نگاهی به سبک غزلِ امروز

نعمت الله ایران زاده

خلاصه ی مقاله

در این مقاله تلاش شده است پس از بررسی جایگاه غزل در میان قالب های شعر فارسی، دلایل و خاستگاههای گرایش شاعران معاصر به این قالب دلنشین مورد بررسی قرار گیرد.

ویژگیهای غزل امروز و تفاوتهایی آن با غزل در طول تاریخ شعر فارسی بخش دیگری از این نوشتار است که با ارائه ی نمونه هایی مورد تحلیل قرار گرفته است.

... دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ

امروز خورشید در دشت آیینه دارِ من و تو

غرق غباریم و غربت، با من بیا سمت باران

صد جویبار است اینجا، فصل بهار من و تو

این فصل، فصل من و توست، فصل شکوفایی ما

برخیز با گل بخوانیم، اینک بهارِ من و تو

سلمان هراتی، دری به خانه ی خورشید، 81

ارتباط و تناسب انواعِ ادبی (حماسی، تعلیمی / تمثیلی و غنایی) و مضامین و معانی شعری با هر یک از قالب های شعر فارسی هنوز به دقت و جامعیت بررسی نشده است. هنوز به این گونه پرسش ها، پاسخِ روشن و تحلیلی داده نشده است که آیا قالب ها از ظرفیتِ ساختاریِ خاصی برای بیانِ مضامین و موضوعات برخوردارند؟ یا کدام عواطف و احساسات و معانی شعری را در کدام وزن و قالب می توان سرود؟ آیا بین شکل و فرم (Form) شعر با محتوا (Fond) همیشه ارتباط تنگاتنگ برقرار است؟ آیا می توان از شکلهای جدید برای القای احساسات و انتقال مفاهیم سود جست؟

این مقاله در صدد ارائه ی پاسخ به این پرسشهای اساسی نیست، اما بر آن است تا نشان دهد که بررسی موردی قالب های شعری و تحلیل ویژگی های آنها امری بایسته است. نگارنده با این دید در بابِ غزل امروز بحث خواهد کرد.

«غزل» مهمترین قالبِ شعریِ ادبِ امروز است؛ در این قالب، هم شاعرانِ متمایل به سنت ادبیِ گذشته و سنت گرایان، شعر سروده اند و هم شاعرانِ متمایل به شعرِ نو و نوگرایان. مروری کوتاه بر دفترهایِ شعرِ شاعرانِ روزگار ما و نیز روزگاران گذشته، نشان دهنده ی آن است که «غزل» «محبوبِ» همه ی شاعران بوده است و در آثار شاعران دوره ی انقلابِ اسلامی این دلبستگی و تعلقِ خاطر به غزل بیشتر دیده می شود.

گرایشِ شاعرانِ امروز به این قالبِ ادبی، خاستگاه و دلایل چندی می تواند داشته باشد: نخست آنکه کمالِ اشعار غنایی (نوعِ ادبِ غنایی) در سنت شعری فارسی در قالبِ غزل نمود یافته است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی وجود صحنه هایِ عاطفی و احساسی بویژه در طول سالهای مقاومت و تجربه ی مستقیم شاعران در میدانهایِ دفاع مقدس و عرصه ی مبارزاتِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، قالبِ غزلِ را از حیثِ معانی لطیف و پر شور، بارور ساخت و موجبِ گسترش مضامینِ شعریِ غزل شد. در این گونه غزلها، شاعران معمولاً تحت تأثیر محیط رزمی و حماسه ی شکوهمندِ انسانی و عاطفه شعر سروده اند؛ به همین دلیل تازگی در مضامین مشهود است و بدین سان محسوسات و مُدرَکات با خیال شاعرِ مُدرِک جلوه ای بدیع یافته است؛ دوم آنکه در این دوره روحیه ی رشادت و ایثار و جان فشانیِ دلیر مردان و شیر زنان شورآفرین در همه ی ابعاد زندگی و رزم و جانبازی موج می زند و حماسه ی والای انسانی و عرفانی تجربه ی اهلِ بینش و شور و شعر و حتی عامه ی مردم است؛ بنابراین شاعر خرد را با احساس، غیرت را با شور و حماسه را با تغزل پیوند می زند. از این رو در غزل امروز علاوه بر مسائل عاشقانه، موضوعاتِ حماسی هم وجود دارد؛ سوم آنکه غزل، واسطة العقد قالب های شعری برای انتقال احساسات و معانی و افکار فلسفی، عرفانی و روحیه ی حماسی و ملی است؛ نه مثلِ رباعی و دوبیتی کوتاه است، مثل مثنوی و منظومه و قصیده، دراز. رواجِ غزل در گذشته ی ادبی و در ادامه ی سنتِ شعری و توجه شاعران معاصر بدان، آن را نماینده ی تمام عیارِ قالبهایِ ادبی ساخته است. با این توضیحات باید گفت غزل با حفظِ حریمِ کارکرد خاص خود، کارکردهای دیگری نیز پذیرفته است که حاکی از رابطه ی شاعر با جامعه و ویژگی قالبِ غزل و ظرفیت بیانی آن است.

ظرفیتِ وجودیِ غزل و توجه شاعران به آن، سبب گشته است در غزلِ امروز، موضوعات و معانی شعری متنوع ـ و در عین حال جدید ـ طرح شود و غزل، تنوع مضامین بیابد و از نظر صورت و ریخت و وزن و موسیقی دگرگون شود؛ مثلاً غزلهایی در اوزان جدید سروده شود و نوآوری در قافیه، ردیف و موسیقیِ درونی و نحوه ی استعمال واژگان صورت گیرد.

