ولایت عرفانی از دیدگاه حضرت امام خمینی رحمه الله
حجة الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد رودگر
درآمد
بازاندیشی و بازپژوهی حوزه های متنوع ولایت و ساحت های متکثر آن، در حقیقت به نوعی، بازاندیشی و بازپژوهی ابعاد و حقایق و ابواب عمیق و انیق عرفان اسلامی، به ویژه عرفان شیعی است؛ چه این که مقولۀ ولایت روح و جان مایۀ عرفان ناب اسلامی و شاه کلید ورود به دار السلام معرفت های باطنی و داراللقای توحید شهودی و کشفی است که سرنوشت عرفان با ولایت و ولایت با توحید به هم گره خورده است و ولیّ و عارف و موحّد، همسفر و هم سُفره، و گوش و آغوش و هوش و نوش آن ها سخت درهم تنیده اند.
لذا ولایت شناسی ـ چه در قالب شناخت حصولی و نظری و علمی و چه در کسوت معرفت باطنی و سلوکی ـ در حقیقت، عرفان شناسی حصولی و شهودی و همانا موحّدشناسی است؛ چرا که عرفان دو عنصر محوری و بنیادین دارد: الف. توحید و ولایت؛ ب. موحّد و ولیّ. و همۀ هستی شناسی های عرفانی و سیر و سلوک های درونی و اَنفسی در غایت شناسی، به توحید و ولایت منتهی می شود. به بیان دیگر، ولایت ـ که به ولایت مطلقۀ الهیه، ولایت کلیه، ولایت محمّدیه صلی الله علیه و آله و علویّه علیه السلام و مهدویّه علیه السلام، با همۀ مراتب و تفاوتِ درجاتشان تفسیر و تبیین شده است ـ تمامی عوالم کلیه، یعنی عالم ذات (لاهوت، هویّت غیبیه، غیب مجهول، غیب الغیوب، عین الجمع، حقیقة الحقائق، مقام «أو أدنی»، غایة الغایات و احدیّت)؛ عالم صفات (جبروت، برزخ البرازخ، برزخیت اُولیٰ، مجمع البحرین، قاب قوسین، محیط الاعیان، واحدیّت و عماء)؛ عالم ملکوت (عالم ارواح، عالم افعال، عالم امر، عالم ربوبیت، عالم غیب و باطن)؛ عالم مُلک (عالم شهادت، عالم ظاهر، عالم آثار و خلق و محسوس) و عالم ناسوت (کون جامع، علّت غائیه، آخر التنزّلات و مجلی الکلّ)[1] را در برمی گیرد. و از خدای سبحان تا انسان کامل و از انسان کامل تا خدای سبحان، در دوقوس نزول و صعود و دو منحنی فراز و فرود در دایرۀ هستی، معنا و مبنا می یابد.
لذا ولیّ، اسمی است از اسماء الهیّه[2] که در جمیع ادوار تقاضای مظهر می نماید و «ولایتِ باقی» است و «نبوّتِ فانی»؛ چرا که باب ولایت گشوده و انفتاح بردار و باب نبوّت بسته و اختتام پذیر است؛ چه این که ولایت اعمّ از نبوّت و رسالت، و نبوّت اعم از رسالت و اخصّ از ولایت است و ولایت، باطن نبوّت و رسالت است.
بنابراین، احاطه و اشتمال ولایت روشن می گردد؛ چرا که ولایت سه نوع مظهر دارد: الف. ولیّ غیر نبیّ، مثل اولیای امّت اسلام؛ ب. نبیّ غیر رسول، چون انبیای بنی اسرائیل که بر دین و ملّت حضرت موسی بوده اند؛ ج. رسول، مانند ابراهیم خلیل، موسی، عیسی و خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله.[3]
لذا این بیت حضرت امام رحمه الله در دیوان اشعارش تفسیری عالی می پذیرد که:
تا ولایت بر ولیّ عصر می باشد مقرّر تا نبوّت را محمّد، تا خلافت راست حیدر[4]
«ولایت» در دو محور مفهوم و مصداق، باطن نبوّت و رسالت است؛ و «نبوّت» مقام ظهور خلافت و ولایت است.[5] این است که ولایت، بیت الغزل عرفان اصیل و ناب اسلامی و به تعبیر سید حیدر آملی رحمه الله«ولایت، کمال اخیر حقیقی انسان است».[6] و کامل بودن انسانِ کامل نیز به فصل اخیر، یعنی ولایت وابسته است[7] و به تعبیر استاد علامه حسن زاده آملی:
عرفان بی ولایت چنان است که گویی عقل بی درایت.[8]
حال چه زیبا و دلنشین و بصیرت زا و معرفت پرور است اگر گزارۀ «ولایت، باطن خلافت است و ولایت مطلقۀ کلیه، باطن خلافت مطلقۀ کلیه است»[9] در اندیشه های تابناکِ عرفانی حضرت امام رحمه الله را به گزارۀ دیگری از آن عارف کامل گره بزنیم که مرقوم داشته اند:
فإنّ الولایة التامّة إفناء رسوم العبودیة؛ فهی الربوبیة التی هی کنه العبودیة، إلاّ أنّ الظهور بالربوبیة التی هی من مختصّات الحقّ ـ جلّ وعلا ـ کان من أصعب الاُمور علیهم؛ فإنّ مقام العبد الکامل هو التذلّل بین یدی سیّده. و إظهار المعجزات فی بعض الأحیان فی الحقیقة إظهار ربوبیة الحقّ فی المظهر الکامل.[10]
در می یابیم که حضرت امام نسبت عبد به رب را در مقام سیر و سلوک و عبودیت تا مرحلۀ فنا تبیین می کند و در حقیقت، راه وصول به مقام ولایت ـ که فناء فی الله و بقاء بالله است و به تعبیر دقیق حِکمی و عرفانی استاد علامه حسن زاده آملی: «جزای فناء فی الله بقاء بالله است»[11] ـ را نشان داده و دو اصل زیر را ترویج و تبیین کرده اند:
1. راه ولایت باز است نه بسته و ولیّ شدن ممکن است نه ممتنع؛
2. راه نیل به مقام ولایت، عبودیت و فنای ذاتی و اسمائی و صفاتی است.
حال اگر دو گزارۀ پیشین را به گزارۀ تفسیری ـ عرفانی حضرتشان در تفسیر آیۀ «امانت» وصل کنیم که مرقوم داشته اند: «و امانت در مشرب اهل عرفان «ولایت مطلقه» است که غیر از انسان هیچ موجودی لایق آن نیست. و این ولایت مطلقه، همان مقام فیض مقدس است.»[12] بیش تر و بهتر دیدگاه و تفسیر حضرت امام رحمه الله را نسبت به مقولۀ ولایت درمی یابیم.
به تعبیر استاد جلال الدین آشتیانی:
مصنّف علامه رحمه الله در مصابیح متعدد به بیان نحوۀ تعیّن حقیقتِ ولایت و «نبوّت تعریفی» و نحوۀ ظهور آن حقیقت از مقام غیب (مرتبۀ احدیّت و واحدیّت) و سریان آن حقیقت در مراتب غیب و شهود و تقریر این اصل که حقیقت ولایت و نبوت در هر موطن و مقام حکم خاص دارد، و نحوۀ ظهور اسماء در این مظهر و تحقق آن که عین ثابتِ صاحبِ مقام جمع الجمعِ نبوت بمقامها الغیبیه سمت سیادت بر دیگر اعیان دارد، پرداخته اند و در عباراتی کوتاه مطالب عالیه ای را که درک آن مطالب اختصاص به بارعین در حکمت یمانیه و صاحبان احاطه به معارف حقیقیه دارد، تقریر فرموده اند و قسمت مهمی از مسائل خاص «علم الأسماء» را بیان کرده... .[13]
در این مقاله گزاره های محوری و مبنایی حضرت امام رحمه الله را در مسأله «ولایت» بررسی می کنیم و ثابت می نماییم که چگونه امام رحمه الله با تکیه بر سنّت های عرفانی اسلاف به تقریرهای نوین و رویکردهای جدیدی دست یازیده اند و با رهیافتی عرفانی و راهبردی حِکمی و متدلوژی قرآنی ـ روایی یا مبتنی بر عرفان اهل بیتی، برون رفتی بسیار عمیق و منطقی از سنّت های سلف عرفانی و نقدهای ایجابی و سلبی عبارتی و اشارتی یا مستقیم و غیر مستقیم، نظام مند و حساب شده، مقولۀ نبوّت، خلافت و ولایت، نبوّت تشریعی و تعریفی، فیض اقدس و مقدس، عین ثابت و سرّ قَدَر، خلافت و ولایت مطلق و مقیّد، کلیه و جزئیه، عامه و خاصه را تفسیر و تصویر مفهومی و مصداقی کرده اند.
لذا در این فراز لازم است یادآور شویم که رویکرد امام به مقولۀ «ولایت» رویکردی ترکیبی و تلفیقی از نقل، عقل و کشف، یا قرآن و برهان و عرفان ـ شبیه به رویکرد و روش مرحوم سید حیدر آملی رحمه الله در «ولایت شناسی»[14] و رویکرد و متد استاد علامه طباطبائی رحمه الله[15] ـ خواهد بود؛ چه این که در کل، چهار رویکرد در عرفان شناسی و ولایت شناسی دیده می شود:
1. رویکردی فلسفی ـ عقلانی؛
2. رویکردی عرفانی ـ کشفی؛
3. رویکردی ترکیبی از حکمت برهانی و معرفت شهودی و کشفی؛
4. رویکردی ترکیبی و تلفیقی از معرفت های وحیانی و حکمت برهانی و ذوقی که در واقع بُن مایه های اوّلی و اصلی آن، آیات قرآن و آموزه های روایی و حدیثی یا مجموعۀ معارف اسلامی است.
حضرت امام رحمه الله از این منظر و با این رویکرد مقولۀ بنیادین «ولایت» را که جامع غیب و شهود است مورد شناخت و سنجش قرار داده اند و بحث های نظری بسیار مهم و تحلیل های فراگیر و راهگشای حِکمی و معرفتی را انجام داده اند. چه این که از محیی الدین ابن عربی تا شارحین فصوص الحکم او، جامی، جندی، کاشانی، خوارزمی و... با نگرش و گرایش های فلسفی ـ عرفانی (برهانی ـ شهودی) و آقا محمدرضا قمشه ای و میرزا احمد آشتیانی، عرفانی نزدیک به فلسفه و مرحوم سیدحیدر آملی با ترکیبی از روش های برهانی، عرفانی و قرآنی و استاد علامه طباطبائی رحمه الله در فصل اول و دوم رسالة الولایه، فلسفی و برهانی و فصل سوم و چهارم، عرفانی و قرآنی و روایی و فصل پنجم، قرآنی و روایی.
