رابطه امام موسی صدر و شهید بهشتی، آخرین دیدار و سفرشان، دغدغه شهید بهشتی نسبت به سرنوشت امام موسی صدر از جمله مسائلی است که مرحوم صادق طباطبایی آن را به زیبایی روایت کرده است.
در نجف گاهی اتفاق می افتاد که امام از روی پشت بام متوجه می شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویی روشن مانده است. در این موارد به خانم یا دیگر کسانی که در پشت بام بودند، دستور نمی دادند که بروند و چراغ را خاموش کنند؛ بلکه خود سه طبقه را در تاریکی پایین می آمدند و چراغ را خاموش می کردند و باز می گشتند. گاهی نیز قلم یا کاغذی می خواستند که در اتاق طبقه دوم منزل بود. در این شرایط نیز خودشان برمی خاستند و آنچه را که لازم داشتند، بر می داشتند.
وقایع کشور روز به روز بی کفایتی بنی صدر را بر همه آشکار می کرد از فرماندهی و هدایت جنگ گرفته تا اختلافاتش با دیگر مسئولان. مجلس تصمیم خودش را گرفت. مساله به بحث گذاشته شد و نتیجه رای گیری، عدم کفایت او را صادر کرد. امام هم بر این نتیجه با حکم خود صحه گذاشتند.
انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود. میان آقایانی که مسئولیت ها را عهده دار شده بودند، اختلاف بود که آیا زنان باید در عرصه های اجتماعی و سیاسی شرکت داشته باشند یا خیر؟ امام در این میان تکلیف همگان را روشن کردند.
روز به روز بر آتش نهضت مردمی امام خمینی دمیده می شد. زنان از پیر و جوان، دوشادوش مردان در راهپیمایی ها شرکت می کردند. در این میان بودند افرادی که یا از سر دلسوزی یا از سر بعضی تعصبات نسبت به این حضور اظهار نگرانی می کردند که خبرش امام را بر آشفت. روایت مرحوم محتشمی از نوع برخورد امام با این نگاه خواندنی است.
آیت الله بهجت چند روز پیش از رحلت امام، ایشان را می بیند و در این باره می گوید: چهره آقای خمینی از عکسش زیباتر بود و بعد متوجه شدم که ایشان آمده از من خداحافظی کند
فریادی قم را از خواب شبانه بیرون کشید، پسر حاج آقا روح الله بود که می گفت: مردم خمینی را بردند...
هنوز نوجوان دبیرستانی بود. همان سالی که مرجع شیعیان، آیت الله العظمی بروجردی دعوت حق را لبیک گفته بود. آقا سید محمود برای دیدار با پدر راهی یزد شده بود. نامی ورد زبان پدر بود. مدام از حاج آقا روح الله می گفت و شایستگی هایش. سید محمود بسیار دلش می خواست زودتر این حاج آقا روح الله را از نزدیک ببیند. خدا آرزویش را مستجاب کرد و سال ها همجواری با آقا روح الله را روزی اش کرد.
وقتی به قم وارد شدم مدت کوتاهی از وقایع 15 خرداد 42 و دستگیری امام گذشته بود. من به مدرسه آیتالله بروجردی وارد شدم.
دکتر محمد رجبی دوانی از اساتید فلسفه، نوجوانی اش با ایام آزادی امام از زندان و حصر مصادف شده بوده که از آن روزگار به بیان خاطراتی پرداخته که خواندنی است.
امام می گفتند اگر بناست که شما جنگ را ادامه بدهید بدانید که اگر این جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام شدنی نیست و ما باید این جنگ را تا نقطه ای خاص ادامه بدهیم و الان هم که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است.
فرمانده عراقی از یک جوان ایرانی که به اسارت گرفته شده بود، خواست که به امام خمینی فحش بدهد. جوان ایرانی نپذیرفت و آن فرمانده دستور داد او را تیر باران کردند.
روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بود، نوفل لوشاتو محل رفت و آمد خبرنگاران و مهمانان خارجی و ایرانی بود، همه مسائل آینده ایران از امام پرسش می شد. از جمله سوال های مهم، چگونگی حکومتی بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی قرار بود تشکیل شود که امام به روشنی به این سوال پاسخ می دادند. جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد.
امام هم فردی است از همین کشور...