احیاگری امام خمینی(س) از منظر عرفان و دعا
خانم دکتر فاطمه طباطبایی
خلاصه مقاله
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهی برون آب
سخن از احیاء تفکر دینی است و امام خمینی(س) به عنوان احیاگری در زمان و عصر ما می درخشد گرچه او «دین» و احکام آن را، یا اخلاق و ارزشی بودن آن را بنیان ننهاده اما بدون تردید بازگشت به دین، خدامحوری و خداباوری و ارزشی بودن اعتقادات دینی تحفۀ زعامت و رهبری اوست.
حقیقت وجودی او احیاگر ارزشهایی بود که رفته رفته به خاموشی گرائیده و احیاناً در دلها و قلبهای افراد خانه گزیده بود، و امام(س) مجدداً آن ارزشها را به جامعه برگرداند اگر «دینداری» و «خدامحوری» فقط یک امر باطنی و قلبی شده بود امام(س) هشدار داده که این نظر و اندیشه باید در جهان بیرون ظهور و بروز داشته باشد و هرگز ظاهر ساختن دین و حفظ شعائر اسلامی منافاتی با حقیقت دین ندارد که جلوه و تجلی آنست. با توجه به این حقیقت که دین با «ریا» و ظاهرسازی به شدت سر ستیز دارد، (طبیعی است هنر در جمع کردن این مطلب است.)
امام(س) در احیاء عرفان ناب و حقیقی پیشتاز بود و تلاش می کرد چهرۀ این حقیقت متعالی را که در طول تاریخ دستخوش انحرافات و سوء استفاده ها قرار گرفته بود پاک و پیراسته نموده و سیمای واقعی و حقیقی آن را بر همگان روشن سازد و به همه بفهماند که عرفان ناب هرگز با انزواطلبی و لاابالیگری و بی تفاوتی سازگار نیست، بلکه عرفان حقیقی با «جهاد» و «حماسه» ملازمت دارد. و ما در این مقاله به دو بعد از ابعادی که امام خمینی(س) در جامعۀ ما مشتعل و درخشان کردند اشاره می کنیم باشد که مقبول طبع صاحبنظران افتد و بر ما بزرگواری بخشایند که توان ما اندک است و میل سخن گفتن از مراد و مرشد فراوان.
1) عرفان حقیقی از دیدگاه معظم له و تجلی آن در نظر و عمل ایشان.
2) تعریف و نقش آفرینی دعا و نیایش با توجه به جایگاه و منزلت انسان.
به نظر می رسد که هموارترین و کوتاهترین راه برای شناخت تفکر و اندیشه های معظم له شناخت عرفان اوست زیرا همه افکار بلند و آرمانهای والای او در عرفان او ریشه دارد؛ چنین به نظر می رسد که حتی مبانی و ذائقۀ فقهی ایشان در طرح مسائلی از جمله ولایت مطلقه فقیه از این ساحت نشأت گرفته است؛ عشق و عبودیت در وجود او دو حقیقتی است منفک ناشدنی.
امام عابدی است که به این عبودیت عشق می ورزد. در دیدگاه او جلوۀ معشوق هر گونه بندگی و بردگی و خودبینی و خودکامگی را در وجود او نیست و نابود می کند. به نظر امام یک فقیه راستین که ولایتش را بر امت سلامی ضروری و واجب می شمرد انسانی است که غیرت محبوب و جلوۀ معشوق، هر گونه مجال وسوسه انگیز «من» را در وجود او نابود ساخته و به حقیقت دین و حقیقت انسان واقف است و کلام او، کلام خالق او ولایت او تجلی ولایت خداوند است.
در عرفان امام عشق در نهایت بندگی و عبودیت در نهایت وارستگی معنا می یابد و عزت انسان و شرافت مسلمان در این شیفتگی و آراستگی و پیراستگی تحقق پیدا می کند.
عمری گذشت در غم هجران روی دوست مرغم درون آتش و ماهی برون آب
سخن از احیاء تفکر دینی است و امام خمینی(س) به عنوان مسلمانی احیاگر در زمان ما و عصر ما می درخشد. گرچه او دین و احکام آن را، یا اخلاق و ارزشی بودن آن را بنیان ننهاده اما بدون تردید بازگشت به دین، خدامحوری و خداباوری و ارزشی بودن اعتقادات دینی تحفۀ زعامت و رهبری اوست.
رسالت او احیاء ارزشهایی بود که رفته رفته به خاموشی گرائید و تنها در دلها و قلبهای برخی افراد منزل گزیده بود. و در چنین شرایطی هنر امام باز گرداندن مجدد آن ارزشها به فضای جامعه بود.
اگر دینداری و «خدامحوری» فقط یک امر باطنی و قلبی شده بود امام هشدار داده که این نظر و اندیشه باید در جهان بیرون، ظهور و بروز داشته باشد؛ هرگز ظاهر ساختن دین و حفظ شعائر اسلامی با حقیقت دین که با هر گونه «ریا» و ظاهرسازی در ستیز است منافاتی نداشته بلکه جلوه و تجلی آنست و هنر عرفان جمع میان این دو حقیقت است. امام در احیاء عرفان ناب و حقیقی پیش کسوت بود و سعی داشت چهرۀ این حقیقت متعالی را که در طول تاریخ دستخوش انحرافات و سوء استفاده شده بود پاک و پیراسته نماید و سیمای واقعی و حقیقی آن را بر همگان روشن سازد و بر همه بفهماند که عرفان ناب هرگز با انزواطلبی و اباحیگری و بی تفاوتی سازگار نبوده بلکه عرفان حقیقی از جهاد و حماسه جدا نیست.
احیاگری امام خمینی(س) در ابعاد مختلف بود، ما در این مقاله برآنیم به دو بعد از ابعادی که معظم له در جامعۀ ما مشتعل و درخشان کرده اند اشاره نماییم، باشد که مقبول طبع صاحبنظران افتد و بر ما با بزرگواری خویش ببخشایند که توان ما اندک است و شوق سخن گفتن از مراد و مرشد فراوان: آن دو عبارتند از:
1 - عرفان حقیقی از دیدگاه معظم له و تجلی آن در نظر و عمل ایشان.
2 - تعریف و نقش آفرینی دعا و نیایش با توجه به جایگاه و منزلت انسان.