حضرت امام رحمه الله نیز با جمع متدهای برهانی، عرفانی و وحیانی (قرآنی ـ روایی) یا ترکیب عقل، نقل و کشف، فرایند تفسیر خویش را نسبت به مقوله و موضوع ولایت بیان کرده اند؛ یعنی با استفاده از روش ابن عربی و شارحان اندیشه هایش مانند: قیصری، جامی و جندی، و بهره گیری از روش و نگرش مرحوم آقا محمدرضا قمشه ای، میرزا احمد آشتیانی، و الهام گیری از اساطین فن حکمت و عرفان و تفسیر، همچون سید حیدر آملی و میرزا محمدعلی شاه آبادی (آیة الله شاه آبادی، استاد عرفان امام رحمه الله) و ابتکار و اجتهاد نگرشی، روشی و بینشی خاص به خود، توانست به خوبی از عهدۀ تبیین و تحلیل «ولایت» برآید؛ در حقیقت، سرچشمه های زلال اندیشه و شناخت امام، قرآن و احادیث و روایات یا معارف باطنی و انفسی اسلام بوده است.
به بیان دیگر، امام رحمه الله با بهره های عمیق و جامع از قرآن صامت، قرآن ناطق و قرآن صاعد ـ که همواره از آن ها سخن به میان می آورد ـ به ولایت شناسی پرداخته اند و این مطلب، رویکرد حضرت امام رحمه الله را با سایر رویکردها، گرایش ها، نگرش ها و بینش ها متمایز می سازد و این حقیقت از عمق اندیشه های اسلامی و استحکام بینش عرفانی امام رحمه الله حکایت می کند.[16]
به هر حال این مقاله را در محورهایی چون: معناشناسی ولایت، اصول و مبانی ولایت شناسی، اقسام ولایت، حقیقت ولایت و مؤلفه های ذاتی و عَرَضی ولایت و امکان راهیابی به مقام ولایت از افق اندیشه های حضرت امام رحمه الله تنظیم و تقریر می نماییم. بمنّه و کَرَمه.
بخش یکم: معناشناسی ولایت
ولایت را از «وَلی» به معنای قرب و نزدیکی گرفته اند، لذا حبیب را ولی گویند؛ زیرا که به محبتش نزدیک است و در اصطلاح، عبارت است از قرب و نزدیکی به خدای سبحان:
إعلم أنّ الولایة مأخوذةٌ من الوَلی و هو القرب، لذلک یسمّی الحبیبُ ولیّاً، لکونه قریباً من محبّةِ و فی الاصطلاح هی القرب من الحقّ سبحانه.[17]
قیام عبد است به حق در مقام فنا از نفس خود؛ ولایت دو قسم است: ولایت عامه، که مشترک است میان تمام مؤمنان و ولایت خاصه، که مخصوص است به سالکان واصل؛ که در حق فنا یافته و به او بقا یافته اند.[18]
معانی ولایت در نگاه عارفان
ولی کسی است که فانی از حال خود و باقی در مشاهده حق و خود از نفس خود خبر ندارد و با غیر حق عهد و قراری ندارد.[19]
باطن نبوت «ولایت» است و شمولش از نبوت بیش است؛ که شامل نبوت و ولایت هر دو شود و انبیا، خود اولیایند.[20]
میان نبی و ولی عموم و خصوص مطلق است. هر نبیّی ولی نیز هست و هر ولیّی لازم نیست که نبی باشد؛ مانند اولیای امت محمّد صلی الله علیه و آله و نبوت برزخی است میان ولایت و رسالت، زیرا نبوت اخبار است از حقایق الهی و بر دو گونه است: یکی اِخبار از معرفت ذات و صفات و اسماء و احکام که مخصوص ولایت است.
دوم، جمع آن اخبار است با تبلیغ احکام شرعیه...
مظاهر ولی سه نوعند: ولی غیر نبی، مثل اولیاء الله در امت پیامبر صلی الله علیه و آله و نبی غیر ولی الله و رسول، مانند انبیای بنی اسرائیل، و سوم نبیِ رسول مانند حضرت ابراهیم.
لذا در این جا خالی از لطف نیست که مقامات انبیا و اولیا را به شرح ذیل ذکر نماییم:
1.محدَّث؛ کسی که به او خبر رسد و الهام می گیرد.
2.نبی؛ کسی که به او خبر می رسد و الهام می گیرد و مأمور است به رساندن و ممکن است صاحب کتاب نباشد.
3. رسول؛ خبر می گیرد و باید برساند و صاحب کتاب هم هست.
4. اولواالعزم (عزم = جزم در امر، پافشاری)؛ تکلیفی سنگین تر از رسول دارند که امام نیز هستند.
5. مقام ختم؛ که عصارۀ همه این ها است.[21]
و عارف کامل عزالدین محمود، در شرح تائیه ابن فارض گفته است:
النبوة بمعنی الإنباء و النبیّ هو المنبئ عن ذات الله و صفاته و أسمائه و أحکام مراداته. والإنباء الحقیقی الذاتی لیس إلاّ للروح الأعظم الذی بعثه الله إلی النفس الکلیة أولاً، ثم إلی النفوس الجزئیة ثانیاً. لینبئهم بلسانه العقلی عن الذات الأحدیة أو الصفات الأزلیة و الأسماء الإلهیة و الأحکام القدیمة و لاالمرادات الحسّیة.
که به تعبیر یکی از اولیای الهی و حکمای ربانی و عرفای نورانی:
حرف اول از نبوت حرف نون قلب نون واو آمده ای ذوفنون
حرف اول از ولایت حرف واو قلب واو آمد الف ای کنجکاو
حرف اول از الوهیت الف مبدأ جمله حروف مؤتلف
پس ولی قلب نبی و جان اوست قلب قلبش ذات الله سِرّ اوست[22]
هجویری گوید:
اساس طریقت تصوف و معرفت، جمله بر ولایت بود و«هُنَالِکَ الْوَلاَیَةُ لِلّٰهِ الْحَقِّ»[23] و خدای را دوستانی است که آن ها را به دوستی و ولایت خود مخصوص گردانید و آن ها والیان ملک وی اند.[24]
و گفته اند:
ولایت بر چهار قسم است: ولایت عظما که خاتم انبیا را است و آن ولایت لاهوتی است؛ و ولایت کبرا که از آن سایر انبیای الهی است و آن ولایت جبروتی است؛ و ولایت وسطا که از آنِ اولیای الهی است و آن را ولایت ملکوتی گویند؛ و ولایت صغرا که مؤمنان و عارفان را باشد و آن را ولایت ناسوتی گویند.[25]
شبستری نیز گوید:
فلهذا علما در تعریف ولیّ فرموده اند:
الولیّ هو العارف بالله و صفاته حسب ما یمکن و المواظب علی الطاعات والمجتنب من المعاصی، المعرض عن الانهماک فی اللّذات والشهوات.[26]
چه این که ولی غیر نبی کمالات معنوی و مقام ولایت را در اثر مجاهدۀ با نفس و اجتهاد پویای اخلاقی و سیر و سلوک عرفانی و طی مدارج و معارج ملکوتی به دست می آورد، که دو وجه ایجابی و سلبی دارد: ایجابی آن مواظبت بر واجبات و طاعات الهی؛ و سلبی آن اجتناب و احتراز از محرمات و لذات مادی و شهوات و نفسانیات است. چه این که همواره در مقام عبودیت قرار دارد؛ که شیخ شبستری نیکو سروده اند:
ولیّ آنگه رسد کارش به اتمام که باز آغاز گردد باز انجام
و این شریعت محوری و اطاعت و تبعیت گرایی از اصول مهم نبوت تعریفی یا نیل و صیانت از مقام ولایت است؛ چه این که:
اللهم أرنی الحق حقّاً و ارزقنا اتباعه و أرنی الباطل باطلاً و ارزقنا اجتنابه.[27]
مرحوم استاد علامه طباطبائی رحمه الله در تبیین معنای «ولایت» می نویسد:
والولایة و إن ذکروا لها معانی کثیرة لکن الأصل فی معناها ارتفاع الواسطة الحائلة بین الشیئین بحیث لایکون بینهما ما لیس منهما، ثم استعیرت لقرب الشیء من الشیء بوجه من وجوه القرب کالقرب نسباً أو مکاناً أو منزلةً أو بصداقة أو غیر ذلک و لذلک یطلق الولی علی کلّ من طرفی الولایة، و خاصّةً بالنظر إلی أنّ کلاًّ منهما یلی من الآخر ما لایلیه غیره فالله سبحانه ولیّ عبده المؤمن لأنّه یلی أمره و یدبّر شأنه فیهدیه إلی صراطه المستقیم و یأمره و ینهاه فیما ینبغی له أو لاینبغی و ینصره فی الحیاة الدنیا والآخرة. و المؤمن حقاً ولیّ ربّه لأنّه یلی منه إطاعته فی أمره و نهیه ویلی منه عامّة البرکات المعنویة من هدایة و توفیق و تأیید و تسدید و ما یعقّبها من الإکرام بالجنة و الرضوان.[28]
و حضرت امام رحمه الله می نویسند:
ولایت باطن خلافت است و ولایت مطلقه کلّیه، باطن خلافت مطلقه کلّیه است.[29]
و همچنین در تعریف ولیّ مطلق می نویسند:
فالولیّ المطلق من ظهر عن حضرة الذات بحسب المقام الجمعی والاسم الجامع الأعظم ربّ الأسماء و الأعیان فالولایة الأحمدیة الأحدیة الجمعیة مظهر الاسم الأحدی الجمعی و سائر الأولیاء مظاهر ولایته و محالّ تجلّیاته.[30]
بخش دوم: ماهیت شناسی ولایت
پس از بحث از معناشناسی و تحلیل واژگانی ولایت، پنج نکته از بزرگان حکمت ذوقی و معرفت شهودی و علم کشفی را مزید اطلاع اصحاب نظر و بصر می آوریم:
نکته اول:
... و کذلک خاتم الأولیاء کان ولیّاً و آدم بین الماء و الطّین و غیره من الأولیاء ما کان ولیاً إلاّ بعد تحصیله شرائط الولایة من الأخلاق الإلهیة فی الاتّصاف بها من کون الله تعالی تسمّی بالولیّ الحمید. فخاتم الرُّسل من حیث ولایته، نسبته مع الخاتم للولایة، نسبة الأنبیاء و الرسل معه؛ فإنّه الولیّ الرسول النبیّ و خاتم الأولیاء الولیّ الوارث الآخذ عن الأصل المشاهد للمراتب و هو حسنةٌ من حسنات خاتم الرسل محمد صلی الله علیه و آله مقدّم الجماعة و سید ولد آدم فی فتح باب الشفاعة فعیّن حالاً خاصّاً ما عمّم. و فی هذا الحال الخاصّ تقدم علی الأسماء الإلهیة... .[31]
