کرامت انسان کامل
حجت الاسلام سید محمد طباطبائی
مقدمه
قال الله تعالی: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً).[1]
حمد ازلی، خدای سرمدی را سزا است، تحیت ابدی، پیامبران الهی به ویژه پیامبر اعظم(ص) را روا است و درود بیکران، اهل بیت عصمت و طهارت خاصه حضرت مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به جا است. بدین ذوات قدسی تولّی داریم و از معاندان آنان تبرّی می جوییم.
مقاله حاضر به قلم این کمترین، خوشه چین خرمن فیض اساتید ربّانی، سید محمّد طباطبائی، درباره نمودی از کرامت نبی مکرم اسلام، حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفی(ص) می باشد که از الهامات مستفاد و محفوظ از محضر انور مشایخ متألهین و از برکات تحقیق و کوشش تدوین شده است.
اما مطالب این نوشته، دارای یک مقدمه و چند بخش خواهد بود.
بخش اوّل: کرامت چیست؟
کاربُرد این واژه، در نیکی های بزرگ استعمال شده است. کرامت همانا حرّیت خاص است. جناب راغب اصفهانی در المفردات از بعضی دانشمندان نقل کرده است که «کَرَم» مانند آزادی است؛ با این امتیاز که حرّیت گاهی در نیکی های کوچک و زمانی در نیکی های بزرگ استفاده می شود، ولی «کَرَم» فقط در نیکی های بزرگ به کار می رود، مانند کسی که مال را به منظور تجهیز سپاه در راه پروردگار صرف نماید.[2]
به تعبیر برخی، کرامت همان کرامت از فرومایگی است و نزدیک ترین واژه آن در زبان فارسی، کلمه «بزرگواری» است. «کرامت»، کرامت چگونگی وجود و هستی خاص است که کامل ترین مصداق آن، برای خدای سبحان ثابت است که دارای عالی ترین درجه وجود بوده، خود، هستی محض است. از آن جا که معنای کرامت، هم بر واجب الوجود و هم بر ممکن الوجود به شکل اشتراک معنوی اطلاق می گردد، معلوم می شود که از خصیصه ماهیت مصون است؛ بلکه مفهوم خاصی است که از چگونگی وجود انتزاع شده و بر آن حمل می گردد و مانند خود هستی از ماهیت منزّه است.
اگرچه در بعضی از مراحل متوسّط و یا نازل آن، ماهیت او را همراهی می کند و با او ترکیب خواهد شد، همانند مفهوم علم که ذاتاً شکل خاصی از هستی است و از ماهیت مبرّا است، هر چند در مراحل کیف نفسانی و مانند آن، با ماهیت آمیخته است.
بخش دوم: انسان کامل کیست؟
انسان کامل، تعبیری است که بیشتر در کتب اهل معرفت درباره او سخن گفته اند و نوعاً در آثار و گفتار آنها، خاصه در بیان و نوشتار عارف نامور، فقیه متبحّر، اصولی نامدار و احیا کننده اسلام ناب محمّدی، حضرت امام خمینی(ره) به کرّات از انسان کامل یاد شده است.
به طور اجمال، انسان کامل حافظ و خزانه دار اسرار الهی، مجمع البحرین غیب و شهادت وآینه جمال و جلال ربوبی است کسی است که حق تعالی را در جمیع مظاهر اسما و صفات می شناسد و حقّ تعالی را در جمیع تجلیاتش می پذیرد و قبول دارد؛ چون خلیفه حق است و عبودیت تامّه از آن او است و چون هر انسانی را نصیبی از ربوبیت هست، عالی ترین حدّ آن نصیب انسان کامل می باشد.
او در همه احوال خدا را می پرستد و همه شئون زندگی او عبادت حق تعالی است، عالَم به وجود او محفوظ است و به برکت او دنیا خراب نمی شود و اهل آن تا زمانی که انسان کامل در میان آنها است، مستأصل نمی گردند. انسان کامل، عرش الله الأعظم است که در مقام فعل و مقام ظهور، استیلا و تدبیر دارد.
انسان کامل، امام قافله نوع انسانی و غایت مسیر تکاملی آن و صراط مستقیم صراط الی الله، بلکه صراط الله است که دیگر افراد باید راه تقرّب به او را سیر نمایند تا به کمال انسانی خود نائل شوند.
پیامبر اسلام(ص) انسان کامل خاتَم و خاتِم شاهدان واصل است که به تعبیر «جناب ابن ترکه» در تمهید القواعد:
منهم من اختصّ فی تلک المظهریّة والمرآتیّة بمزیّة الختم والتمام، علیه وعلی آله الصلوة والسلام؛ در میان سلسله انبیا بعضی ها به حدّی برجسته اند که خاتِم و خاتَم شدند؛ به طوری که هم خود، خاتم و هم دین آنها، کامل است.[3]
جناب علامه قیصری نیز فصل نهم مقدمه خویش را به کتاب فصوص الحکم ابن عربی و به همین بحث اختصاص داده[4] که حقیقت پیامبر(ص)، خلیفة الله است و سایر خلفا تحت این حقیقتند و آن حضرت قطب الاقطاب، انسان کامل و جانِ جانان است که بر جان ما از ما أولی است و جان ما نیز به طور تکوینی در تحت ولایت او است؛ چنان که قرآن کریم فرموده: (النَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ).[5]
بخش سوم: پیامبر اعظم(ص) انسان کامل است
امام خمینی(ره) در بیان این حقیقت می فرماید:
پیغمبر اسلام که اوّلین فرد انسان ها است و بزرگ ترین انسان کامل است.[6]
پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ انسان کاملی است که در رأس مخروطه این عالم واقع است. ذات مقدس حق تعالی که غیب است و در عین حال، ظاهر است و مستجمع همه کمال به طور غیر متناهی است، در رسول اکرم متجلّی است به تمام اسما و صفات، و در قرآن متجلّی است به تمام اسما و صفات، و روز بعثت، روزی است که خدای تبارک و تعالی موجود کاملی که از او کامل تر نیست و نمی شود باشد، مأمور کرد که تکمیل کند موجودات را.[7]
اسم اعظم به حسب حقیقت عینی، همان «انسان کامل» است که خلیفه خداوند در تمام عوالم می باشد و او حقیقت محمّدیه(ص) است که با عین ثابت خود با اسم اعظم در مقام الوهیت متّحد است. این پیکره و جسم شریف که به «محمّد بن عبدالله(ص)» نام بردار است و از عالم علم الهی برای رهانیدن اسیران زندان طبیعت به عالم ملک نازل شده و در بردارنده و خلاصه آن حقیقت کلی است و جمیع مراتب به گونه اندراج و نهفتگی عقل تفصیلی در عقل بسیط اجمالی، در او نهاده شده است.
او که انسان حقیقی، انسان ارفع، انسان اوّل، نایب الحق در زمین، معلّم فرشتگان در آسمان، حقّ مخلوق، کون جامع، تجلّی صورت حضرت حق، آیینه جامع صفات الهی، جام جهان نما، واسطه فیض، امام مبین، مرد تمام، برزخ میان حق و خلق، کلمه فاصله جامعه، رحمت عظیم الهی، اسطرلاب حق، حامل سرّ الهی و ولیّ الله است، مگر می شود که از کرامت الهی بی بهره باشد؟
تاج کرّمناست بر فرق سرت جوهرست انسان و چرخ، او را عرض طوق اعطیناک آویز بَرَت جمله فرع و پایه اند و او عَرَض[i]
[i]. مثنوی معنوی، دفتر پنجم، 3565 – 3575.
بخش چهارم: وصف ممتاز نبوّت
وصف ممتاز نبوّت، از مصادیق بارز «کرامت» است و انسانی که به مقام نبوّت نائل آمده، کرامت خاص نصیب او می شود و خداوندی که وی را به نبوّت رسانده، نسبت به او «اکرام» می نماید؛ همان خداوندی که سیدالشهداء، حضرت حسین بن علی(ع)، در وصف او چنین فرمود:
«أللّهمّ إنّی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوّة وعلّمتنا القرآن وفقّهتنا فی الدّین».[9]
نبوّت، هم کمالی علمی و هم کمال عملی را به همراه دارد، مانند جود؛ اما با این حال، نبوّت را سخا، جود و یا مانند آن به شمار نمی آورند؛ چون کرامت شامل شئون عقل نظری همانند علم به معارف الهی نیز می شود. از این رو، در ادعیه و زیارات آمده:
«الّلهّم... وأکرمتنی فیه باحضار المسائل...»،[10] «... فأسأل الله أکرمنی بمعرفتکم ومعرفة أولیاءکم».[11]
البته باید اذعان نمایم که نگاشتن مطالب درباره نبی مکرّم اسلام(ص)، به خصوص کرامت او، مثل این است که وارد دریایی شویم که به تدریج عمیق شود؛ ولی «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه». به همین جهت، از سیره کوچک آن بزرگوار هر چند که ساده هم باشد، می توان قوانین محکم را تدوین کرد و رفتار ایشان، نورافکن قوی و هدایتگری است برای انسان های گمشده در تاریکی های جهالت و ضلالت.