از جمله ویژگی های غزل امروز نقلِ داستان و حکایت است که بیشتر مبتنی بر تجربه ی شاعرانه یا تخیل شاعر است. سابقه ی این نوع غزل به عطار می رسد؛ اما نمونه های آن در غزلهای وی کم است. عطار در غزلی عارفانه از تجارب صوفیانه و احوال روحی خود به شکل داستان سخن به میان آورده است:

نگاری مست و لایعقل چو ماهی   در آمد از در مسجد پگاهی

سیه زلف و سیه چشم و سیه دل             سیه گر بود و پوشیده سیاهی  

ز هر مویی که اندر زلفِ او بود        فرو می ریخت کفری و گناهی

درآمد پیش پیر ما به زانو       بدو گفت ای اسیر آب و جاهی

فسردی همچو یخ از زهد کردن           بسوز آخر چو آتش گاهگاهی

چو پیر ما بدید او را، بر آورد               ز جانِ آتشین چون آتش آهی

ز راه افتاد و روی آورد در کفر           نه رویی ماند در دین و نه راهی

به تاریکی زلفِ او فرو رفت             به دست آورد از آب خضر چاهی

دگر هرگز نشان او ندیدم       که شد در بی نشانی پادشاهی

اگر عطار هم با او برفتی       نیرزیدیش عالم پَرِّ کاهی[1]

در غزلهای مولانا نیز از این نوع «غزل ـ داستان» دیده می شود، اما در تاریخ شعر فارسی این نوع غزل برجستگی و تشخّص نیافته بود و به نظر می رسد در غزلهای شاعران امروز بیشتر دیده می شود و شاید بتوان عبدالجبار کاکایی، علیرضا قزوه، قادر طهماسبی و محمد علی بهمنی را از موفق ترین چهره های سراینده ی این نوع غزل نام برد. این ویژگی غزلِ امروز را می توان «غزل ـ داستان» یا «داستان گویی در غزل» یا «غزل ـ خاطره» با «غزلِ حکایت»[2] نام نهاد. متأسفانه در این مختصر مجال نقد این ویژگی سبکی ـ که به نظر نگارنده در تحول سبک غزلِ امروز مؤثر است ـ فراهم نیست؛ با این حال به نقل نمونه هایی یا ذکر ابیاتی از معروف ترین این نوع غزلها بسنده می شود:

نهاد دست به پیشانی ام که تب داری

گرفت نبض مرا باز هم که بیماری!

نگاه کرد به حالم، نگاه کرد به می

به گریه گفتمش آری، طبیب من! آری!

نگفت قصه و خمیازه را به آه آمیخت

که دردِ عشق نداری، اگر چه بیماری

سکوت کرد! چه خوب است رفتنی باشم

سفر بخیر اگر راه توشه ای داری

به خنده گفت که از جان من چه می خواهی؟

گریستم که تو عاشق کش، دل آزاری

نقاب از رخ فریاد ناگهان برداشت

که سُست عهد مرا مثل خود نپنداری

تو را هزار هوس، سر دوانده و اکنون

بر آن سری که مرا زین میان به دست آری

هزار بار دلت را به غیر بخشیدی

در ادعا ز دو عالم فقط مرا داری

کنون که سکه ی عمرت ز اعتبار افتاد

مرا که گنج پر از گوهرم خریداری

ز شرم ضجه زدم آنقدر که جان دادم

جز این نبود سزای چو من سیه کاری

گذشت و رفت که شاید ببخشمت روزی

ز روی صدق ببینم اگر گرفتاری

قادر طهماسبی، عشق بی غروب، ص 81 و 82

شبِ پیش گم کرده بودم سرم را          و گم کردم امروز بال و پرم را

تنم را سحر غسل دادند یاران           در آبی که می برد چشم ترم را

و امروز بردند بر دوش طوفان         همین پیش پای تو خاکسترم را ...

 علیرضا قزوه، شبلی و آتش، ص 11

بر تنم هر مو پری شد، دستهایم بال شد

پیش چشمم کوه، کوچک، باز کوچک، خال شد

در ه ی ژرفی که در عمقِ زمین جا کرده بود

در صعودی بی امان، کوچک ترین گودال شد

هر چه اقیانوس، تنها مشت آبی بود و بس

هر چه طوفان، چون نسیمی نرم شد، بی حال شد

عاقبت بهت سکوتی آسمان را در گرفت

ناگهان در مرز آرامش دو بالم لال شد

وحشت آمد، جای بهت آسمانی را گرفت

آرزوهایی که در دل داشتم پامال شد

بالهایم دست شد، آنگاه در بزم سقوط

در زمین با درد، با مرگ از من استقبال شد

حمید رضا شکارسری، باز جمعه ای که گذشت، ص 25

در گوشه ای از آسمان، ابری شبیه سایه ی من بود

ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود

من رهسپار قله و او راهی درّه، تلاقی مان

پایِ اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود

خسته نباشی [پاسخی پژواک سان از سنگها آمد]

