
باید دوباره چشم بگذاری.»
عباس: «حسین تو این جا، امیر تو آنجا هستید. پیدایتان کردم . زودتر بیایید بیرون !»
امیر:« قبول نیست ، تو دیدی!»
عباس: «بیخود حرف نزن !»
حسین : «اصلاً عباس بی اب است. بیا برویم خانه ما. هم بازی کنیم هم ناهار بخوریم.... وای نه ، کلید هایم کجاست؟ چقدر مادرم سفارش کرد. اما من باز هم یادم رفت . حالا برای ناهار چه کار کنم ؟!»
امیر: «نگران نباش ، بیا برویم خانم ما . ناهار هم مهمان من .»
حسین: «خیلیدلم می خواهد ، ولی مادرم نیست تا از او اجازه بگیرم.»
امیر: «گفتا ز که نالیم، که از ماست که برماست . راستی ، کاش ماست هم داشتیم . حسین حواس جمع ، فعلاً بیا ناهار بخوریم.»
امیر: رچرا نمی خوری؟»
حسین :« مانده ام به مادرم چه گویم؟»
مادر : « حسین چیه ، باز پشت در مانده ای ؟!»
حسین : «نه، منتظر امیرم . رفته ظرف های ناها را ...
-: «چی ؟!»
- : «هیچی ، هیچی !»
- : «راستش را بگو . کلید هایت کو؟»
چقدر تشنه ام . وای کلیدها . پس این جا بودند .
-: « به گلدان ها هم که آب نداده ای ...»
-: مادر راست می گفت. بزرگی فقط به قد بلند نیست....
· موضع تمبر : آوارگان ویتنامی
· قیمت : سی و پنج واحد
· سال انتشار : 1970
مجلات دوست کودکانمجله کودک 401صفحه 37