گفتار سوم
بررسی نظریات فقهی پول
حال سخن اساسی این است که آیا شباهت پول امروزی با درهم و دینار در همه این ابعاد است و اساساً آیا نظریات و دیدگاه شخصی فقهی در رابطه با این که «پول عقیم است» و اینکه پول به قول ارسطو «بچه نمی زاید» کدامین پول است؟ آیا پولی که خود ارزش نهفته داشت؛ یعنی خود هم معیار ارزشها بود و هم ارزش ذاتی داشت. طلا و نقرۀ مسکوک با پولی که مثلاً در سال 1336 با 85 واحد آن می شد یک گرم طلا خرید، حال آن که امروز با بعد از گذشت حدود 38 سال با چهل هزار واحد آن همان مقدار طلا خرید؛ یعنی ارزش آن حدود دو هزارم ارزش گذشته خود شده است یکی هستند؟! مثلاً کسی که آن روز 85 ریال به کسی قرض می داده ـ و اکنون همان 85 ریال را بگیرد با توجه به این که ریال خود مصرف ذاتی ندارد بلکه وسیلۀ مبادله است ـ و امروز چهل هزار ریال
مسائلنگرشی تازه به بانکداری و مسائل آنصفحه 33
بگیرد به حق خود رسیده و همان مقدار لازمه این است که حدود 1996 برابر آنچه داده ضرر کرده و یا به عبارت دیگر به ـ حق خود رسیده باشد.
نظر صحیح مبتنی بر واقعیات موجود این است که هرگز این پول رایج امروزی با آنچه در جغرافیای بیان احکام مورد نظر بوده، قابل مقایسه نیست و گاهی نه تنها مقایسه میان آن دو صحت خود را از دست می دهد بلکه باید گفت تباین کل داشته و هیچ گونه انطباق و تشابهی در هیچ حکمی ندارد. حداقل باید با دقت در این مسأله نگریست که آیا آن اقتصاد نیمه شبانی و بدوی صدر اسلام که گاهی آن هم به طور محدود با درهم و دینار تجارتهایی می کرد آیا با اقتصادی که پول در آن می تواند حکومتی را ساقط و یا به عکس ایجاد ارزشی چندین برابر و ایجاد قدرتهای بس عظیم کند آیا قابل مقایسه اند؟ آیا اساساً پولی که هشت وظیفه کلاسیک، اقتصادی و سیاسی مهمّ دارد با آنچه که تنها «وسیله مبادله ای بوده» بی ارزش ذاتی، یکسانند و احکام یکسان دارند؟ اگر واقعاً چنین است پس آن همه تأکید امام ـ قدس سره ـ بر دخالت زمان و مکان در فهم احکام را کجا باید به کار گرفت؟ «آیا این یادیان اجتهاد که تطبیق دهندۀ فعالیتهای اقتصادی معاصر بر احکام شرعیه است واقعاً توانسته است پدیده های صنعتی نوین را مشروعاً در بر بگیرد و کشتی گذران معاصر را به مقصد مطلوب حرکت دهد».
آری باید به استنباط سلف صالح بسنده ننمود «چرا که عصر ما درگیر تغیر زمان و تطور سریع وسایل و اسباب موفقیت است که آن عزیزان مبتلا نبودند؟ بلی باید همان ادلۀ اجتهادی را ـ که ابزار استنباط احکام اجتهادی (نه احکام سیاسی) آن بزرگواران بوده است ـ با مراعات تطور وسایل معیشت و اَشکال متغیر آنها و دیگر عوامل تغییر زمان و اقتضای مکان به کار گیرند.».
در اینجا گفته می شود که با توجه به مطالب گذشته و تحول بنیادین پول، استنباطاتی که به عمق مسأله توجه لازم را نکرده اند خام و متأسفانه خالی از شأن
مسائلنگرشی تازه به بانکداری و مسائل آنصفحه 34
علمی است و این که فقیهی به ضرس قاطع برای رفع شبهۀ حواله بودن اسکناس و این که اسکناس، پته و کاغذ، بیانگر قیمت طلا و نقره نیست و این گونه اظهار نظر کند که «اگر به راستی اسکناس حواله ای است برای مقدار معینی از طلا و نقره، باید نوسان قیمت طلا و نقره روی آن اثر بگذارد؛ مثلاً اگر سال گذشته قیمت هر مثقال طلا هزار تومان بوده و امسال دو هزار تومان شده باید شخص بدهکار به جای باز پرداخت ده هزار تومان بدهی، بیست هزار تومان بدهد و یا اگر مهر زنی سی سال پیش که طلا مثقالی صد تومان بود، پنج هزار تومان باشد، اگر آن که طلا ترقی کرده و ده برابر سابق شده است باید پنجاه هزار تومان مهریه بپردازد؛ زیرا هیچ فقیهی چنین فتوایی نمی دهد».