به نظر می رسد که هموارترین و کوتاهترین راه برای شناخت تفکر و اندیشه های معظم له شناخت عرفان او باشد، زیرا همۀ افکار بلند و آرمانهای والای او ریشه در عرفان او دارد و حتی به نظر می رسد که مبانی و ذائقۀ فقهی ایشان در طرح مسائلی همچون ولایت مطلقه فقیه از این ساحت نشأت گرفته باشد؛ عشق و عبودیت در وجود او دو حقیقتی است جداناشدنی.
امام عابدی است که به عبودیت عشق می ورزد و جلوۀ معشوق هر گونه بندگی و بردگی و خودبینی و خودکامگی را، در وجود او نیست و نابود نموده؛ شخص فقیه راستین که از نظر امام ولایتش را بر امت سلامی ضروری و واجب شمرده می شود، انسانی است که غیرت محبوب و جلوۀ معشوق، هر گونه مجال وسوسه انگیز «من» را در وجودش مندک ساخته و به حقیقت دین و حقیقت انسان واقف است و کلام او، کلام خالق او ولایت او تجلی ولایت خداوند است؛ در عرفان امام عشق در نهایت بندگی و عبودیت در نهایت وارستگی معنا یافته و عزت انسان و شرافت مسلمان در این شیفتگی و آراستگی و پیراستگی تحقق یافته است.
تعریف عرفان
از دیدگاه امام عرفان یعنی رسیدن به معبود، فانی شدن در او، حقیقت «لا» و «الا» را باور کردن، جز او ندیدن، جز صدای محبوب نشنیدن، از «علم الیقین» گذشتن از «عین الیقین» فراتر رفتن و در جایگاه رفیع «حق الیقین» تکیه زدن، نیز از ساحت ظاهر به باطن رفتن.
اگر پدیده ها و امور حسی با علم شناخته می شوند و حقایق و کلیات اگر چه با عقل ادراک می شوند اما با معرفت و عرفان مشهود می شوند پس در حقیقت عرفان رسیدن است و یافتن و به تعبیر رسای امام رفع حجب است نه جمع کتب. [1]
دراین ساحت هر گونه دوگانگی از میان می رود؛ دیگر نه عاقلی و نه معقولی؛ نه عالمی است و نه معلومی و در اوج عرفان نه شاهدی است و نه مشهودی و آن هنگامی است که عارف به جایگاهی می رسد که جز مشهود حقیقی و جلوات و شئونات او چیزی نمی بیند؛ به نقطه ای می رسد که درک می کند نه ذاکری در کار است و نه مذکوری[2] و بیان «حامد» و «محمود» از تنگی قافیه است زیرا در حقیقت «حامد» همان «محمود» است[3] حمد حقیقی (حقیقت حمد) از «زبان» «حامد» حقیقی امکان پذیر است.
پس به کوتاه سخن، عرفان یک عبور است، عبور از محسوسات و معقولات و رسیدن به حقیقت ناب، و شهود آن، عرفان یک حرکت است، حرکتی صعودی، پویایی است، تحرک است، جوش و خروش است، سعی و کوشش است، مبارزه است و جهاد، جهادی دایمی و مستمر، سعی و جهاد برای رهایی، رهایی از بندگی، رهایی از اسارت نفس (جهاد اکبر) و گریز از دشمن بیرونی (جهاد اصغر).
عارف از دید امام(س)
عارف از دید امام مبارزی است نستوه که لباس رزم بر تن کرده و در دو میدان به مبارزه برمی خیزد، عاشقی است که تنها به معشوق می اندیشد و فقط از او تمنا می کند.
از آنجا که عارف نمی تواند حکومت پلیدی، زشتی، زورگویی و خودمداری را بر انسان تحمل کند، «جهاد» در اینجا معنای حقیقی خود را می یابد و پیوستگی ذاتی اش را با عرفان به اثبات می رساند.
یک عارف، مجاهدی است نستوه، مبارزی است دلاور که هدفی جز کمال طلبی و نیل به مقام معنوی و فانی شدن در مطلق و ابدیت ندارد.
عارف وارستۀ واصل، برای انسان ارزش و منزلتی خاص قائل است، او را جانشین خدا بر روی زمین می داند و هرگز روا نمی دارد که بر چنین موجودی هواهای نفسانی (در بعد داخلی) و طواغیت زمان (در بعد خارجی) حکومت رانند و سلطه جویی کنند. از دید عارف، انسان عصارۀ عالم هستی است، جلای آئینه وجود است، چشمی است که خداوند از طریق او به عالم می نگرد[4] و بالاخره او اشرف مخلوقات است و باید در نظر داشت که یک چنین ارزش و اعتباری برای انسان قائل بودن هرگز با نظریۀ اصالت انسان اومانیسم قابل قیاس نیست.
هدف عرفان
باری هدف عرفان، استقرار و استمرار حاکمیت حق بر روح و زندگی انسان است؛ ناگفته پیداست که تحقق چنین آرمانی، مستلزم سعی و مبارزه و جهاد دایمی است.
هدف عرفان، تکامل لحظه به لحظه انسان است[5] و حرکت او را در بی نهایت می داند، حرکتی در به کمال رساندن دو وجهۀ روحانی و جسمانی وجود انسان، زیرا جسم انسان مرکبی است برای صعود و تعالی روح، پس باید به فکر اصلاح این مرکب نیز بود که مبادا خود، هدف قرار گیرد که در اینصورت بزرگترین دام و زندان انسان است و پر واضح است که زندانی و اسیر هواهای نفسانی بودن یعنی گرفتار ادنی مرتبه وجودی خویش بودن که البته شایستۀ مقام انسانی نخواهد بود. از دید امام در وجود آدمی دو لشکر رحمان و شیطان در ستیزند[6] و برای سرکوب کردن لشکریان کفر و ابلیس و حاکمیت بخشیدن به لشکریان الله تلاش و مبارزه مستمر لازم و ضروری است.
