به بیرون نگاه میکند احساس میکرد که دیگر آن آدم گذشته نیست؛ اما نمیخواست بپذیرد که یک کلاغ است. هرچه فکر میکرد، یادش نمیآمد که چگونه این اتفاق برایش افتاده است؛ اتفاقی که هنوز هیچکس از آن خبر نداشت.
کلاغ، دیگر صدای اذان را نمیشنید، کنار باغچه خشکش زده بود و میترسید از جایش تکان بخورد. احساس میکرد اگر از جایش تکان بخورد، وضعش بدتر خواهد شد. یک بار چشمش افتاده بود به پاهایش و دیده بود که مثل دو تا تکه چوب، میان گوشت تنش فرو رفتهاند و آن وقت چندشش شده بود. فقط از شنیدن صدای قلبش خوشحال بود و به این دل خوش بود که هنوز هم قلبی دارد که صدای آن را میشنود؛ صدایی که او را آرام میکرد. حتی احساس میکرد که اگر دستی داشت، میتوانست قلبش را لمس کند؛ آن هم نه پشتِ گوشت و استخوان، که درست زیر پرهای نرم سینهی خودش.
کلاغ، همانطور که سر برگردانده بود و به بالهایش خیره شده بود، به یاد آورد که چهقدر پرواز کردن را دوست میداشته؛ آنچنان که ساعتها به آسمان خیره میشد. گاهی هم پرندهای میشد و به آسمان پر میکشید؛ اما به یاد نمیآورد که هیچ وقت دلش بخواهد کلاغ باشد. چندین بار خواب دیده بود که عقاب شده است؛ اما در خواب هم نمیدید که روزی یک کلاغ شود. این اتفاق آنقدر به نظرش عجیب و رؤیایی میآمد که گمان میکرد در خواب برایش پیش آمده
هلو به دلیل داشتن آب فراوان برای رفع تشنگی و کمآبی بدن مورد استفاده است. هلو با اینکه شیرین است اما برای مبتلایان به بیماری قند ضرر ندارد. هلو اشتهاآور است.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 489صفحه 34