این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود

بنشین! نشستم، گپ زدیم، اما نه از حرفی که با ما بود

او نیز مثل من ـ زبانش در بیان درد الکن بود

او منتظر تا من بگویم ـ گفتنی های مگویم را

من منتظر تا او بگوید، وقت اما ـ وقت رفتن بود

گفتم که لب وا می کنم [با خویشتن گفتم] ـ ولی بغض

با دستهایی آشنا، در من به کار قفل بستن بود

او خیره بر من، من به او خیره ـ اجاق نیمه جان دیگر

گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حالِ مردن بود

گفتم: خداحافظ، کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر

پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود

تا قله شاید یک نفس باقی نبود، اما غرور من

با چوبدستِ شرمگینی در مسیر باز گشتن بود

چون ریگی از قله به قعر دره افتادم، هزاران بار

اما من آن مورم که همواره، به دنبال رسیدن بود

محمد علی بهمنی، شاعر شنیدنی است، ض 197 و 198

در نوعِ «غزل ـ داستان» یا «غزل ـ حکایت» یکپارچگی مضمون و وحدت عمودی خیال دیده می شود. این نوع غزل از حیث داستان  پردازی، شیوه ی بیان، ساخت و زبان و نو   آوری و مضمون سازی قابل بررسی است.[3]

یکی دیگر از ویژگیهایِ غزل امروز، استفاده از اوزانِ جدید و غیر معمول است. بررسی غزل از این حیث نیز نکات جالب و ارزشمندی را به دست خواهد داد. در اینجا به بررسی نوعی از این نوع آوری در وزن می پردازیم که از آن به وزنِ «سنگین و نامطبوع» تعبیر کرده اند. قبل از پرداختن به موضوع، درباره ی تأثیر وزن سخن به میان می آوریم. در باب تأثیر وزن در شعر و تأثیر آن در نفوس آدمی دیدگاه های گوناگون و متفاوتی مطرح شده است. هر چند در تعریف شعر به درستی عاطفه و خیال را مهم تر از صورت و وزن آن دانسته اند، اما وجود عنصر وزن را برای شعر، مطلوب و مؤثر دانسته اند. «با در نظر گرفتن ارتباطی که عاطفه با صوت و صوت با موسیقی، و موسیقی با عاطفه دارد، می توان گفت که اگر قدرت موسیقی را در بیان و انتقالِ عواطف، با قدرت کلام ـ که وسیله ی بیان عواطف و اندیشه های ناشی از آن در شعر است ـ همراه کنیم، قدمی مؤثر در جهت مقصود هنر برداشته ایم. به نظر می رسد که به علت همین تأثیر عنصر موسیقی در انتقال عواطف بوده است که از قدیم عنصر موسیقی به صورت وزن، مهم ترین عنصر شعر تلقی شده و حتی گاهی آن را تنها فصل مشخص میان نثر و نظم پنداشته اند»[4]؛ همچنانکه شمس قیس رازی شعر را «سخنی اندیشیده، مرتب معنوی، موزون متکرر، متساوی حروف، آخر آن به یکدیگر ماننده»[5] می داند، اما دقیق تر از آن خواجه نصیر طوسی در این باب سخن گفته است؛ او پس از تعریف شعر به صورت کلامِ مخیل، وزن را از جمله «اموری که اقتضاء تخییل کند در قول» نام برده است. خواجه نصیر درباره ی تأثیر وزن و نوع آن معتقد است: «بباید دانست که هر یکی را از تخییل و وزن و قافیه مراتب بسیار بود در جودت و رداءت؛ چه تخییلی بود که اقتضاء انبساط مفرط کند و باشد که اقتضاء انقباض مفرط کند و همچنین در دیگر انفعالات ... و همچنین وزنی بود در کمال تناسب به حدی که ایقاعاتش حیوانات دیگر را در حرکت و اهتزاز آورد و وزنی بود از تناسب دور، چنانکه انتظامش بعضی مردم احساس نکنند.»[6]

از نظریه ی خواجه برمی آید که وزن در محاکات و انفعال نفسانی مؤثر است. نگاهی به اوزان غزلهای شاعران برجسته ی ادب فارسی از جمله سعدی، مولانا و حافظ، دلیل روشنی بر این مدعاست. از دیدی دیگر «تأثیر وزن تشخص دادن به لغات است یعنی لغات را متمایز  و توجه را به آنها معطوف می کند.»[7] بر اساس آنچه ذکر شد مراد از وزن یقیناً وزنهای خوش آهنگ و مطبوع است و هر وزنی نمی تواند به محاکات کمک کند. وزن باید با محتوا و عاطفه ی شعر تناسب داشته باشد و طبیعتِ موضوع ما را به انتخاب وزنی مناسب هدایت کرده باشد.[8] نه آنکه جستن وزنِ جدید سبب قربانی عاطفه و معنی شود.

ابن سینا در کتاب «الشفا» وزنها را به سبک و سنگین و موقر تقسیم بندی کرده است[9] و خواجه  نصیر نیز معتقد است «اوزان در رزانت و خفت مختلف باشند چه به حسب اختلاف و اتفاق اجزای دورها و چه به حسب کثرت و قلت حرکات در هر دوری.»[10] از کلام خواجه چنین برمی آید که او کثرت حرکات را باعث رزانت می داند.[11] خواجه نصیر در «اساس  الاقتباس» اعتدال در وزن را پسندیده و طول مصراع ها را ناپسند می داند: «و بباید دانست تسجیع و وزن و تقابل و امثال آن اقتضاء سهولت حفظ کند اما در همه ی ابواب اعتدال نگاه باید داشت چه طولِ مصرع ها ممل بود و قصرش استحقار.»[12] بررسی ها نیز نشان داده است که «همیشه تألیفی از الفاظ که در آن شماره ی نسبی هجاهای کوتاه یا شدید بیشتر باشد حالت عاطفی شدیدتر و مهیج تر را القاء می کند و به عکس برای حالات ملایم تر که مستلزم تأنی و آرامش هستند، وزن هایی به کار می رود که هجاهای بلند یا ضعیف در آنها بیشتر باشد.»[13] «در عرف شعر فارسی بلندترین قطعه ی سلسله ی اوزان که قابل ادراک ذهن است بیست ضرب یا بیست هجا می باشد، اما ادراک قطعه ی بیست هجایی نیز مستلزم کوشش ذهن است و به این سبب بحر کامل مثمن[14] در فارسی رواجی نیافته است؛ بنابراین بلندترین قطعه ای که در شعر فارسی به سهولت قابل ادراک ذهن است قطعه ی 16 متری یا 16 هجایی اوزان می باشد.»[15] از سوی دیگر «ساختمان واژه های زبان فارسی طوری است که هجاهای کوتاه آن کمتر از هجاهای بلند است، لذا معمولاً زیادترین حد هجاهای کوتاه نسبت به هجاهای بلند در اوزان نصف به نصف است.»[16]

