پشت جان! حتما بیایی."
لاکپشت گفت:" حتما میآیم." لاکپشت آماده بود، لاکش از تمیزی برق میزد. پس از همانجا به طرف خانهی موش به راه افتاد.
وقتی رسید مهمانی تازه شروع شده بود. لاکپشت خمیازهای کشید و گفت:" به موقع رسیدم! دوست من تولدت مبارک!" و همانجا به خواب رفت!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 339صفحه 17