امام به ما می آموزد که انسانیت انسان و دیانت او به میزان آگاهی و خرد و آزادی و آزادگی او بستگی دارد، آزادی و آزادگی امری است که زمینه را برای ارتقاء انسان و رسیدن به جایگاه رفیعش فراهم و آماده می سازد؛ این آزادی دو بستر می طلبد:
الف) روان و تن
ب) جامعه بیرونی
و به دست آوردن این هر دو آزادی و رسیدن به آزادگی و وارستگی، مرهون سعی و مجاهدۀ مستمر است و این آزادگی تنها با سر سپردگی و محو شدن در حق مطلق و معبود و معشوق حقیقی حاصل شدنی است.
چنانچه ملاحظه می شود پیام عرفان دقیقاً با پیام اسلام که همان تسلیم و منقاد بودن در برابر پروردگار است وحدت می یابد. در اینجا این گفتۀ امام به خاطر می آید که تجلی اسلام و درک صحیح از اسلام حقیقی، در پرتو شناخت عرفان به دست می آید؛ پس طبیعی است که چنین عرفانی با اهداف والا و متعالی اش مورد حمله و هجمۀ جناح کفر و طالبان زر و زور و تزویر قرار گیرد زیرا پیام پیرو چنین مکتبی این است که صریحاً اعلام دارد که اگر آنها بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل دنیای آنها می ایستیم. بنابراین این عرفان، این دین باید منحرف گردد و به خرافات آلوده شود، تا جاذبه اش محو شود، تا به دنیای دنیاداران لطمه و گزند نرساند؛ زیرا این عرفان، با انزواطلبی، تنبلی، تن پروری، بی دینی، لاابالیگری و سازش با ظالم سر سازش ندارد و در صدد ساختن جامعه ای است متعالی که با انسان متعالی منظور نظر عرفان سنخیت دارد، پس مدینۀ فاضله و تحقق آن به عنوان جایگاهی برای عروج و معبری برای تعالی انسان عزیز و شریف لازم و ضروری است، گر چه روند تاریخی بیانگر این مطلب است که امور حقیقی و ارزشهای واقعی انسان در روزگاری به دلایل متعددی که بعضاً اشاره شد کمرنگ و بی رونق می شود ولی هرگز از جلوه و درخشش نمی افتد و همواره مصلحان و احیاگرانی یافت می شوند که خاکستر این آتش همیشه مشتعل را کنار زده و مجدداً آنرا شعله ور سازند. از حضرت امام(س) می توان به عنوان بهترین نمونه این احیاگران یاد کرد.
امام احیاگری بود که تدین و ارزش آن را احیا کرد، حاکمیت دین را بر انسانها خواستار شد و خطاب او هرگز به جامعه خودش محدود نشد که پیامش جهانی بود و همواره به صراحت می گفت «من به دنیا اعلام می کنم»
امام به عنوان یک محیی، عرفان ناب حقیقی را مجدداً به دنیا معرفی نمود، در نامۀ تاریخی اش به یکی از سردمداران کفر و الحاد (گورباچف) کتاب فصوص الحکم پدر عرفان نظری محیی الدین عربی را معرفی می کند، امام مسلمان بودن را از عارف بودن جدا نمی داند، امام فریاد می زند و از عرفان حقیقی که در طول زمان به انحرافات و کژیها و التقاطها آلوده شده، دفاع می کند. امام دردمندانه می گوید که عرفان با هر گونه ذلت و خواری، تن پروری، گوشه نشینی و انزواطلبی مخالف است؛ عرفان با هر گونه بی بند و باری و رها شدن از ظواهر دینی ناسازگار است.
عرفانی که امام برای ما در این عصر و زمان ترسیم می سازد، معرفت است و آگاهی، عشق است و شیدایی، حرکت است و پویایی، حرکتی است عاشقانه به سوی جز معشوق حقیقی ندیدن و جز برای رضای او گام نزدن، یعنی حرکت حول محور «الله» و همسو شدن با کاروان آفرینش و گویایی به «وحده لا اله الا هو».
آری عارفی که امام برای ما به تصویر می کشد، مهجوری است که این هجران سبب پویایی او می شود و او را هر دم مشتاقتر و مشتع تر می کند، مسلمانی است که به کمال اسلام ره یافته، مبدأ حرکتش فطرت است و مقصدش نیز فطرت، فطرتی که عاشق کمال مطلق است و مفطور عشق. بنابراین، حرکت امام، پیام امام، شور و عشق امام، شعر امام، فقه امام و حتی انقلاب امام همه و همه در عرفان او ریشه دارد و از عرفان او مایه و مدد می گیرد، و به بیانی دیگر همه آنها ظهورات و تجلیات عرفان اوست، امام خاضعانه ملت خویش را به سفر، آن هم سفری درونی، سفری به فطرت خویش، فرا می خواند و ندا سر می دهد که ای انسانها شما برای فنا و نابودی، ذلت و خواری، اسارت و بردگی خلق نشده اید بلکه چنان خلق شده اید که باقی بمانید و به معبود مطلق برسید و این بقا، وقتی حاصل می شود که از کدورتها، انیتها، هواهای نفسانی و طاغوتهای زمانه رها شوید و خانۀ قلب خویش را که مرکز آگاهی و معرفت و جایگاه تجلی الهی است، از شیطان قسم خوردۀ در کمین نشسته خالی کنید، که رستگاری تنها در سایۀ چنین عملی حاصل شدنی است.
امام هرگز به اسم مرجعیت، فقاهت، دین و عرفان چشم خود را به روی واقعیتها و موانع رشد انسانها نمی بندد و در برابر زورمندان بی تفاوت نمی نشیند، و این کار را گناهی نابخشودنی تلقی می کند و جایی که احساس خطر می کند درس و بحث و فقه و مرجعیت را رها می کند و با یک قبا عازم دیار فرنگ می شود و گرچه او خود اهل مسجد و مدرسه، محراب و منبر است و آن دو را محل ترویج دین خدا می داند، اما به حکم ضرورت آنها را رها می کند، زیرا به خوبی می داند که اگر وسیله ای، خود هدف قرار بگیرد خطرناک است؛ به ویژه اگر آن وسیله مقدس باشد به مراتب خطرناکتر است.