بر اساس تحقیق مسعود فرزاد، تعداد 23 وزن از 220 وزن شعر فارسی در دیوان حافظ به کار رفته است که از اوزان مطبوع و دلنشین و خوشایند به شمار می روند. اگر به بررسی چهار وزن پراستعمال در تحقیق مذکور توجه کنیم، دلیل خوش نوایی و آهنگین و دلنشین بودن آن آشکار خواهد شد:

1 ـ وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات یا فعلن: در 143 غزل حافظ آمده است.

2 ـ وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن: 125 بار تکرار شده است.

3 ـ وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات: 77 بار تکرار شده است.

4 ـ وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن یا فاعلات: 34 بار تکرار شده است.

«از مطالعه در اوزان فارسی چنین برمی آید که وزنهای کوتاه یا بلند (مانند چهار مفاعیلن، چهار مستعفلن، چهار فاعلاتن) برای قصیده و متفرعات آن (غزل، قطعه و ترجیح بند) کمتر از وزنهای متوسط به کار می روند و غزلها و قصائد خوب بیشتر به وزنهای متوسطند؛ به گفته ی دیگر دلنشینی وزن هایی که کمیت هجاهای آنها برابر است، بیشتر است مثل سه وزنی که در بالا ذکر شد.»[17]

نتیجه ی بحث خصوصیات وزن های سنگین و بلند و طولانی را به شرح زیر می توان برشمرد:

1 ـ کثرت حرکات (مصوتهای کوتاه)؛

2 ـ طولِ مصراعها و بیشتر بودن تعداد هجاها؛

3 ـ غیر قابل ادراک بودن و دیر فهمی معنای شعر؛

4 - غیر معمول بودن و به کار نرفتن در اشعار شاعران معروف [بند 4 درباره ی اوزانی است که تعداد هجاهای آن بیش از 16 باشد].

غزلسرایان دوره ی انقلاب اسلامی معمولاً در اوزان متنوع و دلنشین شعر سروده اند؛ اما نو آوری در وزن و نوجویی بیشتر آنان را به سمت اوزانِ سنگین و بلند و گاه ناخوشایند و به اصطلاح وزنِ «کَدر»[18] کشانده است و می توان گفت اغلب شاعران، مرتکب این نوع وزن در سرودن شده اند!

به کارگیری اوزان جدید، بدیع و سنگین و طولانی از ویژگی های سبکی غزل امروز است؛ زیرا هم بسامد دارد و هم هنجار گریزی و انحراف از نُرم (Norm) در دستگاه زبانی.

در این بخش در سه محور به این گونه اشعار نظری می افکنیم؛ شایان ذکر است متن کامل نمونه های انتخابی در پایان همین مقاله، به ترتیب شماره آورده شده است و در اینجا ابیاتی که لازم باشد نقل می شود و به بقیه موارد ارجاع داده می شود.

الف) اوزان 16 هجایی یا ضربی، در گذشته مرسوم بوده است اما در غزل امروز در این زمینه نو آوری هایی صورت گرفته است. به منظور استناد کلام نمونه هایی در پایان این نوشتار آمده است، از جمله در نمونه ی (1) با مطلع:

نوری دیگر در دل شاید، شوری دیگر بر سر باید

«رب اشرح لی صدری» گویان با او رازی دیگر باید

شاعر تنها از هجاهای بلند[19] و از ساخت هجایی cv (یک صامت + یک مصوت بلند) بهره  جسته است و وزن از تکرار پایه «فع لن» (= تن تن) پدید آمده است که کوبیدن طبل را تداعی می کند و حضور در سنگر و گستردن سجاده ی خون را فرایاد می آورد. تقسیم مصراع به دو پاره ی موزون و متساوی و لحن خطایی و رزمی از دیگر ویژگی های این شعر است. سراینده ی همین شعر در غزلی دیگر (نمونه 2) به مطلع:

در این زمان به چه کار آید دلی که رمز تپیدن نیست

سری که سبز به دانایی کسی که شاد به دیدن نیست

با افزودن یک هجا به آخر پاره های موزون مصراع، شعری بر وزن «مفاعلن فعلاتن فع» سروده است که نسبت هجای کوتاه به بلند 9 / 8 است. ساخت دستوری و ترتیب اجزای کلام در این نمونه و لحن خطابی شعر آن را به زبان محاوره تبدیل و از نظر بیان به طبیعت نثر نزدیک کرده است. در هر دو نمونه عنصر عاطفه و تخیل کم  رنگ است و مضمون تازه ای وجود ندارد.[20]

در نمونه ی (3) یک رکن دو هجایی [فع لن] به وزن معروف حاصل از تکرار چهار باره ی «مستفعلن» (بحر رجز مثمن سالم) افزوده شده است. با وجود کمیت هجاهای بلند شعر از خوشنوایی به ناهمواری در افتاده است. با دقت در ترکیب الفاظ و ردیف شعر به وجود «حشو» پی  می بریم و اینکه نیازی به این تغییر نمی بینیم. با حذف واژه ها و هجاهای غیر لازم می توان به وزن طبیعی و خوشاهنگ و ضربی دست یافت، مثلاً در بیت زیر با نادیده گرفتن آنچه در میان [ ] نوشته شده به وزن سالم دست می یابیم.

