مرجان کشاورزی
در مزرعه
یکی بود، یکی نبود.
توی یک مزرعه، یک مرغ و یک خروس با هم زندگی می کردند. از صبح خیلی زود، صدای دعوای مرغ و خروس همه ی همسایه ها را بیدار می کرد. وقتی خروس روی دیوار می پرید تا قوقولی قوقو کند، می دید که همه بیدار شده اند و مشغول کار هستند. مرغ از لانه بیرون می آمد و قدقد و غرغرش را شروع می کرد. خروس هم بال و پرش را باز می کرد و قوقولی قوقولی بر سر مرغ فریاد می زد و این طرف و آن طرف می رفت. مرغ دانه می خورد و غر می زد. خروس دانه می خورد و بال بال می زد. همسایه ها از دست این مرغ و خروس جانشان به لب رسیده بود، برای همین هم یک روز اتفاق بدی افتاد. آقای مزرعه دار، آمد و خروس را گرفت و برد. مرغ تنها شد. ساکت شد. او نمی دانست چه بلایی بر سر خروس آمده است. چند روز گذشت. هیچ کس
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 310صفحه 4