هنوز آدم در میان آب و گل بود که خاتم اولیا، ولیِّ ولایت جان و دل بود و غیر او را از اولیا حصول ولایت بعد از تحصیل شرایطش از اخلاق الهیه و اتّصاف بدان که حق سبحانه و تعالی به واسطۀ آن اخلاق و صفات مسمّا شد به ولیّ حمید و از جمله شرایط ولایت تحقق اولیات در وجود عینی و تطهّر ایشان از صفات نفسیه و تنزّه از خیالات وهمیه و تخلّق به اخلاق الهیه و تخلّص از قیود جزئیه، و ادای امانت وجودات افعال و صفات و ذات به ملکی که مالک همه است بالذات، پس چون از خویش فانی شوند و به بقای حق باقی گردند، به ولایت اتصاف یابند از آن که ولایت از صفات ذاتیه است لاجرم از وجود این شرایط به جمال کمال ولایت آراسته شوند. مرسلین از آن روی که اولیایند نمی بینند آنچه می بینند مگر از مشکات خاتم الاولیا و نسبت آن ها علیهم السلام به خاتم اولیا چون نسبت سایر اولیا و رسل است و چنان که ابن عربی در فتوحات باب چهاردهم آورده است:
روح محمدی صلی الله علیه و آله را در عالم مظاهر است و اکمل مظاهرش در قلب زمان و در افراد و در ختم ولایت محمّدیه است و در ختم ولایت عامه که عیسی علیه السلام است و... .[32]
نکته دوم: استاد حسن زادۀ آملی در قالب ابیات ژرف و شیرین و دلنشین لطایف منطوی در امتیازات مقام نبوت و رسالت و ولایت و تعامل و ترابط آن ها را چنین ترسیم و تفسیر نموده اند:
ولیّ اسمی ز اسماء الهی است که او را دولت نامتناهی است
چه در دنیا و در عُقبیٰ ولیّ است لسان صدق یوسف نبیّ است
نبی نبود ز اسماء الهی لذا آمد نبوّت را تناهی
نبیّ است و ولیّ مشکات و مصباح ازین دو نور اشباح است و ارواح
چو در تو هست باطن اسم ظاهر یکایک را مقاماتی است باهر
به ظاهر تجلیت آمد دثارت به باطن تحلیت باشد شعارت
نبی را اسم ظاهر هست حاکم ولیّ را باطن حاکم هست دائم
نبی باید ولی باشد ولی نه که می شاید نبی باشد نبی نه
ز مشکات است و از نور ولایت هر آن فتحی که پیش آید برایت
جمال قلب تو از نور مشکات درخشد همچو از خورشید، مرآت
ولایت ساری اندرماسوایست که آن فیض نخستین خدایست[33]
نکته سوم: استاد علامه طباطبائی رحمه الله در تفسیر آیۀ کریمۀ: «فَاطِرَ السَّمٰوَاتِ وَالْأرْضِ أنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَ الآْخِرَةِ»[34] در کتاب شریف المیزان نوشته اند:
و ولایته تعالی أعنی کونه قائماً کل شیء فی ذاته و صفاته و أفعاله. منشأها إیجاده تعالی إیّاها جمیعاً و إظهاره لها من کتم العدم، فهو فاطر السماوات والأرض و لذا یتوجه إلیه تعالیٰ قلوب أولیائه والمخلصین من عباده من طریق هذا الاسم الذی یفید وجوده تعالی لذاته و ایجاده لغیره. قال تعالیٰ: «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أفِی الله شَکٌّ فَاطِرِ السَّمٰوَاتِ وَالأرْضِ».[35] و لذا بدأ به یوسف علیه السلامو هو من المخلصین فی ذکر ولایته فقال: «فَاطِرَ السَّمٰوَاتِ وَالْأرْضِ أنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ». أی إنّی تحت ولایتک التامة من غیر أن یکون لی صنعٌ فی نفسی و استقلال فی ذاتی و صفاتی و أفعالی أو أملک لنفسی شیئاً من نفع أوضرّ أو موت أو حیاة أو نشور.[36]
چنانچه مرحوم علامه طباطبائی رحمه الله در تفسیر آیۀ شریفه: «فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا»[37] مرقوم فرموده اند:
کلّ نعمة فإنها رحمة منه تعالی لخلقه، لکن منها ما تتوسط فیه الأسباب الکونیة و تعمل فیه کالنعم الظاهریة بأنواعها، و منها ما لایتوسط فیه شیء منها کالنعم الباطنیة من النبوة و الولایة بشعبها و مقاماتها، و تقیید الرحمة بقوله: «مِنْ عِنْدِنَا» الظاهر فی أنّها من موهبته لاصنع لغیره فیها یعطی أنها من القسم الثانی أعنی النعم الباطنیة ثم اختصاص الولایة بحقیقتها به تعالی کما قال: «فَالله هُوَ الْوَلِیُّ»[38] و کون النبوّة مما للملائکة الکرام فیه عمل کالوحی و نحوه یؤیّد أن یکون المراد بقوله: «رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا» حیث جیء بنون العظمة و لم یقل: من عندی هو النبوّة دون الولایة، و بهذا یتأیّد تفسیر من فسّر الکلمة بالنبوّة و الله أعلم.[39]
آری چگونه است که استاد علامه رحمه الله اولیای الهی و مخلصین حضرت حق را شاهدان ولایت حقیقی الهی و مستعد برای وصول به معرفت ناب الهی و توحید ربوبی و به عبارت کامل تر؛ نیل به مقام ولایت الهی ـ که همان امانت خدای سبحان و نعیم الهی و در مراتب سه گانه توحید ذاتی، صفاتی وافعالی متجلی است ـ می داند که به مقام فنا بلکه فناء الفناء بار یافتند و عالم و آدم را تحت تدبیر و ولایت مطلقه حقّ می بینند و نعمت های باطنی چون نعمت ولایت مقامی و تعریفی یا نبوت عامه شامل حال آن ها شده است و استاد راه رسیدن به مقام نبوت تعریفی و ولایت را همچنان باز و گسترده می دانند و اصحاب استعداد سلوکی در اثر معرفت، محبت، عبودیت، عمل صالح و اخلاص به آن دست می یازند.
نکته چهارم: علامه جلیل القدر آیة الله آقا میرزا احمد آشتیانی رحمه الله در حواشی خود بر شرح فصوص و در رسالة الولایه[40] قول ابن عربی را که قائل به خاتمیت عیسی علیه السلام نسبت به ولایت محمّدیه دانسته است حمل بر ولایت عامه نموده و معتقدند که ابن عربی حضرت مهدی را خاتم ولایت مطلقه محمّدیه صلی الله علیه و آله می داند و عیسی تابع آن حضرت است و نیز عارف الهی و حکیم متأله جناب آیة الله میرزا محمدرضا قمشه ای در رسالۀ ولایت و حواشی اش بر فص شیثی فصوص الحکم تحقیقی دارد که خلاصه اش چنین است:
فالولایة الخاصة و هی الولایة المحمّدیة قد تکون مقیدة باسم من الأسماء و حدّ من حدودها و قد تکون مطلقة عن الحدود معراة عن القیود بأن تکون جامعة لظهور جمیع الأسماء والصفات واجدة لأنحاء تجلیات الذات، فالولایة المحمّدیة مطلقة و مقیّدة و لکلّ منها درجات؛ للمقیّدة بالعدة و للمطلقة بالشدّة و لکلّ منهما خاتم و یمکن أن یکون عالم من علماء اُمته خاتماً للولایة المقیّدة و وصی من أوصیائه خاتماً للولایة المطلقة و قد تطلق الولایة المطلقة علی الولایة العامة و الولایة المقیدة علی الولایة الخاصة و بما قررناه یندفع التشویش والاضطراب فی کلماتهم و لاتناقض العبارات و لاتخالف الدیانات.
نکته پنجم: در مجموعۀ بیانات و تقریرات عارفان و بزرگان وادی معرفت سلوکی که به برخی از آن ها اشاراتی شده است و نکات و اسراری لطیف نهفته است که به اجمال برمی شماریم:
1.نبوت از اشتداد جهت ولایت تحقق می یابد و هیچ نبیّی بدون جهت ولایت که رابطه او با حق و باطن نبوت است، نخواهد بود؛ چه این که جنبۀ نبوت وجه ظاهری ولایت است.
2.هر نبیّی افضل از اولیای زمان خود است زیرا ولایت اولیای او به مقامی از استکمال نرسیده است که مستعد و قابل اکتساب نبوّت باشد بلکه هر نبیّی از اولیای غیر زمان خود که مقام ولایتشان به مرتبۀ ولایت او نرسیده است نیز افضل است.
3. ملاک تفاضل و برتری هر یک از پیامبران بر پیغمبر دیگر «سعه دایرۀ ولایت» او است؛ زیرا ولایت جهت حقّی هر نبی است و هرچه کامل تر باشد مقام نبوتش نیز تمام تر است.
4. ممکن است ولیّ هر عصری از اعصار، افضل از بسیاری از انبیای غیر عصر و زمان خود باشد، بلکه امکان دارد که ولیّ، مبدأ ظهور و تحقق بسیاری از انبیا باشد؛ چه این که ملاک برتری سعۀ دایرۀ ولایت است که جهت حقّی است نه نبوت که جهت خلقی و بشری است.
پیامبران پیش از خاتم رسل، مقام نبوّتشان ازلی نیست و همچنین اولیا و تابعان آن ها نیز دارای مقام ولایت ازلی نیستند. مقام نبوّت حضرت ختمی مرتبت و ولایت امیر مؤمنان علیه السلام ازلی است: «کنتُ نبیّاً و آدم بین الماء و الطّین» و نیز «کنت مع الأنبیاء سرّاً و مع محمّد جهراً» و حدیث نبوی: «أنا و علی من نور واحد» اشاره به همین معنا است.
