آدمی ما فی الضمیر خود را از دو راه -گفتار و رفتار- آشکار می ‌سازد، و با آن که گفتار، به ظاهر مقصود را روان ‌تر و رساتر و جامع ‌تر و وافی ‌تر بیان می‌ کند، اما ارباب تذکر و اهل نظر و دانشمندان، از رفتار و کردار دیگران بیشتر می ‌آموزند، تا از گفتار یا سخنان فصیح و بلیغ آنان. در صحنه‌ های نمایش و در فیلم های سینمایی، هنرمند واقعی، کسی است که هدف را در قالب حرکت و رفتار دقیق و سنجیده نشان دهد، و برای بیان مقصود، یک سره از سخن گفتن بپرهیزد. دانش ‌آموز و دانشجو، آن اندازه که از حضور به موقع معلم در کلاس، وقت گذاری وی برای درس و شاگرد، ادب برخورد، احترام به شخصیت شاگرد، مراعات حق و عدل در دادن نمره و ... از او درس تربیتی می ‌گیرند، از گفته ‌های او نمی ‌گیرند. سخن معلم، غالباً فراموش می ‌شود، اما چهره و قیافۀ رفتاری وی در حالت های مختلف از یاد نمی ‌رود. و همین هاست که بیشترین تأثیر را در تربیت ‌پذیری بر جای می ‌گذارد. البته ممکن است کسی هر دو هنر را داشته باشد، اما هنرِ داشتن گفتار نغز بدون داشتن رفتاری فراخور آن، گاه نتیجۀ وارونه می ‌دهد، و حدیث شریف: «کونوا دعاة النّاس بِغَیر اَلسنَتِکُم» شاهد صدق این مدعاست.

هرکار، یک قانون کلی

وجدان آدمی به گونه ‌ای است که هر کاری انجام می ‌دهد و هر سخنی می‌ گوید - و سخن گفتن هم به یک لحاظ کار است - در واقع دارد آن را به عنوان یک قانون عام و فراگیر انجام می‌ دهد، زیرا حتی اگر آن کار نادرست هم باشد، استدلال وی این است که هرکس در موقعیت خاص من قرار گیرد، همین کار را خواهد کرد. به عبارت دیگر، هر انسانی از آن حیث که انسان است، کار زشت را با آگاهی از زشت بودنش انجام نمی ‌دهد، بلکه همواره آن را به گونه‌ ای توجیه می ‌کند، و در واقع خود را در موقعیتی قرار می ‌دهد که انجام کار، مصداق کلی فعل صواب و مجاز باشد، و گرنه احساس رنج روانی و وجدانی اجازه ارتکاب خطا نخواهد داد.

بنابراین، می ‌توان گفت که هر رفتاری، خرد یا کلان، مصداق یا تبلور یک قانون کلی و در واقع خود، یک قانون فراگیر و کلی است و فاعل و حامل آن، مقصود خویش را به صورت قانونی کلی، خاموش و بی ‌زبان در قالب رفتار خویش ابراز داشته و به همگان اعلام کرده است که می ‌توانید - یا باید - این چنین عمل کنید؛ و بدین ترتیب، هر فاعلی قانون گذار هم هست و هر کسی هم می ‌تواند - یا باید - رفتار او را الگو قرار دهد و بر اساس آن عمل کند، و با این بیان، هر کس هر پیامی هم داشته باشد، و مخاطب هم پیام را بهتر از پیامی دریافت کند که از راه گفتار دریافت می ‌کند، انسان می ‌تواند پیام خویش را، بی هیچ نطق و تکلّمی، در قالب رفتار با رساترین و گویاترین وجه به مخاطب هم روزگار و غیر هم روزگار خود برساند.

1- اصل قیام

قیام حسین بن علی (علیه‌السلام) که اوج آن در روز عاشورا نمودار شد، و به همین جهت، گاهی آن را «قیام عاشورا» می ‌نامند، قیامی است بی ‌همانند و سرشار از نمونه ‌ها، الگوها و سرمشق های عملی که خاموش و مهر بر لب، عالی ‌ترین پیام الهی، انقلابی و سیاسی، پیام فتوت و شرف و شجاعت و مردانگی را در طول روزگاران دراز به گوش دل هوشمندان رسانده و خواهد رساند.