خداوند متعال رسول اکرم(ص) را در دورانی به پیامبری برانگیخت که مردم در دشواری های زندگی راه می پیمودند و در میان امواج سهمگین حیرت و سرگشتگی غرق بودند. زمام زندگی ایشان به دست مرگ و هلاکت افتاده، ایشان را پیش می برد و قفل های سنگین و سیاه گناه بر دل های آنان نهاده شده بود.[12]
حق تعالی حضرت نبی اعظم(ص) را به پیامبری برانگیخت، در حالی که او را: ترساننده و بیم دهنده همه عالمیان قرار داده بود.[13] و آن جناب را به عنوان امانت دار وحی الهی برگزیده بود. در آن هنگام، گروه عرب به موجب بت پرستی و کفر و شرک، بر بدترین آیین ها بودند و در بدترین سرزمین ها؛ سرزمین بی دینی و فساد و خونریزی، به سر می بردند. زیستگاه و اقامتگاه آنان در میان سنگ های سخت و خشن، و مارهای گزنده و خطرناک بود. آب تیره و کدر می نوشیدند و غذای خشن و خشک و دندان گیر می خوردند. به آسانی خون یکدیگر را می ریختند و با کشتن یکدیگر و قتل و غارت، پیوند خویشاوندی خود را می گسستند. بت های سنگی و چوبی در میان آن ها استوار و پابرجا بود و گناهان گوناگون سخت گریبانشان را گرفته بود.[14]
در این فضا، خداوند متعال کسی را فرستاد که آسمانی ترین مرد تاریخ، مردترین مرد و جاودانه ترین واژه زندگی بود که مرامش همیشگی ترین راه و آیین را برای انسان های پس از خود به یادگار گذاشت. اگر چه 14 قرن از رفتنش می گذرد، امّا زنده ترین و شاداب ترین فصل های زندگی را در یکایک سطور دیباچه درخشان حیات او می توان یافت؛ پیام آوری که شهاب گونه در همه اعصار و قرون، بایدها و نبایدها و راه ها و بیراهه ها را در منظر بشریت نمودار ساخت.
حضرت موسی(ع) در مناجات خویش با خداوند متعال عرض می کند: «یا ربّ لقد أکرمتنی بکرامة لم تکرم بها أحداً قبلی». آن گاه جواب می شنود: «یا موسی أما علمت أنّ محمّداً أفضل عندی من جمیع ملائکتی و جمیع خلقی».
سپس آن حضرت(ع) عرض نمود: «یا ربّ، فإنّ کان محمّداً أکرم عندک من جمیع خلقک، فهل فی آل الأنبیاء أکرم من آلی؟».
دوباره از طرف حق تعالی جواب شنید که فرمود: «یا موسی أما علمت أنّ فضل آل محمّد علی جمیع آل الأنبیاء(ع) کفضل محمّد علی جمیع الأنبیاء».
بنا به نقل علاّمه مجلسی(ره) امیر مؤمنان، علی(ع) فرمود:
«إذا جمع الله الأوّلین والآخرین کان أفضلهم سبعة منّا بنی عبد المطلب، الأنبیاء أکرم الخلق علی الله، ونبیّنا أکرم الأنبیاء».[15]
و اگر این که درباره نبی اعظم(ص) وارد شده است: «ألین النّاس و أکرم النّاس»، باید بگوییم که سیره همیشگی ایشان این گونه بوده است.[16] صداقت، مهربانی، امانت داری و وفای به عهد از ویژگی های بارز و اوصاف مهمّ پیامبر ما بود؛ چون دروغ و پیمان شکنی از رذائل اخلاقی است و در حریم عصمت راهی ندارد.
مهربانی و نرم خویی از امتیازهای نبی اعظم اسلام(ص) بود؛ چنان که قرآن کریم در اشاره به این معنا فرموده: «اگر سخنی تند بگویی، از اطرافت دور می شوند». آری، خُلق و خوی او حکایت از ابرمردی از دیار مرسلات دارد و کرامت او از اسم شریف «الکریم» حکایت می کند.
آدم و نوح و خلیل و موسی و خضر و مسیح هستی هر یک ببزم و قدسی از آن میناستی
مصطفی احمد ابوالقاسم محمّد از احد از رسولان نعت و نام و کنیتش زیباترین اسماستی فاتح
اوست سلطان سریر اصطفی ملک جهان آن طرّه طراستی[i]
[i] . دیوان حکیم الهی قمشهای، قصیده خاتمه، ص 303.
بخش پنجم: کامل ترین موجودات، کریم ترین و پرهیزکارترین آن ها است
این که خداوند متعال، فرمود: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ...) یعنی نوع انسان، فی نفسه کریم خلق شده و شایستگی کرامت بیشتر را هم دارد.
گفتنی است که آیه مذکور دو نوع کرامت را بیان نموده است: نخست، کرامت نفسی انسان؛ (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ)، و در قسمت دوم فرمود: (وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً) که ناظر به کرامت نسبی است.
و اگر در سوره مؤمنون بعد از بیان آفرینش و افاضه روح به انسان فرمود: (فَتَبَارَکَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)،[18] آفرین گفتن به جهت افاضه روح الهی است که به موجب آن، آدمی به زیور «کرامت» و «کریم بودن» آراسته شده است. مدار کرامت انسان همان تقوا است. از این رو، نمی توان آن را از طریق خویشاوندی و امثال آن به دست آورد؛ بلکه باید از طریق مراقبت و طاعت الهی آن را حاصل نمود. پس هر کسی نافرمانی خداوند متعال کند، دشمن او است و دشمن خداوند چگونه می تواند دوست او شود؟
این که حق تعالی مدار کرامت را تقوا دانسته، به این سبب است که با پیدایش تقوا کرامت آدمی پدید می آید و با دوام آن نیز کرامت او استمرار می یابد؛ چنان که با شدّت و قوّت تقوا، کرامت انسان تشدید و تقویت می شود و با نابودی تقوا، کرامت نیز به طور کلّی از بین می رود. خداوند متعال فقط متقیان را کرامت می بخشد و اگر کسی به جهت طغیان و سرکشی از تقوا جدا شود، با سوء اختیار خود خلعت کرامت را از تن به در آورده و خواری را جایگزین آن ساخته است.
خداوند متعال در قرآن کریم در این زمینه فرموده است:
(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَاکُمْ)؛[19] بزرگوارترین و با افتخارترین شما نزد خدا، با تقواترین شما است.
امیر مؤمنان(ع) نیز در بیان کریم ترین انسان ها فرموده:
«لیس علی وجه الأرض أکرم علی الله سبحانه من النفس المطیعة لأمره».[20]
آری، بزرگ ترین روح بشری و متواضع ترین بنده پروردگار، اشرف موجودات، اکمل انسان ها، نبی مکرّم اسلام(ص) با تقواترین مردم بودند؛ چنان که امام خمینی(ره) ذیل آیه سیزدهم سوره حجرات فرموده اند:
پیغمبر اکرم برای این که اتقای ناس بود، اکرم ناس بود.[21]
بنابراین، اگر تقوا سبب کرامت است، وجود و عدم، حدوث و بقا، شدت و ضعف و سایر شئون آن نیز با تقوا خواهد بود. ممکن نیست که کرامت به درجه عالی برسد، ولی میزان تقوای انسان ضعیف باشد؛ زیرا لازمه اش آن است که آن مقدار از کرامت زاید بر تقوا، بر محور تقوا نبوده، بدون سبب حاصل شده باشد.
پرهیزکاری مرهون جامعیتِ انسان تقواپیشه در علم و عمل است؛ به بیان دیگر، پرهیزکار کامل کسی است که هر چه را باید بداند، فرا می گیرد و هر چه را که باید عمل کند، انجام می دهد. چنین انسان وارسته ای، از شبهه علمی و شهوت عملی نجات یافته است. نبی اعظم اسلام(ص) هنگام قرائت آیۀ (وَمَن یتَّقِ اللهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً)،[22] فرمود: «تمام التقوی تعلم بما جهلت و تعمل بما علمت».[23]
همچنان که کلمه «طیب» بدون متکلم، عقیده بدون معتقد بالا نمی رود، تقوا نیز بدون متّقی بالا نمی رود. به همین جهت است که در دیدگاه قرآن کریم، ایمان و عمل صالح دو رکن اساسی به شمار می رود و کلام طیب بدون عمل صالح کمالی ندارد؛ (إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُهُ).[24]
فراز قرآنی (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقیکُمْ)، بیانگر مطلب تازه ای است و آن این که قرآن کریم قبل از این جمله فرموده: مردم از این جهت که مردمند، همه با هم برابرند و هیچ اختلاف و فضیلتی در بین آنان نیست و کسی بر دیگری برتری ندارد و اگر اختلافی در خلقت آنان دیده می شود، تنها به این منظور است که یکدیگر را بشناسند و اجتماعی که در بینشان به وجود آمده، نظام بپذیرد و ائتلاف و یکپارچگی آن ها کامل گردد. پس غرض از اختلاف هایی که در میان بشر قرار داده شده، این نیست که نسبت به یکدیگر تفاخر کنند و یکی به مال و منال خود ببالد و دیگر به سفیدی پوستش فخر بفروشد و در نتیجه، اجتماع بشر رو به اضمحلال و نابودی رود.
از این رو، قرآن کریم در فراز بعد همین آیه، معیار برتری انسان ها را بیان نموده و تقوا را در نزد خداوند ملاک بزرگواری و فضیلت انسان بر شمرده است.
بر اساس آیه (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَم)؛ خدای کریم به انسان، هم کرامت داده و هم فضیلت. و چنانچه خلعت الهی ناظر به شرافت ذاتی انسان باشد، ویژه او است و با غیر مقایسه نمی شود.
