بادکنک
لاله جعفری
بادکنک از دست دخترک ول شد و رفت هوا. دخترک دوید دنبالش. اما باد آن را برداشت و برد تا به دشت رسید. باد، از بس که خسته بود، توی دشت خوابید. گاو، سرش توی علفها بود و دمش توی هوا میرقصید. بادکنک رفت و دور دمش چرخید. بادکنک هم بالا و پایین پرید و خندید. دخترک نفسزنان از راه رسید و فریاد کشید:" آهای! بادکنک! این جایی؟" گاو، تا دخترک را دید، دم بادکنکیاش را بالا گرفت و تندتر دوید. دخترک هم دنبالش دوید. گاو دوید و دوید تا به جنگل رسید. از بس دوید، خسته شد و همان جا خوابید. میمون روی درخت نشسته بود و دمش توی هوا میرقصید. بادکنک خندید و دم گاو را ول کرد و از این شاخه به آن شاخه پرید. دخترک نفسزنان از راه رسید. فریاد کشید:" آهای بادکنک! این جایی؟" میمون تا دخترک را دید، دکم بادکنکیاش را بالا گرفت و تندتر پرید. دخترک هم دنبالش دوید. اما بادکنک گیر کرد به شاخهی درخت و میمون با دم خالی پرید. کلاغ بادکنک
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 338صفحه 4