در این قیام برخلاف سایر قیام ها که رهبران آن ها، مدتی پیش از قیام و در حین قیام و بعد از آن؛ با خطابه و نطق های کوتاه و بلند، مردم را دعوت کرده، و هدف قیام را برای آن ها و حتی دیگران روشن می ‌کنند، جز چند نامه کوتاه و چند خطابه و کلام بسیار فشرده و موجز - به استثنای معدودی رجز رزمی نسبتاً بلند - از رهبرش چیزی دیده یا شنیده نشد؛ البته هدف و مسیر قیام با همان مایۀ نامه و سخن، به خوبی روشن شده است، اما به هر حال با شیوه دیگران کاملاً متفاوت است.

پنداری قرار است تا سر حد امکان به جای گفتار از رفتار و کردار استفاده شود و همین شیوه نیز بیشترین تأثیر را در میان هوشمندان مسلمان و حتی غیرمسلمان برجای نهاده است.

از همان نخستین روزهای بعد از وقوع فاجعۀ کربلا، عالم اسلام به شدت تکان خورد و صاحبان تدبیر و تدبّر و نظر، بیش از هر چیز در اصل وقوع این حادثه عظیم و اهداف آن اندیشیدند و هرچه از تاریخ وقوع دورتر شویم بر شمار تنبّه‌ یافتگان، جذب‌ شدگان، دلسوختگان، دلباختگان و عاشقانِ اهداف قیام و رهبر آن افزوده شد.

مردم کوفه در همان روزهای بعد از عاشورا متنبّه شدند و توبه کردند و به عنوان «توابین» قیام کردند. مردم مدینه، همین که از شهادت امام حسین (ع) و یاران با وفایش آگاه شدند، ناباورانه جریان را پی گرفتند و حتی گروهی از بزرگان مهاجر و انصار را به شام فرستادند و پس از بازگشت آنان و وقوف بر فسق و فجور یزید، بیعت وی را فرونهادند و فاجعه دلخراش «حرّه» پدید آمد.

عالمان دین، شاعران و مورخان در دوره ‌های مختلف، با بررسی تدریجی موضوع، از بنی ‌امیه و به ویژه از معاویه و یزید روی برتافتند و به جمع دوستداران اهل بیت پیوستند. نه تنها در چکامۀ شاعران شیعی بلکه در چکامۀ سرایندگان اهل سنت نیز بردن نام شهیدان کربلا، و حتی سوگند دادن خداوند به خون آن ها بی ‌محابا متداول شد و این کار به طور آشکار یا تلویحی، متضمن انکار یزد و معاویه و ستمکار شمردن آن ها بود. مولانا جلال الدین رومی سنی مذهب این چنین سرود:

کجایید ای شهیدان خدایی     بلاجویان دشت کربلایی

و سعدی شاعر پرآوازه ایران - که گفته می‌ شود سنی مذهب بود - گفت:

یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه     یا رب به خون پاک شهیدان کربلا

و اقبال لاهوری شاعر مسلمان اهل پاکستان سرود:

رمز قرآن از حسین آموختیم     زآتش او شعله ‌ها افروختیم

تا قیامت قطع استبداد کرد    موج خون او چمن ایجاد کرد

خون او تفسیر این اسرار کرد    ملت خوابیده را بیدار کرد

ای صبا ای پیک دور افتادگان     اشک ما بر خاک پاک او رسان

 «سیوطی» عالم برجسته و اهل سنت عرب نوشت:

 «قتل الحسین (ع) و جئ برأسه فی طست حتّی وُضِعَ بَینَ یدی ابن زیاد، لعن الله قاتله و ابن زیاد معه و یزید ایضاً» (تاریخ الخلفاء؛ ص: 7ـ22)

در همین اواخر «عقاد مصری» با قلم توانایش، کتاب ابوالشهداء (حسین بن علی (ع) را تألیف کرد. وی درباره قیام ابا عبدالله (ع) و فاجعه کربلا می ‌نویسد:

«نه تنها مسلمانان بلکه غیرمسلمانان هم از این حادثۀ به ظاهر خاموش درس جوانمردی، ایثار و مقاومت در برابر ستمگران گرفتند. از سفیر مسیحی روم که در همان مجلس یزید بر او اعتراض کرد، بگیریم تا برسیم به قرون میانه و تا روزگار خودمان که استاد محقق و منصف و حقیقت جویی مانند دکتر مصطفی حمارنۀ مسیحی، رئیس پژوهشکده سیاسی در اردن، با دیدن مراسم عزاداری در تهران، زار زار می‌ گرید، و با دیدن فیلم تلویزیونی مجالس عزا در اردن اشک می ‌ریزد و به استاد همکارش در دانشگاه می‌ گوید: این اجداد ستمکار و نابکار شما چرا فرزند پیامبر را با چنین وضع رقت‌ باری به شهادت رساندند؟ و او هم می ‌گوید: و الله نمی ‌دانم. خود من هم سخت از آن ها بیزارم!»

پیدایش این تنبّه و جذب و دلباختگی به امام حسین (ع) در طول تاریخ و در میان همگان، خود نیاز به نگارش چندین اثر تحقیقی دارد. غرض از این یادآوری کوتاه، توجه به تأثیر تربیتی اصل قیام - صرف ‌نظر از پیام های گفتاری همراه با آن - در پیروان مذاهب و ادیان است. یعنی تنها خود همین کار، که فرزند پیامبر (ص) در برابر حکومتی نااهل قیام کند و تن به شهادت و اسارت خود و نزدیکانش دهد تا به حق عمل کنند و از باطل دست بدارند، بهترین وسیله عملی تربیت، برای حقیقت ‌جویان و ستم ‌ستیزان است.

2_ سیراب کردن مرد و مرکب دشمن!

 «امام حسین (ع) در مسیر کوفه در منزل «شراف» دستور داد آب فراوان برداشتند. در گرمای نیم روز، حرّبن یزید ریاحی با هزار سوار فرا رسیدند و در برابر امام (ع) و یارانش ایستادند، در حالی که سخت تشنه بودند. امام (ع) به یاران و جوانانش دستور داد که همۀ آن ها را با چارپایانشان سیراب کردند. علی بن طعّان می ‌گوید: من آخرین نفر از یاران «حُر» بودم که آن جا رسیدم. وقتی حسین (ع) شدت تشنگی من و اسبم را دید، فرمود: «راویه» را بخوابان. من (مطلب را درنیافتم زیرا) لفظ «راویه» را به معنای «مشک» می ‌داشتم، و مراد حضرت «شتر آبکش» بود. فرمود: پسر برادرم! شتر را بخوابان. شتر را خواباندم. فرمود: بنوش. من که می ‌نوشیدم آب از مشک می ‌ریخت. فرمود: (دهانۀ) مشک را برگردان (که آب نریزد). من نمی ‌دانستم چگونه عمل کنم. خود حسین (ع) برخاست و دهانۀ مشک را برگرداند و من نوشیدم و اسبم را هم سیراب کردم.»[1]

در این واقعه، یک واژه تبلیغ کلامی نیست، تنها حرکات و رفتار و گفتگو است. اما همانند آن در صفین، آن چنان دشمن را تحت تأثیر قرار داده که خود، جزئیات جریان را با دقت حکایت می‌ کند. در عبارت «یا ابن اخی»... فقال الحسین اخنث السقاء... فجعلت لا ادری کیف افعل... فَقامَ الحسین فخنثه فشربت و سقیت فرسه» نیک بنگریم. سردار سپاه دشمن و یاران او از این عمل چه آموختند؟ آیا این فتوت در بازگشت «حُر» مؤثر نبوده است؟ دیگران از این رفتار چه می ‌آموزند؟ مگر رفتار علی (علیه‌السلام) در «صفین» و آب دادن به دشمن که نخست آب را بر او و لشکرش بسته بودند، در «جرداق» مسیحی آن چنان مؤثر نیفتاد که با آن خامۀ سحرآمیزش آن چنان میناگری کرد؟ آیا این صحنه، خود مربی مُهر بر لب و خاموشی نیست که با بهترین و رساترین بیان، پیام فتوت و جوانمردی و گذشت و شهامت، ابلاغ می ‌کند؟