ذات اقدس الهی افزون بر تکریم انسان، وی را بر بسیاری از موجودات نیز برتری داده است. بنابراین، مقصود از فضیلت انسان نسبت به بسیاری از مخلوقات، این است که هر چیزی که به آنها داده شده، بیشترش به انسان عطا شده است. پس طبق آیه سیزدهم سوره حجرات، انسان متقی، کریم است و هر که با تقواتر است، کریم تر است؛ چنان که نبی مکرّم اسلام اتقی و اکرم مردمان هستند. چرا وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت(ص) که گل سرسبد نظام خلقتند، اکمل موجودات، اکرم و اتقای مردم و افضل و اجمل آنها نباشد، در حالی که خود فرموده اند:
«مثلی من النبیین کمثل رجل بنی داراً فأحسنها وأکملها وأجملها وترک فیها موضع البنة لم یضعها فجعل الناسُ یطوفون بالبنیان ویعجبون منه ویقولون: لو تمّ موضعُ هذه البنة، فأنا فی النبیین موضع تلک البنة»؛[25] مثل من در میان پیامبران، مثال مردی است که خانه ای بسازد. پس آن را نیکو و کامل و زیبا گرداند و در آن، جای یک خشت را خالی گذارد و آن را قرار ندهد. مردم دور آن ساختمان به گردش درآیند و از آن شگفت زده شوند و بگویند: کاش جای این خشت پر بود! پس من در بین پیامبران، جای آن خشت هستم.
شرف و جلال پیغمبران بود از جلال محمدی سبب وجود جهانیان بود از کمال محمدی شرف
نرسد خرد به کمال او نه بشر به کنه جلال او و یقین و رضا بود کمی از خصال محمدی
بخش ششم: وابستگی خلافت و کرامت
ذات اقدس الهی فرموده است: (وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً).[26] تعیین جایگاه هر موجود، فرع بر تبیین ماهیت و هویت او است و تا هویت چیزی شناخته نشود، جایگاه آن در نظام هستی روشن نخواهد شد و اگر هویت چیزی شناخته گردد، جایگاهش نیز خود به خود آشکار می شود.
اصولاً تعیین جایگاه اشیا، وابسته به جهان بینی است و درستی و نادرستی جهان بینی و شدّت و ضعف آن نیز به درجه معرفت شناسی بر می گردد. انسان از نگاه قرآن کریم، وجودی جامع دارد که او را شایسته مقام خلافت کرده است و همین خلافت الهی، جایگاه والای انسان را در هستی رقم می زند. خدا انسان را که وجود عنصری او در زمین است، تکریم کرده است. هنگامی جهان مسخر آدمی خواهد شد که کریم باشد و وقتی انسان کرامت دارد که خلیفة الله باشد و زمانی انسان خلیفه است که اوّلاً، سخن «مستخلف عنه» را بفهمد و ثانیاً، باور کند و ثالثاً، اجرا کند. از این رو، می توان گفت که کرامت انسان در خلافت او است.
در این زمینه، حکیم متأله، شیخنا الاستاد فی المعارف الالهیه، حضرت آیت الله جوادی آملی ـ روحی له الفداء ـ در «همایش بین المللی امام خمینی(ره) و کرامت انسان» به زیبایی و رسایی تمام فرموده اند: «کرامت انسان به خلافت او وابسته است و خلافت او به معرفت عقلی و فطری او وابسته است و اگر فهمید و پذیرفت و عمل کرد، در همین محدوده می شود مظهر اسمای الهی و مورد تکریم. آن گاه بهشت را برای او تزیین می کنند، فرشتگان به استقبال او می آیند، با سلام او را وارد بهشت می کنند».
از این رو است که حضرت خاتم الانبیاء(ص) فرمودند:
«انّ الله تبارک وتعالی خلق آدم وأودعنا صلبه وأمر الملئکة لسجود تعظیماً لنا وإکراماً وکان سجودهم لله عزّ وجلّ عبودیّة ولآدم إکراماً وطاعةً لکوننا فی صلبه»؛[27] خداوند تبارک و تعالی آدم را آفرید و ما را در صُلب او به ودیعه گذاشت و ملائکه را به سجودِ برای آدم به منظور تعظیم و اکرام ما فرمان داد و سجده آنها بر آدم وظیفه عبودیت الهی ایشان، و برای آدم(ع) اکرام و طاعت بود؛ زیرا ما در صلب او بودیم.
خلعت خلافت خدای سبحان، آن چنان مناسب اندام موزون کون جامع و انسان کامل دوخته شد که نه در اوج انسانیت و مسجود شدن برای فرشتگان او را رها کرد و نه در حضیض هبوط زمین از او جدا شد؛ چرا که خلافت الهی تمام هویت انسان کامل را تشکیل می دهد.
آن که در خلافت الهی بالاترین رتبه را دارد و در میان اسمایی که به آدم(ع) تعلیم شده و معیار مقام خلافت قرار گرفته، عظیم ترین اسم است، حقیقت نورانی و پاک محمدی(ص) است؛ حقیقتی که به تعبیر بعضی گرچه از نظر صورت فرزند آدم است، امّا از جهت سیرت پدر آدم به شمار می آید و از آن حضرت به «آدم اکبر» و «أب أقدم» یاد می شود.
بخش هفتم: شیوه کریمانه انسان کامل
انسان کریم چون دیدش وسیع است، برای تحصیل رضای خدا، اقدام به کارهایی می کند که برای دیگران ممکن نیست، مخصوصاً افراد لئیم که دید آنها محدود است. افراد کریم جز خدا چیزی نمی طلبند. پس ممکن است کسی آزاد اندیش باشد، از چیزی نترسد و یا امید به چیز زودگذر نداشته باشد، امّا در عین حال از آن «کرامت» برجسته برخوردار نباشد. کرامت برجسته آن است که انسان فقط برای رضای دوست کار کند.
اگر کسی به جایی برسد که لوجه الله کار کند، کوشش او، نه برای آن است که از جهنم نجات پیدا کند و نه برای آن که به بهشت برود. آن کسی که این رنج را تحمّل می کند، به فکر نان و حلوای فرد نیست؛ بلکه به فکر لقاء الله است.
تا انسان امور ناخوشایند و رنج آور را بر خود تحمیل نکند، به کرامت نمی رسد. امیر مؤمنان، علی(ع) در این باره فرموده: «المکارم بالمکاره».[28]
کریم بودن انسان، واقعیتی است همانند کریم بودن فرشتگان و قرآن که جملگی مظاهر کرامت خداوندند. البته آن ذات اقدس، بالذات کریم است. بدین ترتیب، کرامت انسان حاکی از آن است که وی دارای کیفیتی برتر و عالی است و گوهر صدف وجود به شمار می رود.
کرامت نظری می تواند بزرگواری های ارزش و عمل فراوانی را نیز به همراه داشته باشد. به دلیل همین مسأله، تعالیم اخلاقی و حقوقی باید با عنایت به این اصل نظری و در سازگاری کامل با آن تنظیم شود.
هنگامی که بپذیریم انسان گوهری کریم و ارزشمند است، خواه ناخواه بر این باور خواهیم بود که نه تنها اوصافی چون آزادی و امنیت حقّ اویند، بلکه باید به گونه ای تفسیر و تنظیم شوند که با کرامت وی سازگار باشند.
این جا است که با نگاهی به تاریخ و زندگی نبی مکرّم اسلام(ص) به عمق مسأله پی خواهیم برد. سرگذشت فتح مکه، روشن کننده اخلاق و رفتار نیکو و حکایتگر شیوه کریمانه انسان کاملی چون پیامبر اعظم(ص) است. کاردانی و حسن تدبیر و سیاست خردمندانه آن وجود ملکوتی در گشودن آخرین و سخت ترین دژ دشمن، ثابت می نماید که گویی این ابر مرد آسمانی، پاسی از عمر خود را در یکی از دانشگاه های بزرگ نظامی گذرانده بود که بسان یک فرمانده توانا نقشه فتح را آن چنان طرح و ترسیم نمود که بدون رنج و مشقت، بزرگ ترین پیروزی نصیب مسلمانان گردید؛ با این وجود، چهره انسان دوست و پر مهر پیامبر(ص) به حفظ جان و مال دشمنان خون آشام خود روشن شد. آری، آن ابرمرد تاریخ با روشن بینی خاص، پس از آن پیروزی عظیم، جنایات قومش را نادیده می گیرد و عفو عمومی اعلام می کند و می فرماید:
شما مردم، هموطنان بسیار نامناسبی بودید؛ رسالت مرا تکذیب کردید، مرا از خانه ام بیرون ساختید و در دورترین نقطه که من به آن جا پناهنده بودم، با من به نبرد برخاستید؛ ولی من با همه این جرائم، شما را بخشیده، بند بندگی را از پای شما باز می کنم و اعلام می نمایم که «اذهبوا فأنتم الطلقاء».[29]
نمونۀ دیگر این عطوفت و مهربانی، در حوادث سال نهم هجرت به چشم می خورد که جریان حمله سپاه اسلام به قبیله «طی» و اسارت دختر «حاتم طائی» و فرار برادر او، عدی بن حاتم، به سوی شام، و مدّتی بعد رهسپار شدن او به سوی مدینه و اسلام آوردن او.