امام وقتی عرصه را بر خود تنگ می بیند، می خروشد، هجرت می کند، هجرت از شهری مقدس که با تمام وجود قداستش را باور دارد و هر شب در وقت معینی در بارگاه مولای خویش زانوی ادب می زند و حتی بیماری او را از رفتن به زیارت مولا و مقتدایش باز نمی دارد، وی مجلس درسی را که ثمرۀ دوران تلاش و مباحثات اوست، یکباره رها می کند و عازم دیار غرب می شود، زیرا او در فکر معرفی اسلام راستین است و سربلندی و عزت مسلمین را خواستار است و این چنین است که اسلام ناب، رنگ و رویی تازه می گیرد، جان تازه ای در کالبد مسلمانان دمیده می شود و دیگر مسلمان بودن سرشکستگی نیست، بلکه افتخار است و شرف، و این صدای امام، ندای امام است که هشدارمان می دهد که مبادا زرق و برقهای مادی دنیا و پیشرفتهای ظاهری جهان غرب شما را بفریبد، به هوش باشید که اسلام دینی است که پیروان آن باید همواره به آن افتخار کنند نه احساس ضعف، اسلام دینی است که به سبب جامع و کامل بودنش قابلیت زعامت و رهبری بر دنیا را دارد. پس پیروان و مروّجان این دین آسمانی باید هوشیار باشند و قدر و منزلت خویش را بشناسند. امام از بزرگان و طلایه داران دینی غافل نمی ماند، و خاضعانه و پدرانه تذکر می دهد که وظیفه سهمگینی را بر دوش دارند و با عناوین مختلف و در مراحل گوناگون آنها را مخاطب قرار می دهد و رسالت سنگین آنان را متذکر می شود زیرا به خوبی آگاه است که امروزه به دلیل حرکت او و انقلاب اسلامی ایران چشمان مردم تیزبین دنیا به روی اسلام باز شده و آنان با چشمانی تیزبین، مشتاقانه و منتقدانه به پیروان این دین آسمانی می نگرند تا بتوانند ادعای جامعیت و حاکمیت و کامل بودن این دین را به اثبات برسانند یا رد کنند.
بنابراین پیروان اسلام باید قدری ژرف نگری بیشتری داشته باشند و به فراسوی خویش بنگرند، چه بخواهند و چه نخواهند امام این تحول را در انسانهای معاصر چه داخلی و چه خارجی ایجاد کرده است. امروزه در دنیا توجه به معنویت (علی رغم شکوفایی تکنولوژی و غرق شدن در مادیت) و روی آوردن به مسائل وراء ابعاد مادی، در خور دقت و تأمل است.
عارف حقیقی و مسلمان آگاه، به مقتضای درک و دریافت اهل زمان عمل می کند، هرگز تابع شرایط نمی شود، بلکه بهره وری از شرایط مناسب برای شکوفایی تمایلات معنوی یکی از اصولی است که در دست عارف است، وی برای ظهور و بروز مسائل حقیقی و ناب، مقدمات را فراهم می آورد، در این زمینه حرکت امام، در سالهای گذشته مؤید مطلبمان می باشد، بنابراین نگاهی گذرا به حرکت ایشان می افکنیم:
پس از سالها درس و بحث درباره مسائل فقهی و اصولی که روش و نظام حوزه بوده است، در سنین جوانی یعنی حدود 27 سالگی، پاره ای از اصول عرفانی را به صورت مکتوب برای اهل تحقیق و تحصیلکرده های جامعه تحت عنوان «شرح دعای سحر» به نگارش در می آورد، در این کتاب درباره اسماء صفات حضرت حق به بحث می پردازد و از مشهورات سخن می گوید و میان مسائل عقلی و وجدانی انس و الفتی برقرار می سازد. در این کتاب با نظری عالمانه به «دعا» و اهمیت آن و نقش سازندۀ آن در زندگی بشری توجه می دهند که در پایان همین مقاله به طور مختصر به آن پرداخته خواهد شد.
دو سال بعد امام به نوع دیگری وارد میدان نبرد آن هم جهاد علمی می شود و کتاب «مصباح الهدایه فی الولایة و الخلافة» را به رشته تحریر در می آورد (شخصیتی که هنوز گلولۀ مقدسین متحجر را به جرم طرح مباحث معقول در سینه دارد که در حقیقت با جو حاکم بر حوزه در آن روز این کار، مجاهده ای بس خطیر محسوب می شد). او در این کتابپ
بحث خلافت محمدیه(ص) و ولایت علویه را مطرح می نماید و از کیفیت سریان و جریان این دو نور حقیقی (که در حقیقت یگانه اند) در عالم ظهور سخن می گوید.
از آنجا که هماهنگی شریعت و طریقت و حقیقت و ملتزم بودن به آداب ظاهری اسلام مدّنظر عارف دلسوختۀ ماست و ترک شریعت و التزامات دینی به هر بهانه ای حتی به بهانۀ رسیدن به حقیقت نزد او مردود است، در حاشیه بر فصوص الحکم محیی الدین عربی، به صراحت می گوید:
«میان ظاهر و باطن، طریقت و شریعت، رابطه ای ناگسستنی موجود است و یکی از راههایی که انسان را به باطن و حقیقت می رساند آراسته کردن ظاهر به التزامات شرعی است. بنابراین رسیدن به حقیقت، از راه حفظ شریعت و طریقت حقه میسر می شود». بعد با لحنی قاطع می گوید: «اگر کسی با عمل به احکام شریعت و رعایت مسائل ظاهری به باطن راه نیافت بداند که در انجام آن تکالیف و دستورالعمل ها قصور داشته است» [7] .
در فرهنگ امام، انسانی که به حقیقت رسیده و عظمت خالق را درک کرده بیشتر مفتون عبادت می شود، انسان که فطرتاً عاشق کمال است و از نقایص بیزار، وقتی جلوۀ کمال و عظمت دوست را ببیند، شیفته می شود. مقهور زیبایی و جمال او می گردد و با او به معاشقه و راز و نیاز می پردازد.
بعد در اهمیت و معنا یافتن ظواهر دینی به توضیح سر نماز، که در حقیقت معاشقه ای است با حضرت دوست، در کتاب «سرّالصلوة» پرداخته و وقتی جامعه را از درک و فهم محتوای این کتاب ناتوان می بیند با قلمی روان تر و ساده تر به تألیف «آداب الصلوة» می پردازد. البته ما در اینجا در صدد شمردن آثار مکتوب معظم له نیستیم بلکه منظور فقط بیان شرایطی است که او در راستای تبیین عرفان حقیقی ایجاد کرده است.
