عرفان متعهد

  محمد قدسی

 هست بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

مَصْحَف آیات اسرار قدیم

نام حق سر دفتر هر دفتر است

آنچه بی نام خدایست ابتر است

افتتاح نامها از نام او

هر دو عالم جرعه نوش از جام او

«محمد لاهیجی»

 مقدمه:

از آغاز پیدایش جامعه انسانی و ظهور خلل در یکپارچگی آن و پدیدار گشتن انواع عواملی که سدّ راه تعالی و بهروزی انسان می گردد، پیوسته اندیشمندان و مصلحان بسیاری کوشیده اند تا فساد حاکم بر جوامع انسانی را از بین ببرند و ریشۀ تباهی انسان را از بن بر اندازند و طرحی پی ریزی کنند تا شرایط رشد و عروج انسان و خوشبختی جاودانه او فراهم شود و زمینه های آفرینش انسان کامل که عصارۀ هستی و سزاوار مقام خلیفة اللهی در زمین است، تحقق یابد. از این رو است که قرنها پیش مولانا بانگ برمی آورد:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

 گفتا که یافت می نشود جسته ایم ما

گفت آن که یافت می نشودآنم آرزوست

«دیوان شمس»

واقعیت آن است که از بدو پیدایش تباهی در جوامع انسانی تا کنون طرح مدینه های فاضلۀ بسیاری به وسیله مصلحان و متفکران آرمان گرا ریخته شده است که ادعای آنها فراهم ساختن شرایط عینی و ذهنی و ایجاد جامعه ای برین، برای تربیت و ظهور انسان کامل بوده است. علی رغم آن که هیچ گاه عملاً این آرمان شهرها تحقق نیافته اند تا ادعایشان در آفرینش انسان کامل در محک قرار گیرد و آزموده شود تا معلوم گردد، آیا چنین طرحهایی درست از آب در می آید یا نه؟ اما چه این طرحهای جوامع آرمانی عملاً تحقق پذیر باشد یا نباشد، یا موجبات آفرینش انسان کامل و بهروزی جاودانه او را فراهم آورد یا نیاورد، فرضاً اگر بپذیریم که همه آنها عقلاً ممکن الحدوث هستند و وقوع آنها محال نمی باشد، در راه ایجاد و بقای همه آنها حد اقل یک مانع اساسی وجود دارد و آن خودبینی، خودخواهی و در نهایت خود پرستی است.

استقرار جامعه آرمانی دو مرحله دارد؛ مرحله نخست: شامل تهیه مقدمات، برنامه ریزی، سازمان دهی و مبارزه در راه تأسیس آن است که پیمودن این مرحله بدون وجود انسانهای آزاد و وارسته که در راه هدف سر از پای نشناسند کاری ناممکن و محال است و رسیدن به چنین جامعه ای تنها در صورتی ممکن است که هر نیرو و عضو سالک این راه آنگونه باشد که از مفهوم ابیات زیر برمی آید:

مست جام عشق گردد آن چنان

کز خودی هرگز نیابد او نشان

محو گردد در جمال با کمال

فارغ آید از فراق و از وصال

نیست گردد او ز هستی مجاز

بی خبر آید ز ناز و وز نیاز

از غم دنیای دون و ملک و مال

خاطرش آسوده باشد لایزال

پردۀ او باز برخیزد ز راه

یابد او بی ما و من قرب اله[1]

مرحله دوم که بعد از پی ریزی و تأسیس جامعه آرمانی قرار دارد: دوران استمرار و بقای آن جامعه است. کار این مرحله هر چند به ظاهر کم خطر و بی زحمت می نماید ولی از آنجا که چنین جامعۀ آرمانی بعد از تأسیس یکباره به تمام چهار چوب ها، خصایص، اوصاف و اهداف خود، نمی تواند برسد بلکه به تدریج و گام به گام در این راه باید به پیش رود تا هر روز نسبت به روز قبل جامعه به اهداف نهاییش نزدیک و نزدیکتر شود، همواره از یک طرف در معرض خطر هولناک انحراف رهبران و نیروهایی است که تا مرحلۀ تأسیس و استقرار با تلاش و جانفشانی خویش در راه رسیدن به چنین جامعه ای با تمام وجود کوشیده اند، و از طرف دیگر با به پایان رسیدن دوران سخت و جانکاه مبارزه مستقیم، این خطر وجود دارد که فرصت طلبان با تغییر چهره همراه با سهل انگاری و نا آگاهی یا بی ایمانی برخی از نیروهای سازنده جامعه آرمانی، خود را در صف این نیروها جا بزنند و مانع رسیدن جامعه آرمانی به اهدافش شوند.

با سیری گذرا در تاریخ همۀ جنبش ها، سازمان ها و نیروهایی که در راه ساخت و ابقای جامعه آرمانی خویش گام زده اند، این حقیقت آشکار می گردد که آنها اکثراً در همان مرحله اول شکست خورده اند و از راه باز ایستاده اند و سرانجام در وضعیتی قرار گرفته اند که آرمان خویش را کنار گذاشته و اسیر جبر حاکم بر زمان خویش شده اند؛ گروه اندکی هم که در طول تاریخ جوامع انسانی توانسته اند پایه های جامعه مطلوب خویش را بنا نهند و به مرحله تأسیس آرمان شهر خود برسند، دیری نپایید که یا خود دچار انحراف شدند و یا از عوامل خارجی فریب خوردند و از پای درآمدند، که این نیز به ضعف و ناتوانی خود نیروهای آرمان گرا برمی گردد، زیرا «ذره ای چرک اندرون آن کند که صد هزار چرک برون نکند.»[2]

بررسی وضعیت و سرنوشت همه این نهضت ها و جنبش های آرمان گرا این واقعیت را به اثبات می رساند که عامل اساسی شکست، عدم پی گیری مبارزه و انحراف از هدفهای نخستین، پس از بر اندازی نظام و حکومت مخالف و استقرار پایه های جامعه آرمانی، خودخواهی، خود پسندی و خود بینی بوده است که ریشه آن دنیا پرستی است و بس که «رأسُ کلِّ خطیئةٍ حُبُ الدنیا»[3] - منشاء هر خطایی دوستی دنیاست – و «همه این گرفتاریهایی که برای بشر هست، از انانیّت انسان است. ما هر چه داریم و هر چه بر ما بگذرد، از این حُب نفس است، از این انانیّت است. توجه به خود وقتی باشد، همه جهات خودم باشم، همه چیز را برای خودم بخواهم، همه گرفتاریها از این نقطه است.»[4] «تمام فسادهایی که در عالم پیدا می شود، از خودخواهی پیدا می شود …»4

بنابر این، تنها آرمانی می تواند جامعه ای را بنا نهد که انسان را از هر قید و بند باز دارنده راه رستگاری جاودانه، رها سازد و نیک بختی فنا ناپذیرش را تضمین کند که بر جهان بینی مُتْقَن و مستحکمی پی ریزی شده باشد که در آن اساساً هر گونه خودخواهی، خود بینی و خود پسندی با مبانی آن جهان بینی در تناقضی آشکار باشد و این جهان بینی تنها عرفان متعهد است که بر این باور است:

عیب است بزرگ بر کشیدن خود را

وز جملۀ خلق برگزیدن خود را

از مردمک دیده بباید آموخت

دیدن همه کس را و ندیدن خود را

«خواجه عبدالله انصاری»

زیرا

زمین در جنب این نه سقف مینا

چو خشخاشی بُود بر روی دریا

ببین تا تو در این خشخاش چندی

سزد گر بر بروت خود بخندی

«عطار، اسرار نامه، سطر 1747»

و ایمان کامل دارد که «دنیا همچون پیکری است که سر آن کبر و چشم آن آز و گوش آن ولع و زبان آن ریا و خودنمایی و دست آن شهوت و پای آن خود پسندی و قلب آن بی خبری و بودش نیستی و ثمره اش تباهی است، پس هر کس آن را دوست گیرد، کبر و خود بینی به او دهد...»[5] و پیام خالق هستیش این است که «خانه آخرت  - بهشت – را برای کسانی قرار دهیم که در زمین در پی برتری جویی و فساد نباشند، که سرانجام از آنِ پروا پیشگان است.» [6] هدف از نگارش این سطور تبیین، تشریح و در نهایت اثبات این مدعی است که معتقدان به عرفان متعهد، منادیان راستین رهایی انسان در روزگار حاکمیت کفر و شرک و سرمایه سالاریند و  تنها آنها هستند که تا آخرین نفس برای سعادت جاودانه انسان به رزم بی امان خویش ادامه خواهند داد و در این راه فقط به ادای وظیفه خویش می اندیشند و دیگر هیچ که «در طریقت پیش سالک هر چه آید خیر او است».

مبانی رهایی بخشی عرفان متعهد

هر مکتب و جهان بینی نمی تواند مدعی رهایی انسانها از قید و بند اسارت و از بین بردن عوامل تباهی جامعه و در نهایت نیک بختی افراد اجتماع باشد؛ بلکه جهان بینی و مکتبی می تواند رهایی و نیک بختی انسان، آرمانش شمرده شود که رهایی و سعادت انسان ضرورتاً از مبانی و ارکان اعتقادات آن نشأت گیرد. همچنانکه حاصل جمع هر عددی نمی تواند پنج شود بلکه تنها اعدادی خاص حاصلشان پنج خواهد شد، دستآورد هر مکتب و جهان بینی آنگاه آزادی و بهروزی و نیک بختی جاودانه انسانها خواهد بود که مبانی و ویژگی های آن در صورتی که به وقوع بپیوندد و عینیت یابد، نتیجه و میوه ضروری آن خوشبختی جاودانه انسان باشد. جهان نگری عرفانی از مبانی و خصوصیاتی برخوردار است که در صورت تحقق و عینیت یافتن چنین خواهد بود که در این مقاله مهمترین آنها مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

1. حاکم مطلق هستی خداست – توحید نظری -

در جهان بینی عرفانی خداوند حاکم مطلق و بلا منازع هستی است، «هواللهُ الذی لا اِلٰه الا هو الملک القُدّوس السلام المؤمن المهیمن العَزیزُ الجَّبار المُتکبر سُبحان الله عما یُشرکون»[7]، و در همه جا حاضر و ناظر است زیرا که «لله المَشْرِق و الْمَغربِ فَاَینما تُوَلُّوا فَثَم وَجْهُ الله»[8] - مشرق و مغرب هستی از آن خداست و هر جا روی گردانید آنجا خداست. - «یَعْلَمُ ما فی السموات و الارض و علی کل شیئٍ قدیر» [9] - او بر هر آنچه که در آسمان و زمین است آگاه و بر هر چیزی تواناست. – چون او آفریدگار هستی است، بنابر این بر جزء جزء ذرات جهان آفرینش آگاهی کامل دارد همچنانکه سلطه مطلق او بر آنها جاری است. «حاکمیت زمین و آسمان و اصل جوهر آنها از آن خداست؛ امکان فرار از حکومت او و بیرون رفتن از سیطره اقتدارش وجود ندارد؛ برای این که حاکمیت او بر همۀ موجودات گسترده شده است. همچنانکه سلطۀ او بر همۀ مراتب هستی بسط یافته است و هیچ چیز در هستی نیست مگر آن که آن تحت سلطه و مالکیت او است و بر همۀ اشیاء کاملاً سلطه دارد و هر اقتدار و سلطه ای از ظهور اقتدار و سلطۀ او است.»[10] که «هیچ جُنبنده ای نیست مگر آن که فرمان او به دست خداست.» [11] از این روی است که انسان عارف در دعای سحر خدا را اینگونه می خواند: «اللهم انی اسألک من سلطانک بادومه، و کل سلطانک دائم، اللهم اِنی اسألک بسلطانک کله» [12] - خدایا من از تو با دوام ترین سلطنت و اقتدارت را می خواهم که همۀ سلطنت و اقتدار تو جاودانه است. پس خدایا من همه سلطنت و اقتدار تو را می خواهم – که سلطان راستین هستی او است و سلطنت و اقتدار حقیقی از آن است.

ولیّ و شاه و درویش و پیمبر         

همه در تحت حکم او مُسَخّر

جز از حق می نیابد دلربایی

که شرکت نیست کس را در خدایی

مؤثر حق شناس اندر همه جای

ز حد خویشتن بیرون منه پای [13]

هم او است که خود «گواهی داد خدایی نیست جز او و فرشتگان و صاحبان دانش نیز چنین گواهی دادند.» که کران تا کران هستی تجلی گاه ذات او است و «جهان هستی از ملکوت، لاهوت و جبروت و ناسوت همه یک جهان است بعضی سایه و ظل بعضی دگر و یا همه مانند یک دریای نور است ذو مراتب بشدت و ضعف یا یک دریاست مواج که امواج مختلف آن همواره نمودار می شود، تکثرات که موجودات مختلفند همان امواج دریایند و گرنه دریا در حد ذات خود یکی است و هر گاه امواج فرو نشیند و دریا آرام شود یک چیز بیش نباشد و آن دریاست پس عوالم ملکوت، جبروت و ناسوت همه امواج این دریایند، نهایت امواج بزرگتر و دارای نمودی ظاهر تر آدمی و جن و پری و حیوانات و معادن و نباتات و سایر موجوداتی که شناخته و یا ناشناخته اند همه امواج خردتر این دریایند برحسب منازل و مراتب خود که در جوش و خروشند و هرگاه اراده ازلی و حکم لم یزلی ایجاب کند همه فروکش کنند و به دریا که اصل خود است باز گردند که فرمود لمن الملک الیومَ لله الواحِدالقهّار[14] و انا الیه راجعون.»[15] از این روی است که «– کامل و عارف – در هیچ صورتی از صور تجلیات انکار او نکند؛ بلکه حقِ تعظیمِ او بجای آرد و عبادتی که مناسب مقام اوست به تقدیم رساند – چه تجلیّات حق و صور آن را نهایتی نیست که کامل عارف و حق شناس واقف بر آن وقوف کند.»[16]

خلاصه آن که «جز خدا هیچ مؤثری در هستی نیست» – لا مؤثر فی الوجود الا  الله[17] - و هیچ دگرگونی و نیرویی در جهان غیر از خدا نمی باشد «لا حَوْل ولا قوَّةَ اِلا بالله العَلّی العَظیم» [18] و آنچه در زمین و آسمان است از آن اوست «له ما فی السموات و الارض.»[19] بنابر این جایی در جهان آفرینش و پهنه بی کران گیتی برای عرض اندام و یکه تازی هیچ طاغوت و سلطه گر شیطانی باقی نمی ماند و همه قدرتها در برابر حاکمیت آفریدگار جز نمود مجازی در نظر عارف حقیقی به حساب نمی آیند.

 کف دریاست صورتهای عالم

ز کف بگذر اگر اهل صفایی[20]

2. همۀ کارها برای خدا – توحید عملی –

از جهتی همه کارهای انسان بر دوگونه است، ارادی و غیر ارادی، در اینجا آنچه مورد نظر است کارهای ارادی انسان است نه کارها و حالات غیر ارادی که از تصرف انسان خارج است همچون عکس العمل او در برابر نور، سرما، گرما، گرسنگی، تشنگی و کلیه حالات طبیعی که بر انسان عارض می شود؛ هر چند انسان می تواند به جایی برسد که حتی نفس کشیدنش هم برای خدا باشد، چنانکه خواجه عبدالله انصاری در این باره می سراید:

پیوسته دلم دم از رضای تو زند

جان در تن من نَفس برای تو زند

گر بر سر خاک من گیاهی روید

از هر برگی بوی وفای تو زند[21]

آنچه مورد نظر و غایت سلوک عرفان عملی است، آن است که انسان به درجه ای برسد که همه کارها و حالاتش فقط برای رضای حق تعالی باشد و در هر عملی تنها او را در نظر داشته باشد و بس و در هر اقدامی هیچ چیز غیر از حق را به حساب نیاورد زیرا به قول حکیم سنایی غزنوی:

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست

یا رضای دوست بایدیا هوای خویشتن

و این خلاصه فرمان صاحب شریعت است که «ما اُمِرُوا اِلّا لِیَعْبُدُو الله مخلصین لَهُ الدَّینَ»[22] - امر نشدند مگر برای اینکه در دین الهی، خدا را خالصانه بپرستند – و عمل به مقتضای «اِیاک نَعبُد و ایاک نستعین» می باشد که سرود مدام مسلمانان و مؤمنان است.