ابن هشام نقل می کند که وقتی «عدی» وارد مدینه شد، در مسجد کنار پیامبر(ص) می نشیند. آنگاه پیامبر که «رحمة للعالمین» است، دست او را گرفته و به منزل خود می برد. مکارم اخلاق و شیوه کریمانه پیامبر(ص) او را مجذوب می کند و زندگی ساده حضرت(ص) او را دگرگون کرد، از فروتنی وی غرق حیرت می شود و اخلاق پسندیده و ملکات فاضله حضرت را می بیند و از گزارش های غیبی ولیّ خدا، نسبت به خود مطمئن می شود و این گونه، از روی کمال عقیده و خلوص نیت اسلام آورده، تا آخر عمر به اسلام وفادار می ماند.[30] روایتی را وجود مبارک حضرت صادق آل محمّد(ص) به اسنادش از امیر مؤمنان، علی(ع) نقل کرده اند که نبی مکرّم اسلام(ص) فرموده اند:
«أکرموا کریم قوم وإن خالفوکم»؛[31] بزرگان هر قوم را گرامی بدارید، هر چند با شما مخالف باشند و پسر حاتم طائی از این قبیل بود.
در قضیه دیگر، شخص یهودی خدمت رسول اعظم اسلام(ص) مشرف می شود و مدعی طلبکاری از حضرت می شود و به حضرت امر می کند که در همان کوچه ای که حضرت را دیده، طلب او را بپردازد!
وجود نازنین حضرت می فرماید: «اوّلاً، شما از من طلبکار نیستی و ثانیاً، اجازه بده که من بروم منزل و پول برای شما بیاورم؛ زیرا پولی همراه من نیست». یهودی گفت: یک قدم هم نمی گذارم از اینجا بردارید! هر چه پیامبر(ص) در برابر او نرمش نشان دادند. آن یهودی بیشتر خشونت نشان داد، تا آن جا که عبا و ردای پیامبر اکرم(ص) را گرفت و به دور گردن حضرت پیچید و آن قدر کشید که اثر قرمزی، در گردن مبارک پیامبر(ص) به جای ماند.
حضرت(ص) که قبل از این اتفاق برای اقامه نماز جماعت عازم مسجد بودند، با این پیشامد تأخیر کردند. مسلمانان که دیدند حضرت نیامده وقت گذشته است، به جستجوی ایشان روانه شدند و مشاهده کردند که یک نفر یهودی جلوی رسول خدا را گرفته است و آن حضرت(ص) را آزار می دهد. مسلمانان خواستند یهودی را کنار بزنند و یا احتمالاً او را تنبیه نمایند؛ ولی پیامبر که «رحمة للعالمین» است. فرمود: «نه، من خودم می دانم با رفیقم چه بکنم. شما کاری نداشته باشید». آن قدر نرمش نشان داد که یهودی همان جا گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله وأنّک رسول الله(ص)».
در ادامه یهودی گفت: «شما با چنین قدرتی که دارید، این همه تحمل می کنید و این تحمل، در حدّ یک انسان عادی نیست و مسلّماً شما از جانب خداوند مبعوث شده اید».
آیا این گونه رفتارها جز درس کرامت و شیوه کریمانۀ یک انسان کامل چیز دیگری می تواند باشد؟
چه زیبا حضرت ابوطالب(ع) دربارۀ پیامبر اسلام(ص) گفته اند:
لقد اکرم الله النبیّ محمّد(ص) المرتمی فی فأکرم خلق الله فی الناس احمد[i]والمشتکی
دُجیٌّ المبتلی بعمی یأتون سدّته من کلّ ناحیه ظمأ والمبتغی دیناً ویستفید من نعمائه عیناً[i]
[i] . بحارالانوار، ج 35، ص 128.
[i] . شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 78.
در این کلام، عین به چهار معنا آمده است: کوری پیش پیامبر می آید، بدهکار می آید، گرفتار به تاریکی می آید و تشنه ای که آب ندارد، نزد ایشان می آید و همگی از پیامبر(ص) عینی می گیرند. این قبیل گفته های گویا، بسیار نادر است.
صفحات تاریخ گواهی می دهد که زندگانی رهبر عالی قدر مسلمانان از آغاز کودکی در بردارنده برخی حوادث شگفت انگیز است که تمام آن ها جنبه کرامت داشته و همگی گواهی می دهند که حیات و سرگذشت پیامبر(ص) یک زندگی عادی نبوده است. به راستی این شخصیت ممتاز ملکوتی چه شیوه و اوصافی دارد؟ و مقام و درجاتش چگونه است که این شایستگی ها را دارا بودند؟
این چه کوثری است در کویر جان انسان ها که همه جان های تفتیده را به سوی خود می کشد؟ چه حقیقتی است که به تعبیر امام خمینی(ره)، نور مقدّس و مرکز ظهور اسم اعظم و مرآت تجلّی حق است؟[34] و دارای چه مقام بلند عرفانی است که شامل حقایق تمامی مراتب کلّی و جزئی است و دارای چه نسبتی است که نسبت ایشان را به پیروانش همچون اسم اعظم نسبت به سایر اسما و صفات دانسته اند؟[35]
بنیان گذار جمهوری اسلامی و احیا کننده اسلام ناب محمّدی(ص) در این زمینه فرموده:
تمام دایره وجود از عوالم غیب و شهود، تکویناً و تشریعاً، وجوداً و هدایتاً ریزه خوار نعمت آن سرور هستند و آن بزرگوار واسطه فیض حق و رابطه بین حق و خلق است و اگر مقام روحانیت و ولایت مطلقه او نبود، احدی از موجودات لایق استفاده از مقام غیب احدی نبود و فیض حق عبور به موجودی از موجودات نمی کرد و نور هدایت در هیچ یک از عوالم ظاهر و باطن نمی تابید.[36]
بارگاه قدس و جایگاه انس رسول اعظم(ص) اسلام آوردن بسیاری از مردم، به خصوص سران مذاهب مختلف را به همراه داشت.
علامه مجلسی(ره) در این مورد آورده اند که: «روزی عدّه ای از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(ص) حضور یافتند و هر کدام سخنی گفتند؛ یهودیان، مسیحیان، مادیین و ملحدان، ثنویه و دوگانه پرستان و مشرکان حجاز، ادله خود را برای گرایش های دینی و مذهبی بیان داشتند و دلیل اقامه می کردند. آن گاه رسول اکرم(ص) با ادله محکم و منطقی و با برهان قاطع، همه بافته های آنها را جواب دادند و بی راهه رفتن آنها را از راه حق و حقیقت تبیین نمودند.
پس از استدلال های پیامبر اعظم(ص) در برابر پیروان مذاهب مختلف، آنان فرصتی برای جواب خواستند. پس از گذشت سه روز به محضر پیغمبر اسلام(ص) مشرّف شدند و به آن حضرت ایمان آوردند. آنها 25 نفر بودند؛ که از هر فرقه ای پنج نفر. در نهایت گفتند: «ما رأینا مثل حجّتک یا محمّد(ص) لنشهد أنّک رسول الله»؛ ما تاکنون با استدلالی به قوّت استدلال شما روبه رو نشده بودیم و اکنون به رسالت تو شهادت می دهیم و مسلمان می شویم».
هر کراماتی که می جویی به جان چند بت او نمودت تا طمع کردی در آن تا که یا رب گوی
بشکست احمد در جهان گر نبودی کوشش گشتند امّتان می پرستیدی چو اجدادت صنم تا
احمد تو هم این سرت وارست از سجده صنم بدانی حقّ او را بر اُمم کز بُت باطن همت برهاند
گر بگویی شکر این رستی بگو مر سرت را چون رهانید از بتان او هم بدان قوّت تو دل را وا رهان
[i]
[i] . مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات 365 – 370.
بخش هشتم: کرامت در پرتو همت انسان کامل
امام خمینی(ره) در فرازی از تعلیقه خود بر شرح فصوص الحکم گفته اند:
وامداد النبی الهمم من خزائن الجود والکرم لحضرة الالهیّة انّما هو لقطبیة وخلافة... کلّ همّة أصحاب القلوب ولکمّل بامداد همّته(ص) بل کلّ همّته ظلّ همّته ومظهر قدرته.[38]
مدد رسانی نبی مکرّم اسلام به همت ها از خزائن جود و کرم حضرت الهیّت، به سب قطبیّت و خلیفه بودن آن حضرت است... هر همتی از اصحاب قلوب و کمّل، به امداد و یاری همّت او(ص) است؛ بلکه هر همّتی سایه همّت وی و مظهر قدرت او است.
همه نبوت ها و ولایت ها سایه نبوت ذاتی و ولایت مطلقه او است و دعوتی صورت نمی گیرد، مگر دعوت به او و دعایی نمی شود، مگر برای او و احسانی نمی شود، مگر به او. این که خداوند متعال فرمود: «خداوند چنین مقدّر داشت که هیچ معبودی جز او را نپرستند و به والدین احسان کنید»، بیانگر این حقیقت نیز هست که آن بزرگوار یکی از دو پدر روحانی و جانشین وی که در روحانیت با او متّحد است، یکی دیگر از دو پدر است؛ چنان که حضرت(ص) فرموده: «من و علی پدران این امّتیم».