5. هر یک از رسالت و نبوت و ولایت، دارای خاتمی است. خاتم باید کامل ترین انبیا و اولیا و رُسل باشد و تمام احکام و لوازم مربوط به ولایت یا نبوت را آشکار کند، و نزدیک تر از همه به حضرت حق باشد، بلکه بلاواسطه، مرتبط به حق و خلیفة الله باشد. مهدی موعود علیه السلام در آخرالزمان بلاواسطه خلیفۀ حق است. چنان که حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام خطاب به کمیل بن زیاد نخعی فرموده اند:
اللهم بلی! لاتخلو الأرض من قائم لله بحجة إمّا ظاهراً مشهوراً، و إمّا خائفاً مغموراً؛ لئلاّ تبطل حجج الله و بیّناته و کم ذا و أین اولئک؟ اولئک و الله الأقلّون عدداً والأعظمون عندالله قدراً. یحفظ الله بهم حججه و بیّناته حتّی یودعوها نُظراءَهم و یزرعوها فی قلوب أشباههم. هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استَعوَره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحل الأعلی. اولئک خلفاء الله فی أرضه و الدعاة إلی دینه. آه آه شوقاً إلی رؤیتهم.[41]
ولایت و انسان کامل در عرفان امام خمینی رحمه الله
عرفان نظری دو بخش عمده دارد: الف. معرفت به خدا، معرفت توحیدی که «التوحید حیاة النفس»[42] یعنی خداشناسی شهودی آنان به مرتبۀ توحید ناب و توحید صمدی راه یابد؛ ب. انسان کامل که مظهر «صمد» می شود یعنی در بُعد معرفت «لبیب» و در بُعد عمل یا به مقام مُخلِص یا به مرتبۀ مُخلَص راه می یابد و مراتب صمدیت را هرچه بهتر و بیش تر به دست بیاورد، به مقام ولایت الهی شدید و سدید نایل شود؛ زیرا:
نفس انسان دارای مقام احدیت جمع حقایق خلقی و امری است، پس هیچ ماهیت مشخص و ثابتی ندارد.[43]
و مراد شیخ اشراق که می گوید «نفس انسانی ماهیت ندارد»[44] همین نقطۀ پایان و حدّ یقف نداشتن کمالات وجودی آدمی است و انسان به اسرار وجودی خویش و لایه ها و ساحت های متنوع هستی خود راه یابد و معرفت شهودی و باطنی پیدا کند، این کمال گرایی لایتناهی را می یابد و از مرتبۀ هیولانی که قابل تجلّی رب است (منحنی فرود یا قوس نزول) تا افق اعلا و حضرت احدیت (منحنی فراز یا قوس صعود) را به هم وصل و مقام شهادت و مقام غیب را ادراک می نماید که «ثُمَّ دَنَیٰ فَتَدَلَّیٰ* فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أوْ أدْنَیٰ»[45] به بیان دیگر لُب اللباب عرفان دو عنصر است: 1.توحید؛ 2. موحد که همانا انسان کامل و خلیفة الله باشد. و انسان کامل که دارای ولایت مطلقه است، واسطۀ فیض در منحنی فراز و فرود یا قوس نزول و صعود است؛ که خلیفۀ اعظم حق، آدم حقیقی، انسان کبیر، مسجود فرشتگان، آفرینۀ اول، قلم اعلی و عقل و روح اعظم است.[46] انسان کامل است که ولیّ الله است و «سریان ولیّ در عالم چون سریان حق است»[47] پس انسان کامل و ولایت حقیقت واحده ای هستند که مفهوم و مصداق همند و انسان کامل یکی از حضرات خمس عرفانی است که از آن ها با «کون جامع» تعبیر می شود که:
نظری کرد ببیند به جهان صورت خویش خیمه در آب و گِل مزرعه آدم زد
و این است معنای «إنّ الله خلق آدم علی صورته».[48] در این جا قبل از ورود به طرح و تبیین سیمای انسان کاملِ عرفانی مراتب، یا حضرات خمس اهل عرفان را می آوریم:
قیصری می گوید:
حضرات اصلی عبارتند از: 1. عالم اعیان ثابته که غیب مطلق است؛ 2. عالم جبروت؛ 3. عالم ملکوت؛ 4. عالم مُلک؛ 5. عالم انسان کامل.[49]
جامی مراتب را شش مرحله می داند:
1. غیب مغیّب یا غیب و تعیّن اول؛ 2. غیب ثانی یا تعیّن دوم که همان اعیان ثابته است؛ 3. مرتبۀ ارواح؛ 4. مرتبۀ عالم مثال؛ 5. عالم اجسام یا شهادت مطلقه؛ 6. انسان کامل.
سپس می گوید:[50]
ممکن است که تعیّن اول و ثانی را یک مرتبه به حساب بیاوریم در این صورت حضرات منحصر به پنج مرتبه می شوند: 1. حضرت و مرتبه غیب و معانی؛ 2.مرتبه شهادت و حس؛ 3.مرتبه متصل به غیب یا مرتبۀ ارواح؛ 4.مرتبه متصل به عالم حس یا عالم مثال و خیال منفصل؛ 5. کون جامع.[51]
حضرت امام رحمه الله نیز همان روش عارفان را پذیرفته و فرموده است: انسان به یک اعتبار دارای دو مقام است: یکی شهادت و دیگری غیب. و به اعتباری دارای سه مقام است: یکی، مُلک؛ دوم، برزخ؛ سوم، عقل. و به عبارت دیگر مقام تعیّنات مظاهر و مقام مشیّت مطلقه یا برزخ البرازخ یا مقام عماء، و مقام احدیت جمع اسماء و به اعتباری چهار است: ملک وملکوت و جبروت و لاهوت؛ و به اعتباری دارای پنج مقام است: شهادت مطلقه و غیب مطلق و شهادت مضافه و غیب مضاف و مقام کون جامع. مطابق حضرات خمس متداول در لسان عرفا. و به اعتباری دارای هفت مقام معروف به هفت شهر عشق و هفت اقلیم وجود در السنه عرفا است و به اعتباری تفصیلی، دارای صد منزل یا هزار منزل است.[52]
لکن امام رحمه الله در جای دیگری تفسیر جدیدی از حضرات خمس به دست می دهد. او می نویسد:
[حضرات خمس عبارتند از:] حضرت غیب مطلق؛ یعنی احدیت اسمائی ذاتی، و عالم آن سرّ وجودی است؛ حضرت شهادت مطلقه، و عالم آن عالم اعیان ثابته در حضرت علمیه و عینیه است؛ 3. حضرت غیب مضاف اقرب به غیب مطلق، و عالم آن عالم وجهه عینی اعیانی است؛ 4. حضرت غیب مضاف اقرب به شهادت و عالم آن وجهه ظاهر اعیانی است؛ 5. احدیت جمع اسمائی غیبی و شهادت، و عالم آن کون جامع است.[53]
انسان کامل صاحب ولایت مطلقه است و ولایت به معنای قرب به حق ـ سبحانه و تعالی ـ است. به تعبیر سید حیدر آملی:
ولایت کمال اخیر حقیقی انسان است.[54]
پس ولایت فصل اخیر انسان، و انسانیت انسان بسته به آن است و کامل بودن انسان کامل نیز بسته به ولایت است.[55] و ولایت بر دو قسم است: عامه و خاصه. خاصه به مطلقه و مقیده تقسیم پذیر است و چون نبوت، دارای ختم است؛ لذا ولایت اکتسابی است و با سیر و سلوک، معرفت، خلوص، فنای در خدا و بقای به او حاصل می شود. حضرت امام رحمه الله نیز در نهایت لطف و رسایی چنین می نویسند:
وقتی کسی در تجلّی ظهوری استقامت داشته و عالَم نزد او فانی باشد؛ متخلّق به قرب نوافل گردیده و در این صورت صاحب ولایت می گردد، که این ولایت همان حق به صورت خلق است و باطن ربوبیت ـ که کنه عبودیت است ـ در او ظهور می کند و این اولین مرتبۀ ولایت است و اختلاف اولیا به حسب اختلاف اسماء متجلّی بر آنان است. پس ولیّ مطلق کسی است که به حسب مقام جمعی خود مظهر ذات باشد و اسم جامع اعظم ربّ، ربّ همه اسماء و اعیان است. پس ولایت احمدی صلی الله علیه و آله که احدیت جمعی داشته، مظهر اسم احدی جمعی است و سایر اولیا مظاهر ولایت آن حضرتند. همچنان که سایر انبیا نیز مظاهر نبوت او می باشند، پس تمام دعوت های انبیا دعوت به سوی او، بلکه دعوت خود او می باشند، و همچنان که ازلاً و ابداً هیچ تجلّی وجود ندارد مگر به اسم اعظم که محیط مطلق است، همچنین هیچ نبوت و ولایت و امامتی جز نبوت و ولایت و امامت آن حضرت نیست و هر چیز دیگری رشحه ای از تجلّی او است. پس خداوند متعال هویت مطلقه و آن حضرت ولیّ مطلق است.[56]
لذا عارف معنوی چنین می سراید که:
هیچ کس را تا نگردد او فنا نیست ره در بارگاه کبریا
گرچه آن وصلت، بقا اندر فناست لیک در اول فنا اندر بقاست
چیست مواج فلک؟ این نیستی عاشقان را مذهب و دین، نیستی
نیستی هستت کند، ای مرد راه نیست شو تا هست گردی از اله
تا تو پیدایی خدا باشد نهان تو نهان شو تا که حق گردد عیان
چون برافتد از جمال او نقاب از پس هر ذره تابد آفتاب[57]
به هر تقدیر به تعبیر استاد حسن زاده آملی:
هر چیزی را علامت است و علامت سفرای الهی ولایت است.[58]
و هم ایشان نوشته اند:
و چون ولایت شامل رسالت و نبوت تشریعی و نبوت غیر تشریعی، یعنی نبوت عامه به اصطلاح اهل ولایت ـ که مرادشان از نبوت عامه، انباء و اِخبار معارف و حقایق الهیه است ـ می باشد، در فص عزیز عزیری به فلک محیط عام تعبیر گردید.
در نبوت عامه انباء مذکور از این رو است که؛ ولیّ در مقام فنای فی الله بر حقایق و معارف الهیه اطلاع می یابد، و چون از آن گلشن راز باز آمد، از آن حقایق انباء، یعنی اِخبار می کند و اطلاع می دهد. چون این معنا برای اولیای الهی است و اختصاص به نبی و رسول ندارد، در لسان اهل ولایت گاهی به نبوت عامه و گاهی به نبوت مقامی و گاهی به نبوتِ تعریف در مقابل نبوت تشریع، تعبیر می گردد.
هر کسی را اصطلاحی داده ایم هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هندیان را اصطلاح هند مدح سِندیان را اصطلاح سند مدح
نبوت مقامی را که در حقیقت نیل به ولایت است، از این اشارت دریاب که مظاهر ولایتِ مطلقه و وسایط فیوضات الهیه، انسان ها را به سوی خود که در قلّۀ شامخ معرفت قرار گرفته اند، دعوت کرده اند و «تعالوا» گفته اند؛ یعنی بالا بیایید.