انجام همه کارها برای خدا و در هر عملی خدا را در نظر داشتن نشانگر حقیقی علم و ایمان به یگانگی خدا و توحید او است؛ چون «جمیع علوم را عملی است حتی علم توحید را نیز اعمالی است قلبیّه و قالبیه. توحید تفعیل است؛ و آن کثرت را به وحدت برگرداندن است؛ و این از اعمال روحیّه و قلبیّه است. تا در کثرات افعالیه واقعی و سبب حقیقی را نشناختی و دیدۀ حق بینی پیدا نکردی و خدا را در طبیعت ندیدی و جهات کثرات طبیعیّه و غیر طبیعیّه را فانی در حق و افعال او نکردی و به سلطان وحدت فاعلیت حق در قلبت عَلَم نیفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفیه بکلّی دور و از توحید مهجوری. تمام ریاهای افعالیّه و اکثر ریاهای قلبیّه از نقصان توحید افعالی است.» [23] زیرا هر کاری که به غیر از رضای ذات حق، هدف دیگری داشته باشد، سد راه سالک است. باز دارنده سلوک و مانع قرب الی الله و حجاب جِلْویِه حق؛ حتی خود «علم توحید هم اگر برای غیر خدا باشد از حُجُبْ ظلمانی است، چون اشتغال به ماسوی الله است. اگر کسی قرآن کریم را با چهارده قرائت «لماسوی الله» حفظ باشد و بخواند جز حجاب و دوری از حق تعالی چیزی عاید او نمی شود.»[24]

 میوه و حاصل اعتقاد و ایمان به توحید سه گانه نظری، یعنی توحید ذات، صفات و افعال در خداوند قادر مطلق و آفریننده هستی، توحید عملی است و آن عبارت است از آنکه انسان عارف به این واقعیتِ حاکم بر هستی در هر کاری که از او سر می زند فقط و فقط رضای حق را در نظر داشته باشد نه هیچ چیز دیگر، و این ممکن نیست مگر آنکه در هر کاری اخلاص کامل داشته باشد؛ زیرا «کمالُ توحیدُهُ الاِخلاصُ لَه» [25] - کمال توحید و یگانه دانستن خدا، اخلاص نسبت به او است – و  «اخلاص به کسر اول، در نزد سالکین اخراج خلق است» از معامله خدای تعالی، یعنی هیچ عملی را جز برای خدا انجام ندهد. و در جای دیگر آمده است اخلاص آن است که جمیع حرکات و سکنات و نشست و برخاست ها و دیگرگونیها و کردارها و گفتارهای سالک برای خدا انجام گیرد، در شرح قصیده فارضیّه آمده است: بدان که آنچه از بنده ظهور یابد اعم از اینکه گفتار باشد یا کردار، عمل باشد یا حال، رویی به خلق دارد و رویی به حق سبحانه، آنکه خود را از جانب خلق خلاص کند و روی به حق آرد او را مخلص (به کسر لام) نامند و فعلش را اخلاص گویند. و آن را بر دو قسم اخلاص، و اخلاصِِ اخلاص تقسیم کرده اند. امّا قسم اول یعنی اخلاص بر چهار قسم است. اول اخلاص در گفتار، دوم اخلاص در کردار که در همۀ اعمال رضای حق طلبند، سوم اخلاص در اعمال و عبادات شرعی، چهارم اخلاص در احوال و واردات قلبی. اما قسم دوم یعنی اخلاصِ اخلاص آن است که سالک عمل خود را به هیچ وجه من الوجوه نبیند بلکه همه اعمال را از آن خدای تعالی داند. بنابر این مخلص (به کسر لام) واقعی خدا است نه او.»[26]

«اول مقام توحید فانی گشتن همه چیزهاست از دل مرد و با خدا گشتن به جملگی» [27] است که پیام اساسی آرمان عارفان، خالق هستی به سر سلسله کاملان، حضرت محمد صلی الله علیه و آله چنین است که «قُلْ اِنَّ صلاتی و نُسُکی و محیای و مماتی لله رَبّ العالمین»[28] - بگو نماز و عبادت و زندگی و مرگم برای الله پروردگار جهانیان است-.

در مقام توحید انسان عارف باید به جایی برسد که جز رضای حق هیچ نخواهد و از هیچ چیز نترسد و از سرزنش هیچ کس ترسی به خود راه ندهد، که عارفان و موحدان حقیقی «یُجاهدون فی سبیل الله و لا یَخٰافُونَ لَوْمَة لائمٍ»[29] - در راه الله می رزمند و از سرزنش هیچ نکوهشگری نمی ترسند – و در این راه سختی و آسایش برایشان، یکی است که «غم و شادی بر عارف چه تفاوت باشد» چنانکه پیشوای سالکان طریق حق، امام علی فرموده است: «جانهایشان چنان در سختی فرود می آیند که در آسایش فرود می آیند».[30] از این روی عمل به توحید و کار تنها برای خدا برای کسانی ممکن است که واقعاً به خدا ایمان داشته باشند و به درجه ای از باور و یقین برسند که همه چیز را در تحت تصرف خدا بدانند و در همه کارها خدا را شاهد و ناظر ببینند و سعادت جاودانه را در خشنودی او خلاصه کنند، به نحوی که هیچ چیز غیر از  الله نتواند تأثیری در آنها داشته باشد و موجب تشویش و ناراحتی آنها را فراهم سازد؛ چنانکه شیخ ابوبکر واسطی «روزی با اصحاب در خانه نشسته بود و در آن خانه روزنی بود ناگاه آفتاب در آن روزن افتاده بود ذره بهم برآمده بود، شیخ گفت شما را این حرکات ذره ها تشویش می آرد؟ اصحاب گفتند نه، شیخ گفت مرد موحّد آن است که اگر کونین و عالمین و باقی هر چه هست اگر همچنین در حرکت آید که این ذره ها، یک ذره درون موحد را تفرقه پدید نیاید اگر موحد است.»[31]

با توجه به ایمان به حاکمیت الله و توحید عملی است که امام علی(ع) در گیرو دار جنگ بر فرزندش محمدبن حنفیه می گوید: «کوهها از جای کنده شوند ولی تو از جای کنده نشو.»[32] از این روی در روزگار سیطره شوم کفر و شرک در جهان این بیت از حافظ گویای واقعیت عینی توحید است که:

درمدرسه کس را نبود دعوی توحید

منزلگه مردان موحد سر دار است

آری بازتاب توحید نظری، حاکمیت مطلق الله بر کران تا کران هستی، توحید عملی است و آن جز با اینکه همه کارها به خاطر خدا انجام گیرد و در راه حق از هیچ چیز باک و ترس و واهمه ای وجود نداشته باشد و غیر از خدا از کسی پروا نباشد، ممکن نشود و تحقق نیابد؛ در غیر این صورت سخن از توحید فریبی بیش نیست که نه تنها موجب رستگاری دنیا نمی شود بلکه آخرت را هم تباه می کند، زیرا که خداوند از گفته بی عمل متنفر است چنانکه فرمود: «یا اَیُّها الذین اٰمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون، کَبُرَ مَقتاً عِندَ الله اَن تقولُوا ما لا تَفْعَلون.»[33] در حالی که رستگاری حقیقی در گرو عمل خالصانه در راه رضای حق است که «تمام صفات وارسته ی انسانی، در انقطاع کامل الی الله نهفته است و اگر کسی بدان دست یافت به سعادت بزرگی نائل شده است»[34] «چون در قلب ریشۀ توحید فعلی حق محکم شد و با آب علم توأم با عمل لطیف که قرع باب قلب کند آبیاری گردید، نتیجۀ آن، تذکّر مقام الوهیت شود، و قلب کم کم صافی برای تجلّی فعلی حق شود. و چون خانه از خائن و آشیانه از بیگانه خالی شد، صاحب خانه آن منصرف شود، و دست ولایت حق از ملکوت باطنی و قلب تا ملک و ظاهر بدن قوای ملکوتیه و ملکیّه را در تحت تصرف و حکومت خود درآورد، و شیاطین یکسره از این مرحله نیز کوچ کنند و مملکت باطنی به استقلال خود، که عین استقلال برای حق است، برگردد.» [35] و تنها انسانهایی می توانند تا آخر در راه رهایی و رستگاری جاودانه مردم گام بردارند که به این مقام رسیده باشند.

سیل چون آمد به دریا بحر گشت

دانه چون آمد به مزرع کشت گشت

چون تعلق یافت نان با بوالبشر

نانِ مُرده زنده گشت و با خبر

موم و هیزم چون فدای نار شد

ذات ظلمانیّ او انوار شد

سنگ سُرمه چونک شد در دیدگان

گشت بینائی شد آنجا دیدبان

ای خنک آن مرده کز خود رسته شد

در وجود زندۀ پیوسته شد[36]

3. نفی خود پرستی

همچنانکه ذکر شد یکی از موانع اصلی بهروزی و نیک بختی راستین جوامع بشری و شکست جنبش های انقلابی، خود بینی و خودخواهی حاکم بر همۀ انسانها بویژه رهبران این جوامع و جنبش ها است، در حالی که یکی دیگر از ویژگیهای جهان بینی عرفانی که بر دو اصل دیگر قرار دارد، نفی خودپرستی، خود خواهی و خودبینی است. نمی شود خدا را حاکم بر جهان دانست و مدعی پرستش او شد و در همان حال خود پرست بود که به قول حکیم سنایی غزنوی:

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست

یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن

چون خود پرستی با خدا پرستی متناقض و همچون روز و شب غیر قابل جمع می باشد، لذا ادعایی دروغین است که شخص خود پرست دم از خدا پرستی بزند از این روی در عرفان متعهد اوج کمال و عروج معنوی برابر است با رهایی از خود، زیرا، «آخرین مرتبۀ توحید آن است که در وجود به جز یکی را نبیند و این مقام مشاهدۀ صدیقین است که صوفیه آن را فنا در توحیدش نامند زیرا صاحب این مقام از آن جهت که به جز یکی نمی بیند خود را نیز نمی بیند و به آن معنی که از رؤیت خویشتن نیز فانی می گردد.»[37]

با چشم منی جمال او نتوان دید

با گوش تویی نغمۀ او کس نشنید

این ما و تویی مایۀ کوری و کری است

این بُت بشکن تا شودت دوست پدید [38]

تا هنگامی که انسان خود را می بیند و در هر کاری در اندیشۀ خود است و به منافع خود فکر می کند، محال است خدا را ببیند؛ چون «حقیقت خلوت با حق ترک غیر است حتی نفس، که از بزرگترین اغیار و ضخیم ترین حُجُب است و انسان تا مادامی که به خود مشغول است از حق غافل است چه جای آنکه با حق خلوت کند.» [39]

خود پسندی سد هر پیشرفت و کمالی است چون انسان وقتی در راه پیشرفت و کمال خویش گام برمی دارد که گمان می کند، دارای نقص یا نواقص و کاستی هایی است که باید آنها را جبران کند و از میان بر دارد یا آنها را تبدیل به کمال کند، اما کسی که خود را کامل می داند دیگر الزامی برای تلاش در جهت کمال خویش در خود احساس نمی کند، از این روی «خودپسندی، مانع از کسب سعادت می باشد زیرا شخص از خود راضی تصور می کند سعادت را بدست آورده است و حضرت رسول خدا(ص) فرمود: «اگر مرتکب گناه نشوید، از چیزی می ترسم که از آن بدتر است: خود پسندی، خود پسندی».[40]

با خود بینی انسان به هیچ مقام و منزلت حقیقی نمی رسد، هیچ کاری برای او سودی پایدار نخواهد داشت، حتی عبادت و تلاوت قرآن هم دردی از او دوا نخواهد کرد، زیرا «یکی از حجابهای بزرگ حجاب خود بینی است که شخص متعلّم خود را به واسطۀ این حجاب مستغنی بیند و نیازمند به استفاده نداند. و این از شاهکارهای مهمّ شیطان است که همیشه کمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه که دارد راضی و قانع کند و ماوراء آنچه پیش او است هر چیز را از چشم او ساقط کند. مثلاً، اهل تجوید را به همان علم جزئی قانع کند و آن را در نظر آنها جلوه های فراوان دهد و دیگر علوم را از نظر آنها بیفکند. و حَمَلۀ قرآن را پیش آنها به خود آنها تطبیق کند و آنها را از فهم کتاب نورانی الهی و استفاده از آن محروم نماید.»[41]

تنها هنگامی سلوک در راه حق ممکن شود و بارقه های نورانی الهی جلوه گر گردد و گامها در طریق سلوک به حق نزدیک و نزدیکتر شود که سالک از خود بگذرد و جز به راه حق نیندیشد و تنها به فکر انجام وظیفه الهی که نهایت آن لقاء الله است، باشد. چنانکه:

بایزید آن حجت اسلام و دین

آن خلیفه حق و قطب العارفین

گفت دیدم یک شبی حق را به خواب

گفتمش ای درگهت خیر المآب

ره به تو چون است در تو چون رسم

ره به وصل خود نما  ای مونسم

 من ندارم بی جمال تو قرار

رهنمایم شو به خود  ای کردگار

گفت ترک خود بگو ما را بیاب

نیست جز ترک خودی راه صواب

خویش را بگذار و بیخود جوش دار

اندرون بزم جانان هوش دار

چون حجاب راه تو هستی توست

در خودی زنهار منگر سست سست

هر که از خود رست از هجران برست

از می جام وصالش گشت مست

تا تو خود رأیی خدا را نیستی

بی خود از خود شو بدان تا کیستی

هرکه او از خود خلاصی یافتست

پرتو نورش به عالم تافتست

بایزید وقت چه بود در جهان

آنکه از دست خودی یابد امان

گر ز پندار خودی آیی برون

یار پُر بینی برون و اندرون

چون حجاب جان تو پندار توست

بیخود از خود شو که این دیدار توست

تا تو خود بینی نبینی دوست را

از خودی شو محو بنگر آن لقا[42]

سراسر ادبیات عرفانی درباره نفی خودپرستی به بهترین وجه و شیواترین کلام، عالی ترین مفاهیم انسانی را آفریده است؛ زیرا نه تنها خودپرستی از عوامل اصلی تیره بختی انسان است بلکه تا این صفت پلید بر وجود انسان سیطره دارد، امکان درک حقیقت و شناخت حق برای او بسیار دشوار و چه بسا محال باشد؛ از این روی عرفان متعهد که آرمان نهایی و مطلوب جاودانه اش، خدا، خوب خوبان است، و سعادت فناناپذیر انسان را در وصال او می جوید، با نفی خودپرستی، شورانگیز و پر توان، پیوسته در راه نبرد دائم علیه حرامیان و راهزنان سعادت انسان و بازدارندگان طریق سالکان حق می باشد و در پی آن است تا بی هراس از هر خطری از سد هر آنچه غیر الهی است بگذرد و راه نیک بختی پایدار انسان را فراهم سازد و در این سیر سر از پی نشناسد، که انجام چنین رزمی در راه رهایی انسان، تنها گویای حقیقت عینی عرفان متعهد و نشان روشن پایبندی سالک الی الله، به این جهان بینی می باشد.

انسان کامل و آرمان شهر عرفان

1. انسان کامل

هر مکتب و جهان بینی، هدف نهاییش ساختن و پرورش انسانی است که بر اساس الگوی متناسب با آن مکتب و جهان بینی باشد. هدف نهایی عرفان ساختن انسان کامل است یعنی «انسانی که در وجود خویش همه معانی کمال الهی را محقق ساخته است و تمام صفات الهی در او تجلی یافته است و به این خاطر شایسته ترین موجودات است که جانشین خداوند نه تنها در زمین بلکه در جهان آفرینش گردد.»[43]

انسان کامل کسی که با تلاش و مجاهدت مراحل سخت و صعب‏العبور رهایی از خویش و پیوستن به حق را پیموده و پس از طی مراحل سلوک به حق پیوسته است و در عالم، هیچ چیز جز حق و جلویه او نمی بیند؛ بنابر این انسان کامل دستاورد و محصول سیر الی الله و فی الله است؛ زیرا «سیر الی الله عبارت از آن است که سالک چندان سیر کند که از هستی خود نیست شود و به هستی خدا  هست شود، و به خدا زنده و دانا و بینا و شنوا و گویا گردد...و سیر فی الله عبارت از آن است که سالک چون به هستی خدا هست شد و به خدا زنده و دانا و بینا و گویا و شنوا گشت، چندان دیگر سیر کند که اشیاء را کماهی به تفصیل و به تحقیق بداند و ببیند، چنانکه هیچ چیز در ملک و ملکوت و جبروت بر وی پوشیده نماند».[44]

تمام طرحها و تفسیرها از هستی و انسان در عرفان و ارائه راهی روشن برای تزکیه و تصفیه و پرورش انسان، برای ساختن انسان آرمانی عرفان است که همان انسان کامل باشد و «انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد، و اگر این عبارت را فهم نمی کنی به عبارت دیگر بگویم: بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد، اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف. ای درویش جمله سالکان که در سلوک اند درین میان اند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند. هر که این چهار چیز را به کمال رسانید به کمال خود رسید.»[45]

بنابراین انسان کامل، انسان آرمانی عرفان است که به سعادت و نیک بختی جاودانه رسیده است و همه صفات نیک الهی را داراست و از هر رذیله ای پاک است و هر کاری را تنها به خاطر رضای خدا انجام می دهد و در این راه به جایی می رسد که تمام وجودش الهی می گردد و به مقامی نایل می شود که خداوند به او زندگی و اقتداری الهی می بخشد؛ زیرا «از اسرار عبادات و فواید مهمه، که همه مقدمۀ آن است، آن است که جمیع مملکت باطن و ظاهر مسخّر در تحت ارادۀ  الله و متحرک به تحریک الله شود و قوای ملکوتیّه و ملکیّه نفس از جنود  الله شوند و همگی نسبت به حق تعالی سمت ملائکة الله را پیدا کنند و این خود یکی از مراتب نازلۀ فنای قوا و ارادات است در ارادۀ حق. و کم کم نتایج بزرگ بر این مترتب شود و انسان طبیعی، الهی گردد و نفس ارتیاض به عبادت الله پیدا کند و جنود ابلیس یکسره شکست خورده منقرض شوند و قلب و قوای آن تسلیم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز کند. و نتیجۀ این تسلیم اراده به حق در دار آخرت آن شود که حق تعالی ارادۀ او را در عوالم غیب نافذ فرماید و او را مثل اعلای خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدس هر چه را بخواهد ایجاد کند به مجرد اراده موجود شود، ارادۀ این بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه بعضی از اهل معرفت روایت نمودند از رسول اکرم صلی الله علیه و آله راجع به اهل بهشت که ملکی می آید پیش آنها؛ پس از آنکه اذن ورود می طلبد وارد می شود و نامه ای از جانب ربوبیّت به آنها می دهد بعد از آنکه از خدای تعالی به آنها سلام ابلاغ نماید و در آن نامه است برای هر انسانی که مخاطب به آن است:

مِنَ الْحَیِّ القَیُّومِ الذی لا یمُوت الی الحَیِّ القَیّوم الَّذی لا یمُوتُ. اما بَعْدُ، فاِنّی اَقُولُ لِلشیء کُنْ فَیکون، و قد جَعَلْتُکَ تَقول لِلشَّیء کُنْ فَیکونُ. فقال صلی الله علیه و آله: کلا یقول اَحَدٌ من اهل الجَنَّة لِلْشَّیءِ کُنْ اِلا و یکون[46]

و این سلطنت الهیه ای است که به بنده دهند از برای ترک اراده خود و ترک سلطنت هواهای نفسانیه و اطاعت ابلیس و جنود او.»[47]

2. آرمان شهر عرفان

هر جهان بینی و مکتبی برای خویش جامعه نمونه و مطلوبی دارد که با مجموعۀ اجزای باورهای آن نه تنها تناقضی ندارد بلکه همگون و هماهنگ نیز می باشد و زمینه های دستیابی و گسترش اهداف آن را فراهم می آورد؛ از این نظر عرفان متعهد هم به عنوان یک جهان بینی، دارای جامعه نمونه ای است که بر اساس این جهان بینی بنا شده است که هدف اجتماعی آن رسیدن به چنین جامعه ای است که همان آرمان شهر عرفان است.