ای شفاعت خواه مشتی تیره روز تا چه لطف کن شمع شفاعت بر فروز پر زنان آییم
پروانه میان جمع تو نور او چون اصل موجودات پیش شمع تو ذات او چون معطی هر ذات بود
بود جزو و کل چون امّت او آمدند خوشه چین همّت او آمدند[i]
اگر برای قبل از تولّد و بعثت نبی مکرّم اسلام قضایایی چون: قصّه اصحاب فیل و شکست آنها، شکافتن ایوان کسری، فرورفتن آب ساوه و خاموش شدن آتشکده فارس اتفاق می افتد و پس از ولادت، ابری بالای سر آن حضرت مشاهده می شود که با او می رود و یا سنگ ریزه ها بر او سلام می کنند، معجزات و کرامات دیگری نیز برای آن حضرت در هنگام نبوّت ایشان در تاریخ ذکر شده که جملگی نشان از همّت بلند و بارگاه قدس پیامبر اکرم(ص) دارد، از آن جمله:
1. جوشیدن آب از میان انگشتان آن حضرت که عده بسیاری از آن آب اندک نوشیدند و سیراب شدند. در سال نهم هجرت در جریان غزوه تبوک مسلمانان با کمبود آب مواجه گشتند و با کرامت و همّت پیامبر اکرم(ص) همگی سیراب گردیدند.[40]
2. چاه حدیبیه خشک شد و مردم آب خواستند، پیامبر(ص) تیر خود را به براء بن عازب داد و فرمود در چاه برو و این تیر را در چاه فرو بر!
ناگهان آب از چاه جوشید؛ به طوری که بسیاری از مردم ترسیدند که «براء» غرق شود. این واقعه نیز در حضور جماعتی بسیار اتفاق افتاد؛ چون اصحاب پیامبر(ص) در حدیبیه هزار و چند صد نفر بودند و شمار بسیاری این قضیه را نقل کرده اند.
نظیر این، قومی نزد آن حضرت شکایت کردند که آب چاهشان در تابستان خشک شده است. آن حضرت آب دهان در چاه انداخت و آب آن بسیار شد. وقتی خبر این کرامت به «یمامه» و «مسیلمه» رسید، از او نیز همین را خواستند. او هم آب دهان در چاه انداخت؛ اما آب اندک آن خشک شد.[41]
کرده چاهی خشک را در خشک سال قطره آب دهانش پر زلال
3. ذیل آیه اوّل سوره قمر، روایتی وارد شده است که پنج سال قبل از هجرت، اوائل شب چهاردهم ذی الحجّه سال ششم بعثت، در مکه معظمه در پی درخواست مشرکان از پیامبر(ص) مبنی بر ارائه یک معجزه، آن حضرت با اشاره دست های مبارک خود اجزای قوس قمر از هم جدا شد و به دو قسمت تبدیل گشت.
علامه طباطبائی(ره) در تفسیر المیزان در این زمینه فرموده اند:
در معنای «انشق القمر» آمده که قریش از حضرت(ص) خواستند تا معجزه ای برایشان بیاورد. حضرت رسول(ص) دعا کرد و از خدا خواست تا قرص قمر را برایش دو نیم کند و خدای تعالی این کار را کرد؛ به طوری که همه مشرکان آن را دیدند و دوباره آن دو قسمت به هم چسبید؛ با این حال، گفتند: سحری است مستمر.[42]
ماه از انگشت او بشکافت هبر میان دو مهر در فرمانش از پی تاخته داشته مُهر
کتف او خورشیدوار زلف انشق القمر اعجاز آن روی چو ماه نبوّت آشکار[i]کحل ما زاغ البصر ز آن دیده بیناستی
4. گویند: درخت خشک با اشاره حضرت سبز شد
[45] و یا در جریان دیگر، ایشان درختی را پیش خود خواند. درخت زمین را شکافت و پیش آمد و باز به امر حضرت آن درخت به جای خود بازگشت. در
نهج البلاغه ضمن یکی از خطبه های حضرت علی(ع) آمده که این عمل به خواهش جماعتی از کفّار بود. آنها دیدند؛ ولی ایمان نیاوردند.
5. قضیه ستون حنانه، یکی دیگر از این موارد است. بعد از ساختن منبر، پیامبر(ص) دیگر به آن ستون تکیه نمی داد. تا این که صدای ناله ستون بلند شد. پیامبر(ص) نزدیک آن ستون آمد و او را در بر گرفت. او هم از ناله آرام شد. مردم گفتند: ناله او از فراق پیامبر(ص) بوده است.
چون به منبر بر شد آن دریای نور آسمان بی ستون بی نور شد ناله حنانه می شد دور دور و آن ستون از فرقتش رنجور شد
6. در سال دهم بعثت، در میان قبائل عرب، سران قبیله «بنی عامر» به شرارت و سرکشی معروف بودند. سه نفر از سران آنها به نام های: «عامر»، «اربد» و «حیار» تصمیم گرفتند که در رأس هیئتی از بنی عامر وارد مدینه شوند و در جلسه ای که با پیامبر(ص) مذاکره می کنند، وی را از طریق حیله به قتل برسانند. نقشه این بود که «عامر» با پیامبر(ص) به گفتگو بپردازد و موقعی که او با حضرت مشغول سخن گفتن است، «اربد» با شمشیر خود پیامبر(ص) را از پای درآورد. افراد دیگر هیئت نمایندگی، از نقشه این سه نفر اطلاعی نداشتند و همه آنها وفاداری خود را نسبت به اسلام و شخص پیامبر(ص) ابراز کردند؛ ولی «عامر» از هر نوع تظاهر به اسلام در محضر پیامبر(ص) امتناع ورزید و مرتّب به پیامبر(ص) می گفت: «من باید با تو در جای خلوتی سخن بگویم». این جمله را می گفت و به «اربد» نگاه می کرد؛ ولی هر چه در چهره او دقّت می کرد، او را ساکت و آرام می یافت.
پیامبر(ص) در پاسخ او فرمود: «تا اسلام نیاوری، چنین مصاحبه ای امکان پذیر نیست». بالاخره «عامر» از ناحیه «اربد» از اجرای تصمیمی که گرفته بودند، مأیوس گردید. گویا «اربد» هر موقع تصمیم می گرفت که دست به شمشیر ببرد و حمله کند، رعب و عظمت پیامبر(ص) او را از اجرای نیت خود باز می داشت.
در پایان جلسه، «عامر» از جای خود برخاست و به دشمنی پیامبر(ص) تظاهر نمود، و گفت: «من مدینه را با اسب و سرباز بر ضدّ تو پر می کنم».
پیامبر(ص) با حلم و بردباری خاصّی که داشت، به مثابه او پاسخ نگفت و فقط از خدا خواست که او را از شرّ هر دو نفر مصون دارد. چیزی نگذشت که دعای حضرت رسول(ص) مستجاب شد؛ «عامر» در راه به بیماری طاعون مبتلا شد و به وضع بدی در خانه زنی از بنی سلول درگذشت. «اربد» نیز در بیابان دچار صاعقه شد و سوخت.[46]
دفتر تنزیل او کشتی ارباب نجات قیصر و کسری هراسان از حسام قهر اوست دستگیر اهل عصیان عدوة الوسقاستی تنگ میدان جهانش در صف هیجاستی[47]
7. علامه حلّی(ره) در شرح تجرید در ضمن کلام مرحوم خواجه نصیر طوسی(ره) در بحث نبوت آورده اند: «علی(ع) را چشم دردی عارض شد. حضرت رسالت(ص) آب دهان بر چشم او افکند، شفا یافت و دعا کرد. از آن پس، علی(ع) هرگز چشم درد نگرفت و از گرما و سرما محفوظ ماند و تا آخر عمر چشم درد نگرفت و در زمستان و تابستان جامه یکسان می پوشید».
خلاصه کلام این که خداوند سبحان رتبه فاعلیت و تأثیر را به حضرت خاتم الانبیاء، سلالة النبیین، صفوة المرسلین، خیرة رب العالمین، مسندنشین بزم کرامت، محمّد بن عبدالله(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) اعطا نموده است.
از آن جا که عین ثابت رسول خاتم(ص) اقتضای عبودیت تامه را دارد و در اعتلای وجودی اش در قوس صعود، اوّلین خلق الهی است و همه کلمات نوریه موجودات خارجی از این نور ایجاد شدند، به همین جهت، خداوند سبحان به رسول الله(ص) رتبه فاعلیت داد تا معطی کمال کلّ اهل عالم و واسطه فیض باشد؛ چنان که جمیع ارواح و مظاهر آنها از این نوع وجود یافتند. رتبه فاعلیت و تأثیر، همان خلافت الهی است که به موجب آن، حضرت صاحب مقام «کُنْ» می باشد به اذن الله تعالی.
از این رو است که حضرتش در ماده کائنات تصرّف می کند و به محض انشا، آن فعل متحقّق می شود و مراد صاحب فتوحات که فرمود: «أب الأکوان بفاعلیة وامّ الإمکان بقابلیة»، همین است و باید دانست که رتبه فاعلیت حضرت، متأخر از جهت عبودیت او است؛ چرا که عبودیت، جنبه قابلیت و انفعالیت دارد. شبستری این معنا را چه زیبا به نظم درآورده است:
در این ره انبیا چون ساربانند و از ایشان سید دلیل و رهنمای کاروانند هم او اوّل هم او آخر
ما گشت سالار بر او ختم آمده پایان این راه در این کار در او مُنزَل شده «ادعوا الی الله»
مقام دلگشایش جمع جمع است جمال جان فزایش شمع جمع است
بخش نهم: محبت در پرتو کرامت انسان کامل
همان طوری که در بخش اندیشه ارزش علم به معلوم است، در بخش انگیزه نیز ارزش حُبّ به محبوب است؛ یعنی هر اندازه محبوب بلند مرتبه و والا باشد، مَحَبّت آن هم برین و بالا است.