ای آفتاب زرد پاییزی بیا از گوشه ای [بیرون]

تنها شدن با تو در این جنگل همیشه آرزو [یم بود]

در نمونه ی(4) از مرحوم سلمان هراتی، شعر در همان 16 ضرب یا هجا سروده شده است (بر وزن مستعفلاتن فعولن فعولن) اما در مصراع های دوم که مقفی و مُردَّف است چهار هجای کوتاه پشت سر هم قرار گرفته است و همین به نوعی وزن شعر را سنگین کرده است اما محسوس نیست؛ در دستگاه واژگان وجود تکرار و در دستگاه دستوری، جمله بندی طبیعی و دستورمندی اجزای کلام باز این شعر را به طبیعت نثر و سخن گفتاری نزدیک گردانیده است. نیمایوشیج پدر شعر نو، شعر امروز را شعری می دانست که «به حال طبیعت بیان نزدیکی گرفته باشد.»[21] «من عقیده ام بر این است که مخصوصاً شعر را از حیث طبیعت بیان آن به طبیعت نثر نزدیک کرده و به آن اثر دلپذیر بدهم.»[22]

برجسته ترین ویژگی نمونه ی (4) در حوزه ی معنایی و در سطح فکری تقابل محتوایی موجود در بین مصراع های شعر و تکرار موضوع با مضمون جدید در ادبیات است (تقابل پاییز و بهار؛ غم و شادی؛ شب و روز؛ ظلمت و نور، ناپاکی و پاکی و ...). همین ویژگی همراه با صمیمیت بیان، این شعر را در مجموعه ی غزل های امروز ممتاز کرده است.

ب) از دیگر اوزان به کار رفته در مجموعه ی غزلهای شاعران امروز، غزلهایی با 20 هجا و بیشتر از آن است. هر دو نمونه (5) و (6) بر وزن «فعل فعولن، فعل فعولن، فعل فعولن، فعل فعولن» از 20 هجا تشکیل یافته اند. هر چند تعداد هجاهای کوتاه سبب سنگینی وزن شده است (نسبت هجای کوتاه به بلند 12 / 8 است) اما تقسیم مصراع به دوپاره ی موزون و متساوی تا حدودی از رزانت آن کاسته است.

در نمونه ی (5) ابیات 2 و 3 قافیه ی درونی دارند و تکرار کلمات هم قافیه در بین مصراعها ضرباهنگ و موسیقی شعر را شدت بخشیده است و وزن را مسلسل آسا کرده است. این ویژگی در نمونه ی (6) نیز تا حدودی وجود دارد. در نمونه ی (5) بیت 2 و 3 نسبت به 1 و 4 زود فهم تر است. البته تازگی مضمون بیت 4 نیز در تأملی بودن شعر مؤثر است. در نمونه (1) نیز از بیت 4 که مضمون نو و شیوه ی بیان همراه با ایجاز دارد، در بقیه ی ابیات همان مضامین پیشین مطرح شده است، البته صبغه ی امروزی زبان غلبه دارد؛ نظیر «دل به دریا زدن»، «نشانه ای جا گذاشتن»؛ تنها تعبیر «تغافل سرای هستی» بیدل وار است.

در مجموع تعداد کم ابیات غزل و وجود ارتباط در محور عمودی سخن، یکپارچگی مضمون و انتخاب وزن جدید، به غزل برجستگی داده است. شیوه ی بیان غزل با ساختار طبیعی اجزای جمله و استفاده از وزن مناسب لحن خطاب و گفت و گو، شعر را به حال طبیعی بیان و طبیعت نثر نزدیک ساخته است.

در نمونه ی (6) برخی از مصرع ها و ابیات نسبت به بقیه ی ابیات از آهنگ و موسیقی روان تری برخوردارند؛ آوردن کلمات هم قافیه در مصراع اول بیت 2 و 3 و 4 تا حدودی از سنگینی وزن کاسته است؛ نظیر:

چگونه گم شد عصای ایمان، کجا شد آن روشنای پایان

که مثل قوم کلیم، حیران؛ به تیه وهم و گمان بیفتم

اما این نسبت به کل ابیات غزل ناچیز است.

هر چند شیوه ی بیان غزل، امروزی است و از عنصر تلمیح و اشارات داستانی مناسبِ موضوع (هبوط) استفاده شده، اما مضمون کهنه است و در آن معنی بر عاطفه غلبه دارد و به سبب همین خاصیت اندیشگی شعر، تأثیر احساسی و عاطفی آن کمتر است و درک شعر نیاز به تأمل دارد؛ یعنی مفهوم همراه با وزن و ساخت زبانی منتقل نمی شود.