بانگ می آید که ای طالب بیا جود محتاج گدایان چون گدا[59]
لذا استاد حسن زاده آملی حدود یکصد و چهل مورد را در نهج البلاغه[60] در موضوع انسان کامل از خطبه ها و کلمات قصار و نامه ها آورده اند و حضرت امام نیز رحمه الله ده صفت یا نشانه از نشانه های انسان کامل را در آثار مکتوب خویش برشمرده اند که عبارتند از:
1. مخاطب کلام خدا در مرتبه واحدیت؛[61] 2. معجزه کردن؛[62] 3. اسم اعظم داشتن؛[63] 4. نداشتن حدّ یقف؛[64] 5. مقام عبودیت؛[65] 6. عقل کل و روح کلی؛[66] 7.مقام تدلّی را دارا است (مقام عند الربّ بودن)؛[67] 8 . مقام قاب قوسین داشتن (فناء الفناء و نیل به حقیقت اطلاقی)؛[68] 9. برخورداری از مقام «أوأدنی» یا قلب وسیع یا همان مرتبۀ فیض اقدس یا تعین اول که اختصاص به حقیقت محمّدیه دارد؛[69] 10. ظهور و تجلّی حق متعال در انسان کامل.[70]
پس «ولایت» و «انسان کامل» دو مفهوم در هم تنیده اند و در عالم مُلک و ملکوت مفهوم و مصداقِ هم هستند که در این مقام، گزاره هایی از امام پیرامون انسان کامل و ولایت را برمی شمریم:
گزارۀ اول:
انسان کامل به حسب این دو مقام، یعنی مقام شهادت و ظهور به رحمانیت و مقام غیب و ظهور به رحیمیت، تمام دایرۀ وجود است «ثُمَّ دَنَیٰ فَتَدَلَّیٰ * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أوْ أدْنَیٰ»... و به اعتباری دارای سه مقام است: یکی مقام مُلک و دنیا؛ دوم مقام برزخ؛ سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان کامل این سه مقام یکی مقام تعیّنات مظاهر است و یکی مقام مشیّت مطلقه که برزخ البرازخ است و به اعتباری مقام عماء است و یکی مقام احدیت جمع اسماء است.[71]
گزارۀ دوم:
انسان کامل مظهر اسم جامع و مرآت تجلّی اسم اعظم است.[72]
گزارۀ سوم:
انسان کامل اسم اعظم است، بلکه حقیقت این دو در حضرت غیب یکی است و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرق ولی باز به حسب معنا از هم متفرق نشوند و این یکی از معانی «لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» می باشد.[73]
گزارۀ چهارم:
انسان کامل فانی مطلق و باقی به بقاء الله است و از خود، تعین و اِنّیت و اَنانیتی ندارد.[74]
گزارۀ پنجم:
انسان کامل یعنی وجود مبارک علوی ـ علیه الصلوة والسلام ـ همان نقطه سرّ توحید است و در عالم آیه ای بزرگ تر از آن وجود مبارک نیست پس از رسول ختمی صلی الله علیه و آله چنانچه در حدیث شریف وارد است.[75]
به هر تقدیر انسان کامل یکی از حضرات خمس عرفانی است که از آن به «کون جامع» تعبیر شده است. و حقیقت انسان چون جامع تمام تعیّنات است و همه احکام آن ها را دارا است، می تواند مظهر فراگیر و گسترده و مرآت تامّه حق تعالی باشد و هیچ موجود دیگری این شایستگی و استعداد و صلاحیت ذاتی را ندارد. حضرت امام نیز به این معنا تصریح کرده اند:
انسان کامل مرآت اتمّ خداوند است.[76]
در افق بینش عرفانی حضرت امام رحمه الله چند گزارۀ دیگر نیز پیرامون انسان کامل و راه رسیدن به مقام انسان کامل ظهور دارد که بدان ها اشاره می کنیم:
گزاره ششم:
نخستین حقیقتی که در عالم وجود ظاهر شده، انسان کامل است.[77]
گزارۀ هفتم:
انسان کامل صورت حق و جلوۀ تمام اسماء حسنا و امثال علیای الهی است.[78]
گزارۀ هشتم:
انسان کامل تام ترین کلمات الهی است.[79]
گزارۀ نهم:
به وسیله انسان کامل دایرۀ وجود به آخر می رسد.[80]
گزارۀ دهم:
انسان کامل دانای همۀ مراتب تأویل است. او همان لحظه ای که کتاب محسوس را که در اختیار او است می خواند از صحیفۀ عالم مثال و عالم الواح و عالم ارواح تا علم اعلی، حضرت تجلّی تا حضرت علم، تا اسم اعظم را می خواند و راسخ در علم است.[81]
گزارۀ یازدهم:
انسان کامل چنان که آینه شهود ذات حق است آینه شهود همۀ اشیاء نیز هست.[82]
گزارۀ دوازدهم:
وظیفۀ هر ولیّ و نبیّ بیرون آوردن سالک است از تاریکی های عالم طبیعی و رساندن او به عین ولایت و مقام توحید حقیقی.[83] و انسان های عادی وظیفه دارند از نور هدایت و معرفت او برخوردار شوند و قلب خود را از دست یازی شیطان ها و اِنّیت و اَنانیت دور نگه دارند و در صراط مستقیم قرار بگیرند و با او حشر یابند و همانند او عمل کنند.[84]
گزارۀ سیزدهم:
عبد پس از فنای ذاتی، صفتی و فعلی به جامۀ بقای بعد از فنا آراسته شده و به وجود حقّانی پس از رفض وجود خَلْقی دست می یابد. در این مقام است که عبد گوش حق، چشم حق و دست حق می شود.[85]
گزارۀ چهاردهم:
انسان کامل، کاری را از سر خود انجام نمی دهد. کار آنان کار خدا است، از این روی فعل آنان در کمند زمان و مکان قرار ندارد و می تواند همراه با طی مکان و بسط زمان باشد و همه عوالم در برابر ولیّ کامل خاشع و فروتن هستند؛ چون اسم اعظم در اختیار او است.[86]
شرحی کوتاه بر گزاره ها
در تمام گفتارها و نگرش های عارفان، حضرت کون جامع یا انسان کامل در منحنی فرود آخرین مرتبت و در منحنی فراز اولین مرتبه جهت اکمال و تکمیل قرار گرفته است؛ زیرا هم انسان، کامل است و هم مکمّل شریعت و طریقت و حقیقت ـ که در واقع ساحت های سه گانه یک حقیقتند،[87] لکن دارای مراتب و شئون متنوع و متکثری می باشند ـ و اولیای الهی و انسان کامل در سه مرتبۀ نبوت، رسالت و ولایت قرار گرفته اند تا انسان در سیر صعودی اش به مقام «أوأدنی» برسد و عالم اکبر شده، جامع جمیع حضرات شود. حضرت امام رحمه الله نیز در مباحث فلسفی اش در دو بُعد حکمت علمی (نظری )و عملی (عینی) به استکمال انسان از عقل هیولایی، بالملکه، بالفعل وبالمستفاد تا مقام محو، طمس و محق ـ با توجه به مراتب استکمال وجودی انسان در سیر من الخلق الی الحق و اسفار دیگرِ تکاملی ـ اشارت های ظریفی داشته اند. بر پایه این که حقیقت و ماهیت نبوت و ولایت، کشف و بسط حقایق است، هرچه قلب انسان صاف و محکم تر باشد، درجه بسط حقایق و نبوت و ولایتش کامل تر است. یعنی نبوت و ولایت نیز تشکیک بردار و توسعه یافته اند که مثلاً پیامبران گذشته مقام کشف و بسط را داشتند لکن نه به طور اطلاق و پیامبران اولوا العزم کشف و بسط حقایق را بیش تر و وجود نازنینِ احمدی صلی الله علیه و آله کشف تام و بسط تمام داشت؛ لذا خاتم الانبیا شد و نبوت با او ختم گردید. و حضرت وصی، علی بن ابیطالب علیه السلام نیز جامع وحدت و کثرت گشت و فی حد ذاته کشف و بسط ممکن را دارا شد و این به خاطر این است که مقام نبوت و امامت یک مقام اعتباری و منصب جعلی اعتباری نیست، بلکه حقیقت نبوت کشف و بسط حقایق است.[88]
به تعبیر استاد جوادی آملی:
اساس عرفان بر دو رکن استوار است: 1.بیان توحید؛ 2. بیان موحد. و انسان کامل همانا موحدی است که نه تنها به وحدت شهود راه یافته بلکه به وحدت شخصی وجود نیز بار یافته است؛ یعنی از اول درجات مقام ولایت تا کامل ترین و آخرین درجات ولایت را دارا می شود.[89]
همچنین حضرت امام رحمه الله در مواضع مختلفی از آثار گفتاری و نوشتاری اش در صدد تبیین مقام نبوت و ولایت مطلقه و مقام انسان کامل برآمده است[90] که در فرازی، انسان کامل را واسطۀ ظهور احدیت در واحدیت و سپس عینیت می داند؛ چنانچه می نویسند:
و«الله » اسم جامع اعظم ربّ مطلق خاتم است و با عین برزخی کثرت اسمائی به ظهور واحدیت عین همان تجلّی غیبیِ خفائی به مقام واحدیت است. نه جنبۀ احدیت در قلب چنین سالک بر واحدیت غلبه دارد و نه واحدیت بر احدیت.[91]
یا می نویسند:
انسان کامل اسم اعظم است؛ بلکه حقیقت این دو در حضرت غیب یکی است و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرق، ولی باز به حسب معنا از هم متفرق نشوند و این یکی از معانی «لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض» می باشد.[92]
انسان کامل را فانی مطلق و باقی به بقاء الله دانسته[اند] که از خود تعیّن و اِنّیت و اَنانیتی ندارد.[93]
و در فرازی دیگر می نویسند:
انسان کامل یعنی وجود مبارک علوی علیه السلام همان نقطه سرّ توحید است و در عالم آیه ای بزرگ تر از آن وجود مبارک نیست پس از رسول ختمی صلی الله علیه و آله، چنانچه در حدیث شریف وارد است.[94]
و در پایان مناسب است به فرازی از بینش و گرایش حضرت امام رحمه الله در تفسیر انسان کامل و خلیفه مطلق الهی و مقام نبوت و ولایت مطلقه که اُسّ و اساس عرفان نظری ایشان را در مقوله ولایت تشکیل می دهد وفیض اقدس و مقدس نیز توأم با مقام احدیت و واحدیت با آن تفسیر و تبیین می گردد بیاوریم:
إعلم یا حبیبی أنّ العوالم الکلّیة الخمسة ظلّ الحضرات الخمس الإلهیة، فتجلّی الله تعالی باسمه الجامع للحضرات، فظهر فی مرآة الإنسان؛ «فإن الله خلق آدم علی صورته»... و هو الاسم الأعظم والظلّ الأرفع و خلیفة الله فی العالمین، و تجلّی بفیضه الأقدس و ظلّه الأرفع فظهر فی ملابس الأعیان الثابتة من الغیب المطلق و الحضرة العمائیة، ثم تجلّی بالفیض المقدس و الرحمة الواسعة و النفس الرحمانی من الغیب المضاف و الکنز المخفی و المرتبة العمائیة علی طریقة شیخنا العارف ـ مدّ ظلّه ـ فی مظاهر الأرواح الجبروتیة و الملکوتیة، أی عالم العقولِ المجردة و النفوس الکلّیة، ثمّ فی مرائی عالم المثال و الخیال المطلق أی عالم المثل المعلّقة، ثم فی عالم الشهادة المطلقة أی عالم الملک و الطبیعة، فالإنسان الجامع لجمیع العوالم و ما فیها ظلّ الحضرة الجامعة الإلهیة و عالم الأعیان ظلّ حضرة الغیب المطلق، و عالم العقول و النفوس ظلّ حضرة الغیب المضاف الأقرب إلی المطلق، و عالم الخیال و المثال المطلق ظلّ حضرة الغیب المضاف الأقرب إلی الشهادة و عالم الملک ظلّ حضرة الشهادة المطلقة، الم تر الی ربّک کیف مدّ الظل فی الحضرة الأسمائیة و الأعیان الثابتة بالظلّ الأقدس و فی حضرة الشهادة و عالم الملک و الملکوت و الجبروت بالظلّ المقدس.[95]
و در تحلیل مقام «عماء»[96] بر پایه این که خلق را حتی بر تعیّن های اسمائی گسترانده و عماء را بر آن مقدم داشته اند حضرت فیض اقدس را «عماء» نامیده اند. اگر چه احتمال ذات حق، احدیت ذات و فیض مقدس نیز داده شده است و تمام احتمال های نُه گانه را با اشراف کامل بر نگرش های عرفانی عارفان مطرح و تحلیل کرده اند مثل:
1. مقام واحدیت؛ 2. فیض منبسط؛ 3. فیض اقدس؛ 4. اسم اعظم؛ 5. ذاتی که در پردۀ اسماء ذاتی پنهان است؛ 6. احدیت ذات که در پس پردۀ فیض اقدس پنهان می ماند؛ 7. فیض اقدس از آن روی که در حجاب اسماء، در حضرت احدیت است؛ 8. حضرت واحدیت که در پس پردۀ اعیان ثابته است؛ 9. فیض مقدس از آن جهت که در حجاب تعیّن های آفریدگان پنهان است.[97]
در نهایت «فیض اقدس»را تفسیر عماء پذیرفته؛ چرا که «غیب ذات» فراتر از آن است و هیچ معرفتی بدان جا راه نمی یابد. ابن عربی در فتوحات[98] و کمال الدین عبدالرزاق کاشانی در اصطلاحات[99] نیز تفسیرهای ویژه ای از آن دارند و حضرت امام رحمه الله با نگرش ویژۀ خود تفسیری را ارائه داده اند که مقام خلافت کبرا و ولایت کبرا را نیز بر اساس همان روش و اسلوب تحلیل نمایند.