همان گونه که اثر کرامت به محبوب است، نیروی ادراک و تحریک حبّ نیز به برکت علم و قدرت محبوب خواهد بود. محبّت خدا، انسان را بینا و شنوا می کند و محبّت دنیا کور و کر می نماید. رسول اعظم اسلام(ص) فرمودند:
«لیس الأعمی من یعمی بصره، إنّما الأعمی من تعمی بصیرته»؛[48] کور کسی نیست که چشم ظاهر او نبیند، کور واقعی کسی است که چشم باطن او نبیند.
حضرت استاد معظم، حکیم متأله، آیت الله جوادی آملی ـ روحی فداه ـ در این زمینه فرموده اند:
همان طوری که فرشتگان از تسبیح و تحمید و تهلیل و تکبیر خدا اغتذا می کنند، روح مجرّد انسانی نیز از حکمت و محبّت تغذّی می نماید، تا هم شأن عقل نظری او با حصول معارف غیبی تغذیه گردد و هم شأن عقل عملی وی با محبّت کامیاب شود. از این رو، برنامه اصلی رسول اکرم(ص) در چهره تعلیم و حکمت و تزکیه نفوس تجلّی نمود و اجر رسالت آن حضرت، محبّت عترت شد که هیچ گاه از قرآن جدا نخواهند شد.[49]
در فرهنگ قرآن کریم، فقط ایمان به خدای متعال و وحی و نبوّت و معاد و سایر دستورهای دینی، مایه زینت و در نتیجه سبب کرامت انسان خواهد بود.
جناب ابوبصیر از حضرت صادق(ع) چنین نقل می کند که: پنج گروه خواب ندارند که یکی از آنها محبّی است که خوف از دست دادن محبوب، خواب را از چشمان او ربوده است؛ «والمحبّ حبیباً یتوقّع فراقه»،[50] و این با سنّت رسول خدا(ص) هماهنگ است و ما نیز موظّف به تأسّی از آن هستیم. آری، خوف از دست دادن محبوب، خواب را از چشمان محبّ می رباید؛ «عجباً للمحبّ کیف ینام».[51]
رسول خدا(ص) حبیب خدا است و برای آن که محبوب را از دست ندهد، همواره در وصال است. به ما نیز می فرماید که اگر محبّ خدا هستید، در پی حبیب خدا حرکت کنید تا از محبّ بودن به محبوب شدن برسید؛
(قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ).[52]
اگر خدا محبّ انسان شود، آثار خدایی در بنده محبوب ظهور می کند. راه تأسّی به پیامبر(ص) و شبیه آن حضرت شدن، محبّت است. هر که محبّ خدا باشد، او نیز محبّ وی است. شرط و نشانه محبّت به خدا، تبعیت از رسول خدا(ص) است. البته انسان برای پیمودن راه محبّت، به راهنما نیازمند است تا هر برنامه ای را به دستور او انجام دهد. به همین جهت، خداوند به حبیب خود فرمان می دهد که به مردم بگوید: «اگر دوستدار خدا هستید، از من پیروی کنید تا محبوب او شوید».
وجود مبارک انسان کامل (رسول اعظم اسلام(ص)) از آن جهت که «حبیب الله» است، رسالتش ابلاغ پیام محبّت است و چون سیره علمی و عملی او اسوه علمی و عملی سالکان است، درس محبّت می دهد. «محبّت» محور تعلیم قرار گرفته و وجود کامل حضرت رسالت که حبیب خدا است، معلّم و راهنمای مردم شده و اجر رسالت خویش را مودّت به عترت طاهره(ع) قرار داده است؛ (قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی).[53]
بنابراین، محبّ خدا بودن نیز در همه جوانب محقق می شود. اگر اطاعت کامل بود، محبّت کامل است و اگر اطاعت ناقص بود، محبّت نیز ناقص است و تنها راه تکمیل محبّت، همان پیروی و اطاعت است.
هر محبّتی آثار فعل خود را به محبوب خواهد داد. پس محبّ خدا که بر اثر پیروی انسان کامل محبوب خدا می شود، به مقامی می رسد که همه آنچه دارد، در راه خدا نثار می کند؛ چنان که آیه ذیل ناظر آن است:
اگر کسی از شما از دین بیرون رود، به نظام دینی آسیبی وارد نمی شود؛ زیرا خداوند متعال به جای شما کسانی را می آورد که محبّ و محبوب اویند.[54]
از ویژگی های تبعیت آن است که تابع را به متبوع ملحق می کند. پس پیرو حبیب خدا، حبیب الله و تابع خلیل خدا، خلیل الله خواهد شد. اگر کسی تابع انسان کاملی چون رسول اکرم(ص) بود، هم حبیب الله می شود و هم محبوب رسول خدا(ص)؛ به گونه ای که آن حضرت بال های رئوفانه اش را برای او می گشاید و این همه آثار، در صورتی است که محبّت دوجانبه و پیروی راستین، کامل و مستمر باشد. آری، بندگی بر بنیان محبّت استوار است و وجود مبارک نبی مکرّم اسلام(ص) مدرّس محبّت است.
از آن جایی که حبّ و بغض محبّان، «فی الله» و «لله» است، علاقه مندی آنان به کسی سبب افراط و احسان بیش از حدّ، و نیز بغض و دشمنی آنان به کسی موجب تفریط و معصیت نخواهد شد.
راهیان راه محبّت، تا وقتی که محبّند، در طلبند و وقتی محبوب شدند، در طربند و فرق این دو بسیار است. محبّ حق، همیشه در طلب و کوشش است که عبادت کند و به مقصد برسد و با رسیدن به مقصد، خوشحال است و در طرب؛ زیرا به مقامی رسیده است که عیب و نقص در عالم نمی بیند؛ بلکه همه چیز را به دیده رضا و خوشایندی می نگرد.
انسان کامل، علاوه بر نشان دادن راه های ترتیبی، مراکزی چون مسجد را برای آموزش درس محبّت تأسیس می کند؛ چنان که حق تعالی فرمود:
(لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوَی مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ * فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا وَاللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ).[55]
پس تقوا راه رسیدن به محبّت است و مکان و مرکز محبّت، مسجد است و مدرّس و معلّم محبّت، انسان کامل خداوند خواهد بود.
پیروی رسول حق، دوستی حقّ آورد شرع پیروی رسول کن، دوستی خدا طلب ساکن
سفینه نجات، آل رسول ناخداست این سفینه شو، دامن ناخدا طلب[i]
[i] . دیوان فیض کاشانی، ص 32.
بخش دهم: کرامت، محور تعلیم و تربیت انسان کامل
اینکه انسان از خطای دیگران درگذرد، عذرخواهی افراد را بپذیرد، کسی را بر لغزش هایش سرزنش و ملامت نکند، خواسته کسی را رد نکند، به سخن چینی و ذکر معایب دیگران گوش ندهد، دست و دل باز و اهل جود و کرم باشد، همه و همه نشانه هایی از روح با عظمت و اخلاق کریمانه و بزرگوارانه است که همگی در رسول خدا(ص) جلوه گر بود؛ چنان که در این مورد احادیث متعدّدی نقل شده است. امیر مؤمنان، علی(ع) فرموده:
«کان رسول الله أجود الناس وأکرمهم عشرة»؛[57] سیره آن حضرت این بود که از همه مردم، بخشنده تر و از همه مردم در معاشرت، بزرگوارتر بود.
خداوند متعال فرشتگان را که مأمور ابلاغ پیام کرامتند، به عنوان «عباد کریم» معرّفی کرد. انبیا(ع) را که معلّمان انسانند، به عنوان «کریم» یاد کرده و از صحف رسولان خویش که برنامه های دینی را در بر دارد، به عنوان «صحف مکرّمه» یاد نموده است و اساس دین را که تقوا است، مایه کرامت می داند.
خدای اکرم، معلّم انسان است؛ یعنی درسی که به انسان می دهد، درس کرامت است. در نخستین آیاتی که بر پیامبر(ص) نازل شد، فرمود: (اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ).[58]
معلّم اکرم به وسیله قلم می آموزد و درس می دهد؛ یعنی درس او کرامت است؛ چنان که اگر بگویند: مهندس درس می دهد، معنایش آموزش هندسه است.
ظرفیت و ظرافت در گفتار و رفتار که نشان از عمق آن ها است، در شمس الشموس عالَم خلقت، اشرف موجودات عالم، حضرت خاتم الانبیاء که انسان کامل است، جلوه گر است و این همه از نعمت های بزرگ الهی است که حق تعالی کمتر کسی را به این موهبت بزرگ مخصوص می گرداند، همچون: ظرافت در لباس و وقار و ابهت، فروتنی و افتادگی، صلابت و استواری، صداقت و رأفت، مغناطیس جان ها است.
گفتار کریمانه داشتن و کریمانه سخن گفتن را باید از شخصیتی آموخت که شافع و منذر و مبشر و حبیب الله است. آن حضرت فرمودند:
«من أحبّ أن یکون أکرم الناس فلیتّق الله ومن أحبّ أن یکون أتقی الناس فلیتوکّل علی الله».[59]
و یا در خصوص آداب اجتماعی فرمودند:
«اقبلوا الکرامة وأفضل الکرامة الطیّب، أخفّه حملاً واطیبه ریحاً»؛[60] گرامی داشت و لطف دیگران را بپذیرید و بهترین لطف، عطر است که سبکبارتر و خوشبوتر است.