3ـ فراتر از ایثار

مرحوم مجلسی در بحارالانوار می ‌نویسد:

«و قصد (العباس) نحو الفرات فاحاط به اربعة آلاف ممّن کانوا موکّلین بالفرات و رموه بالنبال فکشفهم... حتی دخل الماء فلما ارادان یشرب جرعة من الماء ذکر عطش الحسین و اهل بیته فرمی الماء و ملأ الراویة و حملها علی کتفه الایمن و توجّه نحو الخیمة...» [2]

(ابوالفضل العباس (ع)) قصد فرات کرد، چهارهزار نفر از گماشتگان بر فرات پیرامون او را گرفتند و او را تیرباران کردند. آن ها را از هم شکافت ... تا وارد آب شد، همین که خواست کمی از آب بیاشامد به یاد تشنگان حسین و اهل ‌بیتش افتاد، آب را بیفکند و مشک را پر کرد و بر دوش راست انداخت و به سوی خیمه رو کرد...

در این صحنه، تنها حرکت و رفتار است که بهترین درس ایثار و فتوت و محبت و وفاداری، بلکه فراتر از آن را به جوانمردان و شجاعان داده است و می ‌دهد، و پاکباختگان عرصه جوانمردی هم پیوسته این حادثه را نصب العین داشته و از آن، درس صفا و وفا آموخته ‌اند.

4ـ قله استوار استقامت

راستی در نظر بگیریم کسی را که یاران وفادارش از پیران پارسا و مجتهد و جوانان پاک و پاکباخته، تا عموزادگان و خواهرزادگان و برادرزادگان و برادران و فرزندان از جوان تا خردسال و شیرخواره در برابر چشمانش با شمشیر و تیر و نیزه چاک چاک شوند و به خاک بیفتند و بر بالای سر بیشتر آن ها حاضر شود و آن ها را در حال جان دادن ببیند، و گاه خود با زحمت تمام، بدن برخی از آن ها را به نزدیک خیمه بیاورد و از سوی دیگر، دختران و خواهران و بانوان حرم خویش را نیز در همان جا تشنه و داغدار و مضطرب مشاهده کند و بداند که ساعاتی بعد، اسیر خواهند شد، باز هم همچون شیر بخروشد و رجز بخواند و بر دشمن بتازد و صف بشکند و پیاده و سواره را چون برگ خزان بر زمین بریزد و بازگردد و پس از درنگی اندک، بار دیگر رجز بخواند و مبارز بخواهد و حمله کند و صف بشکافد و جنگاور بر زمین بیفکند و بانگ برآرد که: «الموت خیرٌ مِن رکوب العار...» و یا بگوید: «آلَیتُ اَن لا انثنی» ـ سوگند خورده ‌ام که روی برنتابم، و سرانجام نیز در آخرین لحظه ‌های حیات خویش بگوید: «رَضاً بِقَضائِک، صبراً عَلی بلائک و تسلیماً لِاَمرِک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین

این مصیبت ها به حدی کوبنده و مردافکن است که اگر هر کدام از آن ها بر یکی از قهرمانان جهان فرود آید، دست کم در کوتاه مدت، کاسه صبرش لبریز می ‌شود و یارای پرداختن به کار دیگر نخواهد داشت.

کدام قهرمان را دیده ‌ایم که بر سر پیکر غرق در خون جوانش فرا رسد و او را با فرق شکافته بنگرد و محاسن از خون وی رنگین سازد، خواهر خویش را مویه‌ کنان از جسد جدا کند، دستش را بگیرد و به خیمه بازگرداند، آن گاه بتواند بی ‌درنگ به جنگ با دشمن خونخوار و بیرحم ادامه دهد؟ تنها همین یک نمونه برای از پای درآوردن قهرمان کافی است.

