باد و پیراهن
افسانه شعباننژاد
پیراهنم در حیاط
خیس بود و آفتاب میخورد
با خوشحالی روی بند
یواش یواش تاب میخورد
آقای باد که آمد
خانه پر از صدا شد
از روی بند خانه
پیرهنم جدا شد
باد و پیراهن من
بالای بالا فرتند
من توی خونه بودم
آنها از این جا رفتند
پیراهن مرا باد
با های و هوی و هو برد
شاید که دختری داشت
آن را برای او برد!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 350صفحه 10