از آنجا که هدف نهایی عرفان رسیدن به حق و لقاء الله است، آرمان شهر عرفان متعهد، جامعه ای است که از هر گونه عامل غیر الهی و بازدارنده سلوک الی الله بری باشد و هیچ پدیدۀ شرک آلودی در آن امکان بروز نیابد و همه موجبات و وسایل سیر الی الله در آن جامعه آماده باشد و تنها حاکمیت بلا منازع الله در این جامعه جلوه نماید و جایی برای عرض اندام هیچ پدیدۀ غیر خدایی باقی نماند، همانطور که در حقیقت، حاکم مطلق هستی خداست.

در آرمان شهر یا مدینه فاضله عرفان باید همه عوامل و زمینه های سیر الی الله مهیا باشد و هیچ پدیده ای در آن وجود نداشته باشد که انسان را از راه باز دارد و موجب انحراف انسان از سبیل حق گردد. پس در چنین جامعه ای امکان بروز هر عامل شرک و ضد توحیدی ریشه کن می گردد و هر پدیده ای که سدّ سلوک الی الله است از میان برداشته می شود.

از جمله ویژگی های این جامعه این است که اولاً: در آن اثری از فقر در همۀ اشکال آن وجود نخواهد داشت، زیرا که فقر برای عامه مردم یکی از عوامل بازدارنده سلوک الی الله است و موجب حاکمیت کفر، چنانکه امام علی علیه السلام در این باره به فرزندش محمد بن حنفیه می فرماید: « ای پسرکم، من از فقر بر تو می ترسم، پس از آن به خدا پناه بر، که فقر برای دین نقص است و برای عقل حیرت و سرگشتگی و موجب خشم و کینه می باشد.»[48] جایی که عقاب پر بریزد / از پشه بیچاره چه خیزد. وقتی که سر سلسله عارفان واصل، انسان کامل، پیشوای سالکان حق و امام پارسایان از خطر فقر برای دین، این گونه ابراز ترس کند، دیگر جایی برای کنار آمدن با فقر و اجازه دادن به این پدیده مخرّب تا در مدینه فاضله عرفان امکان بروز یابد باقی نمی ماند و باید در چنین جامعه ای همه عواملی که موجبات فقر را فراهم می آورند، ریشه کن گردد که آرمان شهر عرفان جامعه ای عاری از فقر خواهد بود.

ثانیاً: آرمان شهر عرفان، جایی برای حاکمیت ثروتمندان، زرپرستان و رفاه زدگان نیست؛ زیرا که مُترفین یعنی «ثروتمندان»[49] بنابر کلام خدای بزرگ همواره دشمن کینه توز پیامبران یعنی سالکان راستین راه خدا و مرشدین خلق به سوی حق  بوده اند؛ چنانکه در این باره فرموده است: «ما اَرْسَلْنا فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ اِلّا قال مُتْرَفُوها اِنا بما اُرْسِلْتُم بهِ کافرون»[50] - در هیچ شهری هشدار دهنده و منذری را نفرستادیم مگر آنکه ثروتمندان آن گفتند ما به آنچه فرستاده شده اید، کافریم. - همچنانکه در جای دیگر می فرماید: «ما اَرْسَلْنا مِن قَبْلِکَ فی قریةٍ مِنْ نَذیرٍ الا قال مُتْرَفوها اِنّا وَجْدنٰا اباءَنا علی اُمَّةٍ و اِنّا علی اثارهم مُقْتَدون»[51] - هیچ هشداردهنده و رسولی پیش از تو به هیچ شهر و جامعه ای نفرستادیم جز آنکه ثروتمندان آن جامعه گفتند ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و از آن پیروی می کنیم. – پس کسانی که همواره دشمن پیامبران بوده اند نه تنها خودشان و راه و رسمشان در جامعۀ آرمانی عرفان نباید امکان حضور داشته باشند بلکه زمینه ظهور همۀ اوصاف آنها باید قلع و قمع شود.

بنابراین، آرمان شهر عرفان، جامعۀ متعادلی است که از یک طرف اثری از فقر در آن هویدا نیست و از طرف دیگر، رفاه زدگی در آن امکان بروز نمی یابد تا یکی از فقر و تنگدستی از راه حق بازماند و دیگری از فرط رفاه در شهوات حیوانی فرو رود و در باتلاق کفر غرق گردد. از این روی است که یگانه دهر و عصاره هستی و «کاملترین موجود در نوع انسان که به این خاطر فرمان آفریدگار از او آغاز می گردد و به او پایان می یابد.» [52]

یعنی خاتم پیامبران، حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله در دعای خود با خدای خویش چنین جامعه ای را آرزو می کند و از خدا چنین آرمان شهری را خواهان است که در آن اثری از فقر، گرسنگی، برهنگی، وامداری و قرض، گرفتاری، غریبی و بی کسی، بردگی، فساد، بیماری و بد حالی نباشد و حاکمیت مطلق از آن خداوند قادر باشد تا انسان بی هیچ دغدغه و نگرانی اجتماعی بتواند به مقام قرب الی الله نایل آید. آن حضرت در طلب چنین جامعه ای این گونه از خدا می خواهد که: «... اَللهم اَغْنِ کُلَّ فقیرٍ، اللهمَّ اَشْبعْ کُلَّ جائعٍ، اللهمَّ اکْسُ کُلُّ عریانٍ، اللهمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِ مَدینٍ اَللهمَ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْروُب، اَللهمَّ رُدَّ کُلَّ غَریب، اللهمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیر، اَللهمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُور المُسْلِمینَ، اَللهمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ، اَللهمَّ سُدَّ فَقْرَنا بغناک، اَللهمَّ غَیِّرْ سوءَ حالِنٰا بِحُسْنِ حالِکَ، اَللهمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّینَ، و اَغْنیا من الفَقْرِ، اِنَّکَ علی کُلِّ شیءٍ قَدیرٌ.»[53] - خدایا همۀ تهیدستان را بی نیاز گردان، خدایا همۀ گرسنگان را سیر ساز، خدایا همۀ برهنگان را بپوشان، خدایا وام همه وامداران را ادا کن، خدایا همه اندوهناکان را گشایش ده، خدایا همۀ غریبان را به وطن بازگردان، خدایا همۀ اسیران را آزاد کن، خدایا هر فسادی در امور مسلمانان را اصلاح فرما، خدایا همه بیماران را بهبود بخش، خدایا فقر ما را با بی نیازی خود برطرف کن، خدایا بدی حال ما را به خوبی حال خود دگرگون ساز، خدایا بدهی ما را ادا کن و ما را از فقر بی نیازی ده که همانا تو بر هر کاری توانایی.-

«دعا یعنی خواستن از خدا»[54]، خواستن چیزی که مطلوبِ داعی یا خواهان است و در حقیقت دعا کننده طالب است و چیزی که در دعا آن را می خواهد مطلوب. بنابراین دعای مذکور دلیلی روشن بر این مُدعیٰ است که جامعه مطلوب و آرمان شهر رسول خدا، قطعاً باید این گونه باشد که آن حضرت از خدا خواسته است؛ پس آرمان شهر عارفان متعهد که خاتم الانبیا را سر سلسله خویش می دانند و بر این باورند که:

 در این ره انبیا چون ساروانند

دلیل و رهنمای کاروانند

وز ایشان سیّد ما گشت سالار

همو اول، همو آخر در این کار

احد در میم احمد گشت ظاهر

در این دَورْ آمد اول عین آخر

بر او ختم آمده پایان این راه

بدو مُنْزَل شده «اُدْعُوا الی الله»

مقام دلگشایش جمعِ جمع است

جمال جانفزایش شمع جمع است[55]

همان آرمان شهر رسول الله یعنی جامعۀ آرمانی اسلام است.

3. جامعه آرمانی سازنده انسان آرمانی

این اصلی بدیهی و قانونی عام است که از هر چیزی، هر چیزی را نمی توان بدست آورد یا هر شی ای در هر شرایطی به وجود نخواهد آمد، بلکه برای به وجود آمدن چیزی یا رسیدن به جایی یا انجام کاری شرایط، عوامل و زمینه هایی لازم است که معمولاً تا آنها نباشند به وجود آمدن چیزی یا رسیدن به جایی یا انجام کاری نا ممکن می شود. از این جمله است صلاح و فساد آدمی و گام زدن در راه خدا و رسیدن اعلاء علیّین یا رفتن به سوی پرتگاه شیطان و سقوط در اسفل سافلین.

محال است بهترین گندم را در شوره زار کشت کرد و امید محصول گندم مناسبی را داشت؛ همچنان که در جامعه ای غرق در فساد و تباهی امکان پرورش انسان صالح و درستکار امری است که اگر محال نباشد قطعاً دشوار است و استثنایی.

آنچه مسلم است تأثیر عوامل اجتماعی بر تربیت، اندیشه، اخلاق و رفتار انسان همچون اثر عوامل مادی بر سایر موجودات نیست و قوانین حاکم بر تأثیر عوامل محیطی بر انسان همانند موجودات دیگر نمی باشد، بلکه تأثیر این عوامل بر انسان همواره یکسان نیست و بر روی همۀ انسانها اثری مساوی ندارد و به علل مختلف، تأثیر آنها در برخی موارد با تفاوتهایی تحقق می یابد همچنان که ممکن است در مورد بعضی انسانها برخی عوامل خارجی بی تأثیر باشد، در حالی که درباره  عده ای دیگر مؤثر واقع شود.

بنابراین، اثر پذیری انسان از عوامل مختلف خارجی هر چند یک قاعده است، ولی این قاعده ممکن است دارای موارد استثنایی گوناگونی باشد؛ بر عکس تأثیر عوامل مادی بر روی یکدیگر و بر روی سایر موجودات استثناءناپذیر است. به عنوان نمونه جامعۀ فاسد، انسان فاسد به بار می آورد و جامعه صالح انسان صالح؛ اما این قاعده ای است که امکان عدول از آن در مواردی ممکن است به علل ذاتی و درونی فرد، خلاف آن تحقق یابد و در جامعۀ فاسد، انسان صالح به بار آید و در جامعه صالح انسان فاسد ظاهر شود. به عبارت دیگر در مورد اکثریت انسانها وجود جامعه صالح را شرط لازم برای پرورش انسان صالح باید شمرد نه شرط کافی یعنی در جامعه صالح بیشتر انسانها به سوی صلاح گرایش دارند و نه فساد هر چند ممکن است افرادی فاسد هم در چنین جامعه ای پدیدار شوند.

درست است که در دامن فرعون موسی پرورده می شود و در جامعه مشرک، بت پرست و غرق در فساد قریش، اُعْجُبۀ آفرینش، انسان کامل و سراینده بزرگ سرود رهایی انسان حضرت خاتم الانبیاء محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله پا به عرصه گیتی می نهد تا جهانی را به رستگاری جاودانه فرا خواند و در روزگار ما در باتلاق شهوت و بی بند و باری و جامعه تحت ستم مزدوران امریکا، پیشوای بزرگ مردم و مرشد کبیر خلق، امام خمینی برمی خیزد تا ملتی را برانگیزد تا سبیل الله را هموار سازند و موانع سلوک را براندازند و زمینه خیر و فلاح انسان را فراهم سازند؛ اما اینها همه استثناء هستند و آنچه قاعده است و اصل، آن است که انسان از محیط تأثیر می گیرد و محیط انسانی، انسان به بار می آورد و جامعه غیر انسانی موجودی ناآشنا با انسانیت؛ زیرا «حالات و اعمال آدمی در بستر شرایط و موقعیتها می روید و از آنها ارتزاق می کند. از این رو شرایط و موقعیتهای مختلف، حامل بالقوّگیهای متفاوتی در شکل دهی حالات و اعمال انسان هستند. انتخاب و تنظیم مناسب زمینه ها و شرایط، به مثابۀ عامل «تسهیل کننده» ای است که امکان شکل گیریها و شکل دهیهای مطلوب را بالا می برد.» [56]بر این اساس، برای پرورش انسان مطلوب باید کلیه عناصر تباهی را ریشه کن کرد و همۀ زمینه های مثبت و عوامل اجتماعی مناسب را فراهم ساخت. «طبق این روش باید شرایطی را که تسهیل کنندۀ حالات و رفتارهای مطلوب یا نا مطلوب هستند، از پیش به نحو مقتضی دگرگون کرد. پس زمینه سازی دو وجه دارد که یکی ناظر به فراهم آوردن شرایط اولیّه ای است که احتمال بروز رفتارها و حالات مطلوب را بالا می برد و دیگری ناظر به جلوگیری از شرایط اولیّه ای که احتمال بروز رفتارها و حالات نا مطلوب را افزایش می دهد.» [57] در این صورت جامعۀ خواهان انسان آرمانی یعنی انسان کامل،  باید از یک سو از عوامل باز دارنده تعالی انسان پاک و بری باشد و از سوی دیگر شرایط و زمینه های اجتماعی رشد و عروج انسان را دارا باشد؛ چون در شهر آرمانی، انسان آرمانی آفریده شود و در جامعه کامل، انسان کامل پرورش یابد همان طور که گندم از گندم بروید جو ز جو. به همین خاطر است که سر سلسله سالکان عصر و مرشد بزرگ خلق بر این باور بوده است که ما «موظفیم آثار شرک را از جامعۀ مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم، و باز به این دلیل که موظفیم شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مؤمن و با فضیلت فراهم سازیم و این شرایط درست ضد شرایط حاکمیت «طاغوت» و قدرتهای ناروا است. شرایط اجتماعی که ناشی از حاکمیت «طاغوت» و نظام شرک آمیز است لازمه اش همین فسادی است که می بینید این همان «فساد فی الارض» است که باید از بین برود و مسببین آن به سزای اعمال خود برسند. این همان فسادی است که فرعون با سیاست خود در کشور مصر بوجود آورد و «اِنَّه کانَ من المفسدین». این شرایط اجتماعی و سیاسی،  انسان مؤمن و متقی و عادل نمی تواند زندگی کند و بر ایمان و رفتار صالحش باقی بماند.»[58]

با توجه به اینکه شرایط و زمینه های اجتماعی و عوامل محیطی، نقش اساسی در اندیشه و اخلاق و رفتار انسان دارد، پس جامعه ای که به صورت طبیعی دست پروردگان و ساکنانش، سالکان حق، پویندگان ره رستگاری جاودانه، مقربان درگاه باری، عارفان واصل و انسانهای کامل خواهد بود، آرمان شهر عرفان است.