ولایت و انسان کامل و جامعه
جالب توجه است که حضرت امام رحمه الله مفهوم انسان کامل را در عینیت جامعه نیز، با تعبیری روشن و فراگیر و راه گشا به کار برده اند. به گونه ای که در صحیفۀ امام حدود نوزده مورد از انسان کامل سخن گفته اند و حداقل دو تعبیر از آن شده است:
الف. انسان کامل به معنای انسان خودشناسِ خودساخته ای که مراتب و مراحل کمال را طی کرده و از فرامین انسان های الهی یا انسان کامل تمام عیار، تبعیت کرده است.
ب. انسان هایی که مقید به شریعت الهی و خِرد ناب دینی و بایدها و نبایدهای دینی و مذهبی اند و برای خود و جامعه و کشور و نظام مفید هستند و این معنایابی ها در حقیقت عینیت بخشیدن به انسان کامل و نقش و میزان تأثیرگذاری آن ها در هدایت بشر به سوی نور و خرد و جامعه سازی آن ها است که:
همه در خدمت انسان کامل که رسول اکرم صلی الله علیه و آله است قرار گیرند و همه به منزله اعضای او باشند.[100]
نیز فرمود:
اگر قدرت در دست انسان کامل باشد، کمال برای ملت ها ایجاد می کند.[101]
پس نتیجه می گیریم که در اندیشه حضرت امام رحمه الله این برجستگی های فکری و محورهای عرفانی نمود بیش تری دارند:
1. تمام دایرۀ وجود از عوالم غیب و شهود تکویناً و تشریعاً، وجوداً و هدایتاً ریزه خوار نعمت آن سرور هستند و آن بزرگوار [حضرت رسول خاتم صلی الله علیه و آله] واسطه فیض حق و ربط بین حق و خلق است و اگر مقام روحانیت و ولایت مطلقه او نبود احدی از موجودات لایق استفاده از مقام غیب احدی نبود و فیض حق عبور به موجودی از موجودات نمی کرد و نور هدایت در هیچ یک از عوالم ظاهر و باطن نمی تابید.[102]
2. إنّ النبوّة الحقیقیة المطلقة، هی اظهار ما فی غیب الغیوب فی الحضرة الواحدیة حسب استعدادات المظاهر، بحسب التعلیم الحقیقی و الإنباء الذاتی؛ فالنبوة مقام ظهور الخلافة، و الولایة مقام بطونها.[103]
3. ولایت قطع نمی شود:
زیرا حقیقت ولایت به وسیله قرب حاصل می شود و بلکه می توان گفت ولایت همان قرب است و قرب قطع شدنی نیست.[104]
4. از دیدگاه امام راه ورود به بزم ولایت بر روی همۀ انسان ها اعم از زن و مرد، پیر و جوان، فقیر و غنی و عالم و عامی باز است. و خداوند همه را به سعادت واقعی و کمال حقیقی دعوت کرده است. و این کمال خواهی و کمال گرایی در ذات و فطرت همۀ آدمیان نهفته است. و انسان ها بالفطره خواهان کمال مطلق در همه ابعاد هستند، و باید همه خود را بشناسند و بسازند و در فکر تهذیب نفس و جهاد با طاغوت درون باشند و جهاد با هواهای نفسانی و مکاید شیطانی پایان ناپذیر است و «من الأزل إلی الأبد» این راه ادامه دارد و باید از راه تفکّر و تذکّر، خدمت به خود و خلق، برای خدا و به یاری خدا انجام پذیرد؛ که امام رحمه اللههمواره بر یقظه به عنوان بیداری و حرکت و جهاد در راه خدا تکیه و تأکید می ورزیدند و دو گزارۀ عرفانی و سلوکی بسیار مفیدی در این خصوص دارند:
نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حقّ است و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت شاهد گسستن از حقّ؛ میزان در اعمال، انگیزه های آن ها است.[105]
و نیز می فرمایند:
«قُلْ إنَّمَا أعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنَیٰ وَ فُرَادَیٰ»،[106] میزان در اول سیر،قیام لِلّٰه است؛ هم در کارهای شخصی و انفرادی و هم در فعالیت های اجتماعی.[107]
لذا امام هم با درون گرایی صرف و درد خدا داشتن و هم با برون گرایی محض و درد خلق داشتن که افراط و تفریط از صراط مستقیم آن ها است، مخالفت کردند. عرفان امام نه عرفان انزواگرا و خلوت نشینی و درویش مسلکی یا خانقاه و صومعه و دیرگزینی بود و نه جامعه گرایی محض و خلق پرستی صرف و عمل زدگی اجتماعی؛ آنچه در اندیشه و عمل عرفانی امام متجلی بود عرفان قرآنی، عرفان نبوی و علوی بود و لاغیر. در این باره مرقوم داشته اند:
پسرم، خود را که به فطرت الله تخمیر شده ای دریاب و از گرداب ضلالت و امواج سهمگین خودبینی و خودخواهی نجات ده و به سفینۀ نوح که پرتو ولایت الله است رکوب کن که «من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک». فرزندم، کوشش کن که در صراط مستقیم، که صراط الله است ولو لنگان لنگان حرکت کنی و حرکات و سکنات قلبی و قالبی را رنگ معنویت و الوهیت دهی و خدمت به خلق را برای آن که خلق خدا هستند، بنمایی.[108]
ولایت یابی و راه های دستیابی به آن
پس از تبیین اصول و مبادی و انواع و اقسام و مؤلفه ها و معانی ولایت در اندیشه های امام رحمه الله؛ این سؤال مطرح می شود که، با توجه به رویکرد کاملاً دینی (قرآنی ـ روایی) و نگرش ناب شیعی امام رحمه الله به حقیقت ولایت و ولایت حقیقی، آیا راه ولایت باز است یا بسته؟ و نیل به مقام ولایت ممکن است یا محال؟ یعنی انسانِ سالک در استکمال وجودیش توان نیل به مقام ولایت را دارد یا نه؟ در پاسخ به این سؤال، باید مطرح کرد که ولایت به چه معنایی است؟ و امام رحمه الله چه تفسیری از ولایت داشته اند؟ ولایت در اندیشۀ امام به معنای قرب به حق سبحانه و تعالی است که دارای درجات و شئون مختلف؛ یعنی تشکیک پذیر است و بالاترین و والاترین درجه قرب به حق، ولایت باطنی انسان کامل است. ولایت به معنای نوعی معرفت قلبی و عبودیت حقیقی است که آدمی همۀ هستی و تمام عالم را تحت تدبیر و ربوبیت مطلق خدای متعال ببیند و حتی از این دیدن های شهودی و باطنی نیز خارج شود و به فنا برسد؛ یعنی سیر تکاملی در تمام مراحل و ادوار و منازل سیر و سلوک تا جایی که جز خدا نبیند. لذا انسان اگر به مقام ولایت هم برسد مَظْهر و مَجلیٰ می گردد و ولایتش بالمجاز و بالعرض و بالتبع است، نه بالحقیقه و بالذات و بالاصاله. پس ولایت به این معنا که انسان کاملاً الهی شود و مظهر اسماء جمال و جلال خداوندی گردد و از خودبینی و خودخواهی ها و انانیت ها به طور کلی به در آید و عبودیت را به دست آرد، در اشعار امام رحمه الله نیز آمده است، که به عنوان نمونه به چند بیت اشاره می کنیم:
ـ این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی [109]
ـ با هستی و هستی طلبان پشت به پشتیم با نیستی از روز ازل گام به گامیم [110]
ـ بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته ای که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست[111]
ـ الا یا ایها الساقی ز می پرساز جامم را که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را[112]
به هر حال در افق اندیشۀ عرفانی امام رحمه الله انسان استعدادها و قابلیت هایی دارد که با راهنمایی انسان کامل و خردپروری و شریعت مرکزی و عشق و مهرورزی و خلوص و صلح مداری می تواند به مقام ولایت راه یابد چه این که امام فرمودند:
وقتی کسی در تجلّی ظهوری استقامت داشته و عالَم نزد او فانی باشد؛ متخلّق به قرب نوافل گردیده و در این صورت صاحب ولایت می گردد، که این ولایت همان حق به صورت خلق است و باطن ربوبیت ـ که کُنه عبودیت است ـ در او ظهور می کند و این اولین مرتبۀ ولایت است و اختلاف اولیا به حسب اختلاف اسماء متجلّی بر آنان است. پس ولیّ مطلق کسی است که به حسب مقام جمعی خود مظهر ذات باشد. و اسم جامع اعظم ربّ، ربّ همه اسماء و اعیان است. پس ولایت احمدی صلی الله علیه و آله که احدیت جمعی داشته، مظهر اسم احدی جمعی است و سایر اولیا مظاهر ولایت آن حضرتند، همچنان که سایر انبیا نیز مظاهر نبوت او می باشند. پس تمام دعوت های انبیا دعوت به سوی او، بلکه دعوت خود او می باشند و همچنان که ازلاً و ابداً هیچ تجلّی وجود ندارد مگر به اسم اعظم که محیط مطلق است، همچنین هیچ نبوت و ولایت و امامتی جز نبوت و ولایت و امامت آن حضرت نیست و هر چیز دیگری رشحه ای از تجلّی او است. پس خداوند متعال هویّت مطلقه و آن حضرت ولیّ مطلق است.[113]
یا حضرت امام رحمه الله اگر چه در فص شیثی سخنی در موضوع ولایت ندارد لکن در فص عزیری چنین نوشته اند:
مدار رسالت بر احتیاجات ملکی و سیاسات و معاملات و عبادات است، که این ها امور کَوْنی و منقطع به انقطاع کَوْن می باشند، بلکه با یک تشریع کامل و قانون جاویدان رسالت قطع می شود، به خلاف ولایت. زیرا حقیقت ولایت به وسیله قرب حاصل می شود و بلکه می توان گفت ولایت همان قرب است و قرب قطع شدنی نیست.[114]
در فرازی دیگر ضمن نقد اجمالی نظر استاد خود، مرحوم آیة الله شاه آبادی رحمه الله که حقیقت عبودیت را برای حضرت ابراهیم علیه السلام به صورت ذبح فرزند، که بهترین چیز نزد پدر است، ظاهر می داند، می نویسند:
عبودیت وقتی حاصل می شود که شخص کاملاً از اَنانیت خارج شده باشد. پس دو چیز داریم: اول، خروج از اَنانیت و فنای آن؛ دوم، حصول عبودیت. و حضرت ابراهیم که ذبح فرزند را در خواب دید، این همان امر اول بود نه دوم، و شاید بتوان گفت که امر اول سبب است و امر دوم مسبّبِ از آن؛ و حضرت مسبّب را دیده است و به سبب آن که خروج از اَنانیت است، منتقل شده باشد.[115]
و در موضعی دیگر در شرح مقام عبودیت یا مقام قدسی عبد مطلق بودن می نویسند:
از تقدّم مقام عبودیت بر رسالت در تشهد نماز متنبّه شود که قدم عبودیت مقدم همۀ مقامات سالکین است، و رسالت شعبۀ عبودیت است و چون رسول ختمی، عبد حقیقی و فانی در حق است، اطاعت او اطاعت حق است و شهادت به رسالت موصول به شهادت به وحدانیت است.[116]
یا در روی آوردن به مقام عبودیت، تعلیل به اندکاک و فنای کوه «انّیت» در اثر تجلّی الهی، اشارات ظریف و لطیفی دارند که آدمی می تواند به مقام «موت حقیقی» برسد،[117] یا به این شعر اشاره نموده اند که:[118]
از عبادت می توان الله شد نی توان موسیٰ کلیم الله شد[119]
نتیجه آن که امام رحمه الله مؤلفه های رسیدن به مقام ولایت را در آثار نوشتاری و گفتاری خویش چنین برشمرده اند:
1. معرفت به خدا؛ 2. عبودیت الهی؛ 3. هجرت از مَنْ و خروج از اَنانیت و سیر به سوی تجلیات قدسی حضرت حقّ؛ 4. تحصیل مقام قُرب نوافل؛ 5. خلوص ذاتی و صلوح باطنی.