در سالهای بعد عرفان او رنگ دیگری به خود می گیرد و مبارزۀ با طاغوت زمان، در جبهۀ بیرونی را می طلبد که اگر جهاد در اوایل به طور عملی بوده اینک به نحو دیگری است، این بار با حاکمیت وقت - از آنجا که با آزادگی، دیانت، شرافت انسانها را به مخاطره انداخته - وارد نبردی سهمگین می شود و در این راه زندان، تبعید، فحش و ناسزا و دور بودن از خانه و خانواده را تحمل می کند. مسجد و مدرسه، درس و بحث که اساس کار اوست، به خطر می افتد او همه خطرات را در راستای رسیدن به کوی دوست به جان می خرد و آن را یک وظیفۀ انسانی اسلامی تلقی می کند و مانند ادای نماز واجب می شمرد. و دردمندانه می سراید:
تا به کی این ناکسان باشند بر ما حکمرانان
تا کی این دزدان کنند این بی کسان را پاسبانی[8]
از سال 1357 تا 1368 جلوۀ دیگری از عرفان او ظهور می یابد، جلوۀ حاکمیت و ولایت حق بر انسانهایی که طالب و خواستار چنین ولایت و حاکمیتی بوده اند. او مردم خویش را سالها آماده ساخته و تربیت کرده است که خواهان چه باشند و در انتخاب حکومت، چه حکومتی را طلب کنند. پس از پیروزی انقلاب باز رأی مردم را به آزمایش می گذارد زیرا احترام به عقیدۀ مردم اساس کار اوست و سهولت کار حکومت خدایی را به پذیرش و توافق مردم می داند. [9] بنابراین وقتی مردم با اکثریت آراء، حاکمیت «الله» را بر خود برمی گزینند جلوۀ ظاهری ولایت او آشکار می شود. نکته قابل تأمل اینکه اصول و محورهایی که در هر دورۀ زندگی او – دورۀ جهاد و مبارزه و چه دورۀ زعامت و رهبری – به چشم می خورد یکسان است و آن محورها عبارتند از: خدامحوری، خداباوری، دین مداری، عشق و شیدایی، حرکت و پویایی، ادای وظیفه، پیوند طریقت و شریعت حتی پس از رسیدن به حقیقت. و بالاخره معظم له در اواخر عمر شریف خویش یکبار دیگر به «شعر» گفتن و حقایق را در قالب شعر بیان کردن روی می آورد و به زبان رمز و اشاره مطالبی را برای اهلش بیان می دارد که زبان عرفان گاه به اشارت است و کنایت.
نقش آفرینی دعا
یکی دیگر از مسائلی که امام خمینی(س) بر آن تأکید ورزیده و آن را از غربت و مهجوری بیرون کشیده توجه و روی آوردن به قرائت قرآن و بیش از آن توجه و تأمل در ادعیه مأثوره از ائمه(ع) است. به راستی امام به خوبی توانست رابطه «دعا» و «وحی» را با «عقل» و «علم» مطرح کند و هر دو را به طریقی در کنار یکدیگر بنشاند به گونه ای که با اثبات یکی نفی دیگری لازم نیاید و این عمل هنگامی انجام می گیرد که به نظر می رسد فلسفه «دعا» و پرداختن به مسائل دینی از پشتوانه منطقی، علمی، عقلانی تهی شده؛ و امام به این حقیقت هشدار می دهد که «عقل» و «وحی»، تعبد و اندیشه دو بال لازم برای عروج انسانِ خواهان کمال است، امام در زمانیکه قرائت قرآن و «دعا» عمل اشخاص بیکار و احیاناً بدون اندیشه و تأمل تلقی می شد و حتی مفسران قرآن در زمرۀ علماء درجه اول حوزه ها به شمار نمی آمدند و شرکت در مراسم دعا و نیایش را در خور شأن علما و اساتید دانشگاه نمی دانستند، همچون عالمی متفکر، اندیشمندی فعال، سیاستمداری قوی و فقیهی مجاهد به نقش سازندۀ دعا در هدایت و تعالی انسان توجه داده و انسانهای خواهانِ کمال را به تأمل و تفکر در این گنجینه های الهی دعوت کرد و در اولین اثر عرفانی خویش، به شرح دعای سحر که معروف به «دعای مباهله» است می پردازد. در این کتاب به پیروان طریق هدایت و رستگاری تنبه و آگاهی می دهد که از این خزاین گرانبها که برای تکامل انسان مفید است غافل نباید بود؛ در جایی از ادعیه به قرآن «صاعد» تعبیر می کند[10] که اگر قرآن نزول وحی و کلمات و حقایق است که از اعلی علیین بر قلب مبارک پیامبر نازل گردیده، کلمات و فقرات ادعیه در حقیقت ره توشۀ سفر معنوی آن هدایتگران است که پس از سیر در حضرت اسماء الهی و در پایان سفر چهارگانه عرفانی برای خواستاران طریق انسانیت و در راه ماندگان شاهراه هدایت مطرح می نمایند.
پس حقیقت دعا امر تازه ای نیست و اهمیت آن به زمانی خاص اختصاص ندارد، بلکه توجه به آن با دید فطری و عالمانه همراه با تحرک و پویایی در زمان امام رنگ و بویی خاص می گیرد. فرزندان انقلاب با خواندن دعای توسل و عاشورا و کمیل به جنگ با دشمن دین و قرآن می روند و خواندن قرآن و دعا نه تنها به تخدیر آنها نمی انجامد بلکه آنان را مشوق و محرک است؛ آنان با خواندن این کلمات آسمانی راه هدایت و مسیر تکامل را می یابند و شتابان در آن گام می نهند و ره صد ساله را در کمترین زمان در می نوردند.
