روابط عمومی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره): «همراه دوران غربت»، مجموعه خاطراتی از حجت الاسلام والمسلمین سید رضا برقعی مدرس (زاده ۱۳۲۷ در قم - درگذشت ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ در قم) از شاگردان آیت الله العظمی امام خمینی(ره) و عضو دفتر وی در شهر نجف بوده که سال ها در قم و نجف به همراهی امام و نهضت ایشان پرداخته است. این روحانی و فعال سیاسی بعد از دستگیری توسط ساواک با انتقال به تهران و سپری کردن دوره محکومیت مجبور به ترک ایران و حضور در عراق شد. وی پس از پیروزی انقلاب، نماینده امام خمینی در کشورهای حاشیه خلیج فارس بود.برقعی پس از رحلت امام به ایران برگشت و تا پایان عمر، به بحث و نظر در شهر مقدس قم پرداخت. برقعی سالها عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم بوده و تا پایان عمر به عنوان استاد دروس عالی در حوزه علمیه قم تدریس میکرد.
این کتاب که توسط محمدحسین عباسی و علیرضا نخبه تدوین شده است به همت «موسسه چاپ و نشر عروج» منتشر شده که در ادامه بخشی از آن را ملاحظه می کنید:
دکتر امینی: حکومت باید از خمینی حساب ببرد
بعد از وفات مرحوم آقای بروجردی (بهار 1340)، شاه تصمیم گرفت دکتر علی امینی را برای مذاکره و ایجاد زمینه دوستی با علمایی که امکان مرجعیت و جانشینی آقای بروجردی را دارند به قم بفرستد. و لذا از طریق عواملی که در بین روحانیون و شخصیت های سیاسی داشتند با مراجع آن زمان تماس گرفتند و هر کدام از آن ها به روش خودشان اجازه ملاقات خصوص را دادند؛ اما ملاقاتشان با امام خمینی در همان اتاق دیدارهای عمومی و در حضور جمعی علما و فضلا انجام شد.
امینی دم در اتاق ایستاده بود و شخص همراهش به حضرت امام عرض می کند که آقای دکتر آمده است. امام هم بی آن که تشریفات خاصی برای او قائل شوند می گویند «بفرمایند». جایی در کنارشان باز می شود و امینی می نشیند و از حضرت امام احوال پرسی می کنند. از مضمون صحبت هایشان چیزی به یاد ندارم. سخن پنهانی نبود و در حد احوالپرسی بود. همان موقع شنیدیم که امینی پس از رفتن، درباره امام گفته بود که این تنها شخصیتی است که حکومت باید از او حساب ببرد؛ آدم پخته ای است که برخورد با سیاسی ها را بلد است و با دیدنشان دست و پایش را گم نمی کند و تشریفات خاصی برایشان قائل نمی شود. اهمیت این سخنان در آن است که سیاست مدار کهنه کار شصت ساله ای مثل او این حرف ها را بیان می کند.
وقتش که قرار شد بدهم گوشش را ببرند اسمش را خواهم گفت
اول فروردین 1342 مصادف با 25 شوال؛ سالروز شهادت امام صادق(ع) بود. زائران در ایام تعطیلات عید به قم آمده بودند. مرحوم آقای گلپایگانی، عصر روز بیست و پنجم شوال در مدرسه فیضیه روضه داشتند. من آن روز هم به مدرسه فیضیه رفته بودم و فاجعه هجوم ماموران پهلوی به آن جا را با چشمان خود دیدم. و آن خاطره تلخ پس از پنجاه سال از یادم نرفته است.
ابتدا آقای سید محمد آل طه به منبر رفت. تا نزدیکی های حوض، جمعیت طلاب بود و بعد از آن هم مردم عادی غیرطلبه و به خصوص افراد بسیار درشت هیکل و ورزیده که بعدا معلوم شد کماندوهای تحت فرمان سرهنگ مولوی هستند، در مدرسه حضور پیدا کرده بودند.
بعدها در سخنرانی حضرت امام فرموده بودند آن آقایی که فعلا اسمش را نمی آورم با یک سوت دستور داده بود کماندوها به فیضیه حمله کنند. به وقتش که قرار شد بدهم گوشش را ببرند اسمش را خواهم گفت. بعد از آن مولوی در زندان پیش امام رفته و گفته بود شما دیگر بنا ندارید گوش کسی را ببرید؟ امام هم با ظرافت فرموده بودند: عجله نکن هنوز دیر نشده است. او در زمان ریاست پاکروان بر ساواک کشور، رئیس ساواک تهران بود و هلی کوپترش بعد از مدتی سقوط کرد و آتش گرفت و از دنیا رفت.
