محمدرضا یوسفی
باران
قسمت دوم
دوستم می گوید بیا آن صدای باران را پیدا کنیم ، یکی از صداهای باران گم شده است . من و دوستم حرف نمی زنیم . به هوا گوش می دهیم . باران هم با هم پچ پچ حرف می زنند . دوستم خوشحال می شود ، همان طور به صدای باران ها گوش میدهیم . پچ پچ پچ پچ !
ما به خانه می رسیم ، من و دوستم همسایه هستیم . بابا بزرگ مرا صدا می کند . او پشت پنجره دست تکان می دهد ، روی سرش چتر گرفته است . من و دوستم به او می خندیم پنجره را باز می کند . او داد می زند ، باران جر جر می بارد زود بیایید خانه ! باران از اسم جرجر خوشش نمی آید ، می خواهد به آسمان برگردد . دوستم می گوید ، باران جر جر نمی بارد ، باران چر چر می بارد . باران به آسما بر نمی گردد و می بارد ، چرچر ، چرچر !
دوستم به خانه اش می رود . من از پله ها بالا می روم . صدای پنجره می آید . بابا بزرگ آن را می بندد . در خانه
مسجد ، مکان مقدس ومحل عبادت مسلمین است این مکان مقدس در تمامی شهرها و نقاط مسکونی مسلمانان وجود دارد بعضی از آنها بنایی ساده دارند و بعضی نیز مانند مسجد استانبول ترکیه ، تزئینات زیادی دارند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 302صفحه 13