سراینده ی نمونه ی (6) در غزل آخرین قبیله ی شرقی (¬ نمونه ی7) با انتخاب وزن، «مفعول فاعلات مفاعیلن مفعول فاعلات مفاعیلن» شعری با 22 هجا سروده است. در این شعر تکرار واژه، آوردن قرینه های معنایی و مترادفات به شعر خصلت نثری بخشیده است و آن را به دلیل تکرارها و حشوها از مساوات به اطناب کشانده و آوردن جمله های ندایی، ترکیبات وصفی، صوت، واژه های تأییدی و تأکید بر مفاهیم و طرح پرسش به آن رنگ و بوی خطابه و سخنرانی داده است. عنصر عاطفه و موسیقی در این شعر بی رنگ است و در آن غلبه با اندیشه و فکر است و در مجموع تجانس و تناسبی میان صورت و محتوا برقرار نشده است. برای مثال کافی است به بیت 4 و طرز ترکیب و ادای آن توجه کنیم:

آیا در این زمان پر از بن بست، با این سکوت و تیرگی یکدست

سوسوی دوردست چراغی هست، در انتهای این شب بی هنگام؟

ج) در نمونه هایی از قبیل (8) و (9) اشکال ها و سکته های وزنی وجود دارد و کثرت هجاهای کوتاه نیز بر ناهمواری وزن و دیر فهمی شعر کمک کرده است. شعر به دلیل ضعف در ساختار لفظی و تصویر آفرینی و وجود ترکیبات سنگین و ناموزون [همچون «ثقل آوار»] نه تنها برانگیزاننده نیست و نمی تواند ایجاد انفعال کند بلکه خسته کننده و کسالت آور هم هست.

این نوع شعرها یا به دشواری فهمیده می شوند، یا اصلاً قابل فهم نیستند. قابل فهم نبودن به دلیل غموض و ناهمواری و درشتی لفظ و وزن و هیأت کلام است نه ناشی از ابهام ادبی و هنری. بدیهی است چنین شعری هرگز نمی تواند «تحولی در تلقی ما نسبت به جهان ایجاد کند»[23] و حتی انتخاب قالب غزل «نماینده ی وحدت هیجان ذوقی شاعر»[24] نمی تواند باشد.

تحلیل نمونه هایی از این دست نشان می دهد که برخی از غزل پردازان از تجربه ی  شاعرانه و احساسات شخصی در غزل، سخن به میان نیاورده اند بلکه در ادامه ی سنت غزلسرایی، به این قالب روی آورده اند و طرح مضمون و معنا در آن عادی و تکراری شده است و حتی ساختار زبانی و تغییر و تحول در شکل و موسیقی نیز در آن بی تأثیر است و «وقتی غزل قالب و صورت مشخصی پیدا می کند و مضامین و معانی نیز در آن روی به تکرار می گذارد و تثبیت می شود، دیگر می توان غزلسرایی را هم صناعتی به حساب آورد که شاعر بدون عاشق شدن نیز می تواند نظایر آن را بسازد.»[25]

در باب تناسب وزن و محتوا و خصوصیات دیگر غزل امروز، مطالب و شواهد دیگری نیز قابل طرح است که به منظور اجتناب از اطاله ی سخن پرهیز می کنیم.

 