من هم مانند همان طلبه ها
وقتی که حادثه فیضیه رخ داد برخی از طلاب به خانه امام آمدند و در همان حین حادثه گزارش ماوقع را به ایشان دادند. ایشان هم برای ضعیف نشدن روحیه طلاب گفته بودند می خواهند همین حالا به مدرسه فیضیه بروند. عده ای ممانعت کرده و گفته بودند به صلاح نیست. امام هم در پاسخ فرموده بودند من هم مانند همان طلبه ها. البته عاقبت طلاب مانع حضرت امام شدند.
حضرت امام بعد از حمله به مدرسه فیضیه دیگر اجازه ندادند این مسئله فراموش بشود هم مجلس روضه برای شهدای مدرسه فیضیه برپا کردند و هم یک روز حدود ساعت ده پس از اتمام درسشان فرمودند که به مدرسه فیضیه می روند تا برای شهدای حادثه دوم فروردین فاتحه بخوانند. و به هر مناسبتی مسئله مدرسه فیضیه را یادآوری می کردند.
باتری همراه داشته باشید
حضرت امام با رابط هایشان در شهرها به همه اعلام کرده بودند که می خواهند عصر روز عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی کنند. به طلبه ها سفارش کرده بودند که در سفر تبلیغی محرمشان تجاوز رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه را به آگاهی مردم برسانند. به سران هیات ها و مداحان هم پیغام داده بودند که در متن نوحه هایشان ظلم و ستم رژیم شاه را مطرح کنند. سال پرهیجانی بود. جمعیت قم در آن سال (1342) بسیار کم بود و وسایل ارتباط جمعی امروز وجود نداشت. اصلا با امروز قابل مقایسه نبود. مدرسه فیضیه و صحن های حرم و خیابان های اطراف آن در روز عاشورا پر از جمعیت بود. از جلوی در مسجد امام حسن عسکری تا خیابان آستانه و سه راه موزه و خیابان ارم و صحن های حرم را بلندگو نصب کرده بودند.سیم کشی و نصب بلندگوها کار مرحوم حاج فتح الله رنجبر و حاج علی راننده خاور در شرکت ترانسپورت بود. حاج فتح الله هم با راننده ها و ماشین داران مرتبط و خیلی فعال بود و هم به حضرت امام ارادت زیادی داشت. امام به حاج شیخ علی اصغر مروارید منبری آن روز و حاج علی راننده فرموده بودند تعدادی باتری ماشین هم به عنوان ذخیره و احتیاط بیاورید. آن ها گفته بودند با بودن برق نیاز چندانی به باتری نیست. امام در جواب فرموده بودند که برق را قطع خواهند کرد. آقا شیخ علی اصغر مروارید منبری جوان، سخنرانی غرایی کرد. در بین صحبت های ایشان برق ها قطع و سروصدا بلند شد، بالافاصله برق باتری ها را وصل کردند. آقای مروارید گفت ناراحت نباشید؛ برق را از کارخانه قطع کردند؛ ما هم از باتری ها استفاده می کنیم. مردم ساکت شدند و سخنرانی ایشان ادامه یافت.
خوف آن را دارم که مجبور شوم به مردم بگویم شما را بیرون کنند
امام از در همیشه بسته ای که بین صحن قدیمی و مدرسه فیضیه است وارد شدند و رفتند و روی همان سکوی انقلاب نشستند و سپس سخنرانی معروفشان را ایراد کردند و بعد در انتها به آقای الیاسی فرمودند دعا کند. تعبیر امام این بود: «من خسته شدم جناب آقای الیاسی دعا کنند».
حضرت امام در آن سخنرانی تاریخی خطاب به شاه فرمودند: من 63 ساله ام و شما هم 43 ساله اید و در سنی هستید که باید عقلانیت و تدبیر داشته باشید؛ به دشمنان تکیه نکنید؛ به ملت تکیه کنید؛ اگر این وضع ادامه پیدا کند خوف آن را دارم که مجبور شوم به مردم بگویم شما را بیرون کنند.
سخنرانی امام به خوبی تمام شد. ساواک آن روز جرات نداشت که عوامل خود را بین مردم بفرستد و شرارت هایی را انجام دهد. آن سخنرانی در روز دهم محرم و عصر عاشورا بود. پس فردای آن یعنی 12 محرم و شب پانزده خرداد به بیت امام هجوم بردند و ایشان را دستگیر کردند و به تهران بردند.
.
انتهای پیام /*