با این توضیح مشخص می شود که اسکناس، حوالۀ طلا و نقره نیست، اما همین امر، اعتباری بودن اسکناس در «ما به الاعتبار» و «معتبربۀ» آن است و از آن جا که هیچ کس به خود این کاغذ اگر جنبه ارزش و اعتبارش نباشد اهمیتی نمی دهد، اساساً ارزش خود این شیء مندک در اعتبار آن است. و لذا از معاصرین همین فقیه که در تتبع کم از ایشان نیست کسانی هستند که می گویند «درباره دیون و مهریه ها نیز در صورت حصول تفاوت معترّبه، بنابر احتیاط واجب باید طرفین نسبت به مقدار تفاوت، با مصالحه، رضایت همدیگر را تحصیل نمایند».
انصافاً آیا تفاوت صد برابر و دویست برابر تفاوت معتدٌبه محسوب نمی شود؟ باز دوست همراه و یار غار ایشان در مقابل چنین سؤال پاسخ می دهند: «مهریه در حکم قرض نیست که در آن «مثلاً بمثل» در نظر گرفته شود و قرض دهنده ارزش نسبی و مشخص پول را در نظر نگیرد و خود پول را که واجد اصل ارزش است بخواهد، بلکه اسکناس که ارزش اعتباری دارد، از آن نظر مهریه قرار می گیرد که دارای قدرت خرید معینی بوده و معادن با فلان کالا
مسائلنگرشی تازه به بانکداری و مسائل آنصفحه 35
یا نقدینه است، لذا موقع مهریه بُری و نامزد کردن طرفین چانه می زنند تا بر حدّی توافق کنند. حال اگر پس از سی سال شوهر همان ریال سابق را بپردازد زن، شوهر را مجحف ظالم و متعدی خوانده و خود را مظلوم می شمارد.
همین جا اضافه کنیم که در قرض نیز که «مثلاً به مثل» مطرح است، مقصود از مثل چیست، در زمانی که دیگر پول جنبه مثلی ندارد و مثل آن به خاطر نوسانات شدید قیمت و اعتباری بودن آن متعذر است. پس قیمت که آن هم ارزش مبادلاتی است و ارزشی که پرداخت شده باید دریافت گردد البته حال یا با تراضی و یا با محاسبۀ تورم.
ایشان اضافه می کنند: «این نوع داوریهای نظری (یعنی اهمیت به ارزش واقعی دادن) نباید از نظر فقیه دور بماند. اسلام که به عدالت دعوت می کند، ظلم و تعدی را هم محکوم می کند و از نظر عرف نیز چنین کاری (نپرداختن ارزش بلکه به پرداختی معادن آنچه اسماً قرارداد کرده اند) مصداق ظلم و تعدی است. طبعاً باید زوجین از در تصالح در آمده و ارزش آن روز ریال را در نظر بگیرند و همگان به آیه «لا تطلمون و لا تظلمون» عمل کنند و همین امر در بدهی های شرعی چون (خمس و زکات) که به تعویق افتاده ملحوظ است».
فقیه دیگری این گونه سایر را تبیین می کنند که در توجیه ضمان و ارزش و مالیت اگر چه خالی از اشکال نیست، به این نحو است که گفته شود در مواردی که اشتغال ذمه به پول، به یکی از اسباب قهری یا اختیاری حاصل می شود، نظر به ارزش و کارگشایی و قدرت خرید پول است و ارزش و مالیت آن موضوعیت دارد و مدیون ضامن مالیت است، یعنی اگر پنجاه سال قبل صداق (مهریه) را پنجاه تومان قرار داده باشند، کارگشایی و ارزش حقیقی آن در آن زمان ملحوظ بوده است حال اگر این کارگشایی هفتاد درصد تنزل پیدا کند نمی توان گفت با ادای پنجاه تومان به زوجه، حق او ادا شده و چیزی از حقش ضایع نشده است و
مسائلنگرشی تازه به بانکداری و مسائل آنصفحه 36
مدیون، آنچه را در ذمه داشته است ادا کرده است. یا اگر خانه یا باغ یا ماشین را در وقتی که قیمتش ده هزار تومان بوده به ده هزار تومان نقد فروخته حال بعد از مدتی که قیمت آن صد هزار تومان شده خریدار بخواهد همان ده هزار تومان قیمت روز معامله را بدهد یا مالی را که در یوم التلف پنج هزار تومان قیمت داشته و حالا با پانصد هزار تومان معامله می شود تلف کننده بخواهد همان پول یوم التلف را بدهد و مالیّت آن را ندهد به این استدلال که معیار در ضمان قیمت یوم السلف است، عرفاً در این موارد خصوصاً با مطالبۀ این و مماطله مدیون، صاحب مال به حق خود نرسیده و منصفانه عمل نشده است.