اما حسین (ع)، قهرمان قهرمانان تاریخ را می ‌بینیم که با قامتی به استوار و بلندای قله ‌های رفیع و با روحی به گستردگی و ژرفای اقیانوس، ده ها نمونه از چنین رخدادی را در چند ساعت می ‌بیند و آن را تحمل می‌کند و سپس داغدیده و تنها و تشنه ‌کام، آن چنان پیکار می‌ کند که «مردانگی» و «شجاعت» از او نام می ‌گیرند.

مجموعه این خصایص و رفتار عملی، شخصیتی بارز و برجسته را آن چنان راسخ و ماندگار در اذهان ترسیم می ‌کند و به تصویر می ‌کشد که در سرتاسر عمر از یاد نمی ‌رود و همواره سرمشق شجاعت، استقامت در راه حق و اعتقاد حق، شکیبایی در برابر مصایب و مشکلات کمرشکن، ایثار، مناعت، ایمان، یاد خدا، تسلیم، توحید و همه فضایل انسانی بوده است، و به گفته اقبال لاهوری: «همگان از او این درس ها آموخته ‌اند.» آیا واقعاً چنین نیست؟

شیعیان واقعی اباعبدالله الحسین (سلام‌الله علیه)، همواره و در همه جا و در همه زمینه ‌های یاد شده از دیگران سرفرازتر بوده‌ اند و قیام های بزرگ دینی را پی افکنده ‌اند. و این موارد، همان تربیت عملی است که از سرمشق قرار دادن شخصیت حضرت حسین بن علی (ع) نشأت گرفته است.

5_ بارزترین نمونۀ اعلام وفاداری

یکی از بهترین نمونه ‌های تربیتی در قیام عاشورا، برخوردی است که خویشان و یاران امام (ع) با برداشتن بیعت از آنان، و پیشنهاد رفتن آن ها از سوی امام (ع) داشته‌ اند.

امام حسین (ع) پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود:

 «... آگاه باشید، که من درباره شما اندیشیده‌ ام، همگی بروید؛ بیعت خود را از شما برداشته‌ ام. این شب، شما را فروپوشانیده است... هر مردی از شما دست مردی از اهل بیت مرا بگیرد و در روستاها و شهرهای خود پراکنده شوید تا خداوند گشایش دهد. زیرا این گروه، مرا می‌ جویند و چون مرا بیابند از دنبال کردن غیر من دست برمی‌ دارند.»

در این جا، عباس بن علی (ع) به سخن پرداخت و گفت: «چرا چنین کنیم؟ برای این که بعد از تو باقی بمانیم؟ خدا نکند که هرگز چنان چیزی را ببینیم.» سپس برادران، فرزندان، برادرزادگان و دو فرزند عبدالله بن جعفر، هرکدام به همین طریق سخن گفتند.

امام حسین (ع) مخصوصاً به فرزندان عقیل فرمود: «شهادت مُسلم شما را بس است، بروید، مجازید.» اما آنان نیز همان گونه و بلکه بیش از آن، اعلام وفاداری کردند.

در این هنگام، از میان یاران حضرت سیدالشهدا (ع)، مسلم بن عوسجه از جای برخاست و گفت: «ما از تو دست برداریم؟ در ادای حق تو، پیش خدا چه عذری خواهیم داشت؟ (نه) به خدا سوگند، تا این که نیزه ‌ام را در سینه آن ها بشکنم و آن ها را با شمشیرم بزنم، تا وقتی که دسته ‌اش در دستم باقی باشد از تو جدا نخواهم شد و اگر سلاحی برای ادامه جنگ با آن ها نداشته باشم، در پیش روی تو، به آن ها سنگ پرتاب می‌ کنم تا با تو بمیرم.»

سپس «سعدبن عبدالله حنفی» گفت: «به خدا از تو دست برنمی ‌داریم، تا خدا بداند که ما (حرمت) حضور نداشتن رسول خدا (ص) را در مورد تو مراعات کرده‌ ایم. به خدا، اگر می ‌دانستم که کشته می ‌شوم، سپس زنده می ‌شوم و مرا زنده زنده می‌ سوزانند و خاکسترم را بر باد می ‌دهند و این کار را هفتاد بار در مورد من انجام می‌ دهند، از تو جدا نمی ‌شدم، تا مرگ خویش را در پیش روی تو دریابم. حال چگونه چنین نکنم، با آن که یک بار کشتن بیش نیست و پس از آن، کرامتی است که هرگز پایان نخواهد داشت.»