امام در تعریف دعا در کتاب «شرح دعای سحر» می گویند:
«دعا» رابطه ای است معنوی میان خالق و مخلوق، و رشتۀ پیوند عاشق و معشوق. وسیله ایست بریا دخول در دژ استوار الهی، ریسمان محکمی است برای اتصال انسان خاکی به عالم افلاکی، [11] و بعد به نکتۀ مهمی اشاره می کنند که هرگز قرائت ظاهری کلمات (گرچه خود در جای خود خوب است و مطلوب که حرکت زبان ولو بدون تأمل و اندیشه باشد، با ذکر محبوب شیرینی و حلاوت می یابد و به کمال خود می رسد) منظور نیست بلکه کارآیی این حبل متین الهی به میزان علم و آگاهی و معرفت فرد بستگی دارد. در این کتاب شریف تصریح می کنند که سالک کوی دوست مسافری است که در راه وحشتناک تاریکی بار سفر به سوی معشوق و محبوب خویش بسته و شیطان این دشمن قسم خوردۀ به کمین نشسته راهزن اوست؛ اما معشوق، عاشقان و پویندگان راه خویش را حافظ است. [12]
در فرهنگ امام، عبادت رنگ و جلوه ای دیگر دارد، یک تکلف خشک و اجباری نیست. زیرا به نظر ایشان، انسانی که به حقیقت رسیده و عظمت خالق را درک کرده، مقهور عظمت او می شود؛ انسانی که فطرتاً عاشق کمال است و از نقایص و زشتی بیزار، وقتی جلوۀ کمال و عظمت معشوق و کمال مطلق را می بیند، شیفته او می شود، مفتون زیبایی و جمال و کمال او می گردد به معاشقه و راز و نیاز با او می پردازد؛ این جاست که تلقی از عبادت تغییر می کند و به جای پاداش خواهی در قبال انجام عبادت، شکر و سپاس نثار محبوب می شود که او را رخصت تکلم بخشیده و این به منزله عنایتی است از سوی حضرت دوست به عاشقی شوریده که در نهایت عجز و ضعف است تا با او که «کمال» محض است در سخن بگشاید و از دل خویش سخن بگوید.
پس عبادت، عمل خشن و قالبیِ صرف نیست بلکه مانند همۀ امور موجود در هستی ظاهری دارد و باطنی، حکمی دارد و حِکمتی و علت غایی عبادات نیز در رساندن انسان است به هدف غایی او که همان مأوا گرفتن در حریم ربوبی است و مأنوس بودن با حضرت دوست و آرامش یافتن در کوی محبوب.
به تعبیر امام و سایر بزرگان عرفان، همه انسانها سالک کوی اسماء الهی اند[13] و حقیقت اسماء لفظ و تعابیر لفظی نیست بلکه همان کسانی هستند که خداوند به وسیلۀ آنان درهای خیرات را بر خلایق می گشاید و با شناخت آنان شناخت خدا امکان پذیر می شود (بکم ینزل الغیث، من عرفکم فقد عرف الله) [14]، آنان وسیلۀ پیوند آسان الوهیت با زمینهای مخلوقینند. ظاهرشان آراسته به نور هدایت و رسالت و باطنشان منوّر به نور «ولایت» است اینان راهنمایانی هستند که با هدایت تکوینی در نهان و هدایت تشریعی در آشکار و عیان انسانهای طالب کمال را راهنمایی می کنند.
پس سالک کوی دوست با شناخت خود و جایگاه خود که موجودی است که به صورت الهی آفریده شده ان الله خلق آدم علی صورته و شناخت هدایتگران و ولی نعمتان خویش سفر به سوی «خوبیها» و «ارزشها» را (که همان سفر به سوی کمال مطلق است) پی می گیرد؛ و از زبان امام سجاد(ع) می گوید: «خداوندی را سپاس می گویم که وقتی می خوانمش پاسخم را می گوید در حالیکه او وقتی مرا می خواند من در پاسخ دادن به او کاهلی می کنم، خداوندی را سپاس می گویم که وقتی خواهش دارم، برآورده می کند اما من در برابر فرمان او سرپیچی می کنم، خداوندی را درود می گویم که راه سئوال و درخواست را باز گشوده و راه وصلش را برای طالبانش طولانی گرداند، چنان با من حلم می ورزد که گویی من هرگز نافرمانی نکرده ام و بالاخره درود بر او که مرا بخود وا نمی گذارد». [15] به راستی اگر بیانات این مفسران کلمات محبوب نبود چه کسی می توانست اینچنین سخن بگوید که «الهی… بک عرفتک و انت دللتنی الیک» باری امام در این کتاب حقیقت انسان را مطرح می کنند که (او موجودی است الهی که ظاهرش نسخه ای است از عالم ملک و ملکوت و روحش نغمه ایست الهی که «نفخت فیه من روحی» این موجود همان کتابی است که خدای تعالی آن را با دو دست خود ساخته و رقم زده و همان حقیقتی است که خدای تعالی با حکمت خویش او را استوار ساخته است) [16]. این انسان خاکی، افلاکی، عروجی و نزولی دارد که از جایگاه رفیع و برین به اسفل السافلین هبوط کرده و امکان بازگشت به جایگاه برتر و رفیع را دارد او از منزلهایی عبور کرده تا به آخرین منزل طبیعت رسیده و این بار نیز منازل و درجات و مراتب را در می نوردد تا دایرۀ وجودی خویش را تمام کند. این سقوط و هبوط سرنوشت مختوم انسان است اما ماندگاری در پایین ترین منزل طبیعت دون شأن اوست، پس بر اوست که باره توشۀ ایمان و آگاهی و عشق و محبت، حرکت خویش را ادامه دهد تا در جوار حضرت محبوب مأوا گزیند که در آنجا نیز خاطری آسوده و آرام بر این عاشق سالک رقم نخورده است زیرا کمال نامتناهی است و طلب نیز:
مرا در منزل جانان چه جای امن چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
به تعبیر امام، همۀ انسانها سالک کوی حق اند و برخی می دانند که به کجا می روند و برخی نادانند و هنر در فهم و شناخت طریقت است. امام چنین توصیف می دارند: «پاره ای قلوب عشقی و از مظاهر جمالند و متوجه به جمال محبوب هستند و در سلوک ادراک ظل جمیل یا مشاهدۀ اصل جمال کنند… و پاره ای از قلوب خوفی و از مظاهر جلالند آنها همیشه ادراک عظمت و کبریا و جلال کنند» [17] و از آنجا که این مسافر سرگشتۀ راه دوست مظهر «کل یوم هو فی شأن» است و محبوب در هر آن با اسم خاصی بر او تجلی می کند بنابراین سالک طریق حالات گوناگون دارد، گاه در قبض است و گاه در بسط.