4. آرمان شهر عرفان میوه ضروری سلوک الی الله

آرمان نهایی عرفان، تقرّب به ذات حق و لقاء الله است و این ممکن نشود مگر با سلوک الی الله یعنی سفر به سوی حق و پیوستن به او، و «قدم اول در سلوک یقظه است» [59] و یقظه همان آگاهی به ضرورت انجام این سفر و شناخت مراحل آن است، و  «سفر عبارت از آن است که انسان از وطن خود حرکت کرده و با طی منازل به سوی مقصد روی بنهد و یک قسم از سفر، صوری و ظاهری است که معلوم است و نیازی به بیان ندارد و یک قسم آن معنوی است. و سفر معنوی چهار نوع است:

اول: سفر از خلق به سوی حق و آن به این است که حجاب های ظلمانی و نورانی را که میان او و حقیقتش هست از میان بردارد حقیقتی که از ازل تا ابد با او است و حجاب اصلی بر سه گونه است:

1- حجاب های ظلمانی نفسانی

2- حجاب های نورانی عقلی

 3- حجاب های نورانی روحی. و چون انسان از این مقام یعنی مقام نفس و عقل و روح ترقی کرد حجاب های سه گانه برداشته می شود و با برداشته شدن حجاب های سه گانه سالک، جمال حق را مشاهده  می کند و از خود فانی می شود که این مقام فنا است و در مقام فنا مقام های دیگری است که عبارت است از مقام سرّ و مقام خفّی و مقام اخفی پس سفر اول او به پایان می رسد و وجودش وجودی خفانی می شود و حالت محو به او دست می دهد و شطحیات از او سر می زند که محکوم به کفر می شود پس اگر عنایت الهی به داد او رسید مشمول عنایت شده و حالت محو از او زایل می شود و پس از ظهور به ربوبیت به عبودیت خود اقرار و اعتراف می کند و به هر حال چون سفر اول به پایان رسید، سفر دوم را شروع می کند:

و آن عبارت است از سفر از حق به سوی حق به وسیلۀ حق و اینکه سفر به وسیلۀ حق انجام می گیرد از آن رو است که سالک به مقام ولایت رسیده است و وجودش حقّانی شده است، پس سلوکش از مقام ذات به سوی کمالات شروع می شود تا آنکه به مقام علم به همۀ اسماء می رسد مگر آن اسم هایی که خدای تعالی علم آنها را مخصوص خود فرموده است و چون به اینجا رسید دارای ولایت تام می شود و ذات و صفات و افعالش در ذات و صفات و افعال حق فانی می شود و در این مقام است که فنا از فنا که مقام اخفای فنا است برای او حاصل می شود و دایرۀ ولایت تمام می گردد و سفر دوم به پایان می رسد و سفر سوم شروع می شود.

و آن عبارت است از سفر از حق به سوی خلق و در این موقف سلوک او در مراتب افعال می شود و صحو تام برای او حاصل می شود و با ابقاء خداوندی باقی می ماند و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت مسافرت می کند و خط و نصیبی از نبوت برای او حاصل می شود ولی مقام تشریع برای او نباشد و در اینجا سفر سوم او به پایان می رسد و سفر چهارم شروع می شود.

و آن سفر از خلق به سوی خلق است به وسیله حق پس در این سفر،  مخلوقات و آثار و لوازم آنها را مشاهده می کند و سودها و زیان های آنان را می داند و به کیفیت بازگشت ایشان به سوی الله و آنچه می تواند آنان را به سوی خدا بکشاند آگاه می شود پس همۀ آنچه را که دانسته و هر چه را که مانع از سیر الی الله است به اطلاع دیگران می رساند و در این وقت است که نبوت تشریعی برای او حاصل می شود.»[60]

«این سفرها گاهی برای اولیای کَمَّل نیز دست می دهد حتی سفر چهارم چنانچه برای مولا امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم اش صلوات الله علیهم اجمعین دست داد چیزی که هست چون پیغمبر صلی الله علیه و آله صاحب مقام جمع بود، دیگر مجال تشریع برای هیچ یک از مخلوقات پس از او باقی نمانده بود». [61]

با بررسی آنچه که درباره اسفار چهارگانه ذکر شد، معلوم می گردد که عارف واقعی که به مقام انسان کامل رسیده است اگر به حقیقت چنین باشد باید با تمام توان در راه بر پایی و استقرار آرمان شهر عرفان تلاش کند زیرا:

اولاً: تنها انسانی صلاحیت دارد جامعه آرمانی عرفان را بر پا کند و اداره آن را به عهده بگیرد که مراحل سلوک را پیموده باشد و از خود رسته و به خدا پیوسته باشد، که از جمله این مراحل سلوک همچنان که ذکر شد، «سفر چهارم، سفر از خلق به خلق بالحق است. سالک در این سیر،  خلایق و آثار و لوازم آن را شهود می نماید. به تفضیل به منافع و مضار اجتماع بشری و احوال خلایق پی می برد و به رجوع به حق و کیفیت آن، علم تفضیلی حاصل می نماید. و خلق را به مقام جمع دعوت می نماید. چنین شخصی صلاحیت از برای تشکیل مدینۀ فاضلۀ استوار بر حق و حقیقت دارد، و شأن اوست که در جمیع شئون اجتماع بشری مداخله نماید.»[62]

ثانیاً: پس از آنکه سالک الی الله سه سفر از اسفار مذکور را پیمود و به سفر چهارم رسید، باید با قدرت مقام و موقعیتی که با پیمودن این مراحل به آن رسیده است، دست خلق را بگیرد و زمینه سلوک آنها را نیز فراهم کند و راه آنها را به سوی حق هموار سازد، برای اینکه تا چنین نکند نه تنها سفر چهارم به حقیقت پیموده نشود، بلکه سه مرحله قبل هم بی اثر شود و تباه گردد، چون «مبارزه با مادیّات و تنظیم آن به شکلی که مانع سلوک الی الله نباشد اصل اوّلی مرد راهرو می باشد.»[63] و «شخص سالک که بخواهد تسمیه او حقیقت پیدا کند، باید رحمتهای حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانیه و رحیمّه متحقق شود. و علامت حصول نمونۀ آن در قلب آن است که با چشم عنایت و تلطف به بندگان خدا نظر کند و خیر و صلاح همه را طالب باشد. و این نظر، نظر انبیاء عظام و اولیاء کمّل علیهم السلام است. منتهی آنها دو نظر دارند: یکی نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدینۀ فاضله؛ و دیگر، نظر به سعادت شخص. و علاقۀ کامله به این دو سعادت دارند. و قوانین الهیه که به دست آنها تأسیس و انفاذ و کشف و اجرا می شود، این دو سعادت را کاملاً مراعات می نماید. حتی در اجرای قصاص و حدود و تعزیرات و امثال آن، که به نظر می رسد با ملاحظۀ نظام مدینۀ فاضله تأسیس و تقنین شده است، هر دو سعادت منظور است؛ زیرا که این امور در اکثر برای تربیت جانی و رساندن او به سعادت دخالت کامل دارد.»[64]

علاوه بر اینها، انسانی که در طریق سلوک الی الله این چهار سفر را پیموده است انسان کامل است، و «انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که راستی در میان خلق پیدا کند، و عادت و رسوم بد از میان خلق بردارد  و قاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد و مردم را به خدای خواند...»[65]

ثالثاً: انسان کامل که مراحل سلوک را پیموده است و بر این باور است که سعدی سروده است:

به جهان خُرم  از آنم که جهان خُرم از اوست

  عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

خلق را عیال الله می داند و آنها را بندگان خدا می خواند و همانطور که عاشق خدا است، نسبت به مردم هم عشق می ورزد و خود را در برابر رنج و ناراحتی و مشکلات آنها مسئول می داند که باید از عهده آن برآید؛ از این روی است که سر سلسلۀ عارفان، امام سالکان علی علیه السلام می فرماید:

«... من اینجا شکم خودم را سیر کنم، شاید در کوفه و شام و در یمامه و در اطراف سواحل خلیج فارس و حجاز در آنجا کسی باشد که نان هم نداشته باشد. آیا من با شکم سیر بخوابم و در اطرافم شکمهایی گرسنه باشند آیا من آنطور باشم که شاعر می گوید: وَ حَسْبُکَ دَاءً اَنْ تَبیتَ بِبَطْنَهٍ / وَ حَوْلَکَ أَکبارُ تَحِنُّ اِلَی الْقِدِّ[66] یعنی این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی و در اطرافت شکمهایی گرسنه وجود داشته باشد. این را می گویند درد خلق خدا، این را می گویند یار انسانیت این را می گویند مادر ارزشها،  أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسی بأَنْ یُقالَ: هذا أَمیرُالمؤمنین، و لا أُشارِکُهم فی مکارهِ الدَّهْرِ، آیا من به لقب و به افتخار قناعت کنم به اینکه این لقب را به من می دهند یا امیرالمؤمنین به من می گویند و به من خلیفه می گویند به من رئیس می گویند آیا من به این قناعت کنم و با مؤمنان در سختیهای روزگار شرکت نداشته باشم. ببینید همه سخن از این است که درد دیگران را احساس کردی دردی که انسان برای دیگران داشته باشد.» [67]

از آنجا که رنج و درد انسان و عوامل تباهی و موانع سلوک او به سوی الله تنها در آرمان شهر عرفان یافت نمی شود و امکان بروز نمی یابد، و فقط در این جامعه است که زمینه و شرایط سیر الی الله و رستگاری جاودانه برای همگان فراهم است؛ لذا بر سالک حقیقی و انسان کامل واجب است تا هنگامی که جان در بدن دارد، در راه رسیدن به چنین جامعه ای با تمام وجود و همه توان تلاش کند و در این راه دمی درنگ نکند که سیر راستین و سفر نهایی که «سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا» [68] است، آنگاه تحقق خارجی پیدا می کند و عینیت می یابد که با استقرار جامعه آرمانی عرفان همۀ انسانها امکان یابند خود به چنین سیری نایل آیند.

قدم زدن در این راه، راه رهایی انسان، راه برپایی آرمان شهر عرفان که ابزار، وسیله و عامل عینی بر انگیختن همه خلق به سوی حق است، نیازمند مبارزه ای شور انگیز و بی امان است، از این روی است که پیر طریقت، مرشد بزرگ خلق و سر سلسله عارفان متعهد عصر بر این باور بوده است که «بحث مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام و راحت طلبی، بحث دنیا خواهی و آخرت جویی دو مقوله ای است که هرگز با هم جمع نمی شوند و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.» [69]

عشق کار نازکان نرم نیست

عشق کار پهلوان است ای پسر

امام خمینی پیشتاز عرفان متعهد

ای پیر طریق دستگیری فرما

طفلیم در این طریق پیری فرما

فرسوده شدیم و ره بجایی نرسید

یارا تو در این راه امیری فرما[70]

سراسر تاریخ اندیشه های بشر لبریز از بیانات نغز و گفتارهای دلنشین دربارۀ انسان، جامعۀ انسانی، خوشبختی وی و شیوۀ رسیدن به مرحله ای که در آن سعادت حقیقی انسان تضمین شود و جهل، فقر، فساد و تباهی از جامعۀ بشری رخت بربندد.

آن بخش از این اندیشه ها که اصولاً به خاطر ناسازگاری با فطرت بشر و تناقض با واقعیتهای حاکم بر هستی نمی توانند حتی در عالم ذهن و در یک تحلیل منطقی، در نیکبختی پایدار انسان نقش مؤثری ایفا کنند، اگر نادیده گرفته شود، و بخش دیگر آن، که در واقع عقلاً از این امکان برخوردار هستند که انسان را به سعادت حقیقی برسانند، مورد بررسی  قرار گیرد، معلوم می شود که نقش اینها هم در این راه آنچنان که باید پر رنگ نیست، و در این میان غیر از پیامبران و پیروان صادق آنها و مصلحانی چند، به صورت شایسته و مناسب با ادعاهایشان در این راه گام نزده اند.

در میان این مجموعه اندیشه ها، جهان بینی که به حقیقت اگر مورد بررسی قرار گیرد و تحقق خارجی یابد، می تواند سعادت بشر را تضمین کند، جهان بینی عرفانی است که بر این باور است که «از غایت اوج ملکوت و نهایت ذروۀ جبروت تا منتهی النهایات عالم ظلمات و هیولٰی، مظاهر جمال و جلال حق و مراتب تجلیات ربوبیّت است و هیچ موجودی را از خود استقلالی نیست و صرف تعلق و ربط و عین فقر و تذلّی به ذات مقدس حق علی الاطلاق است؛ و تمام آنها علی الاطلاق مُسخَّرات به امر حق و مطیع اوامر الهیه هستند.»[71] «در عالم وجود نه صاحب جمالی هست و نه فاعل جمیل تا آنکه به خاطر زیبایی اش و یا کار زیبایش مورد ستایش قرار گیرد مگر همان زیبای مطلق...»[72] که در این صورت «سالک در هر مقامی غایت حقیقی او، حصول کمال و سعادت بالذّات... و غایة الغایات و منتهی الطلبات، حق تعالی جلت عَظِمَتُهُ است.»[73] ولی این جهان بینی به خاطر عدم پایبندی معتقدین یا مدعیان آن نتوانست در میدان تحولات جوامع بشری نقش خود را در سعادت جامعه انسانی به نحو شایسته ایفاء کند؛ زیرا که بخش وسیعی از عارفان، بی هیچ دلیلی، در بهترین شکل بر این باورند که گلیم خود از آب بیرون کشند و سعادت فردی خویش یا در نهایت مریدانشان را فراهم سازند؛ در حالی که این بی تعهدی نسبت به عرفان در فعالیتهای اجتماعی، خود با عرفان راستین در تضاد است و نمی شود انسان عارف، شاهد فقر، جهل، فساد، فحشا و ستم و در حقیقت حاکمیت کفر و شرک بر جامعه باشد و از کنار آن بی توجه و بی خیال بگذرد و باز هم مدعی حاکمیّت الله بر هستی باشد و در راه انهدام نمودهای عینی کفر و شرک گامی برندارد.

عرفان متعهد که مترادف با اسلام ناب است، آنگاه که عاری از هر ناخالصی باشد، پرچمدار رهایی انسان، تضمین کنندۀ سعادت جاودانۀ او و سنگر دفاع از ارزشهای فنا ناپذیر است، همچنان که در صدر اسلام این نقش را در تعالی جامعۀ انسانی به ثبوت رسانده است. «این سنگر از طرف خدا پرستان آنگاه خالی شد که در مدعیان پیشوایی دینی روح عافیت طلبی پدید آمد، و به عبارت صحیحتر، این پدیده از آن وقت رخ داد که مردمی عافیت طلب و اهل زندگی روزمره و به تعبیر خود دین: مردمی اهل دنیا به جای پیامبران و پیشوایان دینی نشستند و مردم به غلط اینها را که روحیه ای بر ضد روحیه پیامبران و امامان و تربیت شدگان واقعی آنها داشتند و اگر تشابهی در کار بود اندکی در قیافه و لباس بود، نماینده و مظهر و جانشین آنها دانستند.» [74] اما پس از قرن ها دوباره عارفی وارسته پا به عرصه وجود نهاد و با رزم بی امان خویش، حماسۀ عرفان متعهد را بر بام جهان طنین انداز کرد و این نکته را به اثبات رساند که می توان ارزشهای الهی را بر همه عرصه های فعالیتهای بشری حاکم کرد و جامعه ای الهی ساخت و زمینه ای را فراهم آورد تا شرایط برای عروج همۀ انسانها ممکن شود.

امام خمینی، مرشد کامل، سر سلسله عارفان متعهد، انقلابی و مصلح بزرگ دوران، این نکته را به اثبات رساند که جایگاه حقیقی عرفان تنها فعالیتهای فردی انسان نیست، بلکه همچنان که خدا، حاکم مطلق هستی است، باید حاکمیت او همۀ جنبه های زندگی انسان را فراگیرد، و تمام روابط اجتماعی بر اساس قوانین و ارزشهای الهی بنا شود؛ از این روی او بر این باور بود که «شخص سالک که بخواهد تسمیه او حقیقت پیدا کند، باید رحمتهای حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانیه و رحیمیه متحقق شود. و علامت حصول نمونۀ آن در قلب آن است که با چشم عنایت و تلطف به بندگان خدا نظر کند و خیر و صلاح همه را طالب باشد و این نظر، نظر انبیاء عظام و اولیاء کمّل علیهم السلام است. منتهی آنها دو نظر دارند: یکی نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدینۀ فاضله؛ و دیگر، نظر به سعادت شخص و علاقۀ کامله به این دو سعادت دارند. و قوانین الهیه که به دست آنها تأسیس و انفاذ و کشف و اجرا می شود، این دو سعادت را کاملاً مراعات می نماید.»[75]

به همین مناسبت در حد امکان به بررسی شخصیت امام خمینی رحمة الله علیه به عنوان تجسّم عرفان متعهد در دوران معاصر می پردازیم و با توجه به منابع اندکی که در دسترس است به گوشه هایی از مقام عرفانی آن حضرت اشاره خواهد شد؛ تا به اندازه توان مزجات خویش، الگویی آرمانی از عرفان متعهد ارائه گردد، که گمان نرود عرفان متعهد، موضوعی تحقق ناپذیر است و ذهنیتی بیش نیست که جای آن در مغز عرفا و محققین یا در کتابها است.