«زهیر بن قین» یکی دیگر از یاران باوفای امام (ع) گفت:

 «به خدا، دوست داشتم کشته می ‌شدم، سپس زنده می ‌شدم، باز هم کشته می ‌شدم، تا هزار بار و خدا با این کار، کشته شدن را از جان تو و جان این جوانان اهل بیت تو، دور می‌ کرد.»

گروهی از اصحاب حضرت حسین (علیه‌السلام) نیز سخنانی همانند اینان گفتند[3] و اعلام وفاداری کردند.

***

صحنه محاوره را بنگریم. به قدری هیجان انگیز، پویا و نافذ است که شاید کم کسی از دوستان خاندان عصمت و طهارت -علیهم‌السلام- باشد که این صحنه و این گفتگوها را شنیده باشد و سرشک از دیده فرو نریخته و درس مردانگی، وفاداری، اخلاص و ایثار از آن نیاموخته باشد؛ آن هم درسی که تا پایان عمر در عمق جان وی بر جای مانده است.

6ـ زنی که به همگان درس شرف داد.

در زمانی که زن در اجتماع نقشی نداشت، چند تن از بانوان، در قیام عاشورا نقشی ماندگار داشتند که بیشتر مورخان از آن یاد کرده ‌اند: این سخن از همسر «زهیربن زهیر» است: «ایبعث الیک ابن رسول‌الله ثُمَّ لا تأتیهِ؟ سبحان‌الله! لو اَتَیتَهُ فَسَمعت کلامه!» پسر پیغمبر خدا، کس پیش تو می ‌فرستد و پیش او نمی ‌روی؟! سبحان‌الله! می‌ رفتی و حرف او را می ‌شنیدی!

پس از آن که «زهیر عثمانی» با همین سخن به «زهیر حسینی علوی» تبدیل می ‌شود و به لشکر امام حسین (علیه‌السلام) می‌ پیوندد، همسرش می ‌گوید: «خار الله لک، و اسألک اَن تذکرنی یَومَ القیمة عذر جدّ الحسین (ع)» و همانند سخنان مادر وهب در برانگیختن وی به یاری امام (ع) و نیز شهادت همسر وهب و...

***

اما نقشی که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در این قیام داشت، آن قدر گسترده و چشمگیر است که همواره چون خورشیدی فروزان در ذهن و ضمیر هرکس به ویژه بانوان، بهترین سرمشق تربیتی به منظور صبر و فداکاری و ایثار و مقاومت و رویارویی در برابر دشمن است.

بانویی را در نظر بگیریم که چندین برادر، برادرزاده، عموزاده و فرزند او و نیز یاران پاک و پارسا و وفادار برادرش، در ظرف چند ساعت، تشنه کام در برابر چشمانش به شهادت برسند، و خود و اهل‌ بیت هم در گرمای سوزان کربلا تشنه باشند و سپاه وحشی، ددمنش و خونخوار دشمن، خیمه‌ ها را بسوزانند، بر بدن شهیدان اسب بتازند، سرهای آنان را از تن جدا و بر نیزه کنند، کودکان و زنان را به اسارت گیرند و مصیبت های فراوان دیگری از این قبیل بر او فرود آید، اما او همچون کوه، این همه را تحمل کند، کاروان سالار قافله اسیران باشد، بیمارداری کند، کودکان را گردآورد و از آنان مراقبت کند، در سراسر مسیر طولانی اسارت، نگهبان شرف و حیثیت خاندان نبوت و دودمان علی (ع) باشد. در سهمگین‌ ترین موقعیت ها بر فرمانروای جبار و خودکامه، همچون شیر بخروشد، در کوچه و بازار و در مجلس امیر و سلطان فاجر و خودکامه، علی ‌وار، فصیح و بلیغ و رسا خطبه بخواند و پیام برساند و دوست و دشمن را بیاگاهاند و در این مدت، لب به شکایت نگشاید، بلکه با بانگ رسا بگوید: «ما راَیتُ اِلا جَمیلاً!»