باری اسماء الهی همان کارگزاران آفرینش اند. [18] اسماء، حقایقی غیر لفظی اند که خداوند توسط آنان در عالم هستی تجلی می کند و تأثیر می گذارد «باسمک الذی خلقت به السموات و الارض» یا «بکم فتح الله و بکم یختم الله» [19]
گرچه این اسماء الهی خود مخلوقند، [20] اما مخلوقی که از هر چه رنگ تعلق پذیر آزاد است و بر مبنای حدیث قرب فرایض چشم و دست و اعضاء و جوارح خدای متعالند.
بنابراین توسل به ائمه الهی و خواندن خدای خویش از زبان این بزرگواران، پیام امام خمینی(س) است که در برهه زمان شنیده می شود و این سخنان، قرائن و گنجینه های غنی معرفت است و برای فهم این معارف مطالعه و علم اندوزی و فلسفه و عرفان لازم است و نتیجه فهم آن خزائن، حرکت است و پویایی، معرفت است و شیدایی اطاعت است و بندگی؛ در اینصورت است که ما خدای خویش را از زبان ولی کاملش می خوانیم و الا ما مهجوران گرفتار تنگناهای طبیعت و نفسانیات خویش، که تحمل کوچکترین ناملایمات را نداریم، با چه جرأت و جسارتی لب به سخن گشوده و بگوییم «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک».
امام در ره عشق می گویند:
«من کور دل، تاکنون نتوانستم این فقره و بعضی از فقرات دیگر این دعای شریف را به جد بخوانم بلکه آن را از زبان علی(ع) می خوانم و ندانم چیست صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشکل تر است و آن عذابی که تطلع علی افئده [است]». [21]
سالک کوی دوست با خواندن این دعا سفری از ظاهر به باطن دارد «اللهم انی أسئلک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهی» و با، ره توشه این واصلان کوی حقیقت در می یابد که با قدم معرفت نیز به هدف نهایی که فناء فی الله می باشد نخواهد رسید و پروردگار خود را آنچنانکه هست بدون هیچ قید و اطلاقی مشاهده نخواهد کرد مگر آنکه دامن همت خویش محکم کند و ردای عمل خالص و بی ریا بر دوش کشد منازل و مراحل را پشت سر گذارد تا آنجا که دیگر خود و خلوص خود را نبیند، به کمال انقطاع برسد و از خلق به سوی حق مقید روان شود تا بلکه به حق مطلق راه یابد که این امر فقط و فقط با عبادت حاصل شدنی است؛ امام خمینی(س) از سفرنامه ابراهیم خلیل یاد می کند:
«من روی خویش به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را از عدم بوجود آورد و این اولین مرحلۀ معرفت است از شرک بیرون آمدم. در مراحل بعدی به تدریج از کلمات عالم طبیعت بیرون می آید در این هنگام «ربوبیت» نفس طلوع می کند و حجاب چهرۀ جان می شود به صورت ستاره ای در آسمان وجود او می درخشد. معمار توحید افول آنرا می نگرد سپس به منزل «قلب» گام می نهد، در این هنگام ماه قلب از افق وجود طلوع می کند و او نیز ربوبیت «قلب» و حجاب شدن آن را می نگرد دیری نمی پاید که افول و غروب آن را نیز نظاره می کند از این مقام نیز می گذرد و باز ربوبیت مقید را در چهره و حجاب آفتاب روح نورافشان و درخشان می بیند. او در این نظام نیز سکنی نمی گزیند زیرا که او به دنبال ربوبیت مطلق است نه مقید و می داند، [22] این مقیدات حجابهایی هستند که گرچه برخی از آنها نوری اند[23] اما در «حجاب» بودن آنان تردیدی نیست.
و به هنگامی افول و غروب نور روح خویش را می بیند که آفتاب حقیقی طلوع کند و ربوبیت «روح» او را نیز مضمحل و فانی سازد. در این حالت است که به فاطر روح و خالق آن توجه می کند از هر اسم و رسم و تعینی رهایی می یابد خدای را با همه عظمتش در وجود خویش احساس می کند و در بیرون به دنبال او نمی گردد بلکه در بارگاه قدس ربوبی منزل می گزیند و به عالم اسماء و صفات وارد می شود. در این عالم نیز از اسمائی که احاطۀ کمتری دارند شروع می کند تا برسد به اسمائی که محیط بر همه اسماء اند و سپس به عالم الوهیت مطلقه گام می نهد که همۀ تجلیات خلقیه و اسمائی و صفاتی در آن مستهلک اند. دعای شریف سحر در حقیقت سیری است در این مراتب که سالک مبتدی اول بهاء می بیند و ابهی، جمال می بیند و اجمل. اما پس از عبور از این مرحله اولیه در می یابد «تر» و «ترین» در این ساحت معنا و مفهوم ندارد هر چه هست حقیقت جمال است و حسن نه مشتقات آن، و آنگاه است که این مسافر کوی اسماء و صفات برای همسفرانی که در کاروان آفرینش لنگ لنگان پیش می روند سفرنامه می نویسد و آنان را راهنمایی و ارشاد می کند؛ از این روست که امام می گوید: «ائمه رهبرند سوی مقصود نه راهنما». [24] خلاصۀ پیام رهبر هدایت این است که برای رسیدن به «مطلق» از «مقیدها» باید گذشت، برای رسیدن به نور «حقیقی» غروب نور مجازی را باید دید زیرا، خورشید «حقیقت» پس از غروب «مجاز» طلوع می کند. حال که به اینجا رسیدیم که سرتاسر این دعا درخواست است و طلب سؤالی دیگر مطرح می شود که آیا سالک و واصل به حقیقت دیگر طلب و درخواستی ندارد؟ آیا درخواست و طلب فقط برای رسیدن به مقصود است یا پس از رسیدن به مقام قرب، هنوز هم خواستاری وجود دارد و آن حفظِ قرب و استمرار آن است؟ اینجاست که سئوالها و طلبها متفاوت میشود و سئوال و طلب با نشئه و مرتبۀ وجود سالک رابطه ای مستقیم پیدا می کند زیرا توجه به نیاز، انسان را به «سئوال» و «طلب» وامی دارد و نیازها به ساحت وجودی فرد بستگی دارد.