به همین جهت است که امام فرموده اند:
انسان کامل، مقام به معنای منزلت و شأن را دارد، [اما] مقام به معنای حدّ را ندارد. به همین جهت به او ظلوم و جهول گفته می شود؛ و گرچه دارای شأن است، اما شأن او عبارت از تجاوز از حدود امکانی و مندک شدن در دریای وجوب وجود است.[120]
یا مرقوم داشته اند:
اهل یثرب انسانی مقام مشخصی ندارند و انسان کامل از هیولای قابل تجلّی گرفته و تا استهلاک در حضرت احدیت گسترده است.[121]
در این مقام بجا است که به دیدگاه مرحوم علامه طباطبائی رحمه الله نیز اشارتی شود. علامه پس از این که در فصل سوم رسالة الولایه این نکته را مطرح می کنند که انبیای الهی و اولیای حق از عالم کثرت و ماده به سوی عالم وحدت و معنا عبور می کنند و به مقامات معنوی می رسند و بر باطن عالم اشراف و به کراماتی نایل می شوند. و پس از پرداختن به اثبات براهین آن ها در فصل اول و دوم، این مسأله مهم را پیش می کشند که آیا این اطلاع بر امور باطنی و اسرار غیبی مخصوص انبیا است و دیگران در این عالم ماده به آن راه نمی یابند مگر پس از مرگ حتمی و غیر اختیاری؟ یا خیر؛ این مقام اکتسابی است و برای دیگران نیز نیل به آن امکان پذیر است؟
مرحوم علامه اکتسابی بودن و امکان پذیر بودن مقام ولایت یا راهیابی به ماورای عالم طبیعت را درست می داند و آن را می پذیرد و به روش فلسفی بر آن اقامه برهان می کند و سپس شواهد قرآنی و روایی می آورد. و در همین زمینه می فرماید:
لا ریب عند أرباب الملل الإلهیة؛ أنّ الأنبیاء علیهم السلام لهم اتّصال بما وراء هذه النشأة و اطلاع علی الاُمور الباطنة، علی اختلاف مراتبهم. فهل هذا موقوفٌ علیهم [و] مقصور بهم هبة إلهیة أو أنّه ممکن فی غیرهم غیر موقوف علیهم؟ و بعبارة اُخری: هل هذا أثر اختصاصی بهم [و] لا یوجد فی غیرهم فی هذه النشأة إلاّ بعد الموت أو أمر اکتسابی؟ و [عندنا ]الثانی هو الصحیح.[122]
آن گاه مرحوم علامه در فصل چهارم راه وصول به مقام ولایت را پس از اثبات امکان حصول و وصول به آن طرح و پاسخ داده اند که اجمال راه وصول به مقام ولایت را چنین بیان داشته اند:
1. خودشناسی یا عرفان به نفس که به عرفان الهی منتهی شود؛
2. خودسازی و مراقبت نفس و مجاهدۀ با امیال نفس؛
3. انقطاع از عالم دنیا و اتصال به ماورای جهان ماده؛
4. تبعیت از شریعت محمّدیه صلی الله علیه و آله با همۀ لایه ها و ظواهر و بواطنی که دارد؛
5. تمسّک به محبت و ولایت اولیای معصوم علیهم السلام.
و به تعبیر حضرت امام رحمه الله:
گر تو آدم زاده هستی، عَلَّم الأسماء چه شد
قاب قَوْسَیْنَت کجا رفته است، أوٰ أدْنیٰ چه شد
بر فراز دار، فریاد أنا الْحَقّ می زنی
مُدّعیّ حق طلب، اِنّیت و اِنّا چه شد
صوفی صافی اگر هستی، بِکَن این خرقه را
دَم زدن از خویشتن، با بوق و با کرنا چه شد
زُهد مفروش ای قلندر، آبروی خود مریز
زاهد اَرْ هستی تو پس اقبال بر دنیا چه شد
این عبادت ها که ما کردیم خوبش کاسبی است
دعویِ اخلاص با این خودپرستی ها چه شد
مُرشد از دعوت به سوی خویشتن بردار دست
لا اِلٰهَت را شنیدستم ولی الاّ چه شد[123]
جمع بندی و نتیجه گیری
مجموع و برآیند کلی اندیشه های عرفانی حضرت امام رحمه الله در مقوله ولایت عرفانی، چنین است که آن فقید عارف، ولایت مطلقه را تجلّی و برگرفتۀ خلافت مطلقه، کلیه و کبرا دانسته و هویت غیبیه و عماء یا مرتبۀ غیب ذات و ظهور اسم اعظم الهی و مقام احدیت، واحدیت، فیض اقدس و مقدس را بر محور خلافت مطلقه و ولایت مطلقه به تفسیر می کشاند و «انسان کامل» را مظهر تام اسم اعظم الهی، و جامع کمالات در کشف و بسط حقایق می دانند و در این مسیر از شعاعِ فروزان اندیشه های ناب عرفانی اصحاب معرفت و اربابان سلوک از ابن عربی گرفته تا شارحان بزرگی چون: قیصری، جامی، جندی، خوارزمی، کاشانی و... و از سید حیدر آملی، آقا محمدرضا قمشه ای، میرزا احمد آشتیانی تا دیگران بهره برده و نقدهای خویش را در اصلاح و بازسازی مقولۀ ولایت عرفانی و تکمیل و تکامل و توسعۀ بحث ولایت نیز با قاطعیت علمی از ساحت عرفان نظری مطرح نموده اند.
نکتۀ برجسته تر در تفسیر و تفصیل مقولۀ ولایتِ عرفانی در اندیشه و آراء حضرت امام رحمه الله این است که، ایشان مقوله ولایت را تنها بر مشرب عرفان نظری صِرف و مباحث و اصطلاحات متداول مطرح نکرده اند، بلکه از سه روش نقل، عقل و کشف و شهود استفاده کرده اند. چنان که سید حیدر آملی رحمه الله نیز از همین زاویه به نقّادی دیدگاه ابن عربی در مسأله «ختم ولایت» پرداخته اند.[124] جالب این است که نقاط مشترک نظرگاه های حضرت امام رحمه الله و سید حیدر آملی در مسائل محوری و مهم پیوند شریعت، طریقت و حقیقت [125] و ختم ولایت فراوان است. آنان بر این باورند که خاتم ولایت مطلقه، حضرت علی علیه السلام و خاتم ولایت مقیده، حضرت مهدی موعود علیه السلام است.[126] و در مقوله اتحاد ولایت علوی با خلافت محمّدی صلی الله علیه و آله[127] و... اشتراک و اتحاد نظر دارند، اگرچه نوع تقریر بحث ها متفاوت است.
به هر حال، حضرت امام رحمه الله از منبع آیات قرآنی، احادیث و روایات نبوی و علوی و اهل بیت علیهم السلام و متن ادعیه و نیایش ها به خوبی بهره برده و مسأله مهم و بنیادین «ولایت» را تبیین نموده و راه جدیدی در تحریر و تقریر چنین مقوله ای گشوده و در جهت تکامل، توسعه و تفصیل ولایت پژوهی، گامی نوین و محکم برداشته اند.
حاصل سخن این که حضرت امام رحمه الله در برخی مباحث، روش جدید ـ روش ترکیبی نقلی، عقلی و شهودی ـ و در بعض مسائل بنیادین و ولایت عرفانی، نگرش و گرایش بدیعی دارند که اساس آن بر پایۀ انسان کامل و نبوت و ولایت مطلقه قرار دارد و عالَم و آدم را بر این صراط استوار و مستقیم الهی تفسیر نموده اند. به بیان دیگر حضرت امام رحمه الله حتی در عرفان نظری نیز اجتهاد کرده اند و از غنا، قوت و استحکام معرفتی و عنایت الهی در این زمینه برخوردار بوده اند؛ چنان که در حوزه های تفسیری، فقهی و حتی سیاسی نیز اجتهادهای پویا و پایائی داشتند و نیز گشایش باب اجتهاد در عرفان علمی و تأویل گرایی آیات و احادیث و ادعیه با ساز و کارها، اصول و قواعد مشخص خود، بسیار مهم است.
کتاب نامه
قرآن کریم.
1. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، حسن حسن زاده آملی، بنیاد نهج البلاغه، 1361 ش.
2. انسان کامل، عزیزالدین نسفی، تصحیح ماژیران موله، انجمن ایرانشناسی فرانسه، 1371 ش.
3. انسان و قرآن، حسن حسن زاده آملی، انتشارات الزهراء.
4. تحریر تمهید القواعد، عبدالله جوادی آملی، انتشارات الزهراء، 1372 ش.
5. تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینی، قم، مؤسسه پاسدار اسلام، 1410 ق.
6. تعلیقه بر شرح فصوص الحکم خوارزمی، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1377 ش.
7. تقریرات فلسفه امام خمینی، سید عبدالغنی اردبیلی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1381 ش.
8. جامع الاسرار و منبع الانوار، سیدحیدر آملی، تصحیح هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1368 ش.
9. چهار رسالۀ عرفانی و فلسفی، میرزا احمد آشتیانی، به کوشش رضا استادی، قم، انتشارات سلمان فارسی، 1406 ق.
10. دیوان اشعار حافظ، شمس الدین محمد حافظ، نشر طلوع.
11. دیوان اشعار، حسن حسن زاده آملی، نشر رجاء.
12. دیوان امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.
13. دیوان امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.
14. رسائل قیصری، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1394 ق.
15. سرّ الصلاة، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.
16. شرح چهل حدیث، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش.
17. شرح دعای سحر، امام خمینی، ترجمۀ سید احمد فهری، انتشارات فیض کاشانی، 1380 ش.
18. شرح فصوص الحکم، محمد داود قیصری، به کوشش سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375 ش.
19. شرح قیصری بر تائیه ابن فارض، تصحیح صادق خورشا، نشر میراث مکتوب، 1376 ش.
20. شرح گلشن راز، محمد لاهیجی، مقدمه کیوان سمیعی، انتشارات سعدی، 1371 ش.
21. صحیفۀ امام، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.
22. غرر الحکم و درر الکلم، عبدالواحد آمدی، تحقیق مصطفی درایتی، قم، مکتب الاعلام الاسلامی.
23. الفتوحات المکّیه، محیی الدین عربی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
24. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، سیدجعفر سجادی، کتابخانۀ طهوری، 1362 ش.
25. فصوص الحکم، محیی الدین عربی، قم، انتشارات بیدار.
26. کشف المحجوب، علی بن عثمان هجویری، تصحیح و.ژوکوفسکی، کتابخانۀ طهوری، 1373 ش.
27. مشارق الدراری، سعیدالدین سعید فرغانی، تعلیقات سید جلال الدین آشتیانی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1379 ش.
28. مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، امام خمینی، مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1376 ش.
29. مصباح الهدایة و مفتاح الکفایه، عزیزالدین محمود کاشانی، تصحیح جلال الدین همایی، نشر هما، 1372 ش.
30. ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، حسن حسن زاده آملی، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378 ش.
31. المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبائی، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1371 ش.
32. نص النصوص، سیدحیدر آملی، تصحیح هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، انتشارات توس، 1367 ش.
33. نفحات الانس، عبدالرحمان جامی، تصحیح محمود عابدی، انتشارات اطلاعات، 1370 ش.
34. نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، عبدالرحمن جامی، تصحیح ویلیام چیتیک، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370 ش.
35. نهج البلاغه، صبحی صالح، قم، انتشارات هجرت، 1395 ق.
36. نهج الولایه، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات قیام، 1370 ش.
37. نیایش فیلسوف، غلامحسین ابراهیمی دینانی، انتشارات دانشگاه رضوی، 1377 ش.
38. وعدۀ دیدار، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378 ش.
39. هزار و یک کلمه، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1380 ش.
40. هزار و یک نکته، حسن حسن زاده آملی، نشر رجاء.
منبع: مجموعه آثار 6 ـ امام خمینی و اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی (مقالات عرفانی ـ 3)، ص 219.
[1] )) شرح گلشن راز، ص 132.
[2] )) انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص43؛ نهج الولایه، ص29 و 34؛ شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 49 ـ 50.
[3] )) ر.ک: انسان کامل، ص 320.
[4] )) دیوان امام، ص 279.
[5] )) مصباح الهدایة و مفتاح الکفایه، ص 77.
[7] )) نیایش فیلسوف، ص 146 ـ 149.
[8] )) تعلیقه بر شرح فصوص الحکم خوارزمی، ص 22.
[9] )) مصباح الهدایه، ص 196.
[10] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 178 ـ 189.
[11] )) هزار و یک کلمه، ج 5، کلمه 474، ص 151.
[12] )) شرح چهل حدیث، ص 635.
[13] )) مصباح الهدایه، ص 48 ـ 49.
[15] )) المیزان؛ رسالة الولایه.
[16] )) این رویکرد و روش و آن بینش و دانش گستردۀ قرآنی و عرفانی را می توان در کتبی چون: مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، شرح دعاء السحر، سرّ الصلاة، شرح چهل حدیث، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس و... دریافت که آبشخور و محور بحث های آینده ما نیز هستند.
[17] )) شرح قیصری بر تائیه ابن فارض.
[18] )) فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص 492.
[19] )) نفحات الانس، ص 3.
[20] )) شرح فصوص الحکم، قیصری، ص 45.
[21] )) ممدُّ الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 93.
[24] )) کشف المحجوب، ص 266.
[25] )) فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص 492.
[26] )) شرح گلشن راز، ص 279.
[28] )) المیزان، ج 10، ص 88 ـ 89، و نیز علامه موارد استعمال ولایت و ولایت تکوینی و تشریعی را بیان فرموده اند. (همان، ج 6، ص 9 و 10)
[29] )) مصباح الهدایه، ص 196.
[30] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 40 ـ 41.
[31] )) فصوص الحکم، ص 112 ـ 113.
[32] )) شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 208 ـ 209.
[33] )) دیوان اشعار، بخش دفتر دل.
[35] )) ابراهیم (14): 10.
[36] )) المیزان، ج 11، ص 249.
[39] )) المیزان، ج 13، ص 341 ـ 342.
[40] )) چهار رساله عرفانی و فلسفی، ص 57 - 61؛ رسالة الولایه، ص 12 ـ 13.
[41] )) نهج البلاغه، ص 497.
[42] )) غرر الحکم، ح 1345.
[43] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 78.
[44] )) «النفس و مافوقها انّیاتٌ صرفة». (نیایش فیلسوف، ص 148)
[46] )) استاد حسن زادۀ آملی برای صادر نخستین هشتاد و دو اسم برشمرده اند. ر.ک: هزار و یک کلمه، ج 2، کلمۀ 228، ص 77 ـ 78
[47] )) انسان و قرآن، ص 47 ـ 48.
[48] )) التوحید، ص 103 و 152 ـ 153.
[49] )) رساله توحید و نبوت و ولایت.
[50] )) نقد النصوص، ص 31.
[51] )) استاد حسن زاده آملی در این زمینه بحث مبسوطی را طرح کرده اند. (هزار و یک نکته، ج 1، نکتۀ 73، ص 83)
[52] )) ر.ک: سرّ الصلاة، ص 4.
[53] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 32.
[54] )) نص النصوص، ص 167.
[55] )) برای اطلاع بیش تر در این زمینه ر.ک: نیایش فیلسوف، ص 146 ـ 149.
[56] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 40. نیز استاد سید جلال الدین آشتیانی می نویسند: «نبوت جهت خلقی نبی و ولایت جهت حقّی او است و ولیّ از اسماء الهیّه است، بعد از انقطاع نبوت، ولایت منقطع نمی شود». (مشارق الدراری، مقدمه، ص 83)
[58] )) انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 47.
[60] )) همان، ص 30 ـ 104.
[61] )) شرح فصوص الحکم، قیصری، ص 310.
[62] )) مصباح الهدایه، ص 53.
[63] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 292 ـ 295.
[65] )) همان، ص 55 و 106؛ آداب الصلاة، ص 395.
[66] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 109 و 115.
[67] )) شرح دعای سحر، ص 24.
[68] )) مصباح الهدایه، ص 56.
[69] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 168.
[70] )) شرح دعای سحر، ص 91؛ تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 252.
[72] )) شرح چهل حدیث، ص 637.
[73] )) آداب الصلاة، ص 347.
[76] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 252.
[79] )) شرح دعای سحر، ص 54.
[81] )) مصباح الهدایه، ص 50 ـ 51.
[82] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 59 ـ 60.
[83] )) جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 382.
[84] )) شرح چهل حدیث، ص 531.
[85] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 89 ـ 90.
[87] )) جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 344؛ اسرار الشریعه، سیدحیدر آملی، ص 5.
[88] )) ر.ک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 3، اسفار، ص 351 ـ 354.
[89] )) تحریر تمهید القواعد، ص 55. ( با اندکی دخل و تصرّف)
[90] )) شرح چهل حدیث، ص 637.
[92] )) آداب الصلاة، ص 347.
[95] )) شرح دعای سحر، ص 214؛ و نیز برای اطلاع از موارد مشابه ر.ک: مصباح الهدایه، ص 13، 17، 19، 20 و 30.
[96] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 18 ـ 19؛ مصباح الهدایه، ص 29.
[97] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 19.
[98] )) فتوحات مکّیه، ج 1، ص 148.
[99] )) اصطلاحات الصوفیه، ص 157 ـ 158.
[100] )) صحیفۀ امام، ج 12، ص 351.
[101] )) همان، ج 18، ص 206.
[102] )) آداب الصلاة، ص 150.
[103] )) مصباح الهدایه، ص 38.
[104] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 178.
[105] )) وعدۀ دیدار، ص 106.
[107] )) وعدۀ دیدار، ص 107.
[109] )) دیوان امام، ص 187.
[113] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 40.
[116] )) آداب الصلاة، ص 395.
[117].تفسیر سورۀ حمد؛ تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 109.
[118] )) سرّ الصلاة، ص 102.
[120] )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 121.
[122] )) رسالة الولایه، فصل سوم.
[123] )) دیوان امام، ص 94.
[124] )) نص النصوص، ص 186 به بعد. (یازده دلیل عقلی، سه دلیل نقلی، یک دلیل کشفی در اثبات بازگشت نبوت مطلقه و مقیّده به حقیقت محمّدیه صلی الله علیه و آله و آن گاه در نقد و رد نظریه ابن عربی در ختم ولایت مقیّده نیز چهار دلیل نقلی، یک دلیل عقلی و یک دلیل کشفی ذکر می کند که در نص النصوص، ص 192، 201 ـ 249 نیز آمده است)
[125] )) جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 345 ـ 346؛ تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 201.
[126] )) جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 346 ـ 395؛ شرح چهل حدیث، ص 151؛ تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 74؛ مصباح الهدایه، ص 77.
[127] )) جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 394؛ مصباح الهدایه، ص 74 ـ 75 و 84.
.
انتهای پیام /*