عقل در تمدن اسلامی
موضوع «عقل» در مقولۀ تمدن از دیرباز مورد توجه تحلیل گران تمدن و فرهنگ بوده است این موضوع بویژه پس از تحولات عظیم صنعتی در اروپا و رشد نهضت «اومانیسم» در این قاره همواره دغدغه فکری روشنفکران بوده است. در این میان کثیری از تحلیل گران خمیرمایه اصلی تمدن و تکنولوژی اروپا را «عقلانیت» می دانند. و البته باید اذعان کرد این ادعا تا حدود زیادی واقعیت دارد.
عقلانیت غربی همانند تمدن این سامان بعدها به جزء جدایی ناپذیر توسعه تبدیل شد و راه چون و چرا را بر تحلیل گران شرقی که راه دیگری را در توسعه اقتصادی – سیاسی طلب می کردند بست. در عین حال تعریفی که از «عقلانیت» ارائه شد حاوی یک بستر تاریخی - اجتماعی بود که به نوعی لوازم و مقارنات آنرا به غرب استناد می داد. به عبارت دیگر فرمولی که در جهان سوم ارائه گردید این بود که لازمه توسعه عقلانیت است و لازمه عقلانیت پشت سر گذاشتن آن سرگذشت اجتماعی - تاریخی غرب است بنابراین توسعه راه دارد و راه آن از میان دره های قارۀ سبز می گذرد.
این حکایت در کشور اسلامی ما نیز سالها دنبال شد و بصورت یک تئوری غیرقابل تردید درآمد. منحنی که در این جا مطرح است این است که درست است توسعه نیاز به عقلانیت (بمعنای محاسبه گرایی و دنبال کردن نظمی منطقی و سودآور) دارد اما چرا این عقلانیت الزاماً عقلانیتی باشد که تنها به «سود» و «افزایش سود» می اندیشد و هر چیز جز آن را منکر می شود؟ چرا نباید این عقلانیت علاوه بر جنبه مادی بر یک حس معنوی و انسانی نیز اتکا داشته باشد؟ چه ایرادی دارد که عقل مال اندیش و قلب کمال اندیش در هم آمیزند و به توسعه جلوه ای مادی معنوی بدهند؟ چه اصراری است که تعبیر ما از عقلانیت همان تعبیر غرب باشد؟ چه اشکالی دارد که ما از راه دیگری غیر از راهی که غرب پیموده است به توسعه و ترقی مادی نایل گردیم؟ چه دلیل منطقی وجود دارد که ما برای رسیدن به توسعه فقط یک راه داریم؟
تمدن اسلامی را می توان به حاصل و برآیند اجتماعی اندیشه، عقاید، رفتار جامعه اسلامی (دولت و ملت) تعریف نمود در این تعریف به طرح کلی، اصول طرح، رفتار طراحان و نیز سلیقه های یک جامعه اشاره شده و از سوی دیگر دو سطح «دولت» و «ملت» در آن لحاظ گردیده است.
یک جامعه آنگاه صاحب تمدن اسلامی است که از «در و دیوار» آن اسلامیت آن جامعه فهمیده شود. در واقع تمدن اسلامی یک کل ذوی الاجزاء است و در یک روند پیوسته قرار دارد بگونه ای که هر جزء آن جزء دیگر را مورد حمایت قرار می دهد. عمق این پیوستگی در اندیشه و تمدن اسلامی بگونه ای است که در همه اجزاء آن می توان از اجزاء دیگر سراغ گرفت مثلاً اسلام و تمدن آن «خدا»گراست و بدون استثناء در همه اجزاء این تمدن می توان خدا را دید. همینطور اسلام «مردم»گراست. در هیچ عملی از اعمال اسلامی نمی توان «مصلحت امت» را مشاهده نکرد و از مردم سراغ ندید، نماز بعنوان اصیل ترین عبادت خداوند که جنبه یل الربی مدنیت اسلامی را توضیح می دهد با «الله» شروع می شود و با «سلام بر عباد» پایان می یابد.