چند روزی از رحلت حضرت ابوطالب(ع) و خدیجه، ام المؤمنین(ع)، همسر نبی اکرم(ص) نگذشته بود. این حادثه دست قریش را در آزار نبی مکرّم اسلام بازتر کرد و هنگام عبور آن نبی رحمت از کوچه، ظرفی پر از خاکروبه روی سرش خالی کردند و آن حضرت خاک آلود به خانه برگشت.
بعد از این جریان، تنها از مکه خارج گردید و به عزم دعوت و ارشاد قبیله ثقیف، به شهر معروف و خوش آب و هوا و پرناز و نعمت «طائف» در جنوب مکّه که تفرجگاه ثروتمندان مکه نیز بود، رهسپار شد.
از مردم طائف همان سخنانی را شنید که قبلاً از اهل مکه شنیده بود. اوباش تحریک شده، آن حضرت(ص) را از طائف اخراج کردند و آنها هم با دشنام و سنگ انداختن او را بدرقه کردند! حضرت(ص) در میان سختی ها و دشواری ها و جراحت های فراوان، از طائف دور شد و خود را به باغی در خارج طائف رساند که متعلّق به «عتبه» و «شیبه» دو نفر از ثروتمندان قریش بود که اتفاقاً خودشان هم در آن جا بودند و در دل خود از این پیشامد شادی می کردند.
پیامبر «رحمة للعالمین» در سایه شاخه های انگور، دور از «عتبه» و «شیبه» طبق برخی نقل ها همراه حضرت علی(ع) نشستند تا کمی استراحت کنند. آن گاه روی نیاز به سوی درگاه خدای بی نیاز بردند و فرمودند:
«اللّهمّ إلیک أشکُّ ضعف قوّتی وقلّة حیلتی وهوانی علی الناس، یا أرحم الرّاحمین، أنت ربّ المستضعفین، وأنت ربّی إلی من تکلّنی؟ أم بعید یتهجّهنی؟ أم إلی عدوٍ مکلّته أمری؟»؛[61] خدایا! از ضعف و ناتوانی خودم و بسته شدن راه چاره و استهزاء و سُخریه مردم به تو شکایت می کنم. ای مهربان ترین مهربانان! تویی خدای زیردستان و خوارشمردگان، تویی خدای من، مرا به که وا می گذاری؟ به بیگانه ای که به من اخم کند یا دشمنی که او را بر من تفوّق داده ای؟
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
سعدی
آوردن انگور توسط «عداس»، غلام مسیحیِ «عتبه» و «شیبه»، برای پیامبر(ص) و برخورد آن حضرت با او و بوسیدن سر و دست و پای حضرت(ص)، نمونه کوچکی از کرامت انسان کامل را حکایت می کند.
آن که عالم را زشرک و جهل و حیرانی رهاند آن که نور سرّ توحید از رخ او شد عیان با فروغ دانش و دین آن دل داناستی بر دل انس و ملائک در ره بیضاستی[62]
ابو حامد غزالی در احیاء العلوم نقل کرده است که بین پیامبر اکرم(ص) و عایشه مشاجره ای پیش آمد؛ به گونه ای که از ابوبکر خواستند تا حَکم آن دو باشد. وقتی ابوبکر آمد، پیامبر(ص) به عایشه فرمود: «تو آغاز می کنی یا من؟» عایشه گفت: «لیکن جز حق مگو!» ابوبکر با شنیدن این کلمه جسارت آمیز، چنان به دختر خود سیلی زد که از دهانش خون جاری شد. آن گاه گفت: «ای دشمن خویش! آیا پیامبر(ص) غیر حق می گوید؟» عایشه که دید کتک خوردن جدّی است، به رسول خدا(ص) پناهنده شد و پشت سر آن حضرت نشست. حضرت پیامبر(ص) به ابوبکر فرمود: «برای این کار تو را نخوانده بودم و از تو چنین چیزی نمی خواستم؛ بلکه می خواستم میان ما داوری کنی».[63]
در جریان دیگر، روزی عایشه در حالی که غضب کرده بود، به حضرت رسول(ص) گفت: «تو همانی که می پنداری پیامبر خدایی!» آن حضرت تبسّمی نمود و با حلم و بزرگواری تحمّل کرد؛ «فتبسّم رسول الله واحتمل ذلک حلماً وکرماً». رسول اکرم(ص) در حدیثی دیگر فرموده:
«خیرکم لأهله وأنا خیرکم لأهلی ما أکرم النساء إلاّ کریم ولا أهانهنّ إلا اللئیم».[64]
در بیانی دیگر فرمودند:
«ما اوذی نبیّ مثل ما اوذیت».[65]
جریان صلح حدیبیه نیز از نکات مهمّی است که باید بیشتر مورد مطالعه قرار گیرد. «عُمر» نزد پیامبر اعظم(ص) مشرّف شد و عرض کرد: «آیا ما مسلمان نیستیم؟» حضرت فرمودند: «چرا هستیم». گفت: «پس چرا در دین خود به پستی تن می دهیم؟».
رسول خدا(ص) فرمود: «من بنده خدا و پیامبر او هستم و هرگز با فرمان خدا مخالفت نمی کنم و او هم هرگز مرا تباه و ضایع نخواهد کرد». عُمر سخن پیامبر(ص) را نپذیرفت و با «ابوبکر» و «ابو عبیده» به گفتگو پرداخت. آن دو نیز پاسخش گفتند: او پس از این ماجرا می گفت: «در این روز که من دچار شک و تردید بودم، به گونه ای که با پیامبر(ص) برخورد کردم که هرگز بمانند آن نکرده بودم».[66]
در بخشی از زندگی «زید بن حارثه کلبی» و برخورد کریمانه پیامبر(ص) که حاکی از تعلیم و تربیت آن حضرت است، آورده اند:[67] زید در دوره جاهلیت به اسارت درآمد و در برخی بازارهای عرب، به فروش رفت و برای «حضرت خدیجه(ع)» خریداری شد. پیش از بعثت او را که هشت ساله بود، به پیامبر(ص) بخشید و او نزد آن حضرت بزرگ شد. خبر او به خویشاوندانش رسید. پدر و عمویش برای آزادی او به مکه آمدند و بر پیامبر(ص) وارد شدند و گفتند: «ای فرزند عبدالمطلب، و ای زاده هاشم، ای کسی که فرزند آقای قوم هستی! ما برای بردن فرزندمان نزد تو آمده ایم. بر ما منّت بگذار و در حقّ ما نیکی کن».
پیامبر(ص) فرمودند: «چه کسی را می گویید؟» گفتند: «زید بن حارثه»، فرمود: «چرا روش دیگری را پیش نگیریم»؟ گفتند: «چه کنیم؟».
فرمود: «او را صدا بزنید و به اختیار خودش بگذارید. اگر شما را برگزید، از آنِ شما باشد و اگر مرا برگزید، به خدا سوگند من آن نیستم تا دیگری را بر کسی که مرا برگزیده ترجیح دهم». گفتند: «به راستی که از مرز انصاف فراتر رفتی و بر ما بخشودی و نیکویی نمودی».
رسول خدا(ص) «زید» را فراخواند و فرمود: «اینان را می شناسی؟» گفت: «آری، این پدرم و آن عمویم می باشد».
فرمود: «من نیز همانم که شناخته ای و مصاحبتم را دیده ای. هر یک از ما را می خواهی، انتخاب کن». زید گفت: «من آنان را نمی خواهم. من آنی نیستم که دیگری را بر تو گزینش کنم! تو برای من پدر و عمو هستی». گفتند: «وای بر تو ای زید! آیا بردگی را بر آزادی و بر پدر و خویشاوندانت ترجیح می دهی؟».
گفت: «آری، من از این مرد چیزی دیده ام که هیچ گاه کسی را به او ترجیح نمی دهم». رسول خدا(ص) که چنین دید، او را به سوی «حجر»، در «بیت الله» برد و فرمود: «ای کسانی که در این جا حاضرید! گواه باشید که زید پسر من است. او از من ارث می برد و من از او». پدر و عموی زید که این را، دیدند، شادمان شدند و با خاطری آسوده به دیار خود بازگشتند.[68]
بی کسان را کس تویی در هر نفس یک نظر
سوی من غمخوار کن گرچه ضایع کرده ام عمر از گناه من ندارم در هر دو عالم جز تو کس چاره کار
من بیچاره کن توبه کردم عذر من از حق بخواه[69]
و چه سخن لطیفی حضرت ابوطالب(ع) درباره نبی رحمت گفته اند که بر زبان شیرین حضرت زهرا(ع) در لحظات آخر عمر شریف حضرت رسول اکرم(ص) جاری شده است:
وابیض یستسقی الغمام بوجهه کمال الیتامی عصمة الارامل[70]
مطلب دیگر اینکه اوّلین آیاتی که به ایشان به حسب روایات و نقل تاریخ وارد شده است، آیات نخستین سوره علق است؛ (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ...) حضرت امام(ره) در بیان این آیات می فرماید:
اگر برای هر علمی موضوعی است،... علم همه انبیا هم موضوعش انسان است و اگر برای هر دولتی برنامه ای است، برنامه رسول اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را می شود گفت: همان سوره ای است که در اوّل وارد شده است؛ آن برنامه رسول خدا است... تمام انبیا موضوع بحثشان، موضوع تربیتشان، موضوع علمشان، انسان است.