سبحان ‌الله! این زن در کدام دامان و در کدام خاندان تربیت یافته است؟ اگر واقعه کربلا پیش نمی ‌آمد، این همه شرف و شجاعت و شکیبایی و توش و توانمندی و ایمان و ایثار و اخلاص، ظاهر نمی ‌شد و راستی حیف بود.

بر این اساس، گرچه عاشورا از یک دیدگاه، همه رنج و مصیبت است، اما از دیدگاهی دیگر، زمینه و فرصت بسیار مناسبی برای بروز فضایل والای انسانی است، که اگر این زمینه نبود، چنین فضایلی این گونه به فعلیت نمی ‌رسید و یا نهفته می ‌ماند و دفن می ‌شد و واقعاً که حیف بود!

حال، آیا زنی با این ویژگی ها -که قطره ‌ای از اقیانوس آن ذکر شد- عالی ‌ترین الگوی تربیتی برای همگان به خصوص برای بانوان نیست؟ و مگر نبوده است؟ آیا بانوان مسلمان و به ویژه شیعه، پیوسته در مصایب و مشکلات و فداکاری ها به او اقتدا نکرده و با چهره مصمم و صبور، مخلص و ایثارگر و فداکار او تربیت نشده ‌اند؟ آیا بانوانی که تحت تأثیر شخصیت او تربیت شده ‌اند، کم داشته ‌ایم و کم داریم؟ آیا زینب کبری (س) برای داغدیدگان شهیدان جنگ تحمیلی بهترین سرمشق تسلی و تأسی و تربیت نبود؟... همه یا بیشتر بانوانی که در این جنگ، یک یا چند شهید و مجروح و معلول و مفقود داده‌ اند، همواره خود را با مصایب سنگین و کمرشکن، و استقامت صخره ‌وار بانوی قهرمان عاشورا تسلیت داده ‌اند و کدام تربیت فراتر از این؟

7- مقابله به مثل

یکی از نمونه‌ های بسیار بارز تربیتی که دنباله قیام عاشورا است، رفتار حضرت امام سجاد (ع) با مروان بن حکم، یکی از پست ‌ترین دشمنان سرسخت آل علی (ع) در واقعه «حرّه» است.

مروان اموی، فرومایه ‌ای بود که در حضور حضرت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) به امیرالمؤمنین علی (ع) ناروا می‌ گفت. داستان وی در تیرباران کردن جنازه امام حسن (ع) مشهور است. بعد از آن نیز همواره با حسین بن علی (ع) و امام سجاد (ع) در اوج دشمنی بود. پس از آن که مردم، یزید را از خلافت خلع کردند و بنی ‌امیه را با سنگ از مدینه بیرون راندند، مروان بن حکم نزد عبدالله ‌بن عمر رفت و از او خواست که خانواده ‌اش را پناه دهد، اما او نپذیرفت. مروان، پیش امام سجاد (ع) آمد و گفت: یا اباالحسن! انّ لی رحماً و حرمی تکون مع حرمک. فقال: افعل فبعث بحرمه الی علیّ بن الحسین نفرج بحرمه و حرم مروان حتّی وضعهم بینبَع. [4]  -ای ابوالحسن! مرا (با تو) خویشاوندی است. خانواده من با خانواده ‌ات باشد. امام (ع) فرمود: باشد. او هم خانواده ‌اش را پیش امام (ع) فرستاد و حضرت، خانواده خود و خانواده مروان را به «ینبع» برد.

