روش امام در مبارزه با رضا خان و بعدها محمدرضا پهلوی با سیره بزرگان حوزه مانند آیات الله بروجردی و شیخ عبدالکریم حائری متفاوت بود. امام روحیه ظلم ستیزی قوی ای داشت اما این روحیه و منش هیچ گاه باعث نشد که کوچکترین بی احترامی ای از سوی امام نسبت به این بزرگواران صورت گیرد.
حاج احمد آقا بسیار دقیق و باهوش بود. هیچ وقت گرفتار جوسازی ها نمی شد و سعی می کرد حرف همه را بشنود و همه شنیده ها را بی کم و کاست به امام منتقل کند. همسر ایشان این خصلت ها را روایت کرده است.
شصت سال با خمینی روح الله در بالا و پایین های بسیار زندگی همراه بود و خم به ابرو نمی آورد، در ناز و نعمت بزرگ شده بود اما به زندگی سر و ساده حاج آقا روح الله دل سپرده بود و همراهی شد که جا پای قدم های همسرش می گذاشت و پیش می رفت. اما با همه سختی های زندگی هیچ روزی سخت تر از رفتن آقاروح الله نبود.
امام تصمیم گرفته بودند به قم باز گردند، همه مسائل امنیتی و پزشکی در نظر گرفته شد و کم کم خبر به گوش مردم رسید. جمعیت عظیمی از دور و نزدیک خود را به قم رساندند. شهر آذین شده بود. خیل جمعیت در ورودی شهر اجازه حرکت اتومبیل امام را نمی داد...
نامه تاریخی امام خمینی به گورباچف، رئیس جمهور شوروی که خبر از خرد شدن استخوان های کمونیسم می داد، او را به واکنش واداشت و پاسخش را به همراه وزیر خارجه اش، ادوارد شوارد نادزه راهی جماران کرد. روایت او و برداشتش از شخصیت و برخورد امام شنیدنی است.
بعد از آزادی امام از زندان، مراجع به دیدن ایشان می آمدند، مرحوم دکتر محمود بروجردی به روایت یکی از این دیدارها پرداخته است.
شرایط جسمی امام مساعد نبود، بنی صدر به ریاست جمهوری رسیده بود و اوضاع و احوال کشور ایجاب می کرد تا امام شخصی را به فرماندهی کل قوا منصوب کنند. حکم این منصب در تاریخ سی ام بهمن 58 از طرف امام صادر شد.
آن روز صبح آیت الله خامنه ای را برده بودند، عصر شده بود و هنوز از ایشان خبری نبود، هم سلولی هایش دیگر از بازگشتش ناامید شده بودند ... روایت این ماجرا از زبان خودشان حکایتی دیگر است.
توده ای ها در کنفرانس صلح سوسیالیست ها در وین به اسلام و مرجعیت شیعه توهین و بی احترامی کرده بودند و سید علی اکبر برقعی نیز در این کنفرانس شرکت داشت. با بازگشتش به قم، شهر ملتهب شد و مردم مجازاتش را خواستار شدند. عوامل شهربانی وارد عمل شده و به سمت مردم تیراندازی کردند و...
دکتر شریعتی، مهندس بازرگان، مرحوم آیت الله هاشمی، فخرالدین حجازی، اعضای موتلفه و... همه و همه دعوت شده بودند تا ابعاد مختلف مبارزه علیه رژیم شاه را بررسی کنند. هر کدام عقیده ای داشت. بعضی تا آخر جلسه ماندند و برخی زود رفتند. این ماجرا را مرحوم سید مهدی طباطبایی روایت کرده است.
وقتی خدا در همه کارهایت حضور داشته باشد، خودش مقدمات کارهای خیر دیگر را نیز فراهم می کند، کافی است تو مخلص برای خدا شوی و خودت را به او بسپاری. امام هم همین گونه خالص برای خدا بود، هر چه می کرد، او را مد نظر داشت نه دیگران را. عروس ایشان در خاطره ای به این موضوع پرداخته است.
امام فرموده بودند که نامه ابلاغ شود نه اینکه داده شود و ما برگردیم، بنابراین آیت الله جوادی آملی شروع به خواندن نامه کردند. ایشان می خواندند و آقای لاریجانی به انگلیسی ترجمه می کرد و انگلیسی ایشان را هم مترجم آقای گورباچف به روسی ترجمه می کرد. آقای گورباچف به صندلی تکیه کرده بود و بعضی جاهای نامه با تعجب گوش می کرد.
وی با اشاره به حالات گورباچف در جریان ابلاغ تصریح کرد: برخی جاها او به شدت برافروخته می شد. یکی دو تا سوال نوشته بود که پس از اتمام نامه از آقای جوادی آملی سوال کرد امام ما را دعوت به اسلام کرده آیا ما هم می توانیم امام را به کمونیسم دعوت کنیم؟
در یکی از روستاهای اطراف بیجار ماموستای ده بود و در مسجد نماز می خواند. نماز که تمام می شد، چند کلامی برای جوانان روستا سخن می گفت. چند روزی بود که او را به بهانه ای با خود برده بودند. نگرانی خانواده برای سلامتی اش بیشتر و بیشتر شد تا اینکه...