فیل پرنده موش
خانهی نو
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود.
مشغول خوردن برگهای یک درخت بود. درختی که روی آن لانه داشت. خرطوم به شاخهای گیر کرد و شاخه شکست. لانهی افتاد پایین. بال بال زد و گفت:«ببین! لانهام را خراب کردی!» گفت:«غصه نخور! خودم لانهات را سرجایش میگذارم.» گفت:«چهطوری؟ شاخهای که لانهام رو آن بود شکسته است!» خواست جلوتر برود و شاخهی شکسته را نگاه کند که فریاد زد:«وای! پایت را از روی خانهام بردار!» زیر پایش را نگاه کرد. خانهی زیر پای خراب شده بود. گفت:«چه خوش شانسی! اگر توی خانهاش بود
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 463صفحه 20