
روز موعود فرا رسید . کشتی غول پیکر پر از مسافر شد . بت پرست ها دور تا دور آن جمع شدند . بعد مسافران را به هم نشان دادند و خندیدند . ناگهان صدایی بلند ، دل آن ها را لرزاند . آسمان به هم پیچید و همه جا تیره و تار شد . طوفان از دو طرف زمین به حرکت درآمد . بت پرست ها با جیغ و داد به خانه هایشان گریختند .
بارانِ درشت درشت از دل ابرها کنده می شد و به سر و روی آن ها می ریخت . باد می غرید . رعد و برق ، درخت ها را یکی یکی می سوزاند . خیلی زود زمین زیر آب رفت و کشتی را به حرکت انداخت .
یکی از پسران نوح فریاد زد : « پدر ، برادرمان کنعان آن جاست ، او هنوز سوار کشتی نشده ! »
کنعان همراه چند بت پرست ثروتمند ، به بالای کوه بزرگی می دویدند . نوح از روی عرشه فریاد زد : « پسرم ، از کافران دوری کن و به کشتی بیا ! »
کنعان با غرور جواب داد : « من بالای این کوه می روم و خودم را نجات می دهم . من به خدایِ تو اعتقادی ندارم ! »
نوح دوباره فریاد زد : « ای پسر ، امروز هیچ کس زنده نمی ماند ، مگر کسی که به خداوند پناه بیاورد ! »
کنعان از کوه بالا می رفت و آب هم به دنبالش بود . سیل انبوهی ، کوه بزرگ را مثل لقمه ای بلعید . صدای ناله ی کنعان ، مسافران کشتی را سر جایشان خشکاند . پسران خداپرست نوح « سام ، حام و یافث » با تعجب به آن جا خیره شده بودند . کشتی با سرعت زیاد ، به حرکت افتاد .
پایان حیات ستاره ها برابر است با ایجاد « سوپرنوا » . سوپرنوا به شکل انفجاری بزرگ در فضای بیکران پایان زندگی ستاره ها را در یک ناحیه از کهکشان اعلام می کند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 321صفحه 11