. شاه نیز که نیروی مقاوم و ارزنده ای در کشور نمی دید مأموریت خود را شروع کرد.
نخستین اقدام رژیم، طرح مسأله ای با عنوان «انجمنهای ایالتی و ولایتی» در سال 1340 بود. اما مخالفت جدی روحانیان و مراجع تقلید قم، دولت وقت را وادار به عقب نشینی کرد. امام خمینی (س) با صدور بیانیه های تند و آتشین و ایراد سخنرانیهای متعدد به افشای توطئه های شوم امریکا و اسرائیل برای محو اسلام و چپاول ثروتهای ملل اسلامی و از جمله ایران پرداخت و بدین ترتیب به عنوان بزرگترین روحانی بیدار و دلیر در سرتاسر جهان شناخته شد.
امریکا که امام خمینی را مانع بزرگی بر سر راه امیال خود می دانست، درصدد برآمد تا به گونه ای او را از صحنه مبارزه خارج سازد. بر این اساس، تصمیم خود را در روز 15 خرداد 1342 و پس از سخنرانی مهم امام خمینی در مدرسه فیضیه به مرحله اجرا درآورد. زمانی که خبر بازداشت امام خمینی و انتقال او به یک زندان در تهران به گوش مردم رسید، قیامی گسترده در چند شهر از جمله تهران، قم، مشهد، شیراز، اصفهان و تبریز ایجاد شد و مسلمانان به پشتیبانی از رهبر خود و اعتراض به اقدام شاه و عمالش به تظاهرات پرداختند.
رژیم شاه با برقراری حکومت نظامی و کشت و کشتار بی رحمانه مردم، شعله های این اعتراضها را به طور موقت خاموش کرد، اما آتشی که افروخته شده بود، همچنان زیر خاکستر باقی ماند و پانزده سال بعد، کاخ ستم فرعون زمان را سوزاند و در کام خود فرو برد.
.
انتهای پیام /*