مجله کودک 86 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 86 صفحه 15

بهزاد: یادت هست پدر می گفت امام بهار است. بهار ماندنی است. می گفت او که حرف می زند مثل باران است. نم نم می بارد.مثل آفتاب است. مثل زندگی... همه باید مثل او باشیم. ببین در عکسش چه مهربان می خندد. به دورها نگاه می کند. به فردایی روشن و بدون تیرگی...» - : «پس شروع کنیم. اول پوتین هایش را واکس می زنم. مثل خودش، وقتی پیش ما بود...» - حالا دیگر هم قد پدر شده ام. پوتین ها اندازه پایم شده است. چفیه پدر هم ، هنوز بوی او را می دهد.بوی پدر که تا سال پیش با ما بود و دیگر نیست. دلم می خواهد کسی باشم مثل او، که این قدر شجاع بود و امام را دوست داشت. شهرزاد، تو چه می خواهی بکنی؟» - -: «این بچه ها چه می کنند؟ گل های روسری این دختر چقدر قشنگ است! - هر وقت این را می بینم یاد او می افتم. - پلاک را که به گردنت بیندازی درست شبیه پدر می شوی... - حالا با این پوتین ها کجا می روی؟ » - -: «پشت بام. می دانی این روزها، روزهای سالگرد رحلت امام است. می خواهم زودتر از همه او را صدا بزنم و به او سلام کنم.» - شهرزاد: «من هم می خواهم بیابم...» - آسمان چقدر زیباست. مزار امام را نگاه کن : آن عکس یادت هست؟ کمی صبر کن.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 86صفحه 15