
بیوکآقا
بیوکآقا هنوز به کلاس ششم دبستان نرفته بود که ازدواج کرد. پدرش گفت: «پسر تا پشت لبش سبز شد، باید زن بگیرد. چارده سالشه!»
مادرش گفت: «بچّهام هنوز دهنش بو شیر میده. چارده سالشم نس و دوازده سالشه!»
پدرش گفت: «خودم شناسنامهشو دو سال دیرتر گرفتم تا موقع سربازی اذیت نشه. برای همین از همکلاسیهاش بزرگتر دیده میشه.»
مادرش گفت: «چیزی فرق نکرده؛ فقط یه نونخور اضافه شده.»
پدرش گفت: «دخترداییش همیشه تو خونهی ما بوده؛ هر دو با هم بزرگ شدن؛ همبازی بودن. درست نیست نفسشون به هم بخوره. کار دستمون
موضوع تمبر: منظرهای از بغداد
قیمت: 8 واحد
سال انتشار: 1917
مجلات دوست کودکانمجله کودک 397صفحه 34