و در روایت دیگر: «فسأله ان یضم اهله و ثقله ففعل و وجّههم و امرأته امّ ابان بنت عثمان الی الطائف و معها ابناه عبدالله و محمد

به راستی که مقابله به مثل خوبی است! آن همه پستی و رفتار ناروا و این همه بزرگواری و شرف و کرامت انسانی. آن هم در زمانی که مدت زیادی از واقعه خونین عاشورا نگذشته است و در موقعیتی که مروان بن حکم، پس از همه ستم هایی که بنی‌ امیه بر خاندان رسول الله (ص) کرده ‌اند، به خاک مذلت افتاده است. این ماجرا، اشعار زیبای «ابن صیفی» معروف به «حیص بیص» را تداعی می ‌کند. یاقوت حموی در معجم الادبا، ذیل عنوان «سعد بن محمد» می‌ گوید:

وَ حَدَّثَ نَصرُ اللهِ بنُ مُجَلِّی قَالَ: راَیتُ فی المَنَامِ عَلِیَّ بنَ أَبِی طَالِبٍ (رَضِیَ اللهُ عَنهُ) فَقُلتُ لَهُ یَا أَمِیرَ المُؤمِنِینَ: تَفتَحُونَ مَکَّةَ فَتَقُولُونَ: مَن دَخَلَ دَارَ أَبِی سُفیَانَ فَهُوَ آمِنٌ،  ثُمَّ یَتِمُّ عَلَی وَلَدِکَ الحُسَین یَومَ الطَّفِّ مَاتَمَّ؟ فَقَالَ: أَمَا سَمِعتَ أَبیَاتَ اَبنِ الصَّیفِیِّ فِی هَذَا؟ فَقُلتُ لاَ، فَقَالَ اسمَعهَا مِنهُ. فَلَمَّا استَیقَظتُ بَادَرتُ إِلَی دَارِ الحیص بَیصِ، فَخَرَجَ إِلَیَّ فَذَکَرتُ لَهُ الرُؤیا فاَجهَشَ بِالبُکَاءِ و حَلَفَ بِاللهِ أَنَّهُ مَا سَمِعَهَا مِنهُ أَحَدٌ وَ أَنَّهُ نَظَمَهَا فِی لَیلَتِهِ هَذِهِ ثُمَّ أَنشَدَنِی:

مَلَکنَا فَکَانَ العَفوُ مِنَّا سَجِیَّةً             فَلَمَّا مَلَکتُم سَالَ بِالدَّمِ أَبطحُ

وَ حَلَّلتُم قَتلَ الأسَارَی وَطَالَمَا           غَدَونَا عَنِ الأسرَی نَعِفٌ وَ نَصفَحُ

فَحَسبُکُمُ هَذَا التّفَاوُتُ بَینَنَا              وَ کُلٌ إنَاءٍ بِالَّذِی فِیهِ یَنضَحُ

نصر‌الله محلّی گفته است:

«علی بن ابی طالب (ع) را در خواب دیدم. گفتم: یا امیرالمؤمنین، شما (اهل‌بیت) مکه را می ‌گشایید و می ‌گویید: هر کس به خانه ابوسفیان درآید، در امان است. آن گاه در روز «طف» بر سر فرزندت حسین می ‌آید، آن چه آمد! فرمود: مگر اشعار ابن صیفی را در این باب نشنیده‌ ای؟ گفتم: نه. فرمود: آن ها را از او بشنو. وقتی بیدار شدم به خانه «حیص بیص» رفتم. بیرون آمد و خواب را برای او گفتم. به گریه افتاد و به خدا سوگند خورد که هنوز هیچ کس این اشعار را از وی نشنیده و همین امشب آن ها را سروده است. سپس آن ها را برایم خواند:

1_ ما (اهل ‌بیت) به حکومت رسیدیم و سیرت و سجیه ما بخشش بود، اما شما (بنی ‌امیه) که به حکومت رسیدید، در وادی بطحا، سیل خون جاری شد.

2_ شما کشتن اسیران را روا دانستید، ولی ما همواره از (کشتن) اسیران خودداری و گذشت می ‌کردیم.

3_ پس همین تفاوت میان ما و شما بس است. و از کوزه همان برون تراود که در اوست.

منبع: دومین کنگره بین الملی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا

 پی نوشتها:

[1]. معالم المدرستین، ج 2، ص 86 با اندکی تلخیص.

[2]. بحار الانوار، ج 45.

[3]. معالم المدرستین، ج 3، ص 112.

[4]. همان مأخذ، ص 230 به نقل از تاریخ طبری، ج7، ص 7. 

. انتهای پیام /*