«سئوال» و نیاز در ابتدای راه، ظاهری و سطحی است و فقط خواستاری به زبان است. [25] ولی اگر بر اساس شناخت و آگاهی بر مراتب وجودی خویش باشد از «زبان» به «قلب» و «حال» می رسد و انسان با تمام وجود نیازمندی و درخواست خویش را احساس می کند؛ آنگاه مجدداً این خواسته و طلب به «زبان» جاری می گردد و «زبان» گویای آن طلب می شود این بار زبان، سخنگوی باطن است نه بیگانه از باطن و در این شرایط است که استجابت دعا را حتمی دانسته اند. بنابراین عارف کوی محبوب می داند که چه بخواهد، چه وقت بخواهد و چگونه بخواهد و چه وقت سکوت کند بلکه به خوبی در می یابد که «طالب و طلب و مطلوب از اوست» [26]
می شناسم من گروهی ز اولیاء که دهانشان بسته باشد از دعا
در اینجا امام خمینی(س) علی رغم ارتباط فردی هر کس با خالق خویش، شاهراهی روشن و تابناک که متضمن نجات پویندگان حق و حقیقت است برای ما به تصویر می کشد و سفر بدون تمسک به این هادیان طریق را سفری پر مخاطره می داند که اکثراً به بیراهه می انجامد.
این حقیقت را «امام» در راز این مطلب که همه دعاها با الله یا اللهم آغاز می شود، بیان می دارند که با توجه به اینکه انسان جامع همه صورتهای جهان هستی است که خداوند آفریده، از این رو تحت تربیت اسم اعظم است که بر همۀ اسماء و صفات محیط است و بر همه مخلوقات حکومت و احاطه دارد؛ بنابراین رب حقیقی انسان کامل حضرت الهیه است و چنین موجودی به هنگام «درخواست» و «طلب» باید به همان اسمی و حقیقتی متوسل شود که با جامعیت او مناسبت داشته باشد و اسم مبارک «الله» مناسبترین اسم است برای هدایت و حفاظت این موجود الهی و در این راستا انسان مقهور لطف و قهر الهی با تمسک به اسمی که جامع جمال و جلال خداوندی است هدایت می جوید. زیرا می داند که اسم جامع «الله» ولایت کسانی را عهده دار است که ایمان آورده ند و آنان را از تاریکیها به نور می کشاند. «الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»
در پایان به عنوان حسن ختام به عباراتی چند از ایشان تمسک می جوییم.
«ای عزیز! دامن همت به کمر زن و دست طلب بگشای و با هر تعب و زحمتی است حالات خود را اصلاح کن» [27] «که راه آخرت باریک و طریق انسانیت جدید و ما بیچاره ها چون عنکبوتیان در فکر قدید متحیرانی هستیم که چون کرم ابریشم از سلسله های شهوات و آمال بر خود تنیده و از عالم غیب و محفل انس چشم بریده». [28]
فهرست منابع:
1 – ره عشق، امام خمینی(س)، موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی(س)، چاپ اول،1368.
2 – شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانی، انتشارات بیدار، قم، 1373.
3 – شرح قیصری بر فصوص الحکم، انتشارات بیدار، قم.
4 – فصوص الحکم، محیی الدین عربی، تصحیح ابوالعلاء، عفیفی، دارالکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، 1400 هـ / 1980 م.
5 – چهل حدیث، امام خمینی(س)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ هفتم،1375.
6 – دیوان امام، امام خمینی(س)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ چهارم، 1373.
7 – شرح دعای سحر، امام خمینی(س)، موسسه اطلاعات، چاپ چهارم، 1373.
8 – رساله لقاء الله، جواد ملکی تبریزی، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض کاشانی، چاپ نهم،1375.
9 – تعلیقات بر شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی(س)، موسسه پاسدار اسلام،تهران، چاپ اول، 1406 هـ . ق.
10 – آداب الصلوة، امام خمینی(س)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ چهارم،1373.
منبع: مجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی و احیاء تفکر دینی، ج 2، ص 239.
پی نوشتها:
[1] - نک، ره عشق، امام خمینی(س)، ص 17.
[2] - نک، شرح منازل السائرین عبدالرزاق کاشانی، صص 295 – 294.
[3] - نک، شرح قیصری بر فصوص الحکم، شرح دیباچه، ص 48.
[4] - فصوص الحکم محیی الدین عربی، فص آدمی، ص 50.
[5] - اشاره به این کلام امام علی(ع): من استوی یوماه فهو بغنون.
[6] - چهل حدیث امام خمینی(س) حدیث اول، ص 5.
[7] - نک، تعلیقات بر شرح فصوص الحکم، امام خمینی(س)، ص 201.
[8] - دیوان امام(س)، ص 266.
[9] - نک، ولایت فقیه، امام خمینی(س)، ص 34.
[10] - ر.ک: صحیفه امام، ج 18، ص 480-481.
[11] - شرح دعای سحر، امام خمینی(س)، ص 38.
[12] - نک، شرح دعای سحر، امام خمینی(س)، ص 32.
[13] - شرح دعای سحر، امام خمینی(س)، 45.
[14] - زیارت جامعه کبیره.
[15] - دعای ابوحمزه ثمالی.
[16] - شرح دعای سحر، امام خمینی(س)، ص 37.
[17] - آداب الصلوة، امام خمینی(س)، صص 14 و 13.
[18] - منظور همان ائمه(ع) می باشند.
[19] - زیارت جامعه کبیره.
[20] - نک، رساله لقاء الله، جواد ملکی تبریزی، ص 10.
[21] - ره عشق، امام خمینی(س)، ص 18.
[22] - نک، شرح دعای سحر، امام خمینی(س)، ص 45.
[23] - نک، چهل حدیث، امام خمینی(س)، ص 65.
[24] - ره عشق، امام خمینی(س)، ص 19.
[25] - نک، فصوص الحکم ابی عربی، فص شیئی، ص 60.
[26] - چهُُل حدیث، ص 560.
[27] - آداب الصلوة، امام خمینی(س)، ص 5.
[28] - آداب الصلوة، امام خمینی(س)، ص 1.
.
انتهای پیام /*