1. امام خمینی عارفی وارسته در زندگی فردی و اجتماعی

رهائیت باید، رها کن جهان را         

نگهدار ز آلودگی پاک جان را

 به سر بَر شو این گنبد آبگون را

بهم بشکن این طبل خالی میان را

گذشتنگه است این سرای سپنجی

برو باز جو دولت جاودان را [76]

عمل میوه اندیشه و جهان بینی است؛ ادعای تنها، بیانگر تفکرات راستین آدمی نیست؛ زیرا هر انسانی با هر وضعیت فکری می تواند هر گونه ادعایی بکند. در میان انبوه مدعیان عرفان، تنها عده ای چند به راستی پایبند اندیشه های عرفانی بوده اند و عملشان بیانگر اندیشه هایشان بوده است که آنها در حقیقت همان عارفان متعهدند.

مروری گذرا در زندگی معمولی فردی و اجتماعی امام خمینی رضوان الله علیه گویای این واقعیت است که او با تمام وجود، همواره پایبند اندیشه های عرفانی بوده است و عملی از او دیده نشده است که ناقض این تفکرات باشد.

به عنوان نمونه امام بر اساس تفکرات عرفانی خویش بر این باور بود: «آنچه خار طریق وصول به کمالات و شیطان قاطع مقام قرب و وصول است و انسان را از حق منصرف می کند و از لذت مناجات با او محروم می نماید و قلب را ظلمانی و کدر می نماید حب به دنیا است که در احادیث شریفه آن را رأس کل خطیئه و مجتمع کل معاصی شمرده اند و اخبار در این باب و متعلقات آن بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.»[77] بنابراین اگر گرایشی به دنیا از او دیده می شد به طور قطع، آن ناقض اندیشۀ عرفانی فوق الذکر بود و در این صورت، او نمی توانست مبلّغ راستین اندیشۀ عرفانی باشد؛ اما او با عمل خویش پایبندی خلل ناپذیرش را به این اندیشه اثبات کرده بود و با عمل خویش، خلق را به سوی جهان بینی عرفانی که متضمن رهایی از دنیا و ضامن سعادت جاودانه انسان است، فرا می خواند. بر این اساس امام معتقد بود: «هر کس مکلف است که خودش را اصلاح کند، قبل از اینکه دیگران را اصلاح بکند همه موظفیم که خودمان را اصلاح کنیم.»[78] چون عمل بهترین نمودار اندیشه است و آنگاه کسی می تواند دیگران را به آن بخواند که خود به آن عامل باشد، همچنان که «پیامبر(ص) فرمود: ای ابوذر دعوت کنندۀ بی عمل همچون تیر انداز بی تیر است»[79]. یا أباذَر، مثل الذی یَدعو بغیر عَمَلٍ، کَمَثلِ الذی یَرمی بغیر وَتَرٍ. که عملش بی اثر است و حتی عنوان تیر اندازی بر آن صادق نیست و کار بیهوده ای است.

امام بر این باور بود که «توجه به غیر خدا انسان را به حجابهای ظلمانی و نورانی محجوب می نماید، کلیه ی امور دنیوی اگر موجب توجه انسان به دنیا و غفلت از خداوند متعال شود باعث حجب ظلمانی می شود، تمام عوالم اجسام حجابهای ظلمانی می باشد و اگر دنیا وسیله ی توجه به حق و رسیدن به دار آخرت (که دارالتشریف است) باشد حجابهای ظلمانی به حجب نورانی مبدل می گردد «و کمال انقطاع» آن است که تمام حجب ظلمانی و نورانی پاره و کنار زده شود تا به مهمانسرای الهی که معدن عظمت است بتوان وارد گردید لهذا در این مناجات از خداوند متعال بینایی و نورانیت قلبی طلب می کنند تا بتوانند حجب نورانی را دریده به معدن عظمت برسند.»[80] که امام به چنین انقطاع الی الله و عظمتی رسید و در عملِ او همیشه جلوه گر بود. از این جمله آقای سید محمد موسوی خوئینی ها نقل کرده است: «به یاد دارم: در هواپیمایی که امام را از پاریس به ایران می آورد، من در کنار ایشان نشسته بودم. هواپیما به تهران نزدیک شد که خبرنگاری آمد و از امام پرسید: شما الآن چه احساسی دارید؟ امام فرمود: هیچ! خبرنگار فکر می کرد که الآن، امام، مثل دیگر افراد، که خیلی هیجان‏زده بودند و اشک شوق می ریختند و عده ای هم می ترسیدند و در تردید به سر می بردند که: آیا هواپیما را می زنند یا سالم فرود خواهد آمد، همگی را دستگیر خواهند کرد و... اما برخلاف این تصور، امام، کاملاً حالت عادی داشتند، زیرا از قبل خود را برای هر نوع برخورد، حتی شهادت، آماده کرده بودند. از اول نهضت، اعلام کرده بودند که: سینۀ من برای گلوله های شما آماده است. پیروزی، هدف نهایی امام نبود. او به دنبال هدف بزرگتری بود و آن، رضای حق و وصال او بود.»[81]

«براق سیر و رفرف عروج اهل معرفت، نماز است و هر کس از اهل سیر و سلوک الی الله را نمازی مختص به خود او و حظّ و نصیبی است از آن، حسب مقام خود.»[82] این عقیده را درباره نماز، امام در حالی عنوان کرده است که شاهدی موثّق دربارۀ عبادت او گفته است: «کمتر کسی را سراغ دارم که مانند ایشان، اهل عبادت و تهجد باشد. در اینجا صحنه ای از عبادت ایشان را که مشهود خودم بوده است نقل می کنم: (البته آقای بهاء الدینی هم در مدرسه بودند و شاید به یاد داشته باشند.) یک سالی در قم خیلی برف آمده بود، قریب پنج – شش ذرع، که سیل آمد و نصف قم را برداشت. در همان موقع و در همان وضعیت، ایشان در نصف شب، از دارالشفاء می آمد مدرسه فیضیه و به هر زحمتی بود یخ حوض را می شکست و وضو می گرفت و می رفت زیر مَدْرس مدرسه در تاریکی و مشغول تهجدش می شد، تا اول اذان و اول اذان می آمد مسجد بالا سر و پشت سر آقای حاج میرزا جواد ملکی به نماز می ایستاد و بعد برمی گشت و مشغول مباحثاتش می شد.»[83]

انسانهای بسیاری هستند که مدعی عرفان و آخرت گرایی و دنیاگریزی و پارسایی هستند و مردم را به وارستگی و بی توجهی به مادیات و انفاق به فقرا فرا می خوانند ولی عملشان متناقض با گفتارشان می باشد و با حرص و ولع در پی دنیا و جمع آوری زر و زیور هستند.

ترک دنیا به مردم آموزند

خویشتن سیم و غلّه اندوزند

عالمی را که گفت باشد و بس

هر چه گوید نگیرد اندر کس

عالم آن کس بود که بد نکند

نه بگوید به خلق و خود نکند[84]

چنانکه سعدی در این باره آورده است: «پادشاهی را مهمّی پیش آمد. گفت: اگر انجام این حالت به مراد من برآید چندین درم دهم زاهدان را، چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد، یکی را از بندگان خاص کیسۀ درم داد تا صرف کند بر زاهدان، گویند غلامی عاقل هشیار بود همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درمها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت زاهدان را چندان که طلب کردم، نیافتم. گفت این چه حکایت است آنچه من دانم درین ملک چهارصد زاهدست. گفت ای خداوند جهان آنکه زاهدست نمی ستاند و آنکه می ستاند زاهد نیست...»[85] اما امام وقتی ابراز داشته است که «آن روزی که زرق و برق دنیا پیدا شود و شیطان در بین ما راه پیدا کند و راهنمای ما شیطان باشد، آن روز است که ابر قدرتها می توانند در ما تأثیر کنند و کشور ما را به تباهی بکشند. همیشه این کشور به واسطۀ این کاخ نشینیها تباهی داشته است! این سلاطین جور که همه کاخ نشین تقریباً بودند، اینها به فکر مردم نمی توانستند باشند، احساس نمی توانستند بکنند فقر یعنی چه، احساس نمی توانستند بکنند بی خانمانی یعنی چه، اینها اصلاً احساس این را نمی توانستند بکنند. وقتی که کسی احساس نکند فقر معنایش چی است، گرسنگی معنایش چی است، این نمی تواند به فکر گرسنه ها و به فکر مستمندان باشد، لکن آنهایی که در بین همین جامعه بزرگ شده اند و احساس کردند فقر چیست، دیدند، چشیدند فقر را، احساس می کردند ملموسشان بوده است که فقر یعنی چه، اینها می توانندبه حال فقرا برسند.»[86] که عملاً خود به آن وفادار است، چنانکه درباره وضعیت خانه ایشان در نجف آمده است: «در بیت امام، مدتی دعوا بر سر آوردن کولر بود. حاج شیخ نصر الله می گفت: آقا کولر که چیزی نیست. این را فقرای نجف هم دارند. کولر در نجف با گرمای 48 درجه ای، مثل لباس می ماند. به ایشان اصرار می شد که تابستان نجف خیلی گرم است؛ از این روی به جاهای معتدل تر سفر کنید... امام در پاسخ این اصرار می فرمودند: این صحیح نیست که من اینجا خوش بگذرانم و مسلمانان در زندان و در زیر شکنجه باشند.»[87]

امام براساس مشرب عرفانیش به قناعت کاملاً پایبند و از اسراف بی زار بود به نحوی که گفته اند: ایشان یک لیوان آب را که مورد استفاده قرار می داد، اگر از آن اضافه می آمد روی آن را با سرپوشی می پوشاند و بار دیگر از آن استفاده می کرد به طوری که یک قطره آب از این بابت تلف نمی شد.

امام خمینی در هیچ شرایطی از فقرا و مستمندان غافل نمی شد؛ از جمله یکی از دستیاران او در نجف روایت کرده است: به من خبر رسید که فرد مستمندی در نجف مدتی است به شدت در تنگدستی به سر می برد، به نحوی که چند شب است که اعضای خانواده اش سر بی شام به زمین می گذارند. من این موضوع را به اطلاع امام رساندم. او گفت فلان روز به من یادآوری کن تا ترتیبی دهم که آن خانواده نیازشان برطرف شود. من این تصمیم امام را به گوش آن فرد رساندم و او این موضوع را به خانمش اطلاع داد. روزی که قرار بود من درباره کمک به این خانواده به امام یادآوری کنم، درست مصادف شد با شهادت سید مصطفی، فرزند امام. از این روی من فکر کردم در چنین وضعی شایسته نیست این موضوع را به امام یادآوری کنم. وقتی وارد مجلسی شدم که به مناسبت شهادت سید مصطفی در خانه امام برگزار شده بود، دیدم امام با حالت عصبانی به من نگاه می کند. با خود گفتم، شاید امام به خاطر شهادت فرزندش ناراحت هستند، اما وقتی به امام نزدیک شدم، او به من گفت: چرا نیامدی تا مایحتاج آن شخصی را که قرار بود به او کمک کنیم، برایش ببری. من گفتم فکر کردم وضعیت مناسب نباشد. امام گفت: چرا وضعیت مناسب نباشد. ما باید در هر شرایطی به فکر دیگران باشیم. برو و چیزهای مورد نیاز آن خانواده را به آنها برسان. من رفتم وسایل مورد نیاز آن خانواده را به در خانه اشان بردم. وقتی آن مرد من را دید به گریه افتاد و گفت: همسرم امروز با حسرت ابراز داشت، امروز هم که قرار بود آقای خمینی به ما کمک کند فرزندش به رحمت خدا رفته است و گمان نمی کنم به یاد ما باشد و به ما کمکی کند. اما آقا با وجود آن که فرزندش را از دست داده است باز به فکر ما بوده است.[88]

این نمونه نه تنها بیانگر این است که «او از همان هنگام تولد، که اولین نفس را برآورده تا کنون فقط برای مقصودی نهایی و غایی زیسته است.»[89] و «وقف کامل به خدایی که فداکاری دائمی را طلب می نماید.»[90] بلکه گواه صادق این گفتار او است که «اینهایی که به امور جامعه و مصیبت های مردم اهتمام ندارند و از جنایاتی که در کشور اسلامی می شود، غافلند و ساکتند و سرگرم خوردن و لذت بردن و زندگی عادی خود هستند مصداق همان آیه شریفه اند: «یَتَمَتَّعونَ وَ یأُکلون کما تَاکُل الانعامُ و النّارُ مثوی لَهم» بهره و لذت می برند و می خورند چنانکه حیوانات می خورند و جایشان جهنم است. اینها که غافلند و نمی دانند که از بودجۀ اسلام دارند ارتزاق می کنند و باید برای اسلام و مسلمین خدمت کنند مثل حیوانند. حیوان نمی داند این خوراکی که دارد از کجا آمده است، تمام دنیا کشته شوند اگر علفش سر جایش باشد خوشحال است و عین خیالش نیست، او علفش را می خواهد و می خورد «یأکلون کما تأکل الانعام» دنیا عار دارد از اینها. مسلمین عار دارند از اینها.»[91]

«اگر انسان به مرض دنیا پرستی و هواخواهی مبتلا شد، محبت دنیا قلب او را فراگرفت از غیر دنیا و مافیها بیزار می شود – العیاذ بالله – نسبت به خدا و بندگان خدا و پیامبران و اولیاء الهی و ملائکة الله دشمنی می ورزد و احساس حقد و کینه می کند و آنگاه که فرشتگان به امر خدای سبحان برای گرفتن جان او می آیند سخت احساس تنفر و انزجار می کند، زیرا می بیند که خداوند و ملائکة الله می خواهند او را از محبوبش (دنیا و امور دنیوی) جدا سازند...»[92] اما، امام بری از هواخواهی و رها از دنیاپرستی بود، و این را نه تنها در عمل ثابت کرده بود بلکه برخورد همراه با امید و آرامش او نسبت به مرگ، گواه این امر است، چنانکه در وصیتنامه اش در حالی که احساس می کند آخرین روزهای عمرش را سپری می کند، این گونه می نویسد: «اینجانب با آنچه در ملت عزیز از بیداری و هشیاری و تعهد و فداکاری و روح مقاومت و صلابت در راه حق می بینم و امید آن دارم که به فضل خداوند متعال این معانی انسانی به اعقاب ملت منتقل شود و نسلاً بعد نسل به آن افزوده گردد با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا، از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم.»[93]

وارستگی و تجلی عرفان در وجود امام به نحوی بود که حتی آنها که به خاطر تبلیغات سوء دشمنان انسانیت، ذهنیت بسیار بدی از او داشتند، نمی توانستند تحت تأثیر شخصیت او قرار نگیرند و این احساس خود را بازگو نکنند، چنانکه یک نویسنده اهل کانادا به نام «رابین وودزورث کارلن» وقتی در جماران به دیدن امام می رود که درباره خودش چنین نظری دارد: «من این شناسایی را از خود داشتم که ظرفیت قرار گرفتن تحت نفوذ و سلطۀ یک انسان دیگر را ندارم...»[94] اما هنگامی که با امام ملاقات می کند، ابراز می دارد: «امام خمینی آنچنان به درون قلب و مغز من رخنه کرد و وارد شد که من میل دارم آن را «عشق» بنامم.»[95] هم او پس از این ملاقات درباره امام می گوید: «خمینی انقلاب بود. آنان که آن آگاهی و احساس لازم را دارند که بتوانند آنچه را که خمینی عرضه کننده اش است بشناسند بناچار پر می شوند از گرمی و حرارت اسلام، از اطمینان شهادت و از عزمی راسخ برای گسترش اسلام به صحنه گیتی... او برای اسلام زندگی می کرد. او، وسیله ای برای اسلام شد. او هدفی و مقصودی غیر از اجرای اسلام نمی داشت، مثل این بود که شخصیت او، با مقصود و هدف نهایی و عالی او، آمیخته گردیده است.»[96]

آنچه در این بخش ذکر شد، مختصراً بیانگر این نکته است که امام در زندگی فردی و رفتار اجتماعی خویش به راستی عارفی وارسته بود که جز به رضای حق نمی اندیشید.

2. امام خمینی رضوان الله علیه

انقلابی بزرگ دوران

انقلاب آن گاه که ضروری شود، نیازمند قیام است؛ اما قیام موانع و عوامل پیشبرنده گوناگونی دارد که مهمترین آنها، موانع و عوامل پیشبرنده انسانی است. در اینجا نخست به موانع انسانی قیام و پس از آن به عوامل پیشبرنده انسانی قیام پرداخت خواهد شد و موقعیت امام نسبت به این عوامل و موانع انسانی قیام مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

الف – موانع انسانی قیام

وقتی که جامعه ای را فقر، فحشا، فساد و ستم فراگیرد و کفر بر همه روابط آن حاکم گردد و تمام شرایط تاریخی، اجتماعی و اقتصادی انقلاب فراهم شود، تا هنگامی که موانع انسانی قیام برای ایجاد انقلاب وجود داشته باشد، نه قیامی صورت خواهد گرفت و نه انقلابی به وقوع خواهد پیوست.

نخستین مانع انسانی قیام، جهل و ناآگاهی است به وضعیت ناعادلانه و کفرآمیز حاکم بر جامعه به نحوی که بدترین شرایط اجتماعی و زشترین روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی اگر آنچنان که باید احساس نشود، حساسیتی را برنخواهد انگیخت و حرکت و خیزشی در برابر وضعیت غیر انسانی در جامعه به وقوع نخواهد پیوست.