این تمدن در دوران تاریخی با رکود و صعودهایی مواجه بوده، در عهد رسول خدا(ص) شاهد بروز کامل این مدنیت بوده ایم. بعدها به تدریج در مسیر آن انحراف ایجاد شد و به افول گرائید. تقریباً در حدود 1000 سال تمدن اسلامی همواره رو به نزول بود اگر چه جلوه هایی از آن در همه این دورانها وجود داشته ولی حداقل از جنبه سیاسی این مدنیت با مشکل مواجه گردیده است. بدین جهت از آنجا که ما تمدن اسلامی را دارای ابعاد مختلف سیاسی - اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... می دانیم به آنچه که در این ده قرن وجود داشته اگرچه از ارزش فراوانی هم برخوردار بوده، به معنای واقعی کلمه، «تمدن اسلامی» اطلاق نمی کنیم. با این وصف باید به صراحت گفت که جامعه اسلامی نمی تواند آموزه های دیگران را به عنوان یک رفتار اسلامی تلقی کند و آنرا بعنوان بخشی از تمدن خود بخواند.
تمدن اسلامی در عصر ما، با تلاش عمیق سیاسی حضرت امام خمینی(ره) حیات دوبارۀ خود را آغاز کرد، در این دوره، تمدن اسلامی با سؤالهای فراوانی مواجه گردید که در عصر رسول خدا(ص) با آن مواجه نبوده است. یکی از سؤالهای اساسی تمدن اسلامی عصر ما در خصوص «صلاحیت دین برای ادارۀ جامعۀ امروز» بود.
گذشت صدها سال از پیدایش تمدن اسلامی و فاصله گرفتن امت از تعالیم آسمانی رسول خدا(ص) و بروز پیشرفتهای شگرف در قرون اخیر، سؤال مهمی را فراروی دین و دین باوران قرار داد، آیا دینی که در چهارده قرن قبل نسخه شفابخش بشر بود در امروز نیز می تواند نسخه شفابخش باشد؟ اگر آری آیا درک عقلی امروز بشر که اصولاً با درک عقلی او در چهارده قرن قبل قابل مقایسه نیست در دریافت نوع و سطح پیام آسمانی دخالت ندارد؟
حضرت امام خمینی(ره) برای ارائه توضیح استدلالهای فراوانی دارند. از دید آن یگانۀ دوران: «حوادث زمان به جاودانگی و بقاء جایگاه رفیع دین لطمه ای وارد نمی سازد» و علاوه بر آن «برای درک کامل ارزش دین فاصله ای طولانی را باید بپیمائیم و در گذر زمان آنرا جستجو نماییم» او پیشرفتهای شگرف را در برابر جاودانگی و تداوم پیام دین بسیار ناچیز می شمرد: «مظاهر بی محتوای دنیای مادی در برابر خلود و جاودانگی دنیای ارزشهای معنوی قابل ذکر نمی باشند.»
امام در موضوع احیای تمدن اسلامی به تشکیل جبهه ای قدرتمند اشاره می کند که بوسیله آن موانع سیاسی را کنار بزند: «ما باید خودمان را آماده کنیم تا در برابر جبهۀ متحد شرق و غرب، جبهه قدرتمند اسلامی _ انسانی با همان نام و نشان اسلامی و انقلاب ما تشکیل شود و آقایی و سروری محرومین و پابرهنگان جهان جشن گرفته شود.»
