
از پشت محکم روی زمین افتاد. کمی آخ و اوخ کرد و بعد، در حالی که از جایش بلند میشد، با لج گفت: - کسی به چوب کهنه تو احتیاج نداره. من گالش خودم را دارم! کولیا فوراً ! جواب داد: (( تو هر کاری دلت میخواهد، با آن گالش پاره بکن! ولی بدان که دیگه حقّ نداری به چوب ماهیگیری من دست بزنی!)) این را گفت و راه افتاد. کمی بعد، از توی یکی از آلونکها، بیلچهای پیدا کرد. رفت توی باغچه و با بیلچهاش گوشهای از زمین نرم باغچه را کند و چند تا کرم کوچک از زیر خاک بیرون کشید. کولیا خیال داشت ماهیگیری کند. امّا شوریک فکر دیگری داشت. او یکراست رفت پیش مادربزرگ و به او گفت: (( مادربزرگ! یک کبرت به من بده!))
مادربزرگ با تعجب گفت: (( چی؟ کبریت؟! برای چی میخواهی؟ )) شوریک گفت: (( من میخواهم در گوشۀ حیاط آتش روشن کنم و این گالش را رویش بگذام تا ذوب بشود. اگه بدانی چهقدر قشنگ میسوزد! )) مادربزرگ، سرش را با ناراحتی تکان داد و گفت: بَهبه!... چشمم روشن!... هیچ فکر بعدش را هم کردهای؟ به نظرم اگر من یک لحظه چشم از شما دوتا برادر بردارمف تمام خانه را به آتش میکشید! ... نه جانم! از من چنین خواهشی نکن! بچهها هیچ وقت نباید با کبریت بازی کنند. هیچ وقت!)) ... ( ادامه دارد )
موضوع تمبر: چهره شخصیت ( لنین )
قیمت: یازده واحد پول آلبانی
سال انتشار: 1958
مجلات دوست کودکانمجله کودک 389صفحه 15