یکی دیگر از موانع انسانی قیام، ترس است، ترس از مرگ، زندانی شدن و یا از دست دادن مقام، موقعیت، آسایش و رفاه موجب می شود که قدرت حرکت از انسان سلب شود و هرگونه حرکت مثبتی منتفی گردد تا جایی که انسان اگر در برابرش زشت ترین خیانتها، جنایتها و منکرات صورت گیرد، کوچکترین اقدامی نخواهد کرد. چنانکه «در زمان شاه یکی از آقایان خیلی خوب، می گفت: دلم می خواهد: حرف بزنم و کار کنم، ولی وقتی که تصور می کنم علیه شاه حرف بزنم، حالتی در من ایجاد می شود که قدرت بلند شدن ندارم و زانوهایم به لرزه درمی آید»[97]. در حالی که «زیر بار ظلم رفتن مثل ظلم کردن، هر دو از ناحیه عدم تزکیه است – قد اَفْلَحَ مَنْ تزکی – در نماز عید مستحب است این سوره را بخوانند. امر به تزکیه و ذکر  الله «قد اَفْلَحَ مَن تزکی و ذکر اِسمَ رَبِّه فصلی» تزکیه «ذکر اسم الله و الصلوة» اینها مراتبی است. اگر ما به این رسیده بودیم نه حال انفعالی برای پذیرش ظلم پیدا می کردیم و نه ظالم بودیم.»[98]

به طور کلی عدم تزکیه، انگیزۀ غلط و سست و ناپایدار، خودخواهی، هواپرستی و دنیا پرستی، که ریشه همه آنها شرک و بی ایمانی است، موانع انسانی قیام و استمرار آن می باشند و تا اینها وجود دارند انسان نمی تواند برای انقلاب، قیام کند و اگر هم قیامی با این وجود به وقوع بپیوندد، استمرار نخواهد یافت و در صورت استمرار قیام و پیروزی انقلاب، ادامه و بقای آن و رسیدن به اهدافش امر ناممکنی خواهد بود که تاریخ جنبش های انقلابی جهان این موضوع را به ثبوت رسانده است.

بنابراین تا هنگامی که موانع یاد شده وجود داشته باشند امکان وقوع قیام و پیروزی انقلاب امری محال است؛ زیرا این موانع ریشۀ هر حرکتی را خشک می کنند و امکان ایجاد منطقۀ قیام را از بین می برند و تا اینها در جامعه تحت ستم و اسیر کفر وجود دارند، نباید انتظار هیچ گونه قیامی فراگیر و انقلابی پیروز را داشت.

ب – عوامل پیشبرنده انسانی قیام

 شرایط انسانی برای قیام، آن گاه فراهم می گردد که عواملی موجب شود، موانع انسانی قیام از بین بروند، زیرا تا این موانع وجود دارند امکان هر گونه حرکتی منتفی است، پس برای حرکت باید موانع از جلوی راه برداشته شوند؛ همان طور که ذکر شد؛ نخستین مانع انسانی قیام، جهل است؛ بنابراین برای از بین بردن این مانع، باید ضد آن یعنی دانایی و آگاهی را به کار گرفت؛ پس گام نخست قیام، آگاهی است. با درک وضعیت ناعادلانه و حاکمیت کفر و رواج فساد و فحشا در جامعه، زمینۀ ذهنی قیام فراهم می گردد و یکی از مهمترین عوامل پیشبرنده قیام تحقق می یابد، چون مقدمۀ حرکت آگاهی است و وقتی آگاهی نسبت به ضرورت حرکت برای محو اوضاع ناعادلانه و فاسد در جامعه حاصل شود، در پی آن عوامل دیگر آماده می شود که سرانجام منجر به قیامی فراگیر برای نابودی زمینه های کفر و فساد و برقراری عدل و توحید می گردد.

بعد از آگاهی، ایمان به حاکمیت مطلق و بلامنازع الله بر هستی، که خود نوعی آگاهی متقن و تکامل یافته است و اعتقاد به گام زدن در راه برقراری حاکمیت ارزشها و قوانین الله بر جامعه، عامل پیشبرنده انسانی دیگری است که نه تنها در قیام ایفاگر نقشی اساسی است بلکه در ایجاد تزکیه و تصحیح انگیزه قیام و وارستگی از دنیاپرستی و دوری از هواخواهی و خودخواهی که همگی در قیام نقشی سرنوشت ساز دارند، مؤثرترین عامل است. به عنوان نمونه یکی از عوامل مؤثر در قیام، انگیزه درست است و آن هنگامی ممکن است که ایمان چنان در ارکان وجود آدمی نفوذ کرده باشد و حرکات و سکناتش را تحت تأثیر قرار داده باشد که به راستی بتواند بگوید: «اِنَّ صَلاتی و نُسُکی و مَحیایَ و مماتی لله رَبّ العالمین.»[99] - همانا نماز، عبادت، زندگی و مرگم برای الله، پروردگار جهانیان است – و واقعاً همۀ کارهایش برای خدا باشد؛ در این صورت، این ایمان از یک طرف موجب تزکیه انسان و محو خود خواهی، خود پرستی و دنیا پرستی می شود، همچنان که «اولیای خدا تنها تهذیب نفس و دل کندن از غیر خدا برایشان مهم بود. تمام مفاسدی که در عالم واقع می شود، از توجه به خود است در مقابل توجه به خدا و تمام کمالاتی که برای اولیا و انبیای خدا حاصل شده است، از دل کندن از غیر و بستن به اوست.»[100] از طرف دیگر زمینه وارستگی و شجاعت و خستگی ناپذیری در پیکار علیه دشمنان ستمگر و کافر کیش جامعه را آماده می کند.

انگیزه درست در قیام آن گاه میسر است که با حاکمیت مطلق الله بر وجود انسان همه کارها از جمله قیام علیه وضعیت ناعادلانه و فاسد به خاطر خدا باشد همچنان که خداوند خود فرموده است: «اِنَّما اعِظُکم بواحِدَة اَن تَقوموا لله مَثنی و فُرادیٰ»[101] - شما را به اتحاد توصیه می کنم که به خاطر خدا، دو تا دو تا و یکی یکی قیام کنید – وقتی که قیام به خاطر خدا باشد انگیزه کاملاً درست است و انسانی که با انگیزۀ الهی قیام کرده است و هدفش گام زدن در مسیر حق و رضا و لقای او می باشد در هیچ مرحله ای از قیام عقب نشینی نمی کند و هیچ گاه سستی به خود راه نمی دهد که به این پیام الهی باور قطعی و تزلزل ناپذیر دارد که «و لا تَهنِوا و لا تَحْزَنوا و اَنتم الاعلون اِن کُنتم مُؤمِنین.»[102] - سست نشوید و اندوه به خود راه ندهید که شما برترید اگر با ایمان باشید – در حالی که وقتی انگیزه درست نباشد و قیام برای غیر خدا باشد، هر آن، امکان عقب نشینی در مبارزه وجود دارد. چنان که مطالعه در تاریخ جنبش های انقلابی نشان می دهد، آنهایی از قیام جا مانده اند و در مبارزه جا زده اند که انگیزه شان درست نبوده است. از جمله در داستانی واقعی سخن از یک انقلابی است که وقتی در میان مردم است و مردم را شاهد بر مبارزه خویش می بیند، مست از توجه مردم به خود با شور و حرارت بسیار به پیکار خویش ادامه می دهد، ولی آن گاه که به دست دشمن اسیر می شود و روانه زندان می گردد و در آنجا از یک طرف مردم را شاهد بر مبارزۀ خویش نمی بیند که به آن افتخار کند و به خود ببالد و از طرف دیگر مرگ و اعدام را پیش روی خود می بیند به شدت عقب نشینی می کند و خود را می بازد، به صورتی که وقتی یکی از همرزمانش به او یاد آوری می کند: مگر تو نبودی که پیوسته اینگونه می سرودی:

حسرت نبرم به خواب آن مُرداب

کارام درون دشت خفته است

دریایم و نیست باکم از طوفان

دریا همه عُمر خوابش آشفته است

بنابراین همچون دریا شجاع باش و نترس. اما او در پاسخ می گوید: من می ترسم، من مردابم، نمی خواهم دریا باشم.

خوش بود تا محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود آن که در او غش باشد

از این روی، پس از آگاهی، ایمان زیر بنای همۀ عوامل انسانی پیشبرنده قیام است که هر اندازه آن در وجود انسان مبارز قوی تر و مستحکم تر باشد، قیام قدرتمندتر و شکست ناپذیرتر می شود تا جایی که به پیروزی انقلاب منجر گردد.

ج – امام خمینی رضوان الله علیه فاقد موانع قیام و واجد عوامل پیش برنده آن

سیری گذرا در سیره و زندگی سیاسی و اجتماعی امام، مُثبت این نظر است که او فاقد همۀ موانع انسانی قیام و دارای همۀ عوامل انسانی پیش برنده قیام بوده است. امام از آغاز جوانی برای از بین بردن جهل مردم نسبت به اوضاع نا بسامان و فاسد حاکم بر جامعه اقدام و در جهت از بین بردن عوامل فساد با تمام توان به طرق مختلف تلاش می کند تا مردم را آگاه سازد و آنها را به قیام وادارد که آگاهی شرط اول قیام است. امام در شرایطی حرکت آگاهی بخش و افشاگرانه خویش را آغاز می کند که شاهدی موثق از اوضاع آن روزها این گونه گزارش می دهد: «شنیدم که: در اوج طغیان و ظلم محمدرضاخانی، عده ای از آقایان، خدمت یکی از بزرگان رفته بودند و گفته بودند: اوضاع نابسامان است، شاه ظلم می کند و... آقا، فوراً گفته بودند: غیبت نکنید که غیبت حرام است. ما، افراد حوزه، باید بیش از هر کس دیگر، خود را مدیون حضرت امام بدانیم؛ چرا که ایشان، بیش از هر جای دیگر به حوزه ها خدمت کرده اند.

در متن این نوع نگرش و بینش، این چنین قیام کردن و صحبت از ادارۀ اجتماع و ولایت مطلقه فقیه، به میان آوردن و حوزه ها را نسبت به امور جاری اجتماع، مسؤول و حساس کردن، مشکلی بود در حد محال، که امام، رضوان الله علیه، آن را انجام دادند. حوزه ها، نه تنها به این امور نمی اندیشیدند که بر اثر دوری از مسائل جاری اجتماع، گرفتار یک توهمات و موهوماتی شده بودند که امروز برای ما باور کردنی نیست و بیشتر به افسانه می ماند. نمونه ای را که خود شاهد بودم ذکر می کنم:

بنده، قبل از انقلاب، سالی یک مرتبه برای زیارت، مشهد مشرف می شدم. در آنجا منزل یکی از علمای آن شهر، که نماز جماعت هم می خواند، وارد می شدم. این آقا، که مرحوم شده اند... به من اظهار لطف می فرمودند. در یک دهۀ محرم، ایشان به من فرمودند: انشاءالله روز عاشورا، شما را مجلسی که در آن ناطق زبردستی سخنرانی می کند، می برم. من خرسند شدم. روز شماری می کردم که کی روز عاشورا بشود و در آن مجلس حاضر شوم. روز عاشورا، به اتفاق ایشان رفتیم به آن مجلس، مجلس وزینی بود و افراد زیادی شرکت کرده بودند. من و چند نفر دیگر از روحانیون، در مکانی نزدیک به منبر نشسته بودیم. جناب خطیب، شروع کرد به سخنرانی؛ موضوع سخن را انتقاد از مسائل جاری اجتماع قرار داده بود. از اوضاع نابسامان فرهنگی سخن می راند. وضع اسف بار جوانان: دخترها و پسرها را تشریح می کرد و... بعد گفت: «من علت تمام این دردها را یافته ام.» من خوشحال شدم که خطیبی در مسائل اجتماعی سخن می گوید و برای نابسامانیها، علت و درمان یافته است. خدا را شاهد می گیرم که ایشان در مقام ذکر علت این نابسامانیها گفت: «علت تمام این نابسامانیها، در این است که شما مردم با قاشق غذا می خورید.» بعد اضافه کرد: «حال از شما مردم بگذریم، بدبختی اینجاست که اینها هم [یعنی این روحانیون] با قاشق غذا می خورند.».»[103]

امام در شرایطی بدتر از این، در تاریخی ترین پیام خود در مورخ اول جمادی الاول 1363 هجری قمری در اوج دیکتاتوری رضاخان، شجاعانه بی هیچ ترس و واهمه ای این گونه اوضاع اجتماعی آن زمان و وضعیت آنهایی که در این شرایط مسؤول هستند به باد انتقاد می گیرد:

«خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران در آورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده. قیام برای نفس است که بیش از دهها میلیون جمعیت شیعه را به طوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمۀ مشتی شهوت پرست پشت میزنشین شدند. قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد را بر یک گروه چندین میلیونی چیره می کند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام برای نفع شخصی است که الآن هم چند نفر کودک خیابانگرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده. قیام برای نفس اماره است که مدارس علم و دانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده...»[104]

این پیام ضمن بیان اوضاع تیره و ناگوار جامعه به موانع قیام اشاره می کند که از جمله آنها خود خواهی، ترک قیام برای خدا و قیام برای نفس است.

امام در جای دیگر ضمن اشاره به عوامل پیشبرنده قیام، به بیان برخی از موانع قیام و شیوۀ از میان برداشتن آنها می پردازد و راه مبارزه را نشان می دهد: «تا فرصت از دست نرفته، تا دشمن بر همه ی شئون دینی و علمی شما دست نیافته فکری کنید، بیدار شوید، بپا خیزید، در مرحله ی اول در مقام تهذیب و تزکیه ی نفس و اصلاح خود بر آئید مجهز و منظم شوید... ایادی استعمار می خواهند تمام حیثیات اسلام را از بین ببرند و شما باید در مقابل ایستادگی کنید و با حُب نفس و حُب جاه و کبر و غرور نمی توان مقاومت کرد، عالِم سوء، عالم متوجه به دنیا، عالمی که در فکر حفظ مسند و ریاست باشد نمی تواند با دشمنان اسلام مبارزه نماید و ضررش از دیگران بیشتر است، قدم را الهی کنید، حُب دنیا را از دل بیرون نمائید، آن وقت می توانید مبارزه کنید. از هم اکنون این نکته را در قلب خود بپرورانید و تربیت کنید که: من باید یک سرباز مصلح و اسلامی باشم و برای اسلام فدا شوم، من باید برای اسلام کار کنم تا از بین بروم، برای خود بهانه درست نکنید که امروز مقتضی نیست باید کوشش کنید تا برای آتیه ی اسلام بدرد بخورید و خلاصه یک انسان باشید. ایادی استعمار از انسان می ترسند، استعمارگران که می خواهند همه چیز ما را به یغما ببرند، نمی گذارند در دانشگاه های دینی و علمی ما «آدم» تربیت شود، از «آدم» می ترسند، اگر یک آدم در مملکتی پیدا شد مزاحم آنان می شود و منافع آنها را به خطر می اندازد. شما موظفید خود را بسازید، انسان کامل شوید و در مقابل نقشه های شوم دشمنان اسلام ایستادگی کنید...»[105]

یکی از عوامل بازدارندۀ قیام ترس است، در حالی که امام پس از آزادی از زندان در 25 / 2 / 43 در ضمن بیانیه ای اظهار می دارد: «اگر چنانچه ما برای مقاصد اسلام بترسیم دین نداریم... اگر ماها ورای این عالم را اعتقاد داشته باشیم، باید شکر کنیم که در راه خدا کشته بشویم و برویم در صف شهدا. بترسیم؟ از چه بترسیم؟ آن باید بترسد که غیر از این عالم جایی ندارد – ما – بحمدالله تعالی، خدای تبارک و تعالی وعده کرده به ما که یک جای خوب دارید اگر چنانچه به دین من رفتار کنید و من امیدوارم که رفتار کنیم، امید دارم که رفتار کنیم. ما از چه بترسیم؟ چه ترسی ما داریم از شماها؟ شما آن آخر امر این است که ما را اعدام کنید، اول زندگی راحت ماست، از این کثافت کاریها بیرون می رویم، از این رنج و محنت خلاص می شویم... ما اگر از مرگ بترسیم معنایش این است که ماوراء الطبیعه قبول نیست.» [106] بر این اساس امام در اوج اختناق و سرکوب حکومت بانگ برمی آورد که «خمینی را اگر دار بزنید تفاهم نخواهد کرد.» [107] همچنان که بعد از فاجعۀ مدرسه فیضیه در مورخ 13 / 1 / 1342 در دشوارترین شرایط مبارزه ابراز می دارد: «من اکنون قلب خود را برای سر نیزه های مأمورین شما حاضر کردم ولی برای قبول زورگویی ها و خضوع در مقابل جباری های شما حاضر نخواهم کرد. من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبی بیان خواهم کرد و تا قلم در دست دارم کارهای مخالف مصالح مملکت را بر ملا می کنم.» [108] زیرا او در سخت ترین دوران قیام ایمان داشت که «هر چه پیش بیاید به نفع شماست یا به ضرر شما. اگر به ضررتان تمام شد باید شکست روحی نخورید، شکست ظاهری، مهم نیست، آنچه مهم است شکست روحی است. اگر انسان شکست روحی خورد تا آخر باید به گورستان برگردد. شما که استناد دارید به ذات مقدس حق تعالی، شما که روحانی هستید، شما که قلبتان با ماوراء الطبیعه است، این عالم شکست ندارد، عالم چیزی نیست، کسی که رابطه با خدا دارد، شکست ندارد. شکست مال کسی است که آمالش دنیا باشد. اگر آمال دنیا باشد، شکست است . اگر آمال غیب و ماوراء غیب باشد، شکست ندارد. شکست مال بیچاره هاست، شکست مال کسانی است که معتمد به شیطانند و ذخایر دنیا قلبشان را فرا گرفته است. اگر یک جایی به ضرر شما شده، قلبتان محکم باشد، تا آخرین فردتان بایستید. گمان نکنید این آدم شکست خورد تمام شد، تو هم یک موحدی، تو یک مسلمی، تو متصل به خداوندی، خدا شکست نمی خورد.»[109]

بر پایه همین اندیشه های ناب عرفان متعهد است که مرشد کبیر خلق، در راه سلوک جامعه به سوی خدا، جنبشی سُترگ را بر پا می کند و با هموار کردن راه، در طی مبارزه ای سخت و جانکاه، سالکان حق را به قیامی همه جانبه فرا می خواند که سر انجام به انهدام یکی از بزرگترین دشمنان عروج و موانع سلوک الی الله منجر می شود و می رود تا هر روز زمینه های سیر الی الله در جامعه، آماده و آماده تر گردد.