از نظر امام راحل دین اسلام با گذشت زمان رنگ کهنگی به خود نمی گیرد و اگرچه پدیده های اجتماعی دیگر به این دلیل که صبغۀ الهی ندارند «تاریخ مصرف» دارند ولی دین ایستائی و توقف نمی شناسد. البته باید اذعان کرد که این جاودانگی پیام طبیعی نیست و از مقولۀ «اعجاز» است که بقول حافظ:
سمن بویان غبار از دل چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
باید اضافه کرد، تمدن اسلامی با عقلانیت آمیختگی دارد، چه اینکه در بنای مکتبی آن، «عقل» را بعنوان یکی از منابع و مصادر چهارگانه و در کنار کتاب و سنت به رسمیت شناخته است. بدین جهت اجتهاد در میان این تمدن بعنوان «موتور متحرکه» مطرح است. دین و عقلمندی دو پدیده متناقض نیستند که آنگاه سخن از اتحاد یا افتراق آن لازم شود، در درون دین عقلمندی وجود دارد.
بلی اگر عقل بعنوان تنها راه شناخت سره از ناسره مطرح شود بصورتی سوداگرانه مورد استفاده و استناد باشد، راه آن با راه دین دوتاست. «عقل محاسبه گر است» و «مصلحت جو» و «عافیت طلب» در واقع جنبه مادی فعل و انفعالات مغز انسانی است و بریده از «دل» می باشد. این عقل به راه نمی اندیشد به «راه حل» می اندیشد. در حالی که عقل الهی شده که در فرهنگ اسلامی به «عقل سلیم» تعبیر شود، در صدد حل شدن نیست که خود «حلّال» است. این عقل به جای اینکه حل شود دست بشر را نیز می گیرد و نمی گذارد در «ملک» حل شود و صبغه ای «ناسوتی» بیابد. بلکه تا بیکرانه های عالم «ملکوت» و «لاهوت» او را راهنمایی می کند.
از عقل در تمدن اسلامی به گونه ای حقیقی استفاده می شود، با آن بنای فیزیکی تمدن اسلامی ایجاد می شود، با آن بین نیاز امروز بشر و چهارچوبهای ثابت دین پلی زده می شود بدون آنکه یکی به نفع دیگری قربانی گردد. با عقل اسلامی دین می ماند بدون آنکه منکر نیازهای نو به نو بشر باشد و نیازهای نو به نوی او تأمین می شود بی آنکه به دین صدمه ای وارد آید.
جامعه دینی که پس از 14 سال قرن سر برآورده و توانسته تمدنهای مادی جهان را به معارضه فرابخواند و موجی از نگرانی را در جبهۀ ضد دینی ایجاد کند اگر بر یک «مدنیت عقلمند» اتکا نداشته باشد هرگز نمی تواند راه به جایی ببرد چرا که امروز دین به مظهر کامل خواسته های فروخفته توده های انسان امروز تبدیل شده و ملتهای سرخورده از بافته ها و یافته های عقول مادی را به جنبش درآورده است آیا این خود دلیل واضحی بر بن بست انسانی «جوامع مدنی» منهای دین نیست؟ اگر نیست چرا برای براندازی جامعه دینی در ایران شاهد این همه همدستی و همداستانی کشورها، دولتها، احزاب و جریانات لائیک هستیم؟ اگر جامعه دینی فاقد «مدنیتی عقلمند» است باید به خودی خود فرو بریزد و بزودی به فراموشخانه تاریخ سپرده شود، با این وصف چه نیازی به اینهمه مهاجمه و مواجهه است؟
تردیدی وجود ندارد که تمدنی که یک تنه به معارضه با تمدنهای امروز رفته است در ذات خود تواناییهای فراوانی دارد و می تواند به تواناییهای خود متکی و امیدوار باشد. با این وصف این تمدن اگرچه معمر است ولی هرگز کهنه و معیوب نیست.
در این وانفسای مواجهه باید توجه داشت که فرزندان انقلابی فرهنگ و تمدن اسلامی باید به تلاشهای علمی و فعالیتهای عملی خود برای اثبات و استقرار پایه های مختلف تمدن اسلامی بیفزایند.
منبع: کنفرانس تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی امام خمینی، ص 141.
.
انتهای پیام /*