دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید.
قصه های پنج انگشت
· مصطفی رحماندوست
همه توی یک خانه ای که اندازه ی یک کف دست بود. خوابیده بودند، که ناگهان صدایی شنیدند.
اولی بیدار شد وگفت:« دزد آمده!»
ترسید و یواشکی فرار کرد.
دومی گفت:« کی، کو ، کجاست؟»
داد و هوار هوار کرد.
سومی فریاد زد و از جا پرید
دنبال چوب و چماق و چاقو دوید
چهارمی گفت:« کمک، کمک، جیغی کشید اما کپل، قاه قاه قاه می خندید
گفت:« بابا جون! دزد کجا بود؟! نترسید
رفته بودم آب بخورم، چه حرفا!
خیر باشه خوابی که دیدید انشاالله
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 286صفحه 27