آمده اند انسان را تربیت کنند. آمده اند این موجود طبیعی را از مرتبه طبیعت به مرتبه عالی مافوق الطبیعه، مافوق الجبروت برسانند... انبیا آمدند که ما را هشیار کنند، تربیت کنند. انبیا برای انسان آمده اند و برای انسان سازی آمده اند. کتب انبیا، کتب انسان سازی است.[71]
کأنّه (آیه) می خواهد بفرماید که آن ربّی که ربّ تو است و احاطه به همه موجودات دارد، تو باید قرائت کنی و تربیت کنی مردم را به آن راه؛ همان ربّ رسول، آن هم ربّ رسول خاتم. پیغمبر مأمورند که مردم را دعوت کنند به ربّ رسول به ربّ رسول اکرم و ربّ رسول خاتم و قرآن برای همین آمده است و اسلام برای همین آمده است.[72]
در بدو نزول وحی، خداوند کریم پس از نعمت خلقت، نعمت علم را به رسول خدا گوشزد فرمود. پس اگر فضیلتی بالاتر از علم متصور بود، مناسب بودن آن را ذکر می نمود. از آن جایی که ترتیب حکم بر وضعی، مشعر به علیت است و حق تعالی در این آیات خود را به اکرمیت توصیف نموده و تعلیم را بر آن مترتّب کرده، پس معلوم می شود که اکرمیت حق تعالی علّت برای تعلیم علم است و اگر چیزی افضل از علم بود، مناسب بود تا در این مقام که با صیغه «افعل تفضیل» آمده، ذکر شود و این از تفضّل خداوند کریم است که به انسان آنچه را نمی داند، تعلیم داده است.[73]
شاهد یکتای حق هر آیت از قرآن وی آن که ناطق توحید هر مویی بر آن اعضاستی با
عالم را ز شرک و جهل و حیرانی رهاند بهره مند فروغ دانش و دین آن دل داناستی کام شیرین
از گنج قرآن فصیحش عقل کل خضر دانش زنده عالی زان شهر روح افزاستی عقل موسای خرد
جان زان چشمه آب حیات حیران در آن بیداستی[74]
بخش یازدهم: کرامت، ثمره شجره معرفت و یقین
انسان کامل چون جامع مراتب کونیه و الهیه است، به اعتبار اوّل، اظهار نیاز و عبودیت می کند و به اعتبار ثانی، «باذن الله» گوید: ما چنین و چنان می کنیم و این گونه، در ماده کائنات تصرف می کند و به مقام کن، بلکه فوق آن نائل می آید.
انسان کامل به مثل اسطرلاب تام هزار باب است و اشرف موجودات و اعظم مخلوقات به حسب نوع انسان است و به حسب شخص، فرد کامل انسان است به واسطه نفس قدسی ابراهیم خلیل الله(ع) نار نمرود به اذن الهی «برداً و سلاماً» شد و به برکت نفس قدسی حضرت عیسی روح الله(ع) خلق طیر و ابرای اکمه و ابرص به اذن ربوبی واقع گردید.
امّا سخن از پیامبری است که از همه پیامبران، پیمان پذیرش نبوّت او گرفته شد و تولّدش بر همه مبارک بود؛ چنان که خدای سبحان مردم را به وسیله حضرت محمّد(ص) از گمراهی نجات داد و هدایت کرد آنان را از جهالت رهایی بخشید و دیدار خود را برای پیامبر(ص) برگزید، آنچه نزد خود داشت برای او پسندید و او را با کوچ دادن از دنیا، گرامی داشت و از گرفتاری ها رهایی بخشید و کریمانه به سوی خود عروج داد.
ارزنده ترین نعمت های الهی، مقام شامخ نبی مکرّم اسلام(ص) است که به عنوان «منّت» بر مؤمنان نامیده شده است؛ هم او که عالی ترین وجه جهان امکان است و مظهر اسم اعظم الهی.
گرانمایه ترین و نفیس ترین انسان ها «پیامبر گرامی» است که هم «مبشّر» و «نذیر» و «سراج منیر» است و هم ثمره شجره معرفت و یقین. از طرفی، هادی محض و مبین حقایق اسما است و از جهت دیگر، ظرف حقایق قرآن، قبله تمام نشئه ها و خزانه دار اسرار و علوم الهی. او انسان کاملی است که مرآت جهان نمای حقّ است و سرّ آفرینش و میزان عدل و داد انسانی می باشد و اگر «پیامبر اکرم(ص)» «نقطه دائرة الامامّة»[75] هستند، چون کانون دایره کرامتند.
از جمله ثمرات درخت معرفت و یقین، کرامت است و چون معرفت انسان کامل، معرفت الهی است، معرفت و شهود «نبی اعظم» نیز مایه زنده کردن دل ها و احیای قلوب است.
اگر معرفت و شهود «نبی اعظم»، سپهر عظیم است، شاگردان و رهپویان راه او نیز چاره ای جز شناخت واقعی نسبت شجر کرامت و بهره مندی از ثمره او نیستند. بدیهی است که اگر شجره ای طوبا باشد، میوه یقین از آن به دست می آید و اگر درخت تلخی را انتخاب کرده باشند، جز میوه تلخ نصیبی ندارند.
بنابراین، اگر کرامت، ثمره شجره معرفت و یقین است و انسان کامل صاحب این فیض الهی است، رهروان راه نورانی آن رسول پاک و خواجه لولاک نیز می توانند از ثمرات آن بهره مند گردند.
بخش دوازدهم: کرامت، هدف اعظم انبیا(ع)
هدف اصیل انبیا عموماً و وجود مبارک خاتم انبیا(ص) خصوصاً، ترغیب به تحصیل مکارم اخلاقی است؛ یعنی همه انبیا آمدند که، نفوس انسان ها را به کرامت برسانند و آنها را کریم کنند و از لئامت برهانند.
از بزرگ ترین عوامل پیشرفت اسلام، همانا خلق نکوی فوق طاقت بشر در انسان کاملی چون رسول اعظم الهی است. آن وجود عظیم الشأن در برابر دوست و دشمن گذشت و تواضع نشان می دادند و در حقیقت، اسلام و رحمت اسلامی را در رفتار خود نمایان می کردند.
تنها پیامبری که قرآن کریم جهانی بودن او را به صراحت اعلام نموده، پیامبر اعظم(ص) است و هم او است که پایان بخش رسالت انبیای الهی است و دین او برای همیشه و همه زمان ها برقرار است.
تمامیت بخشی به مکارم اخلاق، اساسی ترین هدف بعثت رسول الله(ص) است؛ و هر چیز دیگر در اسلام، در پرتو این هدف اصلی معنا و تحقق پیدا می کند.
قرآن کریم، مبنای نظری و اهل بیت(ع)، الگوی عملی تعالیم اخلاقی انسان کامل حضرت نبی اکرم(ص) هستند و در حقیقت، این دو، دو روی یک سکه اند. از این رو، شعار اصلی همراه با طریق عملی پیامبر اکرم(ص) این بود که فرمودند: «إنّما بعثتُ لاُتمّم مکارم الأخلاق».[76]
اگر انبیای پیشین(ع) راه کرامت های اخلاقی را به انسان ها آموختند، وجود نازنین قطب عالم امکان، نبی مکرّم اسلام(ص) متمم راه های انبیای پیشین است. وقتی خداوند متعال قرآن را مهیمن بر سایر کتب الهی معرّفی می کند، به تبع، برنامه های قرآن نیز متمّم برنامه های انبیای گذشته خواهد بود. پس همه رسولان الهی برای تکریم نفوس آمدند و فلسفه وجود مبارک حضرت رسول اعظم(ص) برای تتمیم این کرامت های نفسانی است. به تعبیر امیر مؤمنان، علی(ع) وقتی همّت بلند باشد، انسان کریم می شود؛ «الکرم نتیجة علوّ الهمّة».[77] آری، خداوند با کوچ دادن رسول خویش از دنیا، او را گرامی داشت و از گرفتاری ها و مشکلات رهایی بخشید و او را کریمانه قبض روح کرد.
به یقین، از رهروان راه آن نبی بزرگوار، فرزندی بی بدیل چون «امام راحل کبیر» بودند که موفق گردید در عصر تباهی و تیرگی و غلبه پلیدی ها و جاهلیت، با تأسّی و اقتدا به خاتم رسولان و خاندان مطهّرش بر همگان سبقت گیرد و چون ستاره ای درخشان به پرتوافشانی بپردازد و چون نوح پیامبر(ع) مخاطب (سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ) باشد.
پویندگان طریق پاکی، این بزرگ مرد را نَمادی عالی از فضیلت های بلند اخلاقی و عرفانی و تربیت شده مکتب پیامبر اکرم(ص) دیدند. امام(ره) از سلاله پاک رسول خدا(ص) بود که در بوستان ذرّیة آن فرستادۀ الهی چون گلی زیبا شکفت و عطر وجودش عالم را معطّر ساخت. امام(ره) کوشید تا لمحاتی از خصال پیامبر(ص) را در حدّ توان در زندگی خود پیاده نماید و اسلام ناب محمدی را احیا کند. امیدواریم که همگی جز پیروان این مکتب الهی باشیم.
«اللّهمّ اجعل أوّل کریمة تنزعها من کرائمی و أوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی».
منبع: اصول و مبانی کرامت انسان ، ج 1، ص353.
پی نوشت ها:
[1]. اسراء (17): 70.