عرف می گوید: یوم التلف که قیمت مال به عهدۀ تلف کننده آمد ارزش و مالیّت آن منظور بود و تلف کننده در واقع مدیون مالیّت آن شده که در آن روز به پنج هزار تومان تقویم می شد، ولی امروز قیمت آن پنجاه هزار تومان است. آنچه مورد نظر بوده و هست مالیت و قدرت خرید پول است نه مبلغ معین.
تعیین مبلغ در آن زمان راهی برای تعیین مالیت بوده که آن و این حق طلب و این را به طور مطلق در آن مبلغ خلاصه و منحصر نمی سازد.
بنابراین، عدل و انصاف اقتضا می کند که مالیت پول ادا شود، زیرا پول طریق بوده است و نه موضوع ولی با این همه، اشکالی که هست این است که گفته شود: اولاً در معاملات آنچه به حسب عرف داد و ستد بر آن استوار است، عین اموال است نه مالیت آنها و عرض و معوض مال است نه مالیت.
ثانیاً مسأله تنزیل مالیت و قدرت خرید در عصر حضرت رسول(ص) و ائمه معصومین(ع) نیز کم و بیش ممکن الحصول بوده، بلکه وقوع داشته است و مع ذلک این جهت، ظاهراً در کلمات ایشان و اصحابشان عنوان نشده است.
بنابراین، مسأله مشکل است و احتیاط در تراضی و تصالح است مضافاً بر دین که اصل نیز با مدیون است و الیه العالم.
مسائلنگرشی تازه به بانکداری و مسائل آنصفحه 37
چنین به نظر می رسد که این که فرمودند، معاملات به حسب اعتبار عرف بر عین اموال است نه مالیت آن، بلی معاملات بر عین اموال صورت می گیرد ولی ملاک قیمت و پرداخت عین و اعیان، مالیت آنهاست و عوض و معوض درست است که مال است نه مالیّت، اما تحویل عوض و تدارک معوض به دلیل مالیت است. و این که فرمودند که تنزیل مالیّت در زمان پیامبر(ص) و ائمّه(ع) بوده و در کلمات ایشان و اصحاب عنوان، جوابش روشن است: اولاً وامها و دیون، دراز مدت نبوده و ثانیاً تورم به قول خود ایشان و غیرقابل اعتنا بوده، نه این که چنانچه گفته شد صحت کالایی دو هزار برابر شود و یا ارزش پول، معادل دو هزارم ارزش قبلی شود که دیگر قابل نیست و اگر در مقابل دینی ادا شود، دین ادا نشده است!
اصل موافق با مدیون، بدهکاری مالیت خاص است نه افزایش خاصی بر مالیت، اما این که اصل موافق با مدیون، مال مشخص و عدم زیادت باشد اول کلام است البته امر به احتیاط به تراضی و تصالح حرف خوبی است و این جاست که با نقل این کلمات از معاصران و متتبعان یا آن عزیز، با این گفتۀ ایشان چندان موافق نیستیم که گفتید «مهریه پنج هزار تومانی را پنجاه هزار تومان بدهند، هیچ فقیهی چنین فتوایی نمی دهد»، این گفته، با مسامحه و کم لطفی توام است. مگر این بازرگانی که اصل کلامشان را نقل نمودیم از همراهان ایشان نیستند اگر این کلمات فقهی نبوده و این آقایان فقیه نباشند، «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» است و حتماً حضرت ایشان آقایانی را امثال تلقی می فرمایند.
مسائلنگرشی تازه به بانکداری و مسائل آنصفحه 38