نمونه های بررسی شده

(1) دیدار او

نوری دیگر در دل شاید، شوری دیگر بر سر باید

«رب اشرح لی صدری» گویان با او رازی دیگر باید

با تنهایی مست از او شو، در معراج از ذکر هو شو

از خود بی خود حق حق گو شو، پروازی خوش بی پر باید

جایی باید در کویش خوش، جایی باید با بویش خوش

قلبی باید با سویش خوش، عیش و نوشی بی مر باید

جامی سرشار از می اینجا، جایی بیدار از وی اینجا

آری، آری ناب وحدت اینک اندر ساغر باید

هر دم گویی خورشیدی کو؟ بی تاریکی، رو، دیدی جو

داری دامن دامن اختر، خورشیدی بی خاور باید

دیدارش را در سنگر جو، بی جان، بی سر، بی پیکر جو

مشتاقانش را دست از جان شسته بی جان بی سر باید

وصلش با این آسانی، نی، کافی داغ پیشانی، نی

مشتاقان او را اینجا، سجاده از خون تر باید

عباس خوش عمل[26]، در پگاه ترنم، 31 و 32

(2) همای گلشن بالا

در این زمان به چه کار آید دلی که رمز تپیدن نیست

سری که سبز به دانایی کسی که شاد به دیدن نیست

صباحِ رویشِ ما دارد، صفای چشمه ی فهمیدن

اسیر طلب شب مانی تو را که ذوق چشیدن نیست

بر آز بیشه ی تنهایی که یار همسفر مایی

به گرد خویش چه می پایی، زمان پیله تنیدن نیست

بنای تفرقه ویران کن رها ز قید هوس جان کن

کنون که من تو، تویی چون من روا حصار کشیدن نیست

تو رشته های محبت را بزن به هم گره محکم کن

مگو خلاف زبان دل، که چاره غیر بریدن نیست

قدم شمرده به ره بردار مگو به شیوه های ناهنجار

که تا به مرحله ی ایثار مرا توان رسیدن نیست

تو ای شکفته در این ایام، سپیده باور خوش فرجام

به بال خود بپر از این دام، کنون که پای دویدن نیست

همای گلشن بالایی که در چنین قفس افتادی

پرنده را هوسی در سر به جز دوباره پریدن نیست

ز خاک مردم آزاده به غیر لاله نمی روید

چه  لاله ای که ز هر خاکی به حال نشو و دمیدن نیست

غزل برای غزالان گو، نه بیدلان که ترا گویند

نکو سروده ای و ما را مجال شعر شنیدن نیست

عباس خوش عمل، در پگاه ترنم، ص 11 و 12

(3) غزل کوهی

طومار درد کهنه ای از روز اول روبرویم بود

شعری نگفتم، هر چه گفتم بغض پنهان گلویم بود

پیشانی ام تب داشت آن روزی که طومارم رقم می خورد

هزیان دل، کابوس شب، پندار خواب و گفتگویم بود

پیش از من و دل، در ازل، عشق و جنون در کار من بودند

روزی که در عالم نبودم، خون مجنون در سبویم بود

گاهی دلم می سوخت بر حال خودم اما چه سودی داشت

جایی که لیلی کو به کو، محمل به محمل، رو به رویم بود

ای آفتاب زرد پاییزی! بیا از گوشه ای بیرون

تنها شدن با تو در این جنگل همیشه آرزویم بود

بر های و هوی از بوده و نابوده رخت آرزو بستم

در گوش هستی غفلتی، بر جا ز بانگ  های و هویم بود

ای کاش می جستم دلی هموزن بار عقده های خود

ای کاش جایی کودک همبازی ام در جستجویم بود

عریانی ام را در سخن مدیون این خاک عطشناکم

شعرم شهادت می دهد عریانی ام از خاک کویم بود

روز جوانی شد و بال گردن روز پریشانی

از من پریشانتر، دل من، هستی من، آبرویم بود

غلامحسین عمرانی[27]، غزل، خاک و خاطره، ص 9 و 10

(4) یک چمن داغ

دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو

امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو

آنجا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد

غیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟

دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ

امروز خورشید در دشت، آیینه دار من و تو

غرق غباریم و غربت، با من بیا سمت باران

صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو

این فصل، فصل من و توست، فصل شکوفایی ما

برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو

با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم

در باغ می ماند ای دوست گل یادگار من و تو

چون رود امیدوارم، بی تابم و بی قرارم

من می روم سوی دریا جای قرار من و تو

سلمان هراتی[28]، دری به خانه ی خورشید، ص 81

(5) کوچه های غربت

چرا غم از کوچه های غربت به سینه ات پا نمی گذارد

ترا تغافل سرای هستی به خویش تنها نمی گذارد

هنوز غمگین و سوگواری، دل به دریا زدن نداری

تو نسبتی با کرانه داری، مگو که دریا نمی گذارد

تو را فسونهای نقشبندان، شگفتی قامت بلندان

خیال گیسوی پایبندان، مسلسل آسا نمی گذارد

مرید آن آفتاب سرخم، که با عبور از میان آتش

به غیر خاکستر وجودش، نشانه ای جا نمی گذارد

عبدالجبار کاکایی[29]، مرثیه ی روح، ص 25 و 26

(6) هبوط

چگونه وهم زمین سبب شد که تا من از آسمان بیفتم؟

فرو بغلتم از اوج بودن، به دامن این جهان بیفتم؟

مرا مکان اوج لامکان بود، مرا سماع فرشتگان بود

ولی فریب گناه و گندم سبب شد از لامکان بیفتم

چگونه گم شد عصای ایمان، کجا شد آن روشنای پایان؟

که مثل قوم کلیم، حیران، به تیهِ وهم و گمان بیفتم؟

کجا شد آن روح عاشقانه، کجا شد آن حس همدلانه

که باید اکنون در این میانه، غریب و بی همزبان بیفتم؟

چگونه بودم، چگونه گشتم! چه سرنوشت غم آفرینی

که از رهایی و بیکرانی به چنبر نام و نان بیفتم

مرا دگر شیوه ای نمانده است به غیر رسوایی تو ای عشق!

دگر ندارم ز خویش باکی، که باز هم بر زبان بیفتم

یدالله گودرزی[30]؛ آخرین قبیله ی شرقی، ص 8

(7) آخرین قبیله ی شرقی

ای آخرین قبیله ی شرقی، هان! ای عصمت قدیمی بی فرجام

با این غروب خسته چه خواهی کرد؟ با این غروب خسته ی بی انجام

از آن شکوه و شوکت دیرین سال، تنها طنین خاطره ای مانده است

آری! همین صدای مه آلود، از سالهای ابری پر ابهام

ای موج خشم و خیرگی و عصیان در نا کجای گمشده ی انسان

ای وسعت مجرد بی پایان، در تنگنای برزخ این آلام!

آیا در این زمان پر از بن بست، با این سکوت و تیرگی یکدست

سوسوی دور دست چراغی هست، در انتهای این شب بی هنگام؟

ای باد های موسمی محزون! با ناله های غمزده و موزون

آیا هنوز مانده نسیمی خوش، زان گیسوانِ وحشیِ زرّین فام

ای آخرین قبیله ی شرقی، هان! ای اوج بی پهنائی و تنهایی

آیا دوباره جاری خواهی شد در بستر توالی این ایام؟!

یدالله گودرزی؛ آخرین قبیله ی شرقی، ص 18

(8) خواب سنگ

خواب سنگ است و بهت شکستن روح شفاف بالی که دارم

سایه  ی ضجّه ی آبشار است، این سراب زلالی که دارم

جای جای دلم را فرو ریخت، ثقل آوار «ای کاشکی ها»

لغت کاشکی های پوچ است آرزو های محالی که دارم

تاول چرکی و پینه ی زخم؟ اُجرت شانه هایم همین است

رقص اشباح سرخ و کبود است بازتاب سؤالی که دارم

بار ها توبه کرد و قسم خورد تا پی هرزگی ها نگردد

باز هم کوچه گرد خیال است این دلِ لا ابالی که دارم

گر به چشم تو بی شاخ و برگم، باغِ احساساتم از گل تهی نیست

باز هم می توان کلبه ای ساخت، در پناه خیالی که دارم

آه ای باغ! ای سبزه! ای تاک! اطلسی! یاس! زنبق! شقایق!