3. امام خمینی مرشد کامل و الگوی آرمانی عرفان متعهد

برخلاف هواداران و رهروان عرفان غیر متعهد، که در حقیقت با عرفان، هیچ گونه سنخیتی نمی تواند داشته باشد، زیرا همان طور که قبلاً اشاره شد، نمی شود مدعی سلوک الی الله و لقای او شد و از اوصاف الهی همچون رحمت و عدل حق بهره مند بود و در همان حال نه تنها شاهد خامو ش و ناظر بی طرف، بر بی نهایت ظلم و جنایت بر خلق خدا بود و بی توجه به اوضاع نابسامان و شرک آلود جامعه، در گوشه ای دنج یا خانقاهی پرت و خاموش و دور از قیل و قال خلق، در پی آن بود که گلیم خویش از آب بیرون کشید و چشم بر هر آنچه بر بندگان خدا می گذرد بست، بلکه گاهی حتی توجیه گر ظلم ظالمان و فساد فاسدین هم بود؛ امام خمینی رضوان الله علیه معتقد به عرفان متعهد بود؛ چون از یک طرف بر این باور بود که «عارف کامل کسی است که همۀ مراتب را حفظ کند، و حق هر صاحب حقی را ادا کند و دارای هر دو چشم و هر دو مقام و هر دو نشأة باشد. ظاهر و باطن کتاب را قرائت کند، و در صورت و معنایش و تفسیر و تأویلش، تدبر نماید که ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنا، مانند پیکری است بدون روح، و دنیایی است بدون آخرت همان گونه که باطنی را به جز از رهگذر ظاهر نمی توان به دست آورد؛ زیرا دنیا کشتزار آخرت است؛ پس کسی که فقط ظاهر را بگیرد و همان جا بایستد، تقصیر کرده و خود را معطل نموده است و آیات و روایات بسیاری نیز بر رد آن است، که دلالت دارند بر این که تدبّر در آیات الله، و تفکر در کتاب های الهی و کلماتش را نیکو شمرده و بر آن کس که از تدبّر و تفکر روی بگرداند و در قشر و ظاهر آیات و روایات متوقف گردد، اعتراض دارند؛ و کسی که فقط راه باطن را پیش گیرد، بدون آن که به ظاهر نگاه کند، خودش از صراط مستقیم گمراه و دیگران را نیز گمراه خواهد نمود، و کسی که ظاهر را برای وصول به حقایق بگیرد و نگاهش به آیینه برای دیدن جمال محبوب باشد، او است که راه مستقیم را پیموده و قرآن را همچنان که شاید تلاوت نموده و از آنان که از ذکر رب اعراض کرده اند، نخواهد بود.»[110]

از طرف دیگر بر این باور بود «شخص سالک که بخواهد تسمیۀ او حقیقت پیدا کند، باید رحمتهای حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانیه و رحیمیّه متحقق شود. و علامت حصول نمونۀ آن، در قلب آن است که با چشم عنایت و تلطف به بندگان خدا نظر کند و خیر و صلاح همه را طالب باشد. و این نظر، نظر انبیاء عظام و اولیاء کمّل علیهم السلام است. منتهی آنها دو نظر دارند: یکی نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدینۀ فاضله؛ و دیگر، نظر به سعادت شخص و علاقۀ کامله به این دو سعادت دارند.»[111] از این روی  است که امام بر این عقیده بوده است: «ما علاوه بر این که مسؤولیت شخصی داریم، مسؤولیت نوعی هم داریم. مسؤولیت ملت هم به عهدۀ ماست. همان طوری که سورۀ هود به پیغمبر فرموده است، به شما هم می گوید که استقامت کنید و از استقامت خودتان مردم را مستقیم کنید.»[112] چون عرفان متعهد به راستی به ولایت سر سلسلۀ کلی عارفان، ولی الله الاعظم، امام علی علیه السلام تمسک می جوید و «یکی از معانی تمسک به مقام ولایت این است که ما ظل آن مقام ولایت باشیم. تمسک به مقام ولایت – که مقام تولیّت امور مسلمین و مقام حکومت بر مسلمین است – به این است که اگر حکومت تشکیل شد، آن عدالتی را که امیرالمؤمنین اجرا می کرد، به اندازۀ قدرت اجرا کند. وقتی که حکومت امیرالمؤمنین – سلام الله علیه – را در اجرای چیزهایی که باید اجرا بکند الگو قرار داد، تمسک به ولایت امیر المؤمنین کرده است.»[113]

نیم قرن مبارزۀ مستمر و خستگی ناپذیر، فقط در توان انسانی است که تکیه گاهش قدرت مطلق و حاکم جاودانه هستی باشد که در این راه سر از پای نشناسد و هدفی غیر از رضای حق نداشته و تنها در اندیشه سلوک الی الله و لقاء او باشد، که این مهم، از پیر طریق، سر سلسلۀ عارفان متعهد، حضرت امام خمینی رضوان الله علیه بر آید که فانی فی الله و واصل الی الله و مرشد کبیر خلق و پیشتاز راستین راه رهایی انسان بود که در وصف او به حقیقت آورده اند: «ما بر حسب تاریخ دیدیم و این هیچ قابل انکار نیست که در طول این سالیان بعد از غیبت کبری ما چندین میلیون علماء، فقها، عُبّاد، زهاد، وعاظ و نویسندگان داشتیم. هیچ یک نه این چنین استقامتی داشتند و نه توانستند به جامعه اینچنین استقامتی ببخشند. تنها و تنها حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه، بود که هم خود این گونه استقامت داشت سالها، مرارت و رنج بسیار و دوری از وطن را بدون هیچ گله و شکایتی تحمل کرد و آن گاه هم که به مملکت خود بازگشت در مدت بسیار کمی چنان بر روح مردم مسلط شد که توانست آن استقامت لازم را به آنها ببخشد «فَاستَقِمْ کَما اُمِرْت وَ مَنْ تٰابَ مَعَکَ.»[114]

امام خمینی که خود مراحل سلوک الی الله را پیموده و به لقاء الله نایل شده بود، درباره این مراحل و اسفار این گونه اظهار نظر می کند: «به نظر من سفر اول که سفر از خلق به سوی حق مقید است به این طریق است که حجاب هایی را که جنبه یَلی الخلقی (مادی) دارد از میان بردارد و جمال حضرت حق را مشاهده کند به واسطۀ ظهور فعلی حضرت حق در عالم وجود و این ظهور فعلی در حقیقت ظهور ذات است در مراتب هستی و این همان جنبه یَلی الخلقی است... پایان این سفر آن است که همۀ خلق را ظهور حضرت حق می بیند و همه را آیات او می نگرد، پس سفر اول به پایان می رسد و سفر دوم شروع می شود.

یعنی سفر از حق مقید به حق مطلق پس هویّات وجودیه در نزد او مضمحل گشته و تعینات خلقی بطور کلی در نزد او مستهلک می شود و با ظهور وحدت تام قیامت کبری بر پا می شود و حق تعالی به مقام وحدانیت برای او تجلی می کند و در این مقام است که اشیاء را اصلاً نمی بیند و از ذات و صفات و افعال خود فانی می شود... در این مرحله اگر عنایت الهی در مقام تعدیر استعدادها شامل حال او شده باشد چنانچه شیخ عربی گفته است: خدای تعالی او را به خویشتن باز می گرداند و سفر سوم را شروع می کند.

و آن سفر از حق به سوی خلق حقی بواسطۀ حق است یعنی سفر از احدیت جمعی به حضرت اعیان ثابت و در این سفر حقایق اشیاء و کمالات آنان و کیفیت ترقی شان به مقام نخستین شان و باز گشت آنان به وطن اصلی شان برای او منکشف می گردد... پس قدم در راه سفر چهارم می گذارد و آن سفر از خلقی که همان حق است یعنی از حضرت اعیان ثابت به سوی خلق یعنی به سوی اعیان خارجی و به وسیلۀ حق یعنی به وجود حقانی خودش در حالی که در همه چیز جمال حق را مشاهدت می کند و مقاماتی را که اعیان خارجی در نشأت علمی دارد می شناسد و راه سلوکشان را به حضرت اعیان و بالاتر می داند و از کیفیت وصول آنها به وطن اصلی شان آگاه است...»[115]

در توضیح این اسفار فرموده است: «بدان ای عزیز که این سفرها گاهی برای اولیای کمّل نیز دست می دهد حتی سفر چهارم چنانچه برای مولا امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم اش صلوات الله علیهم اجمعین دست داد چیزی که هست چون پیغمبر صلی الله علیه و آله صاحب مقام جمع بود دیگر مجال تشریع برای هیچ یک از مخلوقات پس از او باقی نمانده بود...»[116]

امام با ایمان کامل به حاکمیت و تجلی الله بر کران تا کران هستی، پس از طی مراحل سه گانه سلوک وارد مرحله چهارم شد که در این مرحله «چون سالک خود و انانیت خود را یکسره تقدیم ذات مقدس کرد و هر چه جز حق را محو و محق کرد، عنایت ازلی از مقام غیب احدی به فیض اقدس شامل حال او گردد و او را به خود آورد و صحو بعدالمحو برای او دست دهد و ارجاع به مملکت خویش شود به وجود حقانی.»[117] در این هنگام، با استعانت از فیض الهی، خلق را به سلوک الی الله فرا می خواند و برای سیر آنها در این طریق، اقدام به هموار ساختن راه می کند و در نبردی شور انگیز و عاشقانه در حد توان موانع را از پیش پای رهروان سبیل الله برمی دارد و شرایطی فراهم می کند تا خلق امکان یابند به یاری حق سالک طریق و واصل الی الله شوند و به لقاء الله رسند و به سعادت جاودانه دست یابند. که این، عینیت الگوی آرمانی برای همۀ معتقدین به عرفان متعهد و پویندگان راستین راه رستگاری انسان است.

4. امام خمینی بنیان گذار آرمان شهر عرفان

آرمان نمایی عرفان، کمال مطلق،  الله است و شهر آرمانی آن، محیط و جامعه ای است که در آن امکان دست یابی به این آرمان به بهترین وجه مهیا گردد. از این روی امام خمینی رضوان الله علیه که خود همه مراحل سلوک را پیموده است، در گذر از مرحله چهارم سلوک و سفر عرفانی خویش که همان «سفر من الخلق الی الخلق است»[118] بر خود لازم می داند که خلق را به سلوک الی الله وادارد و شرایط و امکانات این سفر را فراهم سازد. به این خاطر در مرحله نخست، بزرگترین مانع سلوک در جامعه خویش یعنی حکومت طاغوتی شاه را با تلاشی مستمر سرنگون می کند. از این جهت که همواره بر این باور بوده است: «بر انداختن «طاغوت» یعنی قدرتهای سیاسی ناروائی که در سراسر وطن اسلامی برقرار است وظیفۀ همۀ ما است.»[119]

چون حکومتهای طاغوتی، حکومتهایی فاسد و ستمگر بوده و هستند که «نظامات اقتصادی ظالمانه ای را تحمیل کرده اند و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسیم شده اند: ظالم و مظلوم. در یک طرف صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف دیگر اقلیتهائی از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسی که عیاش و هرزه گرد و فاسدند. مردم گرسنه و محروم کوشش می کنند که خود را از ظلم حکام غارتگر نجات بدهند تا زندگی بهتری پیدا کنند و این کوشش ادامه دارد؛ لکن اقلیتهای حاکم و دستگاههای حکومتی جائر مانع آنها است.»[120]

از این روی امام در برابر چنین راه ناهموار و شرایط نامناسبی برای سیر الی الله، اعلام می کند: «ما وظیفه داریم پشتیبان مظلومین و دشمن ظالمین باشیم. همین وظیفه است که امیرالمؤمنین(ع) در وصیت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذکر می دهد و می فرماید: «و کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً» دشمن ستمگر و یاور و پشتیبان ستمدیده باشید. علمای اسلام موظفند با انحصار طلبی و استفاده نا مشروع ستمگران مبارزه کنند و نگذارند عدۀ کثیری گرسنه و محروم باشند و در کنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر ببرند. امیر المؤمنین(ع) می فرماید من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالی از علمای اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم کرده که در مقابل پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی و محرومیت ستمدیدگان ساکت ننشینند و بیکار نایستند.»[121]

در مرحلۀ بعد امام با این باور که «اسلام و حکومت اسلامی پدیدۀ الهی است که با به کار بستن آن، سعادت خود و فرزندان خود را در دنیا و آخرت، به بالاترین وجه تأمین می کند و قدرت آن را دارد که قلم سرخ بر ستمگریها و چپاول گریها و فسادها و تجاوزها بکشد و انسانها را به کمال مطلوب خود برساند.» [122] چون «حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتی و سلطه گری فردی یا گروهی نیست، بلکه تبلور آرمان سیاسی ملتی هم کیش و هم فکر است که به خود سازمان می دهد، تا در روند تحول فکری و عقیدتی راه خود را به سوی هدف نهایی (حرکت به سوی الله) بگشاید... و با موازین اسلامی جامعۀ نمونه (اسوه) خود را بنا کند.»[123]

بنابراین بنای نظامی را پی ریزی می کند که بنیانیترین اصل آن «ایمان به خدای یکتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر او»[124] است و آرمانش فراهم کردن «زمینۀ بروز و شکوفائی استعدادها به منظور تجلی ابعاد خداگونگی انسان»[125] تا «راه خود را به سوی هدف نهایی (حرکت به سوی الله) بگشاید.»[126]

قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران که حاصل خون هزاران شهید و رزم بی امان پیکارگران سنگر توحید، و تلاش پر شور سالکان طریق و میراث گرانقدر مرشد بزرگ خلق، حضرت امام خمینی رضوان الله علیه است، طرح و نقشۀ جامع آرمان شهر عرفان است که اگر حتی سه بند از اصل سوم آن تحقق یابد، آرمان شهر عرفان عینیت خواهد یافت و موانع طریق حق از میان خواهد رفت و راه سلوک الی الله هموار خواهد شد.

«ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با کلیۀ مظاهر فساد و تباهی. – رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینه های مادی و معنوی.- پی ریزی اقتصاد صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و بر طرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینه های تغذیه و مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه.»[127] سه بند از اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است که بر طبق آن دولت موظف است همۀ امکانات خود را برای دست یابی به آن به کار گیرد. اما آنچه مسلم است رسیدن به اهداف مذکور در این سه بند که تضمین کنندۀ وصول به آرمان شهر عرفان است، امری نیست که به آسانی و در مدت کوتاهی صورت گیرد، بلکه کاری دشوار و توان فرسا است که فقط به امید دیدار حق می توان در این طریق گام نهاد و به آن نزدیک و نزدیکتر شد؛ اما آنچه در راه تحقق این اهداف مهم و سرنوشت ساز است، سمت گیری به سوی شهر خداست، یعنی شهری که در آن «جلوۀدلدار در تجلی است از در و دیوار».