خاک من عمر رؤیایتان باد، فصل کوچ است حالی که دارم

جلیل واقع طلب[31]، باغ آبی، ص 19

(9) دلخوشکُنک

زشت و زیبا، زیاد و کم، بد و خوب، از تمام زمین که می بینی

کیسه ای درد کوزه ای ز خماب، سهمم این است این که می بینی

دل به این وعده های پوچ مبند، عشق، دلخوشکنک نمی خواهد

هفت خوان دیو آدمی خوار است، راه را در کمین که می بینی

لهجه ی موذیانه ی لبخند، دستهای خیانت و ترفند

کوفه در کوفه دشنه پنهان است توی هر آستین که می بینی

عاشق سینه چاک باید شد، گردن آویز تاک باید شد

فرصت تازیانه یک زخم است، این کبود لعین که می بینی

نیزه و آفتاب، بام به بام، همه جام شام و کوفه، کوفه و شام

باز تکرار زخم های امام، بیعتی اینچنین که می بینی

جلیل واقع طلب، باغ آبی، ص 27

* * *

منبع: مجموعه مقالات کنگره بررسی تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصر (ادبیات انقلاب، انقلاب ادبیات)، ج 2، ص 9.

پی نوشتها:

[1] - شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، دیوان عطار، به اهتمام و تصحیح تقی تفضیلی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ هشتم، 1374، ص 684

[2] - نام یکی از شعرهای علیرضا قزوه در مجموعه ی شعر «شبلی و آتش»، تهران، انتشارات اهل قلم، چ دوم، 1375، ص11

[3] - در مقاله ای دیگر به گزارش این نوع خواهیم پرداخت.

[4][4] - تقی پور نامداریان، سفر در مه، تهران، انتشارات زمستان، چ اول، 1374، ص 365 و 366

[5] - شمس الدین بن محمد بن قیس رازی، المعجم فی معایر اشعار العجم، به تصحیح محمد بن عبد الوهاب قزوینی و مدرس رضوی، تهران، کتابفروشی تهران، ص 196

[6] - خواجه نصیرالدین توسی، [متن] اساس الاقتباس، تهران، نشر مرکز، چ اول، 75، ص 423 و 424

[7] - ولک، رنه، وارن، آوستن، نظریه ی ادبیات، ترجمه ی موحد، ضیاء و مهاجر، پرویز، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، چ اول، 1373، ص 196

[8] - کولریج در بحث از شعر (حائز شرایط» می نویسد: در شعر حائز شرایط «اجزا متفقاً یکدیگر را تأیید و تفسیر کنند همه به تناسب خود با هدف و تأثیرات معروف نظام وزن شعر، هماهنگ و مؤید آن باشند» دیوید دیچز، شیوه های نقد ادبی؛ محمد تقی صدقیانی و غلامحسین یوسفی، تهران، علمی، چ چهارم، ص 173

[9] - ابن سینا، الشفاء، به کوشش عبدالرحمن بدوی، قاهره، 1964، ص 32

[10] - خواجه نصیرالدین توسی، معیار الاشعار، به تصحیح و اهتمام تجلیل، جلیل، تهران، جامی و ناهید، 1369، ص 24

[11] - کامیار وحیدیان، تقی، وزن و قافیه ی شعر فارسی، تهران، مرکز نشر 1367، پاورقی ص 4

[12] - خواجه نصیرالدین توسی، [متن] اساس الاقتباس، پیشین، ص 415

[13] - پرویز ناتل خانلری، زبان شعر [مقاله]، مجله سخن دوره ی 18، آبان 47، به نقل از وزن و قافیه شعر فارسی، ص 64

[14] - تکرار چهار بار متفاعلن

[15] - پرویز ناتل خانلری، وزن شعر فارسی، تهران، توس، چ دوم، 1367، ص 176

[16] - کامیار وحیدیان، پیشین، ص 64

[17] - خسرو فرشیدورد، درباره ی ادبیات و نقد ادبی، تهران، امیرکبیر، 1363، ج 1، ص 112

[18] - محمدرضا شفیعی کدکنی، موسیقی شعر، تهران، آگاه، چ دوم، 1368، ص 396 و 397

[19] - هجا های کوتاه در نمونه مذکور بر اساس اختیارات شاعری به بلند تبدیل می شود.

[20] - هر نوع نقد و داوری در اینجا فقط محدود به همان شعر های شاهد مثال است.

[21] - نیما یوشیج، درباره ی شعر و شاعری، تدوین طاهباز، سیروس، تهران، دفتر های زمانه، 1375، ص 227

[22] - پیشین، ص 347

[23] - جرج تامسون، خاستگاه زبان، اندیشه و شعر، ترجمه علوی نیا، جلال، تهران، حقیقت 1356، ص 73

[24] - لطفعلی صورتگر، سخن سنجی، تهران، کتابخانه ابن سینا، چ پنجم 1346، ص 46

[25] - تقی پورنامداران، عشق و غزل در ادب فارسی (مقاله)، نشریه زنان، شماره 43، ص 40

[26] - عباس خوش عمل، در پگاه ترنم، تهران، حوزه ی هنری، چ اول، 1368

[27] - غلامحسین عمرانی، غزل، خاک، خاطره، تهران، برگ، چ اول، 1369

[28] - سلمان هراتی، دری به خانه ی خورشید، تهران، سروش، چ دوم، 1376

[29] - عبد الجبارکاکایی، مرثیه ی روح، تهران، حوزه ی هنری، چ اول، 1369

[30] - یدالله گودرزی، آخرین قبیله ی شرقی، تهران، حوزه ی هنری، چ اول، 1376

[31] - جلیل واقع طلب، باغ آبی، تهران، حوزه ی هنری، چ اول، 1375

. انتهای پیام /*