سمت گیری و حرکت به سوی این جامعه آرمانی، دو شاخصۀ ویژه دارد که شاخص اول، آن است که در درون جامعه، دشمنان همیشگی پیام آوران سلوک الی الله یعنی، مترفین، زرمداران، دنیاپرستان، سرمایه داران و ثروتمندان و ارزشها و باورهای آنها با شدت تمام مورد هجوم قرار گیرند و امکان بروز نیابند؛ زیرا که آنها دشمنان اصلی و آشتی ناپذیر شهر خدا، آرمان شهر عرفان هستند، همچنان که «هر کس تاریخ اسلام را مطالعه کرده باشد می داند که... جنگهای پیغمبر(ص) همه اش با اغنیا و گردن کلفت ها بود و با ثروتمندها بود.»[128] و از این روی است که «روحانیت متعهد، به خون سرمایه داران زالو صفت تشنه است و هرگز با آنان سر  آشتی نداشته و نخواهد داشت.»[129]

شاخص دوم در این سمت گیری آن است که در بیرون از این جامعه، مانع و سد اصلی سیر الی الله یعنی شیطان بزرگ، سر دسته سرمایه داری جهانی و سرکردۀ قاطعان طریق حق و فرهنگ و ارزشهای سرمایه داری آماج حملۀ بی امان قرار گیرد. همچنان که پیر طریق، بانگ برمی آورد: «ما در صدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیسم، سرمایه داری و... در جهان هستیم... ما با تمام وجود از گسترش باج خواهی و مصونیت کارگزاران امریکایی حتی اگر با مبارزه قهر آمیز هم شده باشد، جلوگیری می کنیم.» [130]

امام خمینی رحمة الله علیه پس از سالها نبرد خستگی ناپذیر با حرامیان راه رستگاری انسان و قاطعان طریق حق، سرانجام موفق شد، با رهبری مردم جان بر کف، مانع بزرگ سیر الی الله را درهم شکند و پایه های جامعۀ آرمانی را پی ریزی کند، که اگر سمت گیری خویش را همچنان که او قرار داده بود، ادامه دهد به مرحلهای خواهد رسید که به راستی آرمان شهر عرفان عینیت یابد و راه سلوک الی الله برای همه هموار گردد، و تمام مردم امکان یابند ره رستگاری پیش گیرند و به سعادت جاودانه نایل آیند.


منبع: حضور، ش 22، ص 93.


 فهرست منابع:

آشتیانی، سید جلاالدین: شرح مقدمه قیصوی بر فصوص الحکم ابن عربی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1365.

-: الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه تألیف ملاصدرا، با تعلیق و تصحیح مقدمه، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، 1360.

ابن عربی، شیخ اکبر محیی الدین: فصوص الحکم، و التعلیقات علیه، ابوالعلاء عفیفی، انتشارات الزهرا، تهران، چاپ اول، 1366.

ابن منظور، آبی الفضل جمال الدین محمد بنی مکرم: لسان العرب، دارصادر، بیروت.

استیس، و. ت: عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، چاپ سوم، انتشارات سروش، 1367.

اعتصامی،  پروین: دیوان اشعار، انتشارات علمی، 1362.

انصاری هروی، خواجه عبدالله انصاری: طبقات صوفیه، تصحیح دکتر محمد سرور مولائی، انتشارات طوس،  تهران، 1362.

-: مناجات پیر انصار، گرد آورنده منصور الدین خواجه نصیری، چاپ دهم، انتشارات اقبال، تهران، 1368.

باقری، خسرو: نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، انتشارات مدرسه، تهران، چاپ دوم، 1370.

جامی، عبدالرحمن بن احمد: نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات ویلیام چیتیک، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1370.

الجزایری، عزّالدّین: شرح دعاء کمیل، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1402 – 1982 م.

جعفری، محمد تقی: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، جلد دوم، انتشارات اسلامی، تهران، چاپ چهارم، 1360.

حکیمی، محمد رضا، محمد و علی: الحیاة، جلد اول، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1360.

امام خمینی رحمة الله علیه: آداب الصلوة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، 1370

-: بادۀ عشق، اشعار عارفانه امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر، 1368.

-: اربعین حدیث (چهل حدیث)، مؤسسه تنظیم و نشر، 1373.

-: پیام استقامت، پیام حضرت امام، ذی الحجه 1408 نیز 1367، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد.

-: صحیفه نور، انتشارات وزارت ارشاد، 1361.

-: تفسیر سورۀ حمد.

-: جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، نجف اشرف، 1392 هـ. ق.

-: سرّ الصّلوة، انتشارات فقیه، چاپ اول، تهران، 1361.

-: شرح دعاء السحر، قَدَم علیه سید احمد فهری،  مرکز نشر علمی و فرهنگی، 1362.

-: مصباح الهدایه الی الخلافة والولایة، ترجمه  سیداحمد فهری، انتشارات پیام آزادی، تهران، 1360.

-: ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، چاپ سوم، نجف، 1391هـ، 1971 م.

رضی، شریف: نهج البلاغه، صبحی الصالح، انتشارات هجرت، قم.

سجادی، دکترسیدجعفر: تجلی عرفان در ادب فارسی، انتشارات نهضت زنان مسلمان، تهران.

سعدی، مصلح الدین: گلستان، تصحیح محمد علی فروغی، جیبی، انتشارات پیروز.

سهروردی، عبدالقهار: عوارف المعارف، ملحق به جزء پنجم، احیاء علوم الدین غزالی.

شمس تبریزی: مقالات شمس، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، 1369.

شبستری، شیخ محمود: گلشن راز، با مقدمه و تصحیح و توضیحات دکتر صمد موحد، کتابخانه طهوری، تهران،  1368.

شریعتی، دکتر علی: کویر، بدون انتشارات و تاریخ.

غزالی، امام محمد: احیاء علوم الدین، الطبعة الاولی، دارالکتب  العلمیه، بیروت1406 هـ، 1986 م.

-: کتاب الاربعین، ترجمه برهان‏الدین حَمدی، انتشارات اطلاعات، 1371.

عطار نیشابوری، فریدالدین: تذکرة الاولیاء، جزء اول، چاپ سوم، با مقدمه محمدخان‏قزوینی، کتابخانه مرکزی، تهران، 1336.

فیض کاشانی،  ملا محسن: رساله مشواق، در مجموعۀ شناخت شاخص های عرفانی، انتشارات نور فاطمه، تهران.

قرشی، سید علی اکبر: قاموس قرآن، جلد اول، دارالکتب الاسلامیه، تهران.

قشیری، ابوالقاسم: رسالۀ قیشریه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1361.

کلینی،  محمد ابن یعقوب: اصول من الکافی، ترجمه محمد باقر کمرئی، المکتبة الاسلامیه، 1397 هـ. ق.

گوهرین، سید صادق: شرح اصطلاحات تصوف، جلد2 و 1، انتشارات زوّار، چاپ اول، 1367.

لا هیجی، شمس الدین محمد اسیری: اسرار الشهود، تصحیح و مقدمه سید علی آل داور، 1368، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

-: مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، تهران، 1337.

مشکینی، شیخ علی: مصباح المنیر، انتشارات یاسر، قم، 1361.

مصطفوی،  حسن: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، جلد 8، وزارت ارشاد، 1368.

مطهری، شهید مرتضی: آشنایی با علوم اسلامی 2، کلام، عرفان، انتشارات صدرا.

-:انسان کامل، ناشر و تاریخ آن نامعلوم.

-:خدمات متقابل اسلام و ایران، جلد 2، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1360.

-:علل گرایش به مادیگری، انتشارات صدرا، 1357.

ملکی تبریزی، میرزا جواد: لقاء الله، با مقدمه، ترجمه، توضیح و اضافات سید احمد فهری،  نهضت زنان مسلمان، 1360.

مولوی، جلال الدین: دیوان شمس، تصحیح محمد عباسی، نشر طلوع، تهران.

-:مثنوی معنوی، از چاپ نیکلسون ، نشر طلوع.

نسفی، عزیز الدین: الانسان الکامل، تصحیح ماریژان موله، چاپ  1962، انجمن ایرانشناسی فرانسه.

قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.

نشریه حوزه، شماره های 32، 37 و 38، مرکز انتشارات تبلیغات اسلامی، قم.



پانوشت ها:

[1]. شمس الدین محمد اسیری لاهیجی: اسرار الشهود، ص 79.

[2]. شمس تبریزی: مقالات شمس تبریزی، ص 132.

[3]. امام صادق علیه السلام: اصول کافی، ج 3، ص 465.

[4]. امام خمینی(ره): تفسیر سوره حمد جلسه دوم، و نیز سخنرانی روز نیمه شعبان 1405.

[5]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 50.

[6]. تِلکَ الدّارُ الٰاخِرةُ نَجْعَلُها لِلّذین لا یُریدُونَ عُلُواً فی الاَرْضِ و لا فَسَاراً و العاقِبَهُ للمُتَّقین. قصص / 83.

[7]. اوست خدایی که جز او خدایی نیست، مالک پاک و بی عیب و نقص، ایمنی بخش، مسلّط برهستی، توانا و قهّار و بزرگ است و پاک و منزّه است از آنچه شریک او قرار دهند. حشر، 23.

[8]. بقره، 115.

[9]. عمران، 29.

[10]. امام خمینی(ره): شرح دُعاء السحر، ص 150 و 149.

[11]. هود، 56.

[12]. همان، ص 147.

[13]. شیخ محمود شبستری: گلشن راز، ص 93.

[14]. امروز ملک جهان از کیست؟ از آن خدای یگانه قهّار است. غافر، 16.

[15]. سید جعفر سجادی: تجلی عرفان، ص 47.

[16]. عبدالرحمان جامی: نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص 204.

[17]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 93.

[18]. وسائل، ابواب تعقیب باب 24 حدیث 7 به نقل از مصباح المنیر، علی مشکینی، ص 4.

[19]. نحل، 52.

[20]. مولوی: دیوان شمس، ص 1017.

[21]. مناجات های خواجه عبدالله انصاری، ص 36.

[22]. بینه، 5.

[23]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 172 و 171.

[24]. امام خمینی(ره): جهاد اکبر، ص 37.

[25]. امام علی(ع): نهج البلاغه، خطبه اول.

[26]. دکتر سید صادق گوهرین: شرح اصطلاحات تصوف، ص 93.

[27]. ترجمه رساله قشیریه، ص 520.

[28]. انعام، 161.

[29]. مائده، 54.

[30]. نهج البلاغه صبحی صالح، ص 303.

[31]. فرید الدین عطار: تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 223.

[32]. نهج البلاغه، ص 55.

[33]. صف، 3 و 2.

[34]. امام خمینی(ره): جهاد اکبر، ص 60.

[35]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 225.

[36]. مولوی: مثنوی، ص 79.

[37]. حاج میرزا جواد ملکی تبریزی: رسالۀ لقاء الله، ص 243.

[38]. امام خمینی(ره): باده عشق، ص 85.

[39]. امام خمینی(ره): سر الصلوة، ص 68.

[40]. امام محمد غزالی: الاربعین، ص 157.

[41]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 195.

[42]. محمد اسیری لاهیجی: اسرارالشهود، ص 36 و 35.

[43]. ابوالعلاعفیفی: تعلیقات علی فصوص الحکم، ص 4.

[44]. عزیز الدین نسفی: الانسان الکامل، ص 3 و 12.

[45]. قبلی، ص 4.

[46]. «از حیّ قیومی که نمی میرد به حیّ قیومی که نمی میرد. اما بعد من چون به چیزی گویم باش، پس می شود. تو را نیز چنان قرار دادم که به چیزی بگویی باش، موجود می شود. آن گاه رسول الله(ص) فرمود احدی از اهل بهشت به چیزی نمی گوید باش مگر آن که موجود شود. » علم الیقین، ج2، ص 1061.

[47]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 33 و 32.

[48]. یا بُنَیَّ إنی اَخاف علیک الفقر، فَاْسْتَعذ بالله مِنهُ، فَاِنََّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّین، مَدْهَشَةُ لِلْعَقلِ، داعِیَةٌ لِلْمَقْتِ. نهج البلاغه صبحی الصالح، کلمات قصار، 319، ص 531.

[49]. سید علی اکبر قرشی: قاموس قرآن، ج 1، ص 271.

[50]. سباء، 34.

[51]. زخرف، 23.

[52]. محیی الدین ابن عربی: فصوص الحکم، ص 214.

[53]. بحار الانوار، جزء 98، ص 120، به نقل از آیة الله مشکینی، مصباح المنیر، ص 241 و نیز مفاتیح الجنان، ص 241.

[54]. عز الدین الجزایری: شرح دعاء کمیل، ص 7.

[55]. شیخ محمود شبستری: گلشن راز، ص 68 و 67.

[56]. خسرو باقری: نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص 100.

[57]. همان.

[58]. امام خمینی(ره): ولایت فقیه، ص 40.

[59]. امام خمینی(ره): جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، ص 77.

[60]. آقا محمد رضا قمشه ای، به نقل از امام خمینی(ره): مصباح الهدایه، ص 207 تا 205.

[61]. همان، ص 212.

[62]. سید جلال الدین آشتیانی: شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص 668 و 667.

[63]. محمد تقی جعفری:  تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 2، ص 405.

[64]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 236.

[65]. عزیز الدین نسفی: الانسان الکامل، ص 4.

[66]. نهج البلاغه، نامه 45، نامه امام به عثمان بن حنیف، ص 418.

[67]. شهید مطهری: انسان کامل، ص 56.

[68]. همان، ص 53.

[69]. امام خمینی(ره): پیام استقامت، ص 17 و 16.

[70]. امام خمینی(ره): باده عشق، ص 79.

[71]. امام خمینی(ره): چهل حدیث، ص 585.

[72]. امام خمینی(ره): مصباح الهدایه، ص 185.

[73]. امام خمینی(ره) آداب الصلوة، ص 233 و 234.

[74]. استاد مطهری: علل گرایش به مادیگری، ص 244.

[75]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 236.

[76]. پروین اعتصامی: دیوان پروین، ص 26.

[77]. امام خمینی(ره): سر الصلوة، ص 25.

[78]. ر. ک: صحیفه امام، ج 9، ص 200 ـ 202.

[79]. محمد رضا حکیمی و...: الحیاة، ج 1، ص 290.

[80] .امام خمینی(ره): مبارزه با نفس، ص 71.

[81]. حوزه، شماره 38 و 37، ص 82.

[82]. امام خمینی(ره): سر الصلوة، ص 7.

[83]. آیة الله سید مصطفی خوانساری: حوزه، شماره 32، ص 52.

[84]. سعدی: گلستان، ص 86 و 85.

[85]. سعدی: گلستان، ص 86 و 85.

[86]. استاد عباسعلی عمید زنجانی: حوزه، شماره 38 و 37، ص 109.

88 و [87]. نقل از حضور شمارۀ 21، پاییز 76، ویژه نامۀ آیت الله مصطفی خمینی، مصاحبه با آقای محتشمی – علی اکبر.

 

90 و [89]. رابین وودزورث کارلن نویسنده کانادایی: تجسم اسلام مبارز، حوزه، شماره 38 و 37، ص 326 و 327.

 

[91]. ر. ک: صحیفه امام، ج 2، ص 371 ـ 373.

[92]. امام خمینی(ره): مبارزه با نفس، ص 79.

[93]. وصیت نامه امام خمینی(ره) ، ص 61.

[94]. رابین وودزورث کارلن: تجسم اسلام مبارز، حوزه، شماره 38 و 37، ص 314.

[95]. همان، ص 323.

[96]. همان، ص 322.

[97]. سید محمد موسوی خوئینی ها: حوزه 38، ص 83.

[98]. امام خمینی(ره): از کوثر کلام امام، اطلاعات، 8/12/75، ص 6.

[99]. انعام، 162.

[100]. امام خمینی(ره): از کوثر کلام امام، اطلاعات،  9/10/75، ص 6.

[101]. سباء، 46.

[102]. آل عمران، 139.

[103]. آیة الله سید عزالدین زنجانی: حوزه، شماره 32، ص 78 و 77.

[104]. ر. ک: صحیفه امام، ج 1، ص 21 ـ 22.

[105]. امام خمینی(ره): مبارزه با نفس، ص 89 و 88.

[106]. ر. ک: صحیفه امام، ج 1، ص 292 ـ 294.

[107]. ر. ک: صحیفه امام، ج 1، ص 268 ـ 270.

[108]. ر. ک: صحیفه امام، ج 1، ص 177 ـ 179.

[109]. ر. ک: صحیفه امام، ج 1، ص 119 ـ 121.

[110]. امام خمینی(ره): شرح دعاء السحر، ص 74.

[111]. امام خمینی(ره): آداب الصلوة، ص 236.

[112]. امام خمینی(ره): از کوثر کلام امام، اطلاعات، 9/10/75، ص 6.

[113]. همان، اطلاعات، 1/11/75، ص 6.

[114]. هود، 112.

[115]. امام خمینی(ره): مصباح الهدایه، ص 208 تا 210.

[116]. همان، ص 392.

[117]. امام خمینی(ره): سر الصلوة، ص 57.

[118]. امام خمینی(ره): سر الصلوة، ص 73.

[119]. امام خمینی(ره): ولایت فقیه، ص 204.

[120]. همان، ص 42.

[121]. همان، ص 43.

[122]. امام خمینی(ره): وصیتنامه.

[123]. مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی.

[124]. بند اول اصل دوم قانون اساسی.

126 و [125]. مقدمه قانون اساسی.

 

[127]. بند یک و نه و دوازده اصل سوم قانون اساسی.

[128]. امام خمینی(ره): 29/3/58، به نقل از پاسدار اسلام، شماره 106، ص 2.

130 و [129]. امام خمینی(ره): پیام استقامت، ص 12.

 

. انتهای پیام /*